و ممن وافقهما از کسایی که با این دو بزرگوار موافقت کرده شیخ یوسف بحرانی آقای استرآبادی حرفهایی زد آقای جزائری خیلی خوشش آمد موافقت کرد اونهم یک حرفهایی زد حالا آقای شیخ یوسف بحرانی صاحب کتاب حدائق در جلد اول صفحه ۱۳۲ آمده این حرفهای این دو تا را خوشش آمده البته فی الجمله نه بالجمله
[تفاوت فی الجمله و بالجمله]
خیلی فرق هست بین فی الجمله و بالجمله فی الجمله موجبه جزئیه است بالجمله موجبه کلیّه است این آقای بحرانی فی الجمله با آنها موافق است یعنی چی یعنی به نحو موجب جزئی یعنی بعضی حرفهایشان را قبول دارد و الّا بالجمله یعنی به عنوان موجبه کلّی حرفشان را قبول ندارد
از کسانی که وافقهما علی ذلک بر این مطالب که احکام عقلیه اعتبار ندارد عند تعارض العقل و النقل موافقت کرده با آنها فی الجمله نه بالجمله یعنی به نحو موجب جزئیه کی موافقت کرده محدث بحرانی شیخ یوسف بحرانی در مقدمات حدائق جلد اول صفحه ۱۳۲ خیلی خوششان آمده از حرفهای این دو بزرگوار ایشان هم تعقیب کرده منتهی یک مطالب اضافهای هم دارد حیث نقل کلاماً للسّیّد المتقدم حرفهای آقای جزائری را در این مقام که آیا عند تعارض العقل و النقل باید چی کار بکنیم حرفهای ایشان را نقل کرده و اسَتَحسنه استحسان کرده گفته خوب است الّا اینکه یک مطلب اضافه هم دارد آمده گفته آن قانون ملازمهای که اصولیین میگویند کل ما حکم به العقل حکم به الشرع من قبول دارم ولی نسبت به عقل فطری که دیگر این در کلام آن دو نفر نبود آن چیزی که آقای بحرانی آمده گفته اضافه این است گفته آن قانون ملازمهای که میگویند کل ما حکم به العقل حکم به الشرع من قبول دارم اما نه نسبت به عقلهای متعارف ماها نسبت به عقل فطری عقل فطری کدام است آن عقلی است که خالی است از شبائب اوهام و افکار و خیالات اگر کسی آن عقل فطری صحیح را داشته باشد اگر عقل فطری صحیح حکمی بکند ما میفهمیم شارع هم همان حکم را قبول دارد و اگر شرع حکمی بکند اون عقل فطری آن را میپذیرد آمده فرموده الا اینکه مطلب اضافهاش این است تصریح کرده ایشان به حجیت عقل فطری صحیح و حکم گفته این عقل است که مطابق است با شرع اشاره به قانون ملازمه و مطابقۀ شرع با او این عقل است
بعد گفته لا مدخل از اینجا است که حرفهای آنها را میخواهد تعقیب کند لا مدخل للعقل فی شیئٍ من الاحکام الفقهیه عبادات و غیر عبادات غیر عبادات، ایقاعات و عقود است ما احکام فقهیهمان یک مقدارش عبادات است یک مقدارش عقود است یک مقدارش ایقاعات است میگوید در احکام فقهیه اصلاً عقل کارآیی ندارد راست میگوید همانی که من دیروز عرض کردم عقل حجت الله است در ردیف انبیاء است ولی در جای خودش آنجاهایی که کارآیی دارد در احکام تعبدیه عقلاً عقل نمیتواند دخالت بکند
[روایت ابان]
آن روایت ابان را نمیدانم شنیدید یا نه بعدها میخوانیم روایت ابان این است در آن روایت دارد ده تا انگشت کسی را اگر کسی قطع بکند قیمت یک انسان را دارد در لمعه هم خواندیم دیگر یعنی هر انگشتی ده تا شتر زن باشد یا مرد باشد شما انگشت یک نفر را اگر یکدانهاش را قطع کردی چه زن چه مرد باید ده تا شتر بدهی دو تا انگشت را قطع کردی بیست تا سه تا انگشت را قطع کردی سی تا تا اینجا زن و مرد ندارد چهار تا انگشت اگر مال مرد را چهار تا انگشت قطع کردی چهل تا مال زن چهار تاش را قطع کردی بیست تا واقعاً عقل مثلاً میخواهد بخندد لذا ابان بن تغلب با آن مقام مهمش به حضرت صادق میگفت آقا ما اینها را میشنیدیم فکر میکردیم حکم شیطانی است حضرت فرمودند مهلا یا ابان ساکت شو ان السنة اذا قیست محق الدین اگر دین را بخواهی ببینی همین را که عرض کردم عقل اصلاً کار آیی ندارد عقل مدرک کلیّات است عقل زیربنا را درست میکند خدا و پیغمبر و نبوّت امّا احکام جزئیه نماز صبح دو رکعت است من اصلاً نمیفهمد اینها را عقل عرض کردیم اوّل شارع باید بیاید راه را نشان بدهد بعد عقل چراغ روشن بکند آنجا علی کل حال عقل اصلاً با اینکه حجت الله است کالسراج فی وسط البیت است ولی مع ذلک در احکام فقهیه کارآیی ندارد
ایشان همین را میخواهد بگوید ما هم حرفهای ایشان را قبول داریم یک مقدارش را منتهی اینها به کلّی میخواهند عقل را آنی که خیلی مهم است عند تعارض عقل قطعی و نقل قطعی اینها میگویند عقل را بینداز دور ما با آنجا باهاشون مخالفیم و الا قبول داریم در هیچ یک از احکام فقهیه لا مدخل اصلاً صلاحیت دخول ندارد چه عباداتش باشد چه عقود و ایقاعاتش باشد و لا سبیل الیها الی السماع عن المعصوم بله ما هم قبول داریم احکام شرعیه فرعیه منحصر است به سماع عن المعصوم چرا لقصور العقل المذکور عن الاطلاع علیها و لو این که این عقلها از اطلاع ندارد بر عالم بالا
ثم قال نعم از اینجا عین عبارتش را میخواهیم نقل بکنیم ببینید آقا احکام شرعیه را به آن میگویند احکام توقیفیه توقیف یعنی چه یعنی اعلام یعنی بیان میگویند احکام شرعیه توقیفی است یعنی چی یعنی شارع باید اعلام بکند شارع باید بیان بکند پس احکام فقهیه که موقوف است به بیان شارع عقل راه ندارد اما در غیر احکام شرعیه یعنی احکامی که احتیاج به بناء شارع ندارد احتیاج به اعلام شارع ندارد آنها حکمش چی است احکام فقهیه که روشن شد یعنی احکام فقهیه یتوقف است
نعم یبقی الکلام بالنسبه الی ما لا یتوقف نسخه جامعه مدرسین درست بکنیم چه اشتباهی کردند تمام نسخههای رسائل هر چی که نسخه من دیدم لا یتوقف است این یک و ثانیاً شما عبارت آقای حدائق را دارید نقل میکنید خوب مراجعه بکنید به کتاب حدائق ما لا یتوقف است و علی در کتاب درر النجفیه صفحه ۱۴۸ این درر النجفیه هم مال صاحب حدائق است اصلاً کپی اینجا است دلم میخواهد رفقا اگر دارند درر النجفیه آن هم مال صاحب حدائق است از این نعم تا این چند خط عبارتی که میخواهیم بخوانیم کپی اینجاست آنجا هم دارد لا یتوقف خود حدائق هم دارد لا یتوقف نسخههای رسائل هم همه لا یتوقف است این آقایون برداشتهاند لا را از اینجا انداختند پس بنابر سؤال: استاد: کجا گفتم صفحه ۱۴۸ مقدمات حدائق را نگاه کنید که گفتم صفحه ۱۳۲ درر النجفیه هم مال ایشان است صفحه ۱۴۸ اصلاً دلم میخواهد حتماً رفقا ببینند از این نعم یبقی به جایی که اینجا را مطالعه میکنند آن را مطالعه کنند یعنی این درر النجفیه بحث اینجایش کپی همان بحث حدائقشان است نمیدانم این آقایون چرا لا را انداختند
نعم یبق الکلام بالنسبه الی ما لا یتوقف علی التوقیف احکام فقهیه یتوقف علی التوقیف که گفتیم عقل نمیتواند دخالت کند اما نسبت به احکامی که متوقف نیست بر بیان شارع متوقف نیست بر اعلام شارع فنقول ان کان آمده گفته اگر دلیل قطعی عقلی متعلق بذلک ذلک میخورد به آن ما لا یتوقف گفته دلیل عقلی قطعی که متعلق است به آن ما لا یتوقف اگر بدیهی باشد ظاهر البداهه باشد مثل الواحد نصف الاثنین فلا ریب فی صحت العمل به این همانی است که آقای جزایری هم گفتها گفت عقلهای بدیهی که مثال نزد مثل الواحد نصف الاثنین مثل الکل اعظم من الجزء میگوید احکام عقلی اگر از اینجور احکام عقلی باشد بدیهی باشد لا ریب فی صحت العمل به باید به این حکم عقلی عمل کنید
و الا و الا یعنی چی یعنی اگر بدیهی نباشد یعنی نظری باشد این دو جور است ان لم یعارضه دلیل عقلی و لا نقلی اگر عقل یک حکم نظری کرد ولی نه عقلی با آن معارضه میکرد و نه نقلی فکذلک یعنی چی یعنی آن هم لا ریب که به این حکم عقلی هم باید عمل کنید و ان عارضه اما اگر نه این حکم عقلی معارضه کرد با او دلیل عقلی دیگری فان تأید احدهما بنقلی آخر اگر این عقلی که معارضه کرده با آن عقلی مؤید بود به یک نقلی کان الترجیح للمتأید بالدلیل النقلی یعنی ترجیح با آن دلیل عقلی است که مأید بالنقل است و الا یعنی اگر احدهما مأید نداشت دو تا حکم عقلی بر ضد همدیگر هیچ کدام هم مؤید نقلی نداشت ففیه اشکال آنجا اشکال دارد که چی کار باید بکنیم
و ان عارضه اینجا محل نزاع فان عارضه دلیل النقلی اما اگر این حکم عقلی نظری یک دلیل نقلی با او معارضه کرد ان تأید ذلک العقلی بالدلیل النقلی اگر این دلیل عقلی مؤید شد به یک نقلی کان الترجیح للعقلی این همانجا است که ایشان اشکال کرد الا الا این که این در حقیقت تعارض نقلیات است اگر عقل یک حکمی کرد نقل با آن موافق بود یک نقلی دیگر با این مخالف بود در حقیقت ما این نقلی را بر آن نقلی مقدم کردیم خود اقای صاحب حدائق هم توجه دارد میگوید ما در اینجا به شما میگوئیم این عقل مؤید به نقل را مقدم کن بر آن نقل ولی این در حقیقت تقدم عقل نیست تقدم نقل است بر نقل که این حرف آقای جزایری متوجه نبود ایشان میگوید این کار را میکنی آن عقلی مقید بالنقل را مقدم میکنیم بر آن نقلی الا این که این در حقیقت تعارض در نقلیات است
و الا اگر این حکم عقلی معارض نداشت الترجیح لنقلی این همان جا است که سر نزاع است عقل قطعی یک چیزی میگوید نقل قطعی یا ظنی برخلافش چیز دیگری میگوید اینجا چه کار کن شما عقل را بینداز کنار فقط نقلی را عمل کن وفاقاً لسید المحدث المتقدم موافقت کنیم با اقای جزایری و خلافاً للاکثر یعنی اکثر آقایون علمای اصولیین با این کار مخالفند
هذا یعنی این تقدم نقلی بر عقلی بالنسبة الی العقلی بقول مطلق عقلی به قول مطلق یعنی عقل متعارف این که ما گفتیم اگر نقل و عقل با هم معارضه کردند نقل را بگیر عقل را بگذار کنار عقلهای ماها است بقول المطلق یعنی عقلهای متعارف و الا عقل فطری اگر با نقلی معارضه کرد آیا آنجا هم نقلی مقدم است یا نه آنجا ما حرف داریم لذا میفرماید که هذا هذا کدام است یعنی این تقدم نقلی بر عقلی این بالنسبه به عقل متعارف است عقل بقول المطلق است و اما لو ارید عقلی اخص عقلی اخص کدام است عقل فطری خالی از شوائب اوهام آن چیزی که هو حجة من حجج الملک العلام و ان شذ وجوده فی الانام و لو در بین مردم آن عقل فطری کم است اگر چنین عقل فطری با نقلی معارضه کرد ففی ترجیح النقلی علی العقلی این جوری اشکالٌ انشاء الله پس فردا
اللهم صل علی محمد و آل محمد