درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۱: قطع حاصل از مقدمات عقلیه ۲

 
۱

خلاصه درس گذشته

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

عرض شد نزاع که حسن و قبح عقلی داریم یا نداریم اشاعره می‌گویند نداریم اینهایی که می‌گویند داریم چون اشاعره می‌گویند حسن و قبح عقل سرش نمی‌شود الحسن ما حسنه الشارع القبیح ما قبحه الشارع عقل چیزی سرش نمی‌شود این خوبه آن بده خوب این حرف که فاسد است دیگران که می‌گویند حسن و قبح عقلی داریم حالا أعم از معتزله یا تو شیعه أعم از اصولی اخباری اینها چی می‌گویند آیا ملازمه را قبول دارند یا نه حالا که عقل خوب و بد سرش می‌شود میتواند حکم بکند آیا اگر عقل یک حکم مستقلی کرد شارع هم باید بگوئیم کشف بکنیم شارع هم نظرش همینه آیا ملازمه هست بین عقل و شرع. اصولیون پذیرفتند یعنی همانطوری که حسن و قبح عقلی را پذیرفتند ملازمه را هم پذیرفتند می‌گویند بله کلما حکم به العقل حکم به الشرع اگر عقل بنا بشود خوب و بد را تشخیص بدهد اگر یک حکم مستقلی کرد ما کشف می‌کنیم شارع هم هم عقیده عقل است و لو تو روایات و آیات هم نباشد همین قدر که عقل آن حکم مستقل را می‌کند ما کشف می‌کنیم که شارع هم قبول دارد این را اینو بهشن می‌گویند قانون ملازمه اصولیین پذیرفتند اما صاحب فصول و یک دسته از اخباریین نپذیرفتن می‌گویند نه، حسن و قبح عقلی هست اما ملازمه را ما قبول نداریم یک دسته دیگر از اخباریین می‌گویند قبول داریم ولی مانع دارد ما داریم این اخباریینی که الآن می‌خوانیم اخباری قسم دومه یعنی ملازمه را نیتجةً مثل اولی میشود اولی منتهی میگه ما قبول داریم اولی میگه اصلا ما قبول نداریم ملازمه را مثل صاحب فصول اخباری طائفه دوم می‌گویند قبول داریم که ملازمه هست بین حکم عقل و شرع ولی مانع داریم دو تا مانع سر راه ماست عرض کردم ثمره‌ای ندارد‌ها یعنی این دو طایفه اخباری هر دو ثمرشان یکی است چه آنهایی که می‌گویند نداریم چه آنهایی که میگویند ملازمه هست ولی مانع داریم علی کل حال ما با این اخباریینی که الآن دیروز عبارتشان را خوندیم اخباری طایفه دوم است یعنی ملازمه را قبول دارد عین اصولیین إلا اینکه میگوید موانعی در پیش داریم نمیتوانیم طبق این ملازمه عمل کنیم بگوئیم هر چیزی عقل حکم کرد اگه شارع هم تو کتاب و سنت نداشت باید بگیم شارع هم نظرش همونه می‌گیم چرا شما قبول نداری یعنی مانع می‌گوئید داریم میگویند مانع دو چیزه یکی اینکه ما از روایات استفاده می‌کنیم توسیط الحجة فقط معصوم به ما احکام را باید بگوید منحصرا احکام را از معصومین باید بگیریم پس اگر یک حکم عقلی ما داشتیم که تو آیات و روایات نبود او را ما قبول نداریم بقول یکی از رفقا مثال زد مثلا مواد مخدر خوب ما که تو روایات نداریم مواد مخدر مصرف نکنید عقل می‌شینه فکراشو می‌کنه میبینه این خانمان سوزه جامعه را خلاصه از بین میبرد جامعه را تباه می‌کنه حکم به فسادش می‌کنه حالا این حکم عقلی که ما داریم آیا این اعتبار داره آقایون میگن نه چرا، حکم اونی است که از طرف شارع به ما برسه ما لم یخرج من بیتنا فهو وزرٌ فهو و بالٌ چیزهایی که ما نگفتیم یعنی ولو عقل یک چیزی بگه ولی ما نگفتیم ما اینها رو نمیتونیم بپذیریم پس احکام مکشوف به عقل را یعنی احکامی که عقل کاشفشه تو کتاب و سنت نیست این آقایون قبول نمیکنن یک برای اینکه باید از طرف معصوم برسد احکام منحصراً باید از ناحیه معصومین بدست ما برسه و دیگر اینکه اشتباه کاری تو احکام عقلیه زیاده ما اگر به عقل بخواهیم مراجعه کنیم و یک حکم شرعی را استفاده بکنیم اشتباه کاری زیاده از این جهت احکام مکشوفه به عقل را نمیشه بهش رکون کرد نمیشه بهش اعتماد کرد این حرفشونه سؤال: استاد: شما که سابقه دارین تو درس ما سلیقۀ ما را هم میدونین تو مختصر گوئی ما دیگه جواب اشکال نمیدیم همیشه هم گفتم شما هم چند ساله گوش دادین این حرف را تو مختصر گوئی آقایان مطالعشان را کردن، مباحثه شان را کردن یک چیزهایی کم و زیادی می‌ماند ما توی این مختصر گوئی هفت هشت دقیقه خلاصه درس دیروز را میگیم دیگه اگر هم کسی اشکال بکنه جواب نمیدیم ولی بعد از درس خدمتتان هستیم.

پس خلاصه این آقایون قبول ندارن احکام مکشوف به عقل را ایشان میگه باید ببینیم مرادشان چیه سؤال می‌کنیم ازشان مقصودتان چیه یعنی اگر قطع آمد نسبت به یک حکمی از راه مقدمات عقلی می‌گه اون قطع ارزش ندارد این که حرف بی‌خودیه چون الآن برای من قطع آمده دیگه بالاخره از هر راهی من الآن قطع پیدا کردم فلان چیز واجبه خوب کأنه با این قطعم دارم می‌بینم اتیان اینو از من میخوان قطع پیدا کردم فلان چیز حرامه خوب من با این قطعم کأنه دارم لوح محفوظ رو می‌بینم که اجتناب این کار را از من طلب می‌کنند پس معنی نداره بعد از حصول قطع بگیم نه خیر تو نگاه نکن اون بی‌خودیه این قطع شما اگر از این راه آمده اون نگاه کردنت درسته و إلّا اگر از اون راه آمده درست نیست عقل کاشفه دیگه الآن با این قطعم من کشف دارم میکنم از حکم واقع دیگه این طریق و اون طریق نداره این اولاً و ثانیاً اون حلّی و نقضی را من اولاً و ثانیاً میگم اولاً معقول نیست که انسان در طریق تصرف بکنه بگه از این راه قطع حجته نه از اون راه و ثانیاً اشتباه کاری که شما می‌گین منحصر به مقدمات عقلیه نیست در مقدمات شرعیه هم از این اشتباها می‌شه که دیروز مرحوم صدوق را عرض کردیم خوب این بزرگوار با اینکه سیصد جلد کتاب نوشته واقعاً کم است نظیر ایشون که اینقدر به اسلام خدمت کرده باشه در عظمت ایشون بس شما تو این کتابهای رجالی هیچ جا نمی‌بینین که بگن صدوق موثقه می‌گن برای اینکه توهینه یعنی اینقدر این بزرگواره این مرحوم صدوق می‌گن توهین ما مطرح کنیم تو کتابمان بگیم مرحوم صدوق موثقه غرض صدوق با این عظمت که به دعای امام زمان سلام الله علیه به دنیا آمده اصلاً ایشان چون امام زمان به وسیله یکی از نواب خاصشان به پدر صدوق همین بزرگواری که قبرشان اینجاست پیغام میده که عن قریب خدا دوتا فرزند به تو میده که یکیش همین صدوقی است که کنار تهران مزارشانه غرض با این عظمت ولی ایشان قائل به سهو النبی خوب از کجا آورده ایشان اگر سراغ عقل می‌رفت گرفتار این اشتباه نمی‌شد گرفتار شرع شده یعنی از مقدمات شرعی این حکم را پیدا کرده پس اینکه شما می‌گین اشتباه کاریها تو مقدمات عقلیه درست نیست تو مقدمات شرعیه هم هست اگر اونه مرادتان یعنی بعد از حصول قطع می‌گین بدرد نمیخوره حرفتان بی‌خوده اما اگر نه مقصودتان اینه یعنی برای بدست آوردن حکم شرعی این راه را طی نکن یعنی از اول نرو و الا حالا شما اگر رفتی و قطع هم برایت پیدا شد اون مطلبی دیگه است اگر مراد اینه بابا از این راه نرو برای بدست آوردن احکام شرعیه سراغ مقدمات عقلیه و قواعد فلسفیه نرو اگر این باشه له وجهٌ اون هم تازه اگه چشم پوشی بکنیم از اون جواب نقضی بله حرف بدی نیست اونوقت نتیجه‌اش اینه اگر این راه ممنوع را طی کرد و اتفاقاً قطع به یک حکمی پیدا کرد اگر اون حکمی که قطع پیدا کرده مطابق با واقعه حالا یا واقع اولی یا واقع ثانوی که خیلی خوب ولی اگر بر خلاف واقع بود معذور نیست و لو قطع براش پیدا شده اما معذور نیست به خاطر اینکه مقدمه را از اول انتخاب درست نکرده یعنی مقدمه رو راهی را پیش گرفته که از اول خلاف بوده از اون جهت معذور نیست پس برخلاف طرق شرعیه که اگر کسی مراجعه به طرق شرعیه بکنه بر فرض هم بر خلاف واقع اولی در بیاد مع ذلک معذوره این خلاصه درس دیروز

۲

کلام مرحوم استر آبادی

و اما ایشان می‌فرمایند این حرفهایی که من زدم بعداً دیدم همین حرفها در کلام استرآبادی هم هست محمد امین استرآبادی از بزرگان اخباریینه بسیار شخصیت مهمی بوده از نظر علمی ایشان دو تا کتاب دارن یکیش را تو مکه نوشتن فوائد المکّیه یکدونش تو مدینه نوشتن فوائد المدنیّه در کتاب فوائد المدنیّه صفحه ۱۲۹ التاسع ایشان آقا نه تا دلیل اقامه کرده آقای استرآبادی رئیس اخباریین نه تا دلیل اقامه کرده که احکام منحصراً باید از معصومین گرفته بشه و ما میخواهیم دلیل نهمش را امروز مطرح بکنیم ببینیم این دلیل نهمی که ایشان اقامه کردن این دلیل نهمشان همین حرفهایی بود که ما دیروز خوندیم آمدن گفتن احکام منحصر است به سماع از معصوم نمیشه از غیر معصوم گرفت برای اینکه اشتباه کاری در احکام عقلیه زیاده إن قلت که در شرعیات هم هست می‌گه حتی در شرعیات هم اگه اشتباهی میشه بخاطر این است که یک مقدمه عقلی ضمیمه‌اش میشه خلاصه امروز میخوایم دلیل تاسع را بخونیم صفحه ۱۲۹ آن هشت تا دلیلش رو کاری نداریم نه تا دلیل ایشان اقامه کردن که منحصراً احکام باید از معصوم از دو لب معصوم همان توسیط حجتی که من عرض کردم حجت باید واسطه در احکام باشه بنابراین اگه عقل یک حکمی بکنه و ما تو کتاب و سنت پیدا نکنیم اون حکم عقلی اعتبار ندارد حالا عنایت بفرمائید

ایشان می‌گوید « إنّی عثرتُ» یعنی إطلعتُ من بعد از اینکه سؤال جواب استاد دلیلش اینه و ما میخوایم همینو باطل کنیم و وقتی این دلیل را باطل کردیم اون هشت تای دیگر بطریق اولی باطل می‌شه.

«إنی قد عثرت» یعنی اطلعت بعد از اینکه این بحثها را من کردم که اخباریین اینجور میگن من هم اونجور گفتم جوان اونجور دادم مطلع شدم بعد ما ذکرت هذا بعد ازاینکه متذکر این حرف شدم و این توجیه را کردم مطلع شدم علی کلام یحکی عن المحدث الأسترابادی محمد امین استرآبادی در فوائدش کدام فوائدش فوائده المدینة قال فی عداد ما استدل یعنی بعد از هشت تا دلیل در عداد هشت تا دلیل یک دلیل نهمی هم آورده در عداد اون ادله‌ای که دلالت دارد بر انحصار در غیر ضروریات دین به سماع ضروریات که خوب معلومه نماز واجبه روزه واجبه اونا که ضروریه گفته احکام غیر ضروری را حتماً حتماً ما باید از معصوم بگیریم غیر ضروری احتراز از ضروریه ضروری که دلیل نمیخواد خوب خدا میفرماد حرّمت علیکم الخمر خوب خمر حرمتش ضروریه دیگه لزومی نداره ائمه بگن نه در غیر ضروریات در غیر ضروریات دین منحصراً دلیل بالسماع عن الصادقین یعنی باید منحصراً از معصومین بشنویم صادقین آشیخ رحمت الله اینجا تو حاشیه داره میشه صادِقَین بخونیم که امام باقر و امام صادق مقصود باشه میشه صادقین بخونیم که ائمه ولی اشتباه میکنه ایشون حتماً بایست صادقین بخونیم چون مراجعه نکرده به کتاب در کتاب داره صادقین علیهم السلام وقتی علیهم السلام میگه دیگه صادِقَین نمیشه خوند اگر علیهما السلام می‌گفت میگفتیم صادِقَین تثنیۀ برای امام باقر و امام صادق ایشون کتاب فوائد رو نداشته همینجوری دیده صادقین میشه دو جور بخونیم ولی نه حتماً حتماً صادقین بخونید برای اینکه آقای استرآّبادی وقتی به اینجا میرسه میگه سماع عن الصادقین علیهم السلام به صیغه جمع میگه یعنی منحصراً احکام غیر ضروری رو ما باید از معصومین بگیریم نه تا دلیل آورده الدلیل التاسع شما صحفه ۱۲۹ رو مراجعه کنید گفته دلیل نهم من خیلی مهمه اول باید یک مقدمه بحساب شریفه برای شما بگم اون مقدمه رو بگم تا بعد نتیجه بگیرم این دلیل نهم من برای اینکه منحصراً احکام رو باید معصوم بگه عقل بگه فایده‌ای نداره این مبنی است علی مقدمةٍ دقیقةٍ شریفة تفطنت بها بتوفیق الله تعالی فقط من متوجه شدم این مقدمه رو این آخر صفحه رو ببینید آقا با این کتابها دو سه خط مونده به آخر میگه إذا عرفت ما مهّدناه اول نتیجه را بخونیم إذا عرفت ما مهّدناه من المقدمة الدقیقة الشریفه میگه اگر این مقدمه رو فهمیدی فنقول میخوایم نتیجه مقدمه را اول بخونیم آقای استرابادی میگه میگه حالا که این مقدمه دقیقه شریفه برات جا افتاد نقول إن تمسّکنا بکلامهم کلام صادقین علیهم السلام فقد عصمنا من الخطأ ما اگر احکاممان رو از صادقین بگیریم حتماً مصون از خطاییم ولی إن تمسکنا بغیره که این بغیرهم غلط است ولی إن تمسکنا بغیره یعنی به غیر کلام معصوم اگر تمسک بکنیم از راه عقل یک حکمی رو بدست بیاریم لم یعصم اگر از معصومین بگیریم حتماً مصون از خطا هستیم اما اگر از جاهای دیگه غیر از معصومین از مقدمات عقلیه بخوایم یک حکمی بدست بیاریم معصوم نیستیم یعنی حتماً حتماً به خطا و اشتباه میفتیم خوب حالا بریم سراغ اون مقدمه

و هی این مقدمه اینه أن العلوم التظریة قسمان این آقای استرابادی آقا به مقدار حاجتش حرف زده علوم رو تقسیم بندی کرده به مقدار حاجتش یک حرفهایی زده من از خارج کل تقسیم بندی را میگم رفقا هم بنویسند اگه یخورده هم عقب افتادن آخر سر دوباره میگم بعد تقسیم بندی که کامل شد آن وقت حرفهای ایشان را از رو میخوانیم

[تقسیم بندی علوم در کلام محدث استر آبادی]

العلوم علی قسمین آلی و غیر آلی (آلی را با عین ننویسید بلکه با الف بنویسید) العلوم علی قسمین آلیٌ و غیر آلی – علوم بر دو قسمت بعضی از علوم آلیه یعنی چی یعنی ابزاره آلته مثلاً علم نحو چه علمیه علم نحو ابزار صحیح حرف زدن صیانة اللسان عن الخطأ فی المقال منطق علم آلیه وسیلۀ تحفّظ افکار است المنطق آلةٌ قانونیة نظرتانه المنطق آلةٌ قانونیه یعصم مراعاتها عن الخطأ فی الفکر پس منطق علم آلیه یعنی وسیله تحفّظ فکره اگر کسی منطق قواعد و منطق بلد باشه مصون از خطای در فکره چنانچه اگر ادبیات بلد باشد مصون از خطاء در گفتار است پس العلوم علی قسمین آلیٌّ و غیر آلی آلی شد منطق غیر آلی یعنی استقلالی بعضی از علوم استقلالیه العلم علی قسمین آلیٌّ و غیر آلی آلی کالمنطق استقلالی کالحکمة غیر آلی همان استقلالیه پس علوم بر دو قسم شد شد علوم آلی مثل منطق و علوم استقلالی مثل حکمت الحکمة علی قسمین حکمةٌ عملیه حکمةٌ نظریه اومدیم این طرف‌ها حالا علوم استقلالی رو می‌خوایم کنیم همان علوم غیر آلی بر دو قسم علوم غیر آلی مثل حکمت حکمت بر دو قسم یعنی حکمت عملی حکمت نظری حکمت عملی بر سه قسم اخلاق، تدبیر منزل، سیاسة المدن علم اخلاق اگر مربوط به فرد باشد یعنی علم حکمت حکمت عملی اگه به فرد تعلق بگیرد اسمش میشه اخلاق اگه به مجتمع (سؤال) (جواب استاد) عرض کردیم حکمت عملی بر دو قسمه عملی نظری حکمت عملی علی ثلاثة اقسام اگر حکمت عملی به فرد تعلق بگیرد اسمش میشه اخلاق به مجتمع کوچک تعلق بگیره مثل خانه می‌شه چی تدبیر منزل به مجتمع بزرگ تعلق بگیره مثل مملکت اسمش میشه سیاسة المدن پس حکمت بر دو قسم شد عملی حکمت عملی حکمت نظری حکمت عملی إن تعلّق بالفرد میشود اخلاق إن تعلّق بالمجتمع کوچک میشود تدبیر منزل تعلق بگیرد به مجتمع بزرگ میشود سیاسة المدن پس نتیجةً حکمت عملی بر سه قسم شد اخلاق تدبیر منزل سیاسة المدن بریم سراغ حکمت نظری اون هم علی ثلاثة اقسام إلهیّه طبیعیّه ریاضیّه تا اینجا که خوندیم دوباره از سر میگم العلوم علی قسمین آلی و غیر آلی آلیش کالمنطق غیر آلی کالحکمة الحکمةُ علی قسمین عملیٌ و نظریٌ عملیش علی ثلاثة اقسام اخلاق تدبیر منزل سیاسة المدن نظریش هم بر سه قسم إلهیّه طبیعیّه ریاضیّه هر یک از اینها هم دارای اقسامیه یعنی این سه قسم نظری از بحساب الهیش یا طبیعیش یا ریاضیش اینها هم هر کدام اقسامی داره. مثلاً حکمت عملی حکمت نظری الهی یک اصولی داره یک فروعی داره اصولش عبارت است از بحث از امور عامّه امور عامه کدومه وجود عدم وجوب امکان اینها را میگن امور عامه حکمت نظری الهی یک اصول داره یک فروع داره اصولش چیه بحث از امور عامّه آیا وجودات آیا واحد حقیقتشان اینها را دیگه ننویسن‌ها من دارم توضیح میدم این وسطها فقط اون تقسیم بندی را بنویسید علی کل حال حکمت نظری الهی یک اصولی دارد یک فروعی دارد اصولش بحث می‌کند از امور عامه مثل وجود و عدم مثل وجوب و امکان مثلاً بحث می‌کنیم آیا وجودات حقیقت واحده هستند یا حقائق متبانیه هستند خوب ببینیم بحث از وجود است این حکمت الهی نظری و از اصولشه فروعش کدومه علم کلام علم اصول فقه مسائل فقهیه اینها هم حکمت نظری الهی پس حکمت نظری بر سه قسم شد الهی طبیعی ریاضی هر کدام اینها دارای اقسام است الهی اش یک اوصلی دارد یک فروعی دارد اصولش کدومه بحث از امور عامه فروعش کدومه علم کلام، علم فقه، علم اصول اینها همه از فروعات حکمت نظری الهی است.

 برویم سراغ طبیعیش، طبیعی اش هم باز یک اصولی دارد یک فروعی دارد اصولش کدومه بحث از خواص اجسام، نبات شناسی معدن شناسی، انسان شناسی اینها علوم طبیعی است اصولش هم هست فروعش کدومه علم طب، علم سحر اینها هم فروعش است. این تا اینجا حکمت نظری الهی با اصول و فروعش گفتیم. نظری طبیعی هم با اصولش و فروعش گفتیم برویم سراغ ریاضی ریاضی بر چند قسمه سه قسم حساب هندسه و موسیقی. حالا اینجاست دوباره از سر میگم این رؤوس را بنویسید که معلوم بشود آقای استرابادی چقدر کسر گذاشته. عرض کردم کسری گذاشته نقصی نیست. به مقدار حاجتش خواسته حرف بزند. اینهائی که من گفتم همه تو کتاب هست منتهی من یک اضافاتی را هم گفتم که تو کتاب نیست یک چیزهایی را که من گفتم ایشان گفته ولی با یک بیانی دیگر وقتی اینها همه از خارج روشن بشود کاملاً عبارت کتاب روشن می‌شود پس دوباره برویم سراغ تقسیم بندی، خورده ریزهایش را نمی‌گویم سؤال: استاد: فقه که مربوط به تدبیر منزل نیست جزو حکمت الهیه است اشکال: استاد: عرض کردیم آن داخل در برنامه اخلاقی می‌شود علی کل حال تدبیر منزل اعم ممکن به قول شما بحث کلامی بشود ولی ما داریم رؤوس مطلب را می‌گوئیم که عبارتها را تطبیق بکنیم شما توی اینهائی که من گفتم ممکن است در بعضیهایش اشکالی باشد ولی من این تقسیم بندی را گفتم که معلوم بشود تقسیم بندی علوم این است، آنوقت کسرهائی که ایشان گذاشته‌اند معلوم بشود. پس دوباره از سر می‌خوانیم.

العلوم علی قسمین آلیٌ و استقلالی العلوم علی قسمین آلیٌ کالمنطق، استقلالیٌ کالحکمة و الحکمة علی قسمین حکمةٌ عملیه حکمةٌ نظریه عملی علی ثلاثة اقسام اخلاق تدبیر منزل سیاسة المدن نظری اش هم علی ثلاثه اقسام چرا برای این که إلهیة طبیعیه ریاضیه هر یکی از این سه تا دارای اصل و فرعی است که ایشان اصلاً به اصولش اعتناء نمی‌کند آن فروعش را می‌گوید حکمت الهیه اصولش کدومه آن امور عامه است که ایشان اصلاً نمی‌گوید و ما هم نمی‌خواهیم و آنچیزی که لازم است فروعش است یعنی علم کلام فقه اینها همه از فروع حکمت نظری الهی است و همچنین حکمت نظری طبیعی ایشان اسمش را می‌آورد ولی اصلاً دیگه مثال برایش نمی‌زند من از خارج عرض کردم طبیعی یک وقت اصولی دارد مثل بحث از جسم و خواص جسم یک فروعی دارد مثل علم طب و علم سحر و اما نظری ریاضی مثل حساب و هندسه و موسیقی که باز ایشان موسیقی را نگفته خوب حالا عنایت بکنید اون اینهایی که گفتیم سؤال: استاد: نه خیر حکمت نظری است یعنی ریاضی است منتهی ریاضی عرض کردم حالا ایشان با این ترتیب نمی‌گوید یک مقداری تأمل بفرمائید روشن می‌شود.

پس مطالب را از خارج گفتیم حالا ببینید ایشان بعضی‌ها را که اصلاً نگفتند حکمت عملی را اصلاً نگفتند اینها را اصلاً تذکر ندادند حکمت نظری را هم که ایشان گفتند بیانش فرق دارد که عرض کردیم با بیان ما تطبیق می‌کند ایشان با چه بیانی می‌گویند. می‌گویند حکمت نظری دو جور است بعضیهاش قریب به حس است بعضیهاش بعید از حس. کدوماش قریب از حس است ریاضیات است کدوماش بعید از حس است الهیّه و طبیعیه است. ببینید من با آن بیان گفتم که حکمت نظری بر سه قسم است الهیّه طبیعیّه ریاضیّه ایشان اینجوری می‌گوید. می‌گوید علوم نظری دو طایفه است بعضیهاش قریب به حس است بچه‌ها هم بلد هستند مثل دو دو تا چهار تا و حساب همینطور است دیگر یعنی حکمت ریاضیه است یعنی ایشان بجای حکمت ریاضیه می‌گوید چی این نظری است که موادش قریب به حس است پس حکمت نظری روی بیان ایشان دارم می‌گویم حکمت نظری دو گونه است یک حکمت نظری داریم که موادش قریب به حس انسان است همه می‌فهمند کدومه ریاضیات است که ایشان اسمش را نمی‌آورد یک قسم از نظری هست که آن بعید از حسن است هر کسی نمی‌فهمد خلاصه با استدلال ثابت می‌شود آن کدامه الهیه و طبیعیه پس ببینید همان شد آنهایی که نگفتند که نگفتند و آنهایی که من به عنوان ریاضی و الهی و طبیعی گفتم ایشان به این عنوان نمی‌گوید می‌گوید علوم نظری حکمت نظری دو قسم است بعضیهایش قریب به حس است مثل حساب و هندسه و موسیقی که اینها قریب به حس است هر بچه دبستانی می‌داند دو دو تا چهار تاست دو سه تا شش تاست هر بچه دبیرستانی هندسه را بلد هست. البته اینکه ما می‌گوئیم هندسه غلط است. هندسه درست است.

غرض از جمله کسانی که خیلی صحیح حرف می‌زد مرحوم آقای خوانساری بود ایشان خیلی مقید بودند الفاظ را درست تعبیر کنند ایشان همیشه می‌گفتند هندسه سری هم داره برای اینکه معرّب اندزه است. اندزه همان اندازه‌ای است که ما می‌گوئیم. ما می‌گوئیم اندازه توی فارسی قدیم می‌گفتند اندزه آن وقت این اندزه معرف شده، شده هندسه. باید بگوئی حساب می‌خوانم و هندسه که به آدم هم می‌خندند علی کل حال.

حالا عنایت بفرمائید ایشان می‌فرمایند که وهی و آن مقدمه همین است که علوم نظری دو قسم است. علوم آلی و غیر آلی که قبلا گفتم ایشان نگفتند بعد می‌رسیم به غیر آلی که می‌شود حکمت عملی و نظری عملی را هم ایشان نگفته از نظری شروع می‌کند من آنها را از خارج گفتم که کسرهائی که در کتاب یعنی در کلمات آقای استرابادی هست روشن بشود علوم چند قسم است که آلی و غیر آلی ایشان نگفتند. غیر آلی عملی و نظری است عملی را ایشان نگفته رفته سراغ نظری حالا نظری را چه بیان می‌گوید. می‌گوید یک نظریایی هست که قریب به حس است که همان ریاضیات است یک نظریایی هم هست که بعید عن الحس است که آن الهی و طبیعی است. لذا ایشان می‌فرمایند علوم نظریه دو قسم است یک قسمش ینتهی إلی مادةٍ هی قریبة من الإحساس یک قسم از علوم نظری هست خیلی موادش قریب به حس است و من هذا القسم است علم الهندسه و الحساب و الموسیقی لابد ایشان شبهه می‌کرده که اسم موسیقی را بیاورد حالا خبر نداره که علی الدوام رادیو و تلویزیون موسیقی می‌زند ایشان اسمش را هم نیاورده علی کل حال علم هندسه و حساب و موسیقی آمده گفته این از این قسم است یعنی حکمت نظری ریاضی ببینید اسمش را نیاورده اما واقع مطلب را گفته. این الآن دارد اشاره می‌کند به حکمت نظری ریاضی منتهی اسم ریاضی را نیاورده با این عبارت می‌گوید. می‌گوید بعضی از حکمتهای نظری یک قسمش هست خیلی نزدیک است به حس و از این قبیل است علم هندسه و حساب و موسیقی و أکثر ابواب المنطق حالا ممکن شما بگوئید چرا منطق را در اینجا آورده. منطق که جزو علوم آلی است نباید جزو حکمت بیاید. این جهتش این است و بخاطر این می‌خواد تشبیهه بکند چطور بعضی از قواعد منطق خیلی قریب به حس است همه می‌دانند از آن جهت آورده و إلّا منطق که اصلاً جزو علوم نظری نیست بنا شد جزو علوم آلی باشد. خلاصه ببینید آقا می‌خواهد بگوید از این قسم است یعنی از موادی است که همه می‌فهمند. هر بچه مدرسه‌ای می‌داند دو دو تا چهارتاست یعنی دبستانی باشد و اگر دبیرستانی باشد می‌فهمد که « کل خطٍ قام علی خطٍ فأن زاویتی جنبیه قائمتان أو متساویان» شما در ذهنتان یک خط افقی ترسیم بکنید یک خط عمودی هم بر او بیاورید دو تا زاویه از او درست می‌شود پس بنابراین این را همه بلد هستند که « کل خط قائم علی خط» دو زاویه از او بر منفرجه یا متساویه مثلاً بدست می‌آید یا بچه مدرسه‌ای باشد دو دو تا چها تا دو سه تا شش تا علی کل حال اینها مطالب نظری است ولی در عین حال قریب به حس است حتی بچه‌ها هم بلد هستند و اکثر ابواب منطق هم بدینگونه است عرض کردم قصدش تشبیه است و الّا منطق نباید اینجا بیاد منطق که مال حکمت نیست مال حکمت عملی و نظری نیست. منطق از علوم آلی است. پس چرا اینجا آورده، میخواهد بگوید چطور بعضی از قواعد منطقی را همه می‌فهمند. نقیض سالبه کلی موجبه جزئیه این را بچه‌ها می‌فهمند هر کسی نفهم‌ترین آدمها هم باشد این را میفهمد که نقیض سالبه کلی موجبه جزئی است. الآن یک آقائی به شما می‌گوید هیچکس در خانه ما نیست «لا رجل فی الدار» یعنی چی سالبه کلیه است دیگه هیچکس در خانه ما نیست. یکوقت شما نگاه می‌کنید و می‌بینید در اتاق یک آدم نشسته می‌گوئی پس این کیست، پس تو دروغ گفتی. ببینید مردم عوام این اسمها را بلد نیستند اما واقعش را بلدند. می‌گویند تو که گفتی «لا رجل فی الدار» یعنی سلب کلی کردی یعنی حتی یک نفر هم نیست پس این کیست که در اتاق است پس تو دروغ گفتی ببینید یعنی شما الآن دیدن این یک نفر نقیض سالبه کلی است و لو عوام این لفظها را بلد نیستند اما می‌فهمند که اگر یک نفر بطور سلب کلی گفت هیچ مردی در خانه نیست اگر ما یک نفر در آن خانه دیدیم می‌گوئیم این آقا دروغ گفته، دیدن این شخص نقیض آن حرفش هست سؤال: استاد: نظری است، اکتسابی است. عرض کردیم نظری یعنی اکتسابی باید رفت یاد گرفت اما حالا که یاد گرفتیم موادش دیگر جای دعوا نیست. شما تمام دانشمندان دنیا را جمع کن همه می‌گویند دو دو تا چهارتاست. همه می‌گویند کل خط قام علی خط زاویه‌اش اینطور است. بدیهی که نیست اگر آدم از شکم مادر بیاید بیرون بلد باشد اینها را می‌گویند علوم نظری یعنی علوم اکتسابی منتهی بعد از اینکه انسان اکتساب کرد جای اختلاف نیست یک نفر را شما پیدا نمی‌کنید که بگوید دو دو تا پنج تاست البته یک استادی ما داشتیم سابقاً فوت شده از فلاسفه بود ایشان می‌گفت در یک مجلسی خیلی از دانشمندان اروپا هم بودند آنها گفتند دو دو تا چهارتاست من ثابت کردم دو دوتا پنج تاست حالا کاری نداریم به حرف ایشان آقای جعفری که اخیراً از دنیا رفت ایشان نقل می‌کرد علی کل حال (حاج محمدتقی جعفری) خلاصه مطلب ایشان می‌گفت من در یک مجلسی ثابت کردم که دو دو تا پنج تاست حالا این مغالطه شده حتماً آنجا والّا این یک چیزی نیست که کسی اختلاف بکند.

پس بنابر این حساب – هندسه – موسیقی از همین قبیل است. اکثر ابواب منطق، کدام اکثر یکی را من گفتم. نقیض سالبه کلی موجبه جزئی است. عرض کردم ممکن است یک عوامی سالبه کلی و موجبه جزئی نفهمد ولی وقتی یک نفر بگوید هیچ مردی در خانه من نیست آن دهاتی که خیلی هم بی‌سواد است می‌بیند یک مردی در خانه است می‌گوید این گوینده دروغ گفت. چرا برای اینکه گفت هیچکس در خانه نیست و الآن یک نفر هست. یعنی نقیض سالبه کلی موجبه جزئی است. پس این هم مثل اینهایی است که اشتباه اصلاً در او نیست. آنوقت ایشان می‌فرمایند هذا القسم اینطور حکمت نظری ریاضی، این قسم هذا القسم لا یقع فیه الخلاف بین العلماء ایشان میفرمایند این قسم از حکمت، نظری ریاضی که اسمش در کتاب نیست هذا القسم لا یقع فیه الخلاف بین العلماء و الخطأ فی نتائج الأفکار اصلاً احتمال خطائی در این افکار تصور نمی‌شود. سببش چیست؟ ایشان میفرمایند خطا یا از ناحیه صورت قیاس پیدا می‌شود یا از ناحیه مادۀ قیاس از دو حال خارج نیست. خوب علماء که از ناحیه صورت به اشتباه نمی‌افتادند چون همه می‌دانند صورت را باید به شکل اول بیاورند، حد وسط را محمول قرار بدهند در صغری، موضوع قرار بدهند در کبری پس بنابراین از نظر صورت که علماء به اشتباه نمی‌افتادند. می‌دانند چگونه ترتیب قیاس بدهند که قیاسشان صحیح باشد مطابق با شکل اول باشد از نظر ماده هم اینجا اشتباهی نیست برای اینکه ماده‌اش قریب به حس است پس راه اشتباه در حکمت نظری ریاضی مسدود است. چرا؟ نه اشتباه صورتی نه اشتباه ماده‌ای. اما اشتباه صورتی یک کسی یک حاشیه ملا عبدالله هم بخواند می‌داند که چگونه قیاس را ترتیب باید بدهند، شکل اول درست بکند. حد وسط را محمول در صغری موضوع در کبری قرار بدهد. پس علماء از نظر صورت هیچوقت به اشتباه نمی‌افتادند. ماده‌اش هم که گفتیم که قریب به حس است وقتی ماده قریب به حس باشد جای اشتباه نیست ولی برخلاف آن دو قسم چون بعید است از حس محل مشاجره می‌شود. لذا ایشان میفرمایند در این قسم نظری ریاضی که موادش قریب به حس است اصلاً اختلاف تصور نمیشود سببش چیست؟ برای اینکه خطای در فکر یا از جهت صورت است. این «الصورة» الف ولامش عوض از مضاف الیه است یعنی صورة القیاس. خطاء در فکر اما من جهة صورة القیاس أو من جهة المادة و الخطأ من جهة الصورة لا یقع من العلماء در اینجا دو دو کلمه اضافه دارد و الخطأ من جهة الصورة لا یقع من العلماء صورت قیاس را که علماء بلد هستند که چگونه بیاورند او که اشتباه نمیشود لأن معرفة الصورة من الأمور الواضحة عند الأذهان المستقیمة پس بنا بر این از حیث صورت که علماء اشتباهی نمی‌کنند چون مبنای صورت تراشی و صورت قیاس در اختیارشان هست. خطای از جهت ماده هم که لا یتصور چون فرض اینکه و لو نظری است ولی چون موادش قریب به حس است دو دو تا چهار تاست لذا می‌فرمایند خطای از جهت ماده هم تصور نمیشود در این علوم یعنی در علم نظری ریاضی. چرا؟ لقرب المواد فیها إلی الأحساس برای اینکه مواد در این علوم خیلی قریب به حس است، خوب چیزی که قریب به حس است، همه می‌فهمند دیگر اشتباه معنی ندارد.

برویم سراغ قسم دوم کدوم نظری الهی و طبیعی اش. باز ایشان به این صورت می‌گوید. می‌گوید این قسم دوم از علوم نظری موادش بعید از حس است و آن چیست؟ حکمت الهی است، حکمت طبیعی است آنجاهاست که سرو صدا است و داد هوار است ایشان میفرمایند که این قسم دوم از این علوم نظری موادش چون بعید از حس است لذا محل اختلاف واقع می‌شود. و من هذا القسم الحکمة الإلهیة و الطبیعیة. ببینید سه قسم حکمت را گفتیم. عملی را که ایشان نگفتند. نظری هم تا اینجا هر سه قسمش را گفتند منتهی اسم ریاضی را نیاوردند آن اولی را به عنوان اینکه ماده‌اش قریب به حس است اما دومی و سومی را به عنوان الهیه پس اقسام نظری تمام شد. ریاضی – الهی – طبیعی. آن ریاضی که گفتیم اشتباه در او تصور نیشود چون موادش نزدیک به حس است اما این قسم، لذا ایشان میفرمایند قسم دومش الهیات و طبیعیات است. خوب حالا عنایت کنید: علم کلام – علم اصول – بعضی از مسائل فقهیه. این از فروع الهیه است. الهیه گفتیم یک اصولی دارد، چیه بحث از امور عامه است احتیاج نداشته ایشان بگوید نه اینکه بلد نبوده، احتیاج نداشته که اصول حکمت الهیه را بگوید آنهم برای اینکه همه اقسامش را گفته باشم از خارج گفتم. پس ببینید علم کلام چیه؟ از فروع حکمت الهیه است. اصولش کدام است؟ بحث از امور عامه است، بحث از وجود، بحث از عدم، بحث از وجوب، بحث از امکان. آنها اصول حکمت الهیه‌اند کاری با او نداشته لذا نگفته اما فروعش را دارد می‌گوید. می‌گوید علم کلام، علم اصول، علم مسائل فقهیه نظریه در اینجا صفت رفته جلو و موصوف رفته به عقب مسائل الفقهیهة النظریة یعنی مسائل فقهیه‌ای که این صفت دارد، نظری است. الآن ببینید دانه دانه اینها محل خلاف است سؤال: استاد: اصول فقه از فروع حکمت الهیه است.... نه خیر عرض کردم این مطلب «امر بشیئ مقتضی نهی از ضد هست یا نه» این یک مسئله اصولیه است. این مسئله اصولیه خود این یک مبنائی است به این وسیله نمیگویند که این یک مبنائی است که بعضیها قبول دارند می‌گویند امر بشیئ مقتضی نهی از ضد هست. بعضیها هم می‌گویند نیست علی کل حال این الآن محل خلاف است می‌خواهیم بگوئیم این از فروع است. حکمت الهیه است و از آنهایی است که چون موادش از حس دور است محل خلاف است. امر بشیئ ایا مقتضی نهی از ضد هست یا نیست بعضیها گفتند هست بعضیها گفتند نیست. ثمراتش هم خیلی است از آن مبانی است که مترتب است بر او احکام کثیره‌ای این مال علوم اصول فقه است. یا علم کلام در کلام بحث می‌شود آیا حسن و قبح عقلی داریم یا نداریم. اشاعره می‌گویند نداریم. دیگران میگویند داریم. خوب هر کدام از اینها ادله می‌آورند. محل نزاع است. می‌خواهیم بگوئیم این قسم از حکمت چون ماده‌اش مثل دو دو تا چهار تا نیست، قهراً اختلاف میشود. آن آقا می‌گوید حسن و قبح عقلی داریم، آن میگوید نداریم آن می‌گوید امر بشیئ مقتضی نهی از ضد هست آن می‌گوید نیست. یک مثال هم بزنیم برای مسئله فقهیه نظریه. مثلاً خیار غبن یک نفر یک مالی را خریده حالا که رفته خانه متوجه شده که مثلاً ده هزار تومان مغبون شده خوب این شخص یقیناً خیار دارد یعنی می‌تواند این عقد را بهم بزند یا آن ما به التفاوت پولش را بگیرد. حالا بعد گفت نه بابا نمیخواهد این ده هزار تومان ارزش ندارد. فردا پشیمان شد گفت نه بابا، ده هزار تومان خودش ده هزار تومان است خوب آیا خیارش باقی است یا نه، اینجا اختلاف است. مسئله فقهی نظری آیا خیار باقی است یا باقی نیست. مرحوم محقق ثانی می‌گوید تمام شد دیگر حالا که دیروز از خیارت استفاده نکردی امروز دیگر باید رجوع بکنی به اوفوا بالعقود باید به عموم عام مراجعه کنی و بگوئی این عقد واجب الوفاء است و زمان خیار تمام شد. شهید ثانی می‌فرمایند نه خیر ایشان استصحاب حکم مخصص میکند می‌گوید دیروز خیار داشتم نمیدانم خیار از بین رفته یا نه، استصحاب بقاء خیار می‌کنم ببینید مسئله فقهی نظری است. روشن نیست، محقق ثانی با آن عظمت میفرمایند تمام شده مدت خیار. شهید ثانی با آن عظمت می‌گوید هنوز مدتش باقی است. اینها را بهشان می‌گویند مسائل فقهی نظری. ببینید ایشان می‌خواهند بگویند تمام این اقسام که از فروعات حکمت الهیه است اینها همه محل مشاجره است. این همه را میخواهد نتیجه گیری بکند اینها را میخواهد شاهد بیاورد که ببین عقلاء چقدر با هم دعوا دارند. عقلای به این بزرگی حالا یا فقهاء باشند یا هر کس دیگر اینها با هم نزاع دارند در این مسائل آنوقت چطور می‌شود یک فقیهی به عقلش مراجعه بکند و از عقلش بخواهد یک حکمی را استفاده بکند پس دقت داشته باشید علم کلام – علم اصول فقه – مسائل فقهی نظریه اینها هم از فروع حکمت الهیه است و بعض القواعد المذکورة فی کتب المنطق میخواهد در این قسم هم یک مسئله منطقی بیاورد بعضی از مسائل منطقی هم اینطوری است یعنی در او مشاجره هست یک دانه را الآن یادم هست آیا قضیۀ ممکنه عکس دارد یا ندارد نمیدانم در حاشیه ملا عبدالله یادتان نظرتان هست تفتازانی می‌گوید لا عکس للممکنة و این تبعاً لشیخ الرئیس می‌فرمایند. شیخ الرئیس با فخر رازی دعوا دارند. فخر رازی می‌گوید قضیۀ ممکنه مثل قضایای دیگر عکس دارد. شیخ الرئیس بوعلی سینا می‌گوید ندارد. تفتازانی به تبع او می‌گوید لا عکس للممکنة، ببینید فخر رازی با آن عظمت علمی می‌گوید دارد. بوعلی سینا با آن عظمت علمی می‌گوید عکس ندارد. ایشان می‌خواهد بفرماید خلاصه مطلبی که دست عقلاء بیفتد گرفتار این حرفهاست. مطلبی که از حس آدم بدور بیفتد گرفتار این اختلاف می‌شود، آنوقت چطور شما میخواهید یک حکم شرعی فقهی را با عقل درست بکنید و بعد هم نسبت بدهید که این حکم الله است.

سؤال: استاد: بله خوب بیشترش اختلافی است حالا که ما لازمش نداریم، همین یکدانه‌اش هم که باشد کافیه میخواهیم بگوئیم مسائلی که از حس انسان بدور است مثل دو دو تا چهار تا نیست نمیشود انسان بیاید در این امورات بدینگونه از عقل اینگونه که اختلاف دارد اینها بیایند استفاده یک حکم شرعی بکنند. پس آن منطقی که در بالا خواندیم مثالش چه بود؟ مثالی بدیهی: نقیض سالبه کلی موجبه جزئی است. این کدام است: عکس ممکنه آیا قضیۀ ممکنه عکس دارد یا نه. آن قریب إلی الحس است آن دهاتی هم می‌فهمید. اما این، بعید عن الحس است بوعلی سینا آنطور می‌گوید. می‌گوید نه. این آقا هم می‌گوید آری. اینها همه قضایائی است که دست عقلاء بیفتد گرفتار مشاجره و اختلاف می‌شوند.

خوب و من ثم وقع الإختلافات و المشاجرات بین الفلاسفة فی الحکمة الإلهیة و الطبیعیة ایشان میفرمایند برای همین جهت است یعنی بخاطر اینکه از حس بدور است بنابر این دست فلاسفه می‌افتد، دست فقهاء هم که بیفتد، اینها همه با هم مشاجره دارند. لذا در حکمت الهیه – در حکمت طبیعیه مشاجره است. اما در حکمت ریاضیه دیدیم مشاجره نبود برای اینکه آنها دو دو تا چهار تاست و بین علمای الإسلام یعنی بین فلاسفه و بین علمای اسلام اختلاف است. برای طبیعیه‌اش مثال نزد، من مثالهایش را از خارج گفتم. طبیعیه یک اصولی دارد یک فروعی دارد، اصولش بحث از اجسام و خواص اجسام، فروعش هم مثل علم طب و علم سحر. ایشان دیده احتیاج ندارد و لذا نگفته. ایشان میفرمایند همه اینها می‌بینیم اختلاف دارند. در اصول فقه اختلاف دارند، امر بشیئ مقتضی نهی از ضد هست یا نه در مسائل فقهی اختلاف دارند، آیا خیار فور است یا تراخی است در علم کلام اختلاف دارند که آیا حسن و قبح عقلی داریم یا نداریم و غیر ذلک مثل همین قضیۀ ممکنه، سببش چیست که در آنجا اختلاف نیست ولی در اینجا اختلاف هست. می‌گوید سببش اینست برای این که انسان نمی‌داند فواد قضیه. می‌دانید که ما در منطق یک صناعات خمس داریم، مادۀ قضیه پنج تاست یا برهان است یا خطابه است یا جدل است یا شعر است یا مغالطه و سفسطه. ایشان می‌گویند ما این براهین را بلد هستیم اما آیا این قضیه داخل در آن برهان است یعنی داخل در آن ماده است یا داخل در این ماده است، روشن نیست. چون روشن نیست آن آقا آنطور می‌گوید و این آقا اینطور می‌گوید و من ثم از همین جهت و سبب که از حس ما بدور است. ایشان میفرمایند اختلاف و مشاجرات بین فلاسفه، بین علماء در اصول، در فقه در کلام اختلاف است و سببش هم همین است که قواعد منطقیه فقط عاصم از خطاست از جهت صورت. قواعد منطقیه فقط صورت را یاد آدم میدهد که مواظب باش بطرز شکل اول بشود.

لا يوافق الحكم الواقعي لم يعذر في ذلك ؛ لتقصيره في مقدّمات التحصيل. إلاّ أنّ الشأن في ثبوت كثرة الخطأ أزيد ممّا يقع في فهم المطالب من الأدلّة الشرعيّة.

وقد عثرت ـ بعد ما ذكرت هذا ـ على كلام يحكى عن المحدّث الأسترابادي في فوائده المدنيّة ، قال ـ في عداد ما استدلّ به على انحصار الدليل في غير الضروريّات الدينيّة في السماع عن الصادقين عليهم‌السلام ـ (١) :

كلام المحدّث الأسترابادي في المسألة

الدليل التاسع مبنيّ على مقدّمة دقيقة شريفة تفطّنت لها بتوفيق الله تعالى ، وهي :

أنّ العلوم النظرية قسمان :

قسم ينتهي إلى مادّة هي قريبة من الإحساس ، ومن هذا القسم علم الهندسة والحساب وأكثر أبواب المنطق ، وهذا القسم لا يقع فيه الخلاف بين العلماء والخطأ في نتائج الأفكار ؛ والسبب في ذلك أنّ الخطأ في الفكر إمّا من جهة الصورة أو من جهة المادّة ، والخطأ من جهة الصورة لا يقع من العلماء ؛ لأنّ معرفة الصورة من الامور الواضحة عند الأذهان المستقيمة ، والخطأ من جهة المادّة لا يتصوّر في هذه العلوم ؛ لقرب الموادّ فيها إلى الإحساس.

وقسم ينتهي إلى مادّة هي بعيدة عن الإحساس ، ومن هذا القسم الحكمة الإلهيّة والطبيعية وعلم الكلام وعلم اصول الفقه والمسائل النظرية الفقهيّة وبعض القواعد المذكورة في كتب المنطق ؛ ومن ثمّ وقع الاختلافات والمشاجرات بين الفلاسفة في الحكمة الإلهيّة والطبيعيّة ، وبين

__________________

(١) في (ر) ، (ص) ، (ل) و (م) زيادة : «قال».

علماء الإسلام في اصول الفقه والمسائل الفقهيّة وعلم الكلام ، وغير ذلك.

والسبب في ذلك : أنّ القواعد المنطقيّة إنّما هي عاصمة من الخطأ من جهة الصورة ، لا من جهة المادّة (١) ، وليست في المنطق قاعدة بها يعلم أنّ كلّ مادّة مخصوصة داخلة في أيّ قسم من الأقسام ، ومن المعلوم امتناع وضع قاعدة تكفل بذلك.

ثمّ استظهر ببعض الوجوه تأييدا لما ذكره ، وقال بعد ذلك :

فإن قلت : لا فرق في ذلك بين العقليّات والشرعيّات ؛ والشاهد على ذلك ما نشاهد من كثرة الاختلافات الواقعة بين أهل الشرع في اصول الدين وفي الفروع الفقهيّة.

قلت : إنّما نشأ ذلك من ضمّ مقدّمة عقليّة باطلة بالمقدّمة النقليّة الظنيّة أو القطعيّة.

ومن الموضحات لما ذكرناه ـ من أنّه ليس في المنطق قانون يعصم عن الخطأ في مادّة الفكر ـ : أنّ المشّائيين ادّعوا البداهة في أنّ تفريق ماء كوز إلى كوزين إعدام لشخصه وإحداث لشخصين آخرين ، وعلى هذه المقدّمة بنوا إثبات الهيولى ، والإشراقيين ادّعوا البداهة في أنّه ليس إعداما للشخص الأوّل (٢) وإنّما انعدمت صفة من صفاته ، وهو الاتصال.

ثمّ قال :

إذا عرفت ما مهّدناه من (٣) الدقيقة الشريفة ، فنقول :

__________________

(١) في (ر) والمصدر ونسخة بدل (ص) زيادة ما يلي : «إذ أقصى ما يستفاد من المنطق في باب موادّ الأقيسة تقسيم الموادّ على وجه كلّي إلى أقسام».

(٢) في (ص) والمصدر زيادة : «وفي أنّ الشخص الأوّل باق».

(٣) في (ن) ، (ر) ، (ص) و (ه) زيادة : «المقدّمة».