حالا عنایت بفرمائید. السبب فی ذلک سببش چیه؟ سبب اینکه در این نظریهای قسم دوم که از حس ما به دور است سببش چیست که علماء به این عظمت، علمای بزرگ اینها در یک مسائل کوچک گاهی اختلاف میکنند. سببش این است که القواعد المنطقیه إنماهی عاصمةٌ قواعد منطقیه همان صغری موجبه باشد، کبری کلی باشد، حد وسط در صغری محمول باشد در کبری موضوع باشد اینها قواعد منطقیه است. میگوید قواعد منطقیه إنما هی عاصمةٌ من الخطأ من جهة الصورة لا من جهة المادة قواعد منطقیه فقط آدم را از خطا در صورت حفظ میکند که صورت قضیه باید اینگونه باشد ولی از حیث ماده انسان را دیگر قاعدهای نداریم که ما بفهمیم این ماده از آن مادههای برهانی است یا از آن مادههای مغالطی إذ أقصی دیدم در بعضی از نسخهها این « اقصی » را در پاورقی نوشته، بیخود نوشته. این جزو حرفهای آقای استرابادی است. ببینید صفحه۱۲۹را. نمیدانم چرا آن آقا این « أقصی » را برده در پاورقی. غرض صفحه ۱۲۹ فوائد المدینه را نگاه بکنید. « إذ أقصی » جایش همین جائی است که در این نسخهها هست إذ أقصی مایستفاد من المنطق فی باب مواد أقیسه یعنی صناعات خمس. باب مواد اقیسه، أقیسه جمع قیاس است یعنی همان صناعات خمسی که در منطق بحث میشود ایشان میگوید نهایت چیزی که ما از منطق میتوانیم استفاده بکنیم درباب صناعات خمس اینکه مواد را تقسیم کردهاند به پنج تای کلی یعنی بطور کلی گفتهاند مواد قیاس یا برهان است یا مغالطه است یا شعر است یا جدل است یا خطابه است. آمدند بطور کلی مواد أقیسه را یعنی صناعات خمس را تقسیمش کردند به پنج تا اما لیست فی المنطق قاعدةٌ بها یعلم. اما در منطق ما یک قاعدهای نداریم که بوسیله آن قاعده یعلم بفهمیم این مادۀ مخصوصه مثلاً العالم متغیر آیا این داخلة فی أی أقسامٍ آیا این داخل در برهان است آیا آن العالم مثلاً قدیم آن داخل در برهان است میگوید قاعدهای ما نداریم در منطق یک قانونی که بوسیله آن آدم بتواند بفهمد این مادۀ مخصوصه که آمده « قدم » را حد وسط قرار داده آیا این داخلٌ فی أی قسم من الأقسام یک قانونی که ما را هدایت به این بکند که أقلاً از ناحیه ماده هم به اشتباه نیفتیم نداریم حالا که نداریم قهراً به مشاجره میرسد. آن میگوید نه خیر مادۀ من برهانی است. آن دیگری میگوید ماده من برهانی است آن حرف خودش را میزند و این هم حرف خودش را میزند نمیتوانیم قاعدهای پیدا کنیم که بفهمیم این داخل در کدامیک از آن ماده است و من المعلوم امتناع وضع قاعدة یکفل بذلک و واقعاً هم نداریم یک قاعدهای که متکفل این کار باشد. به ما بفهماند که این قیاسی که شما الآن دارید درست میکنید مادهاش چگونه است. چون آن قسم اول مادهاش قریب به حس بود خوب نمیخواست دیگر. اما این قسم دوم مادهاش بعید از حس است یک قانونی هم که بیاید مادهها را برای ما هدایت کند ما را بگوید اینگونه از مادهها برهانی است و آنگونه مادهها مغالطه است نداریم. و من المعلوم اینکه ممتنع است وضع قاعدهای که متکفل این معنی باشد.
ثم استظهر در صفحه ۱۳۰ اشاره به یک روایاتی میکند که ایشان میخواهد خلاصهاش بکند و دیگر عبارتهایش را نقل نمیکند در صفحه ۱۳۰ آقای استرابادی برای اثبات حرف خودش به بعضی از روایات هم اشاره میکند. آخر عنایت بکنید تا اینجا چه نتیجهای گرفت؟ نتیجه گرفت که مقدمات عقلی به درد نمیخورد چون اینهائی که به درد میخورد مثل حساب و هندسه که ما با آنها کاری نداریم ما با اینها کار داریم. در علم کلام – اصول – فقه ما با اینها که دور از حس است کار داریم. خوب اینجا پس بنابراین آن آقای عاقل آنطور میگوید آن آقای عاقل هم آنطور میگوید. آن عالم خلاف این میگوید این عالم هم خلاف این میگوید. پس اشتباه کاری در مقدمات عقلیه خیلی است تا اینجا با این حرفها میخواست این را برساند که مطالب عقلی چون از حس ما به دور است قهراً مشاجره اتفاق میافتد بین علماء و غیر علماء یا علما و فلاسفه در اینها اشتباه کاری میشود. برای اثبات این مطلب که در مقدمات عقلی اشتباه کاری و خطا زیاد است اشاره به بعضی از روایات کرده در صفحه ۱۳۰ روایات این است أستظهره برای اثبات مدعایش استظهار کرده بعضی از روایات هم شاهد آورده که یکیش را میخوانم میگوید خدای متعال حق و باطل را قاطی کرده در روایت از معصوم به ما رسیده که خدای متعال حق و باطل را قاطی کرده و انداخته در میان مردم بعد دنبالش انبیاء فرستاده اولیاء فرستاده که آنها این حق را از باطل جدا کنند خوب پس معنایش چیست؟ یعنی فقط و فقط سماع از معصومین است ائمه و انبیاء و اولیاء هستند که میتوانند بگویند این حکم حق است این حکم باطل است لذا میگوید استظهره اشاره کرده یعنی این آقای محدث استرابادی در صفحه ۱۳۰ فوائد المدینه استظهار کرده به بعضی از وجوه یعنی استدلال کرده به بعضی از وجوه که همین روایت است که خدای متعال حق و باطل را قاطی کرده در بین مردم فرستاده ولی دنبالش انبیاء فرستاده یعنی چه؟ فقط انبیاء صلاحیت این کار را دارند که حق را از باطل جدا کنند سراغ عقل و عقلیات اصلاً نمیخواهد بر وی خلاصه عقل را بکلی از درجه اعتبار این آقایان ساقط میدانند استظهار کرده یعنی استدلال کرده به بعضی از روایات تأییداً لما ذکره ما ذکرهاش کدام است؟ اشتباه و مشاجرات در مقدمات عقلی برای اثبات این مطلب خلاصه این را هم استشهاد آورده است.
[ان قلت مرحوم استر آبادی به کلام خود]
بعد خودش گفته إن قلت آقای استرابادی. إن قلت که شما میگوئید این همه عقلیات اشتباه دارد خوب در شرع هم اشتباه هست همان اشکالی که ما آن روز کردیم ایشان آمده میگوید. نه اینکه تا اینجا عقل را از کار انداخت که سراغ عقلیات نرو برای اینکه اشتباه در او خیلی است بعد به خودش اشکال کرده که اگر یک کسی بگوید در مقدمات شرعیه هم اشتباه کاری خیلی است میگوید همانجاها هم که در مقدمات شرعی شما میبینید اشتباه است همانجا هم یک کار عقلی دخالت کرده یعنی همانجا هم که در مقدمات شرعی اگر دیدید شما به اشتباه افتادید آنجا هم عقل مداخله کرده معلوم میشود یک مقدمه عقلی داخل شده و الّا مقدمات شرعی اصلاً اشتباه کاری در او نیست واقعاً چه حرف زوری آقای استرابادی دارد میزند.
إن قلت تا اینجا ما عقل را از کار انداختیم بعد این آقا دارد به خودش اشکال میکند لا فرق فی ذلک یعنی در این اشتباه و مشاجرات در این خطاهای زیاد فرقی نیست بین عقلیات و شرعیات کأن ما داریم اشکال میکنیم که شما میگوئید فقط خطاها در مقدمات عقلیه نه خیر در شرعیات هم هست و الشاهد علی ذلک شاهد بر این مطلب اینکه ما نشاهده من کثرة الإختلافات الواقعه بین الاهل الشرع فی اصول الدین و فی الفروع الفقهیه پس اشکال چی شد؟ ایشان تا اینجا عقل را از کار انداخت چون اشتباه کاری خیلی میشود یک آقائی به او اشکال میکند که اشتباه کاریها منحصر به عقل نیست ما میبینیم در مقدمات شرعیه هم اختلاف است این همه فقهاء ما. شما ببینید هزار سال است همه فقهاء با هم مخالفند آن میگوید نماز جمعه در زمان غیبت وجوب عینی است آن یکی میگوید نه خیر وجوب تعیینی است. آن میگوید اصلاً تخییری است آن میگوید اصلاً حرام است این اقوال است در مسئله است. خوب اینها به کجا مراجعه کردند. اینها که به اسفار مراجعه نکردند به شفائ بوعلی سینا که مراجعه نکردند مستشکل میگوید اینکه شما میگوئید خطا و اشتباه فقط در عقلیات است در شرعیات هم هست شاهدش هم این است که میبینیم فقهائی که کارشان مقدمات شرعیه است میبینیم با هم اختلاف خیلی دارند
[جواب مرحوم استر آبادی به اشکال]
قلت آن جواب زوری که ایشان دارند میدهند میگوید إنما نشأ ذلک اگر نگاه میکنی یک اشتباهی هم در مقدمات شرعیه هست نشأ من ضم مقدمة عقلیه این از ناحیه ضمیمه یک مقدمه عقلیه باطله است که او را ضمیمهاش کردی بالمقدمه النقلیه الظنیه أو القطعیه و اشتباه مال آنجاست. واقعاً مرحوم صدوق اصلاً از اینجا به اشتباه افتاده مرحوم صدوق آن روز هم عرض کردیم ایشان فقط به مقدمات شرعی مراجعه کرده گرفتار این اشتباه شده. ایشان میگوید اگر در شرع یک جائی نگاه میکنی اشتباه هست برای اینکه مقدمه عقلیه ضمیمهاش شده. میگوئیم اتفاقاً اگر ایشان (صدوق) به مقدمه عقلی مراجعه میکرد گرفتار این اشتباه نمیشد. من عبارت مرحوم مجلسی تا پریروز ندیده بودم مراجعه کردم و شما جلد۱۷رانگاه بکنید صفحه ۱۲۳ خیلی برخورد تندی میکند. اسم صدوق را نمیآورد. ایشان میگوید بعضیها این روایت را نقل کردند که پیغمبر میخواست نماز چهار رکعتی بخواند، سر دو رکعتی اشتباهاً سلام داد بعد که به ایشان گفتند، ایشان متوجه شدند و لذا دو رکعت دیگر بجا آورد و اضافه کرد. ایشان میگوید این روایت را ناصبیها نقل کردند یا مقلّده از شیعه نقل کرده. که حتماً اعتراض است و نظرش به مرحوم صدوق است. (سؤال) (جواب استاد): من به عنوان شاهد میخواهم بگویم آقای استرابادی شما خیلی دارید زور میگوئید، آقای صدوق که به این اشتباه افتاده و به این خطا افتاده آیا از ضمیمه مقدمه عقلی است. ایشان به این روایت مراجعه کرده. فقط خواستم بگویم که خیلی هم حرف صدوق با همه عظمت. واقعاً روی چشم همه است روی سر همه است. خیلی بزرگوار است ولی مع ذلک یک چنین اشتباه بزرگی کردند. مرحوم مجلسی میگوید این روایتی که این آقایان به او تمسک کردند و آمدند گفتند پیغمبر سهو و اشتباه میکند این را ناصبیها نقل کردند و مقلّدۀ از شیعه و این مقلّده نظرش به صدوق است، قاعدةً باید اینطور باشد. علی کل حال با یک روایت که انسان نمیتواند بیاید یک حرفی بزند.
[مشکل اصولیین با متحجرین و متجددین]
خلاصه مطلب: این آقایان اصولیین گیر کردند بین متحجرین و متجددین. واقعاً اصولیین گرفتاریشان این است که از این طرف بین متحجرین یعنی آقایان اخباریها (بعضیهایشان که خیلی واقعاً برنامه شان ناجور است یک حرفهایی میزنند که اگر این زمان مطرح بشود آن حرفها خیلیها را بیدین میکند) علی کل حال این اصولیین گیر کردهاند بین متحجرین و متجددین. متحجرین از این طرف افتادند میگویند اصلاً عقل بدرد نمیخورد یک ریال ارزش ندارد. چقدر ما روایات داریم. العقل کالسراج فی وسط البیت. روایت است یا امام موسی بن جعفر علیه السلام به مناسبت اینکه پس فردا هم وفات ایشان است میفرمایند ان لله یا هشام إن لله علی الناس حجتین حجةً ظاهره او حجةً باطنه. حجةً را باید منصوب بخوانیم چون حجتین اسم إنَّ است منصوب است. إن لله علی الناس حجتین حجةً ظاهره و حجةً باطنه اما الحجة الظاهره فهی العقل اما الحجة الباطنه فهی الرسل. ببینید عقل را در ردیف پیغمبر شمرده. امام موسی بن جعفر سلام الله علیه آمدند عقل را در ردیف پیغمبران شمردند خدا دو تا حجت دارد یک حجتی مثل عقل که در باطن است یک حجت ظاهری هم که پیغمبران هستند پس این روایات را شما چکار میکنید، این آقایان از این طرف افتادند میگویند اصلاًعقل ارزش ندارد از آن طرف هم متجددین از آن طرف افتادند یک چیزی که با عقلشان توافق ندارد میخواهند منکر بشوند یک موقعی شاید عرض کردم دو سال پیش یک آقایی که قیافش هم متجدد نبود بیچاره خیلی هم معمولی بود گفت آقا من دو سه تا مسئله دارم باید جواب بدهی که با عقل من قد بدهد. گفتم یعنی چی با عقلت قد بدهد. الإسلام هو التسلیم. اول این را قبول بکن که اسلام غیر از اصول عقائد در اصول و عقائد و زیر بنائی بله عقل باید قد بدهد یعنی باید عقل ما قد بدهد که خدائی هست و این درست است. پیغمبری هست. اینها را همه را باید با عقل فهمید ولی تعبدیات اصلاً عقل جایش نیست. عقلی که خدا او را حجت قرار داده اصلاً در تعبدیات راه ندارد، کارائی ندارد. اگر عقل حجت است برای مسائل کلی است برای مسائل زیر بنائی اسلام است. یکی دو تا از مسائلش را طرح کرد و ما جوابش دادیم گفت حالا شد گفتم اگر نمیشد چطور گفت قبول نمیکردم. این خیلی خطرناک است. حالا شد ما اتفاقاً جوابهایی دادیم که با عقلش قد داد. خوب اگر قد نمیداد که آدم نباید این روحیه را داشته باشد. آقا ما احکامی داریم من این را مکرر در درسهایم میگویم. ما احکامی داریم که اگر آدم به عقل معمولی این را بگوید میخندد اگر کسی کچل است. سال اولش هم هست رفته واجب الحج شده و مو ندارد بزند میگویند تیغ را که اسمش در عربی «موس» است را به سرش بکشد «إمرار الموس» موس را بر سرش حرکت بدهد شما اگر این را به کلینتون و باراک بگوئی میخندند، گور پدرشان ما به آنها کاری نداریم. ما خودمان مکتب داریم. این مکتب ما اصول عقائد زیر بنائی اش باید با عقل باشد. شما حق ندارید بگوئی قال الله برای اینکه قال الصادق (ع) چون امام صادق (ع) فرمودند خدا هست پس خدا هست، بدرد نمیخورد. شما باید از ادله قطع پیدا بکنی. غرض عقل حجت است ولی کارائیش کجاست؟ در اساس و زیر بنائی اسلام هست، این فروعات شرعیه جز تعبد هیچ کاری دیگر نمیتواند درست بکند.
خلاصه همین که عرض کردیم این آقایان اصولیین عقل را حجت میدانند ولی در اینکه اگر ما یک حکمی را با عقل کشف کردیم و در کتاب و سنت نبود و بر خلاف کتاب و سنت نبود آن حکم مکشوف به عقل حجت است. نه مثل اینها عقل را از کار میاندازیم نه مثل آنها میگوئیم اگر عقلمان قد نداد قبول نمیکنیم. خلاصه این آقا واقعاً دارد حرف زوری میزند میگوید اگر هم در شرع نگاه میکنی یک اشتباهاتی شده بخاطر ظن مقدمات عقلی است و حال آنکه چنین چیزی نیست. حالا عنایت بفرمائید سؤال: استاد: در کتابهای فقهی نگفتند کچلی مانع از حج است، کچل هم واجب الحج میشود باید برود دیگر. عنایت بفرمائید،
ایشان میفرماید و من الواضحات خوب این حرف خوبی است. حالا میخواهد شاهد بیاورد برای اینکه اشتباهات عقلی زیاد است ما هم قبول داریم الآن شاهد خوبی هم دارد میآورد که اشتباهات عقلی زیاد است بله ما میگوئیم عقل یک چراغ است ولی راه را باید انبیاء بیایند معین کنند. آن آقای اسلام شناسی که میگوید حالا که دیگر عقل جای وحی را میگیرد واقعاً اشتباه است. کی عقل میتواند جای وحی را بگیرد. وحی یک حرفهایی میزند که اصلاً عقل عقلش نمیرسد، مثلاً در روایات میگویند شما اگر یک دروغ گفتید ملائکه آسمانها متأذی میشوند. عقل میگوید یعنی چه. یعنی دست عقل معمولی بدهی همینطور است. کی عقل میتواند جای وحی را بگیرد. عقل چراغ خوبی است، باید انبیاء بیایند راه را معین بکنند و بگویند راه همین است حالا عقل بیاید جلو و عقل که چراغی است روشن این راهی که شرع نشان داده و وحی به ما نشان داده این راه را برای ما روشن میکند. حتماً حتماً شرع را میخواهند و عقل هم هر مقدار برود بالا اصلاً قدرت اینکه جای وحی را بگیرد نیست.
و من الواضحات لما ذکرناه از واضحات حرف ما، ما گفتیم چی؟ گفتیم لیس فی المنطق قانون یعصم من الخطأ فی مادة الفکر ما این را گفتیم. ما نداریم یک قانونی که ما را از اشتباهات مواد حفظ بکند. الموضحاتش أنّ. این «الواضحات» مبتدأ و این «أنّ» خبرش است، از واضحات مدعای ما این است که أنّ المشائییّن ادّعوا البداهة فی انّ تفرّق ماء کوز إلی کوزین اعدام لشخصه واحداث لشخصین اخرین « و الأشراقییّن» فعلاً این « و علی هذه المقدمه » باشد. اثبات هیولا فعلاً باشد. ببینید ایشان میفرمایند بهترین شاهد که ما میبینیم در مقدمات عقلیه چقدر اشتباه کاری میشود، یک شاهد خوبی میخواهد بیاورد میگوید بزرگترین عقلای دنیا ما میبینیم در کوچکترین مسائل با هم اختلاف دارند، واقعاً حرف خوبی است، بزرگترین عقلای دنیا در کوچکترین مسائل جزئی با هم اختلاف دارند پس معلوم میشود که عقل به درد نمیخورد. منتهی نه این نتیجهای که ایشان میگیرد. ایشان با این نتیجه میخواهد بگوید پس عقل اصلاً ارزش ندارد ولی ما میگوئیم نه، تنها نباید سراغ مقدمات عقلی برویم، از وحی استفاده میکنیم از عقل هم به عنوان یک چراغ استفاده میکنیم در فروعات والّا در اصول عقائد که عرض شد باید در آنجا عقل حاکم باشد.
حالا ایشان شاهدی که میخواهد بیاورد یک کاسه حالا ایشان میگوید کوزه. یک کاسه را شما در نظر بگیرید که در او آبی هست ما این آب را میریزیم در یک ظرفی دیگر یعنی آبی که یک کاسه بود دو تا کاسه کردیم آنوقت میگوید نگاه کن دیگر مسئلهای از این سادهتر اشراقیین از حکما آمدند گفتند این آب همان آب است ولی اتصالش عوض شده یعنی اتصالش تبدیل به انفصال شده امّا مشائیین میگویند نه بابا آن آب رفت این دو تا آب دیگری است که الآن موجود شده میگوید نگاه کن دو طایفۀ از عقلاء از مهمترین عقلاء دنیا، افلاطون و ارسطو. افلاطون اشراقی است ارسطو شاگردش است و او مشائی است همان است که به او ارسطاطالیس میگویند.
[علت نام گذاری اشراقیها]
عنایت بکنید حالا چرا به اینها اشراقی میگویند. آقای افلاطون عقیدهاش این بوده مطالب را باید با تزکیه باطن، با ریاضیت نفس بدست آورد یعنی انسان که میخواهد یک مطلبی را کشف بکند باید ریاضت بکشد باید تصفیه باطن بکند که از جای دیگر مطلب اشراق بشود چون موحّد بوده العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء. یک چنین اعتقادی ایشان داشته ارسطو شاگردشان میگفت این حرفها چیست ما باید راه استدلال را پیش بگیریم. مشی مشّاء میگویند برای اینکه مشیشان بر استدلال است. قبول ندارد آن حرفهای تصفیه باطن را. مطلب چیست: ما اگر میخواهیم ثابت بکنیم مطلبی را باید از راه استدلال و برهان مشی بکنیم به این جهت به ایشان میگویند مشّائی بعضی گفتند: مشاء میگویند برای اینکه وقتی میخواسته برود طرف اسکندریه یک درس را در حال مشی میگفته از اسکندریه هم که میخواسته برگردد باز در حال مشی درس میگفته علی کل حال او را میگویند اشراقی برای آن جهت. این را میگویند مشائی برای این جهت ایشان میگویند علماء که دو دسته بیشتر نیستند یک عده تابع افلاطون هستند اشراقی شدند و یک عده تابع ارسطو هستند مشائی شدند.
آنوقت ایشان میگوید نگاه کن دو دسته از بزرگترین عقلای دنیا در کوچکترین مسئله با هم دعوا دارند سر یک کاسه آب اینها با هم دعوا دارند آب را که دو قسم بکنیم، اشراقیین میگویند این همان است این آب عوض نشده بله اتصالش تبدیل به انفصال شده طوری دیگر نشده. آنها میگویند نه بابا رفت آن آب یک کاسه از بین رفت این دو تا آب هم الآن موجود شده خوب ببینید واقعاً درست است این همه اینها اشتباه کاری دارند آنوقت آدم بیاید دینش را از راه اینها بگیرد لذا میفرماید از واضحاتی که نقل شده و دلیل بر مدعای ماست این است که مشائیین مدعی بداهت هستند در چیست؟ میگویند تفرق آب کوزٍه به دو کوزه این اعدام لشخصه شخص آب آن شخص آب تمام شد و احداث شخصین آخرین میگویند این دو تا آب الآن پیدا شده آن از بین رفت و دو آبی دیگر پیدا شده بدهی هم هست در مقابل اشراقیین مدعی بداهت هستند در اینکه انه لیس اعداماً للشخص الأول اشراقیین میگویند آقا کی از بین رفته لیس این آب اعدام شخص اول نیست إنما انعدمت صفة من صافته یک صفتش عوض شده و هو الأتصال یعنی تا حالا که در یک کاسه بود در یک کوزه بود متصل بود الآن که در دو تا کوزه رفته شده منفصل آبی از جایی نیامده آبی از بین نرفته خوب ببینید یک مسئله به این کوچکی که آیا این دو تا آبی که الآن ما داریم همان است یا غیر از آن است آن آقا میگوید همان است هیچ فرقی نکرده اتصال تبدیل به انفصال شده آن آقا میگوید از بین رفته
[اثبات هیولا (ماده)]
و علی هذا بنوا این جمله را دیگر لزومی نداشت آقای استرابادی بگوید حالا استرابادی که گفت ایشان دیگر لزومی نداشت این را بگویند. ما باید ده دقیقه وقت بگذاریم این کلمه را معنی کنیم و حال آنکه مربوط به رسائل هم نیست خوب آن آقا در کتابش گفته ایشان هم کاش در اینجا نمیگفتند والا میرفتیم سراغ مطلب بعدی ولی خوب گفتند دیگر و باید توضیح بدهیم و علی هذه المقدمه آقایان مشائیین روی همین مقدمه آمدند مبنی کردند هیولا را. هیولا را فارسها میگویند یک آدم هیولائی آمد یعنی یک آدم خیلی گندهای، نه این که نیست هیولا یک اسم یونانی است در عربی «ماده» است. غرض «ماده» «هیولا» اینها یک چیزی است.
این آقایان مشائی هیولا را با این مقدمه ثابت کردند اشراقیین میگویند ما هیولا اصلاً نداریم اینها با سه تا مقدمه آمدند اثبات هیولا کردند آقایان مشائیین ببینید آقا اینها عقیدشان اینست که اجسام غیر قار است با زبان امروزی اگر بخواهیم حرف بزنیم « حرکت جوهریه » همین است که امروزیها میگویند اروپائیها میگویند که هر جسمی هر انسانی هر هفت سالی تمام سلولهای بدنش عوض میشود یعنی یک آدم هتفاد ساله از اول عمرش تا آخر عمرش ده بار عوض شده من موسوی یک ربع پیش نیستم من یکی دیگری هستم و همچنین مغایر هستم با موسوی یک ربع بعد اینها اینطوری میگویند میگویند هر کسی هر وجودی هر جسمی با عوارضش در هر آنی در یک حد مخصوصی است « حرکت جوهریه » است یعنی هر جسمی در هر آنی در یک حد مخصوصی است غیر از قبلی غیر از بعدی عرض کردم روی این مبنی الآن من غیر از آن کسی هستم که یک ربع پیش اینجا بودم و غیر از آن کسی که یک ربع بعد از اینجا میروم بیرون خیلی چیزها عوض شده است ا ینها یک چنین عقیدهای دارند که عرض کردم به تعبیر خودشان غیر قار میگویند اجسام قرار ندارد به تعبیر امروزی حرکت جوهریه یعنی اجسام با اعراضشان در هر آن همینطور یتجدد شیئاً فشیئاً در حال تجدید هستند خوب این یک مقدمه است با این مقدمه اولشان چون میخواهند هیولا را ثابت بکنند در اینجا مثلاً یک پارچهای که ده درجه سیاهی اوست شما این را یک هفته در تیرماه آنهم آفتاب قم در مقابل آفتاب قرار بدهید یک هفته که بگذرد این پارچه آن سیاهی ده درجهاش قطعاً دو درجهاش کاسته میشود میشود هشت درجه بعد هفته بعد میشود پنج درجه یک ماه بعد میشود یک درجه میگوید تمام این سیاهیها با هم متغایر است سیاهی ده درجه با هشت درجه الآن با پنج درجه هفته بعد با یک درجه ماه بعد اینها همه با هم فرق دارند یعنی آن سیاهی غیر از آن سیاهی است و غیر از این سیاهی است یک چنین عقیدهای دارند این مقدمه اول و هذه المقدمه بنوا هیولا این مقدمه اولشان است.
مقدمه دوم الآن این آب را همینطور میگویند دیگر روی این مبنائی که گفتیم میگویند این آب در آن حال در حد خاص بود یعنی آن موقع که در یک ظرف بود میگویند کل وجود فی کل حدٍ فی کل زمانٍ فی حد خاص خوب در یک ربع پیش که در آن کاسه بود در یک حد خاصی بود الآن که ریختیم در دو کاسه این دیگر آن نیست پس بنا بر این اینکه این آب میگویند این آن نیست روی این مبنا است روی آن مبنای حرکت جوهریه که خلاصه این آب غیر از آن آب است این یک مقدمه است. مقدمه دوم از آن طرف گفتند ما میدانیم این دو تا که از عرش نیامدند. این دو تا آب که خلق الساعه نشد این همانست دو قسمش کردیم پس ببینید از آن طرف میگویند این غیر از آن است، مغایر با آن است در آن « آن » در حد خاص بود در این آن در این حد خاص است و این دو تا با هم مغایر هستند این مقدمه اول ولی از آن طرف میگویند ما یقین داریم این که از کتم العدم نیامده، خلق الساعه که نشد که این آب موجود بشود این دوتا. واقعاً هم همینطور است از جایی نیامد که اینها در عین اینکه میگویند این غیر از آن است ولی در عین حال هم میگویند نه از کتم عدم که نیامده که الآن موجود شده باشد این دو تا مقدمه.
مقدمه سوم شما اشاره میکنید به این آب به این دو تا کاسه میگوئی « این » قبول قسمت کرد میگوید « این » کدام است، مشار الیهات کدام است این قبول قسمت کرد چه چیزی قبول قسمت کرد، آن آب که رفت او قابل قسمت بود این که قبول قسمت نکرده. عنایت کردید پس چه چیزی میخواهد؟ یک ما به الإشتراک یعنی اینکه شما میگوئید « این » قبول قسمت کرد مشارإلیه یک چیزی است که هم در آن حال بوده هم در این حال یعنی شما وقتی که میگوئید این قبول قسمت کرد اشاره به آن چیزی است که قبلاٌ بوده و الآن هم هست ما به الإشتراک و به این میگویند «هیولا» پس ببینید با سه مقدمه آمدند اثبات هیولا کردند: ۱- که اجسام با اعراضش قاره نیستند یتجدد شیئاً فشیئاً این یک مقدمه است. ۲- مقدمه دوم اینکه یقین داریم این دو تا آب از کتم عدم بوجود نیامده این هم یقین داریم
۳- از آن طرف هم شما اشاره میکنید و میگوئید «این» قبول قسمت کرد، مشارإلیهت کدام است «این» در کار نیست. آن که قبول قسمت کرد که از بین رفت شما نمیتوانی بگوئی «این» قبول قسمت کرد، پس مشارإلیه چیست؟ یک چیزی است که مابه الإشتراک است هم در آن زمان هم در این زمان شما که میگوئید «این» قبول قسمت کرد اشاره به آن مابه الإشتراک است، و مابه الإشتراک را یونانیها به او میگویند هیولا، عربها به او میگویند ماده لذا میگوید روی این مقدمات اینها آمدند هیولا را برای ما درست کردند یعنی روی مقدماتی که اعدام لشخص و احداث لشخصین آخرین این مقدمه است. دو تا دیگر دارد یک مقدمه اینکه آن رفت این دو تا آمده که همان حرکت جوهریه است. مقدمه دوم چی؟ مقدمه دوم اینکه میدانیم این از کتم عدم نیامده این دو تا مقدمه، مقدمه سوم همین که شما اشاره میکنید و میگوئید «این» قبول قسمت کرد. این مشارإلیه باید یک چیزی باشد که هم در حال وصل باشد و هم در حال فصل باشد و آن «هیولا» است.
لذا ایشان میگوید آقایان مشائی که این مقدمه را گفتند دو تا مقدمه دیگر هم ضمیمهاش کردند روی این مقدمه آمدند اثبات هیولا کردند پس بنابراین ثم قال این یک خطی است که آن روز خواندیم إذا عرفت بعد ما را نصیحت میکند خلاصه میگوید دیدی، بزرگترین عقلاء در کوچکترین مسئله با هم اشتباه دارند، خطا دارند آنوقت شما میخواهی دیدنت را از اینها بگیری. دیدنت را میخواهی از مقدمات عقلیه بگیری إذا عرفت ما مهّدناه من المقدمة الدقیقة الشریفة فنقول إن تمسکنا بکلامهم علیهم السلام فقد عصمنا من الخطاء و ان تمسکنا بغیره هم هم درست است که به ائمه برگردد اما هی به «کلام» برمی گردد عبارت استرابادی هم ضمیر بغیره هست ولی إن تمسکنا بغیره یعنی به غیر کلام معصومین لم نعصم عنه ما آنجا از اشتباه در مصون نیستیم حالا شیخ ما میفرماید المستفاد من کلامه مستفاد از کلام این آقا این است حجت نیست ادراکات عقلیه در غیر محسوسات یعنی چی؟ یعنی فقط در محسوسات دو دو تا چهار تا مستفاد از این حرفهای آقای استرابادی این است که ادراکات عقل مدرکات عقلیه در غیر محسوسات حجت نیست یعنی کجا؟ فقط در محسوسات دو دو تا چها تا ظاهر حرف آقای استرابادی این است حجیت مدرکات عقل کجاست؟ در محسوسات در غیر محسوسات حجیت ندارد و ما آن «غیر» را سر این در بیاورید و دوباره حجیت ندارد مدرکات عقل در غیر آنهایی که مبادیش نزدیک به حس است یعنی در مبادی حسی حجت است اینها یکی حجت بگذارید بر او ببینید عقل در کجا حجت است در محسوسات در غیر محسوسات حجت نیست دوباره عقل حجت است در کجا؟ در آنجاهایی که مبادیش نزدیک به حس است. حجت نیست در غیر آنجاها غرض این «غیر» را سر «ما» هم در بیاورید مدرکات عقل حجت نیست در غیر مبادی قریب به حس إذا لم یتوافق علیه العقول بعضی از کتابها این جمله را خط پائین نوشتهاند، غلط است جایش همین جاست. إذا لم یتوافق علیه العقول یعنی مدرکات کجا حجت است؟ آنجایی که توافق عقول است و إلّا اگر لم یتوافق العقول باشد حجت نیست وقد استحسن ایشان میفرمایند نیکو شمرده حرفهای این آقا را غیر واحد ممّن تأخر منهم این حرفهای آقای استرابادی را سید محدث جزائری قدس سره در اوائل شرح تهذیب علی ما حکی عنه آمده گفته خیلی حرفهای خوبی زده این حرفهایی را که ما اصلاً قبولش نداریم آقای جزائری گفته بسیار حرفهای خوبی زده.
تا فردا حرفها و عبارتهای آقای جزائری را فردا میخوانیم.