حالا ایشان میفرماید این کتابهایی که دست من است دارد لا ادری نسخه جامعه مدرسین هم آن طبع اولش آن یک جلدیها آن هم دارد لا ادری ولی دیدم این نسخهها ظاهراً ندارد بله حق هم همین است این لا ادری که حالا ما میخوانیم دو سه خط بالاخره توی این کتابها هست ما میخوانیم حق این است که این لا ادری نباید باشد عرض کردیم نسخه جامعه مدرسین هم در این چاپ اولش که من دارم لا ادری را دارد ولی بعد مراجعه کرده به نسخههای صحیحه دیده این لا ادری نیستش اما حالا چون تو این کتاب هست دو سه خط هست ما میخوانیم
ایشان میگوید: لا ادری من نمیدانم چرا آقای بحرانی این حرفها را میزند آمده گفته نقل ضروری بدیهی بر عقل ضروری بدیهی مقدم است چه فرقی دارد؟ اگر شما یعنی کأن آقای بحرانی این جوری گفته اگر عقل بدیهی ضروری یک مطلبی گفت نقل ضروری بدیهی بر خلافش بود ایشان گفته این نقل ضروری بدیهی مقدم است بر عقل ضروری بدیهی ایشان میگوید چه فرقی دارد؟ اگر این ضروری بدیهی است آن هم ضروری بدیهی است چه زیادیی دارد؟ چه فضیلتی دارد نقل ضروری بدیهی شما میگوئید افضلیت دارد این تقدم دارد بر عقل ضروری بدیهی نه این زیادیی از او ندارد این هم کسرئی از او ندارد خوب ایشان این حرف را میزند میگوید من نمیدانم چرا آقای بحرانی این کار را کرده کی آقای بحرانی همچین حرفی زده مرحوم آشیخ رحمة الله میگوید: تو حاشیه نگاه کنید این کتاب اینجاها لا ادری اقول آقای آشیخ رحمة الله میگوید چون ایشان این نسخه دستش بوده اشکال کرده است عرض کردم حق این است نسخههای متعدد من دیدم که این اشکالی که الآن شیخ به بحرانی کرد نیست و واقعاً هم نباید باشد بحرانی کی همچین حرفی زد که شما اشکال میکنید آشیخ رحمة الله تو حاشیه میگوید: ما ادری من نمیفهمم اِنَّهُ مِن اَینَ یعنی مصنف مِن اَینَ فهِمَ کانّه یعنی بحرانی جَعَلَ الدلیلَ النقلی مقدِّماً علی ما هو البداهه نسبت به عقل کی بحرانی همچین حرفی زده که شیخ انصاری به او اشکال میکند پس خلاصه این هم دلیل است بر این که این لا ادری نباید باشد منتهی توی این کتابها هست این دو سه خط را میخوانیم
لا ادری دارد اشکال میکند به آقای بحرانی کیف جعل یعنی آقای بحرانی چگونه آمد دلیل نقلی را در احکام نظریه ضروریه برای توضیح یک ضروریه به آن اضافه کنید آقای بحرانی چه طور آمد دلیل نقلی در احکام نظری ضروری آمد گفت دلیل عقلی در احکام ضروری نظری مقدم است بر آن حکمهای عقلی که در بداهة از قبیل الواحد نصف الاثنین است آمده گفته نقلی ضروری در احکام مقدم است بر عقلی ضروری بدیهی مثل الواحد نصف الاثنین چرا این کار را کرده است آقای بحرانی چرا این حرف را زده است و حال آن که این اشکال مع ان و حال آن که ضروریات دین و مذهب یعنی احکام ضروریه دینی لَم یزد فی البداهه علی ذلک ذلک میدانید یعنی چه؟ یعنی عقل بدیهی زیر ذلک بنویسید یعنی عقل بدیهی ضروریات بدیهی این زیادتر نیست یعنی فضیلتی ندارد در بداهت بر عقلی بدیهی از این ور هم میتوانید بگوئید عقل بدیهی کسری ندارد از او ایشان این ورش را گفته شما از آن ور هم بگوئید نقلی ضروری بدیهی فضیلتی ندارد زیادتی ندارد بر عقلی بدیهی از آن ور بگوئید عقلی بدیهی کسرئی ندارد از نقلی بدیهی این چه حرفی است شما زدهاید؟ آقای بحرانی که آمدید نقلی ضروری بدیهی را مقدم کردید بر عقلی ضروری بدیهی و حال آن که ضروریات مذهبی اضافه ندارد در بداهت بر عقلی بدیهی و عقلی بدیهی کسری و نقیصهای ندارد نسبت به او چرا آن را مقدم بر این کردی؟ و حال این که بحرانی بیچاره هم چنین حرفی نزد که ایشان بیاید به او اشکال کند خوب این را بگذارید کنار که توی خیلی از کتابها هم ندارد
و العجب سؤال: استاد: بله دیگه نه احکام نظری ضروری بله ادامه سؤال: استاد: آخه نظریهای بعضیها ضروری است بعضیها غیر ضروری است من به قرینه این که ایشان (اشکال) استاد: آقا دیگه معطل نکنید نیست تو کتاب دیگه ادامه سؤال: استاد: خوب بله ادامه: استاد: عرض کردیم نظری یعنی چیزهائی که احتیاج به استدلال دارد اما همین چیزهائی هم که احتیاج به استدلال دارد گاهی ضروری است گاهی غیر ضروری است دیگه ضروری بفرمائید عرض کردیم این خط پائین دارد ضروریات من به قرینه این که ایشان میگوید ضروریات آنجا گفتم یک ضروری هم بگذارید (اشکال) استاد: عرض کردم ضروری نیست که تو کتاب عرض میکنم نیست این مطلب ما برای این که تو این کتابها است و الا نیست تو کتابهائی که نوعاً دست آقایون است عرض میکنید شما به قرینه این ضروریات که ایشان در خط دوم دارد یک ضروری کنار آن بگذارید نمیخواهید هم نگذارید ایشان میفرماید احکام نظری ضروری این که بیشتر از او نیست و او کمتر از این نیست این چه کاری است شما کردید نظری ضروری را بر عقلی ضروری مقدم میکنید این زیادتی ندارد بر او و او نقیصهای ندارد نسبت به این که عرض کردم اصلاً همچین حرفی نزده آقای بحرانی حق با آشیخ رحمة الله است بحرانی چنین چیزی نگفته تا ما به او اشکال کنیم (اشکال) استاد: عجیبها میگویم نیست شما دوباره حرف را تکرار میکنید والعجب مما ذکره الشیخ عجب از این است که آقای بحرانی آمده این حرف را زده است فرموده: اگر عقلی قطعی با نقلی قطعی ما داشتیم اینجا آن نقلی مقدم بر آن است ترجیح دارد بر او نقلی قطعی ترجیح دارد بر عقلی قطعی ایشان میفرماید این حرف شما درست نیست و العجب مما ذکره یعنی آقای بحرانی آمد توضیح داد در ترجیح عند تعارض العقل و النقل کیف یتصور الترجیح فی القطعیین این کتابها قطعی است نسخه جامعه مدرسین درست است فی القطعیین آقای بحرانی چه گفت؟ آقای بحرانی گفت اگر عقل قطعی با نقل قطعی تعارض کردند شما نقل قطعی را ترجیح بده ایشان میگوید اصلاً ترجیح تصور نمیشود میدانید جای ترجیح کجاست؟ جای ترجیح در ادله ظنیه است دو تا دلیل ظنی بر خلاف هم داریم مثلاً این روایت معتبر میگوید نماز جمعه واجب است آن روایت معتبر میگوید واجب نیست خوب دو تا دلیل ظنی است اینجا جای ترجیح است چون نمیدانیم کدام حق است این را ترجیح میدهیم بر او اما در دو تا دلیل قطعی اصلاً ترجیح تصور نمیشود این دلیل صد در صد میگوید مطلب این طور است آن دلیل هم صد در صد میگوید مطلب آنطور است بنابراین این که شما ترجیح دادید نقلی قطعی را بر عقلی قطعی ترجیح درست نیست عجب از آن حرفی است که این آقا زده است که ترجیح داده در تعارض عقل و نقل قطعی آمده ترجیح داده نقل قطعی را بر عقل قطعی اشکال این است کیف یتصدر الترجیح فی القطعیین ترجیح مال ظنین است قطعیین معنا ندارد انسان ترجیح در آنها تصور بشود و ایُّ دلیل حالا بر فرض هم تصوربشود ایُّ دلیل علی الترجیح المذکور چه دلیلی ما داریم؟ آخر در تعارض ظنیین ما دلیل داریم اگر یک روایت گفت نماز جمعه واجب است و یک روایت گفت واجب نیست ما چه کارمی کنیم؟ ادلهای ما داریم به نام اخبار علاجیه بیائیم یکی از آن دستورها را اعمال میکنیم این خبر را بر او ترجیح میدهیم پس در ادله ظنیه اولاً ترجیح تصور میشود و ثانیاً هم دلیل داریم بر ترجیح احدهما بر دیگری که به آن میگویند اخبار علاجیه ولی در باب دو دلیل قطعی معارض اصلاً ترجیح تصور نمیشود یک بر فرض هم تصور بشود دلیل نداریم بر این که قطعی را باید بر قطعی ترجیح بدهیم عنایت کنید شما چه گفتید؟ شما آمدید گفتید در تعارض عقل و نقل قطعی نقلی ترجیح دارد اشکال کیف یتصور الترجیح فی القطعیین ثبوتاً این را به آن اضافه کنید که مطلب علمی است و ای دلیل اثباتاً یک ثبوتاً به اولی اضافه کنید و یک اثباتاً به دومی کیف یتصور این اینجوری بگوئیم اولاً به جای عبارت ایشان من اینجوری عبارت میگویم اولاً لا یتصور الترجیح ثبوتاً یعنی در باب دو تا دلیل قطعی اصلاً ترجیح تصور نمیشود و ثانیاً بر فرض هم که تصور بشود اثباتاً دلیلی ما نداریم که باید این قطعی را ترجیح بدهیم بر آن قطعی ولی در ادله ظنیه چرا در ادله ظنیه ترجیح تصور میشود چون ما نمیدانیم این حرف است یا آن حرف است ترجیح تصور میشود و دلیل هم داریم اخبار علاجیه یک راههائی ائمه گذاشتهاند فرمودهاند خذ بِاَعدَلِهما، خذ بِاَفقَهِهِما آن که عادلتر است آن را بگیر و آن دیگری را رها کن پس ببینید اولاً به جای عبارت ایشان اولاً لا یتصور الترجیح فی القطعیین ثبوتاً و ثانیاً اَیُّ دلیل علی الترجیح اثباتاً حالا بر فرض هم دو تا دلیل قطعی ترجیح درآن تصور بشود دلیل نداریم بر ترجیح این هم یک اشکال
و الاَعجَب من ذلک عنایت کنید آقا آقای بحرانی دو تا اشکالٌ گفت تو عبارت قبلی یکیش کجا بود گفت اگر دو تا دلیل عقلی بر خلاف هم حرفی زدند مؤید نداشت هیچ کدام فیه اشکالٌ یعنی نمیدانیم چه کار کنیم ایشان میگوید نباید شما این حرف را بزنی ما میدانیم چه کارکنیم تعارضا و تساقطا اگر دو تا دلیل ظنی برای به دست ما آمد احدهما رجحان نداشت تعارضا، تساقطا قطعیش هم همین جور است شما میگوئید اگر دو تا دلیل عقلی بر خلاف هم یک حرفی زدند مؤید نداشت نمیدانیم چه کار کنیم چرا نمیدانی چه کار کنی اگر دو تا دلیل عقلی این عقلی میگفت صد در صد مطلب این است آن دلیل عقلی هم میگفت صد در صد آن است چه کار کن شما تعارضا، تساقطا پس این که شما گفتی فیه اشکالٌ این باطل است
یک اشکال دیگه هم کرد کجا گفت اگر عقل فطری بر خلاف نقلی بود آنجا هم نمیدانیم چه کار کنیم فیه اشکال یعنی اگر نقل یک چیزی میگفت عقل فطری بر خلافش حرف میزد گفت آنجا هم فیه اشکال یعنی نمیدانیم چه کار کنیم آنجا هم این حرف شما درست نیست باید عقلی فطری را بر نقلی حتماً مقدم کنیم پس عنایت بکنید دو تا اشکالٌ گفت آقای بحرانی یکی کجا گفت اگر دو تا دلیل عقلی قطعی بر خلاف هم داشتیم هیچ کدام هم مؤید نداشت نمیدانیم چه کار کنیم میگوئیم نه تعارضا و تساقطا نمیدانیم ندارد در آن دومی اگر نقل یک چیزی گفت عقل فطری بر خلافش بود گفت نمیدانیم چه کار کنیم میگوئیم نمیدانیم ندارد حتماً حتماً آن عقل فطری را بر آن نقل باید مقدم کنی سؤال: استاد: هیچی دیگه تعارضا و تساقطا ایشان میگوید نمیدانیم چه کار کنیم هیچی دیگه عرض کردیم نداریم دیگه کانه هیچ کدام را نداریم چون آخه این میگوید صد در صد این است آن هم میگوید صد در صد آن است حالا اگر ما واقعاً این دو تا را انداختیم دور هیچی دیگه نداریم علی کل حال فیه اشکالٌ درست نیست یعنی شما باید در اینجاها بگوئی تعارضا، تساقطا،
و الاعجب من ذلک عجیبتر از این اشکالی که الآن خواندیم اشکالی است که در دو جا کرد یک استشکال کرد در تعارض عقلیین من دون ترجیح البته توی عبارت او ترجیح نبودها تأئید بود تأئید و ترجیح یکی است گفت اگر دو تا دلیل عقلی داشتین یکی تأید باحدهما آن را مقدم میکنیم غرض این ترجیح همان تأئید است اما اگر ترجیح و تأئیدی نبود نمیدانیم چه کار بکنیم ایشان میفرماید این حرف درست نیست که شما اشکال کردی یعنی گفتی فیه اشکالٌ در تعارض عقلیین است بدون تأئید شما گفتید ما متحیریم نمیدانیم چه بکنیم جواب انه لا اشکال فی تساقطهما، تعارضا، تساقطا عین دو تا دلیل ظنی اصلاً این که امکان ندارد نمیشود دو تا دلیل عقلی صد در صد بر خلاف همدیگر باشد ولی اگر بود شما نگو نمیدانیم چه کار کنیم تعارضا، تساقطا و الا وجود خارجی ندارد که آدم بیاید بگوید دو تا دلیل عقلی قطعی صد در صد یکیشان این را میگوید دیگری آن را میگوید چنین چیزی نیست ولی حالا اگر به قول شما بود نمیدانیم چه کار کنیم ندارد تعارضا، تساقطا پس این اشکال شما اشکال درستی نیست
و فی این وفی یعنی الاستشکال فی استشکال را سر این هم دربیارید اعجب من ذلک این است که آقای بحرانی اشکال کرد در چی در تقدیم نقلی علی العقل الفطری گفت اگر نقل یک چیزی میگفت مثلاً عقل فطری میگوید خدا هست عقل فطری معترف به وجود صانع است حالا اگر یک روایت مثلاً پیدا شد گفت خدا نیست ایشان میگوید نمیدانیم باید چه کار کنیم ایشان میگوید نمیدانیم کدام است آن عقل فطری که به تو میگوید این عالم صانع دارد این عالم خالق دارد شما باید آن را مقدم کنی بر این نقلی که مثلاً میگوید عالم صانع ندارد پس اعجب است دو تا اشکال ایشان کرده یک اشکال در آنجا که درست نیست یکی فیه اشکالٌ هم در آنجایی که نقل مقدم باشد بر عقلی فطری خالی از شباهب و اوهام آمد اشکال کرد یعنی گفت نمیدانیم چه کار کنیم و حال آن که این ما اشکال است و حال آن که علم به وجود صانع جل ذکره علم به وجود خالق، خدای متعال این عقل فطری است عقل فطری به انسان میگوید این عالم خدا دارد خوب حالا اگر شما یک نقلی مقدم شد برای شما در آن نقل میگفت خدایی وجود ندارد و شما میگوئید نمیدانیم چه کارکنیم قطعاً باید شما اینجا این عقل فطری را بر آن نقل مقدم بکنید با آن که علم به وجود صانع جل ذکره اما ان یحصل من العقل الفطری او مما دونه من العقلیات البدیهیه او من النظریات المنتهیه الی البداهه برای هر سه تایش من مثال بزنم:
ما معتقدیم که این عالم خالقی دارد این عالم صانعی دارد این را از کجا میآورید ممکن است از ناحیه عقل فطری به دست بیاورید مثل چی قول حضرت ابراهیم یک بچه بک نوجوان تازه از توی غار آمده بیرون اصلاً بشری ندیده حالا که اومده بیرون میبیند یک عده ایستادهاند در شب هم بوده در مقابل ماه دارند سجده میکنند ایشان هم گفت خوب بله این خداست بعد صبح که شد فرمود: انی لا احب العافلین این که به درد نمیخورد خورشید آمد عدهای دیگه سجده کردند غروب که شد ایشان هم گفت این هم به درد نمیخورد وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض خوب ببینید این الآن دارد اعتراف میکند به وجود صانع هیچ بشری را هم ندیده تازه از تو غار آمده بیرون برای اولین بار دارد بشر میبیند خوب بینید آن عقل فطریش که مگر امکان دارد یک تشکیلات با این عظمات این همه کرات آن وقت آدم بگوید اینها خود به خود به وجود آمده تمام آنها را که رد کرد گفت وجهت وجهی للذی این مثال را مال عقل فطری است چرا میگویم عقل فطری برای این که با بشری هنوز تماس نگرفته اولین کلامی است که دارد میگوید با مردم که خلاصه اینها همه بیخود است نتیجتاً خالق آسمان و زمین کس دیگری است پس اینجا الآن علم است به وجود صانع از کجا پیدا شد عقل فطری یا کمتر از این کمتر از این یعنی در بدیهی است ولی به آن مقدار هم نیست آن پیرزنی که پیغمبر رسید بهش عرض کرد که از کجا خدا را میشناسی فرمود از کجا خدا را میشناسی دستش را از چرخ بردار گفت این چرخ به این کوچکی یک گردانندهای مثل من میخواهد این عالم گرداننده نمیخواهد پیغمبر فرمودند علیکم بدین العجائز اگر یادم باشد آخر سر راجب این حدیث یک توضیح چهار پنج دقیقهای داریم این دیگه جایش نیست اینجا خوب ببینید الآن این پیرزن هم اعتراف کرده به وجود صانع ولی از راه عقل بدیهی آن اولی عقل فطری بود بدون این که با بشری تماس بگیرد آن حرف را زد این زن نه پیرزنی بوده هفتاد هشتاد سالش بوده این بعد از این که هفتاد هشتاد سال تو این دنیا بوده این دارد استدلال اینجوری میکند این هم اعتراف به وجود صانع است منتهی از راه عقل بدیهی خیلی واضح الآن یادم افتاد یک موقعی من به آقای طباطبایی عرض کردم آقا این استدلال چطور است گفت خیلی استدلال قویی است حالا یک آدم فیلسوف مغز معقولی گفت بسیار استدلال خوب و حسی است که این نه حالا ما فکر میکردیم ایشان مثلاً فیلسوف است خدشه میکند گفت بسیار استدلال ساده و پر معنا که این پیرزن واقعاً نشان داد به آن اطرافیها که این چرخ به این کوچکی این گرداننده میخواهد چطور این عالم گرداننده نمیخواهد این هم یک حالا میخواهیم همین جا توضیح را بدهیم دیگه نگذاریم برای بعدها چون یک قدری میخواهم راجع به حضرت ابیطالب صحبت بکنم چون امروز وفات ایشان است رفقا هم به ما گفتند شما سالهای قبل ده پانزده سال پیش تعطیل میکردید بیست وششم رجب را به عنوان وفات ایشان حتی روضه هم داشتیم سرش را گفتم گفتم حالا یک چند کلمه اگر فرصت کردیم انشاءالله صحبت میکنیم حالا حدیث را همین جا توضیح بدهیم
[توضیح پیرامون حدیث]
بله حالا اسم این حدیث آمد همین جا توضیح عرض بکنم حرف هم مال من نیست چند سال پیش تو قوانین دیدم جلد ۲ صفحه ۱۸۰ جلد ۲ قوانین از آن قوانین قدیمیها ۱۸۰ الثالث ایشان این حدیث را نقل میکند که پیغمبر فرمود علیکم بدین العجائز آن سابقها که ما بچهتر از حالامون بودیم یادم است این متجددین میخندیدند به این حدیث میگفتند اسلام دین پیرزنها است برای این که پیغمبرش گفته علیکم بدین ببینید چقدر فرق است بین آن متجدد با آقای طباطبایی او میگوید بهترین استدلال است او میگفت نه بابا دین اسلام دین پیرزنها است پیغمبرش هم گفته علیکم بدین العجائز این اولاً که اگر حدیث باشد این علیکم بدین العجائز از حیث معتقد است نه از حیث اعتقاد یعنی نه این که سبک علمیتان مثل یک پیرزن باشد معتقداتتان آن استحکام ایمانتان مثل زن باشد اگر حدیث باشد معنایش این است که مثل پیرزنها بشین از حیث استحکام یعنی از حیث معتقد نه از حیث اعتقاد شما از این استدلالها الآن نمیتوانی برای کسی بکنی اعتقاد اگر میخواهی پیدا بکنی از راههای علمیتر باید وارد باشد پس اگر مثل پیرزنها باشید یعنی از حیث معتقد این اولاً
و ثانیاً ایشان میگوید حدیث نیست این منعنا یک همچین عبارتی منعنا که این حدیث باشد بر پیغمبر این کلام یک کلامی است حاکی از علماء است یعنی یک کسی آنجا بوده گفته ما مردم سه طایفهاند یا مؤمن اند یا کافرند یا بینهما یک پیرزنی آنجا بود گفت نه خیرخدا تو قرآن میفرماید مردم یا کافرند یا مؤمن دسته سوم ما نداریم یک آقایی آنجا بود به نام سفیان گفت علکم بدین العجائز دقت کردید چی شد حدیث نیست یعنی آن آقایی که قائل بود مردم سه دستهاند مؤمن کافر بینهما این پیرزن آنجا بود گفت نه خدای تعالی میفرماید ما مردم را خلق کردیم و منهم کافر و منکم مؤمن یک دسته مؤمنند یک دست کافر دیگه سومی ندارد وقتی این پیرزن این را گفت اون آقای سفیان که اونجا بود گفت علیکم بدین العجائز یک پیرزن بهتر از تو میفهمد علی کل حال اگر حدیث باشد جوابش آن است و اگر هم حدیث نباشد که هیچی.
خوب حالا شاهد ما سر کجا بود عقل فطری گاهی به آدم میگوید صانع دارد مثل وجهت حضرت ابراهیم گاهی عقل فطری نیست عقل بدیهی این حرف را میزند مثل همین پیرزن یا نه ضروری منتهی به نظری منتهی به بدیهی به این آقا میگوئیم آقا قبول داری عالم متغیر است ببین دیگه روز میشود شب میشود زمستان میشود تابستان میشود میگوید بله میگوئیم وقتی قبول داری عالم متغیر است خوب متغیر که ثبات ندارد حتماً یک محدثی میخواهد کل متغیر حادث تا صغری و کبری را قبول کرد میگوئیم العالم حادث یعنی نتیجه ضروری از کجا گرفتیم از نظری منتهی بدیهی
حالا بیائیم سر کتاب خلاصه مطلب علم به وجود صانع را یا عقل فطری میگوید مثل داستان حضرت ابراهیم یا بدیهی میگوید مثل استدلال آن زن یا نظری منتهی به بدیهی مثل این مثالی که من زدم خوب پس بنابراین اگر عقل فطری به شما گفت این عالم خدا دارد حالا شما میگوئید اگر ما یک نقلی پیدا کرد میگفت نه آسمانها خودش پیدا شده صانعی ندارد آن وقت شما میگوئید نمیدانیم چه کار کنیم حتماً حتماً این عقل فطری را بر آن نقل باید مقدم کنی لذا ایشان میفرماید این علم به وجود صانع یا از ناحیه عقل فطری پیدا میشود کقضیة ابراهیم او مما دونه من العقلیات البدیهی پیدا میشود کقضیة العجوزه یا از راه نظریات منتهی به بدیهی پیدا میشود مثل حدوث عالم که از آن صغری و کبری به دست میآید.