درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۷: تجری ۷

 
۱

خلاصه درس گذشته

خلاصه: درس دیروز خلاصه درس‌های گذشته بود و تنها مطلبی که بیان شد اون بحث دعوی بود که جوابش هم حرف‌های گذشته بود.

خلاصه حرف‌های دو سه روز این شد که اقای صاحب فصول گشته یک مثالی پیدا کرده که در آن مثال قبح تجری از بین رفته و اونجایی که مقطوع الحرمه را انجام می‌دهد بعد معلوم می‌شود واجب توصلی است و فرمودن این تجری قبحی ندارد و ما در جواب گفتیم نخیر ولو ترک قتل مومن است و این کار خوبی است ولی ایشون خبر نداشته و بنا شد در باب حسن و قبح علم دخالت دارد و این شخص هم علم ندارد پس تجری این اقا حسن ندارد تا اینکه قبح ظاهری تجری رو از بین ببرد. و همین حرف در انقیاد نیز هست.

بعد ایشون (صاحب فصول) اعتراف به اشتباهشون میکنند و می‌فرمایند متصف به حسن نیست چون در حسن علم شرط است و این علم نداشته ولی در عین حالی که اون ترک قتل یک امر غیر اختیاری بودخ، می‌شود امر غیر اختیاری اثر کند و بیاید این قبح تجری را بر دارد و خود شما هم روایاتی در این ضمینه استناد کردید و فاضل سبزواری را بر همین مبنا رد کردید. چون ایشون (فاضل سبزواری) گفتن اگر آب خور عقوبت نشود عدم عقوبت رفته روی امر غیر اختیاری و شما اینگونه جواب دادین که عیبی ندارد امر غیر اختیاری اثر کند و عقوبت را بر دارد و شما در اونجا هم از ناحیه روایات و هم از ناحیه رد فاضل سبزواری اعتراف کردید که امر غیر اختیاری هم میتواند اثر کند پس شما در اینجا هم باید اعتراف کنید ترک قتل مومن که امر غیر اختیاری است می‌تواند اثر کند و این قبح تجری را بر دارد.

جواب مرحوم شیخ: اونجا مقام دفع بود اینجا مقام رفع است. در مقام دفع اگر کسی حرفی زد دلیل نمی‌شود در مقام رفع هم همان حرف را بزند برای اینکه دفع اهون از رفع است.

ثانیا: عقل میگه اگر انسان جاهل باشد به خوبی چیزی اون چیز خوب حساب نمیشود وقتی خوب حساب نشد صرف این کار شما تصادفا یک کار خوبی شده قضیه را حل نمیکند چون در باب حسن و قبح علم معتبر است. مثل ضرب یتیم و کذب که مقتضی قبح هستن اما اینها ممکن است یک عنوانی بر اینها عارض شود که واقعا مصلحت دار شود عنوان نجات و عنوان ادب.

۲

اشکال مرحوم شیخ به کلام دوم صاحب فصول

صاحب فصول آخر صفخه ۸۷ فصول در باب اجتهاد و تقلید این حرف‌ها رو زده بود و برای ما یک ترجیح حسن درست کرده بود ولی اواخر صفحه ۸۷ در کتاب فصول یک جمله‌ای دارند. ایشون گفته: این جمله معنایش چیست اگر معنایش این باشد فلا اشکال رو داره اگر معنایش اون باشه فلان اشکال رو داره. جمله چیست؟ : إذا صادف المعصية الواقعيّة تداخل عقابهما. اگر جایی معصیت با تجری با هم جمع شوند خب دوتا معصیت است دیگر چون خود تجری هم ایشون حرام می‌داند. یعنی در کار دو عنوان محقق شد یک عنوان تجری و دیگری معصیت. شیخ می‌فرماید این معنایش چیست؟ که حالا توضیح میدیم. به قول مرحوم نایینی این حرف اصلا معقول نیست و باید اول معقول بودن حرف را درست کنیم بعد برسیم به اشکال. شیخ میفرمایند معنای جمله چیه اگه اون باشد یک سری ایراد دارد و اگر این باشد یک سری ایراد دیگر. به شیخ عرض میکنیم که اصلا حرف غیر معقول است و به اونجا‌ها نمیرسه.

[علت امکان نداشتن جمع مصیت و تجری]

امکان ندارد این‌ها با هم جمع شوند چون مناط تجری چیه؟ عدم مصادفه با واقع است و مناط معصیت چییست؟ مصادفه با واقع و این‌ها باهم نمی‌سازه مرحوم ناینی میفرمایند جمع این دو با هم معنی ندارد.

پس اول باید یک مقداری حرف رو درست کنیم بعد بریم سراغ اشکال. به این صورت درست میکنیم: کسی مقطوع الخمریه را میخورد بعد معلوم می‌شود آب نجس است و در اینجا هم تجری شده و هم معصیت چون مقطوع الخمریه را خورده و آب در آمده مصادفه نکرده با واقع ولی از اون طرف آبی که خورده نجس است و معصیت شده پس هم تجری و هم معصیت آمده (البته این هم خیلی تمام نیست ولی برای اینکه سر و صورت حرف را دست کنیم این حرف را میزنیم) پس منظور از اذا صادف اینجاست.

حالا با این توجیه میشود اشکال کرد.

[اشکال مرحوم شیخ]

ایشان میفرمایند ما این معنای حرف صاحب فصول رو نمیفهمیم ایشان میفرمایند تداخل میکنند (اقای اخوند هم رد میکنند جلد ۲ صفحه ۱۸ همه رد میکنند حتی هم مرام‌های صاحب فصول که میگن تجری عقوبت آور است هم رد میکنند). یعنی یک دانه عقوبت؟ این دوتا اشکال داره. اول اینکه اون یک دانه عقوبت به خاطر کدام است معصیت یا تجری؟ هر کدام باشه ترجیح بلا مرجح است.

اشکال دوم اینکه ما روایتی داریم که دوتا جرم دو تا جریمه داره یعنی یک روایت داریم میگه اگر کسی قاتل بود و کسی را کشت یک نفر دیگه راضی بود در روایت داره این راضی هم جز قتله حساب میشه وقتی این راضی جز قتله باشد و گناه این قتل پای او هم نوشته شود برای اون قاتل پس باید دوتا گناه بنویسن چون هم راضی است و هم قاتل است در اینجایی که شما میگی دو تا عنوان هست باید دوتا جریمه هم باشه پس اولا میشه ترجیح بلا مرج و ثانیا با روایت مخالف است.

ثمّ إنّه ذكر هذا القائل همین بعض المعاصرین که منظور صاحب فصول باشد في بعض كلماته: أنّ التجرّي إذا صادف المعصية الواقعيّة تداخل عقابهما که اگر این‌ها با هم تصادف کنند عقوبت هاشون تداخل میکند. خب توجیه مرحوم نایینی هم در نظر بگیرید که توجیه معقولی می‌شود برای آن در نظر گرفت.

ولم يعلم معنى محصّل لهذا الكلام معنای مشخصی فهمیده نمی‌شود از این کلام مقصود شما چیست از تداخل اگر یک دونه عقوبت است مستلزم دو اشکال است اگر نه مقصود شما یه دونه عقوبت است با یک شدت بیشتری این که اسمش تداخل نیست و تداخل یعنی یک عقوبت که ترجیح بلا مرجح است؛ إذ مع كون التجرّي عنوانا مستقلا في استحقاق العقاب تجری مستقل است در استحقاق عقاب لا وجه للتداخل تداخل معنی پیدا نمیکند إن اريد اگر مقصودت از تداخل وحدت عقاب است که این درست نیست چرا دو اشکال دارد یک ترجیح بلا مرجح {در نسخ قدیمی دلیل دوم روایت هم ذکر شده: وسيجيء في الرواية أنّ على الراضي إثما، وعلى الداخل إثمين»، انظر الصفحة ٤٧ و وقتی راضی به عمل را عقوبت مبکنند به طریق اولی باید فاعل عمل را دو تا عقوبت کنند چون هم راضاست هم انجام قتل است} به وحدة العقاب؛ فإنّه ترجيح بلا مرجّح، وإن اريد اگر مقصود از تداخل عقاب زاید است یعنی یک عقابی زاید بر عقاب تجری اگر این مقصود است که تداخل نیست به عقاب زائد على عقاب محض التجرّي، فهذا ليس تداخلا الان در ماه رمضان یک نفر بدون عذر افطار کند این یک گناه و افطارم با آب غصبی انجام دهد این دوتا گناه این شدید‌تر در جهنم می‌ماند و دو بار در جهنم وارد و خارجش نمیکنند و این را تداخل را نمیگویند؛ لأنّ كلّ فعل اجتمع فيه عنوانان افطار بلاعذر اونم با شراب من القبح يزيد عقابه على ما كان فيه أحدهما. یدونه بود کمتر بود حالا اضافه‌اش میکنند و این تداخل نیست.

خلاصه: نه حرف اون روز صاحب فصول درست است که یک تجری حسن درست کردند و نه حرف امروز درست است که اگر این دوتا با هم تصادف کردن تداخل میکنند

۳

عدم اشکال در قبح فاعلی

تحقیق مقام:

والتحقيق: أنّه لا فرق في قبح التجرّي بين موارده اقای صاحب فصول ما یک جا نداریم که تجری حسن باشد و در همه جا قبح فاعلی دارد به حکم عقل و احکام عقلیه تخصیص بردار نیست، وأنّ المتجرّي لا إشكال في استحقاقه الذمّ هر متجری حتی جایی که مقطوع المعصیه واجب توصلی در بیاد همون جا هم عقل میگوید قبیح است و قبح فاعلی دارد. من جهة انكشاف خبث باطنه وسوء سريرته بذلك و قبلا گفتیم مذمت به خاطر قبح فاعلی ملازم با عقوبت نیست و مذمت بر قبح فعلی در این دنیا ملازم با عقوبت در اون دنیا است. . وأمّا استحقاقه (متجری) للذمّ من حيث الفعل المتجرّى یعنی فعلی که تجری شده و با متجری اشتباه گرفته نشود. اما استحقاق این متجری که مستحق ذم باشد از حیث فعل متجری (مذهب مشهور) في ضمنه تجری، ففيه إشكال قبلا هم گفتیم استحقاق فعلی ندارد و با قطع من که این شراب است شراب نمی‌شود الشی لا ینقلب علیه فقط قبح فاعلی دارد،

كما اعترف به اشکال الشهيد اول قدس‌سره فيما يأتي من كلامه. در کتاب الفوائد و القواعد که با کتاب علامه اشتباه نشود و اون قواعد است و با تمهید القواعد شهید ثانی هم اشتباه نشود.

و شهید اول هم این اشکال رو کردند که قبح فعلی ندارد.

۴

دلالت طائفه اول اخبار بر عفو از تجری به مجرد قصد

این اقایان مشهور که تجری را حرام میدانند تجری که در خارج وجود پیدا کند و تجری در خارج دو جور داریم تجری جوارحی و تجری جوانحی. یعنی یک وقت تجری میکنم و مقطوع الخمریه را میخورم اینجا با اعضا و جوارحم انجام میدم بعد آب در میاد. یک وقت نه در نیت دارم مقطوع الخمریه را بخورم این را میگویند تجری جوارحی (فیزیکی) که در خارج یک کاری انجام میشود. تا به حال در مورد این تجری حرف میزدیم. اما تجری جوانحی هم داریم که در دلم قصد کردم یک قتلی انجام بدم و بعدا هم منصرف میشوم. ایا این تجری باطنی هم همانند تجری ظاهری هست؟ ایشان میفرمایند اخبار دو دسته است اما همان کسانی که میگفتن تجری فعلی حرام است در تجری‌های قلبی تردید میکنن چرا؟ برای اینکه دو طائفه اخبار داریم

. نعم، این اقایون تجری را حرام میدانند از حیث فعل ولی همین‌ها میگن لو كان التجرّي على المعصية بالقصد إلى المعصية کار خارجی انجام نشد و من فقط در دلم قصد معصیت کردم اون اقایونی که تجری‌های موجود در خارج رو حرام میدانند در اینجا تردید میکنند چون دو دسته اخبار داریم فالمصرّح به في الأخبار الكثيرة العفو عنه یک دسته روایات داریم که اینایی که نیت بد دارن اینها معفو هستن و روایات مفصل است و من یه تیکه‌اش رو عرض میکنم: در روایت داره اگر قصد کار خوب بکند و موفق نشه یک ثواب بهش میدن حالا اگر موفق شود ده تا ثواب بهش میدهند من جاء بالحسنه فله عشر امثالها حالا اگر نیت کار بد کرد اگر انجام نداد نه تنها عقوبت نمیکنند بلکه یک ثواب هم بهش میدن من قصد سیئه و لم یعمل بها کتبت له حسنه ببینید روایاتی است که میگه تجری قلبی معفو است من هم بالسیئه و لم یفعلها کتبت له حسنه نه تنها عقوبت نمیکنند ثواب هم می‌دهند پس این یک طائفه از روایات است و در روایت دارد وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ عشراته وای به حال کسانی که آحادشون بیشتر از عشراتشون باشه. هرکس کار خوب کند ده تا ثواب دارد و برای کار بد یک عقاب نوشته می‌شود و این شخص به قدری خبیث باشد که یک‌های او (گناهاش) از ده تا ی او (ثواباش) بیشتر باشد (وسائل جلد ۱ صفحه ۳۵ حدیث ۶. ۷. ۸. ۱۰ .۲۰ و ۲۱)

۵

دلالت طائفه دوم اخبار بر عقوبت از تجری به مجرد قصد

طائفه دوم اخبار

، وإن كان يظهر من أخبار أخر العقاب على القصد أيضا یعنی مشهوری که میگن خلاصه بر فعل عقوبت هست ایضا بر نیت هم هست، مثل:

روایت اول: قوله صلوات الله عليه: «نيّة الكافر شرّ من عمله». و نیت المومن خیر من عمله هم وجود دارد و این حدیث مقداری ظاهرش معناش نا جور است میگه نیت کافر از عملش بد‌تر است یعنی اگر کافر برود زنا کند یک عقوبت دارد اما اگر نیت کند زنا کند خیلی عقوبتش شدید‌تر است. و مومن نیتش از عملش بهتر است. (وسائل جلد ۱ صفحه ۳۵) برای اینکه این حدیث معنایش مشخص شود به بحار مراجعه کنید ایشون ۱۲ تا معنی کردن. بحار ایرانی‌هایی که سه جلد بیشتر است این جلد ۷۰ مال این بحار ایرانی هاست اگه لبنانی باشه سه جلد کم میشه. جلد ۷۰ صفحه ۱۸۹ حدیث دوم)

وقوله: «إنّما يحشر الناس على نيّاتهم». مردم روز قیامت با نیت هاشون محشور می‌شوند. (وسائل جلد ۱ صفحه ۳۴ حدیث ۵)

وما روایتی که وراد شده ورد من بیان ما است که از حضرت سوال میکنند که اینهایی که خطاکار هستن تو جهنم خلود دارن مثل قتل عمدی و اینهایی هم که در بهشت هستن مخلد هستن در مقابل ۶۰ الی ۷۰ سال حضرت این را علت می‌آورند که آنها قصدشان این بود تا آخر دنیا خوبی کنند و اینها قصدشون این بود تا اخر دنیا بدی کنند تعليل خلود أهل النار في النار، وخلود أهل الجنّة في الجنّة (وسائل جلد ۱ صفحه ۳۶ حدیث ۴)؛ بعزم متعلق به تعلیل است یعنی حضرت علت آوردن برای اینکه اون چرا مخلد در بهشت است و او چرا مخلد در جهنم است كلّ من الطائفتين على الثبات على ما كان عليه هر دو ثابت قدم باشند بر آن چیزی که بودن من المعصية والطاعة لو خلّدوا في الدنيا.

سوال و جواب: صحبت سر شخصی است که توبه نکرده است.

وما ورد من أنّه: (وسائل جلد ۱۱ صفحه ۱۱۳ حدیث ۱) دو نفر مسلمان که به جان هم بیوفتند و این شمشیر به او بزند و او شمشیر به این بزند قاتل و مقتول هر دو در جهنم هستن سوال شد قاتل که معلوم است ولی مقتول چرا؟ فرمودن برای اینکه او هم قصد داشت این را بکشد و به خاطر قصدش وارد جهنم میشه و این روایات معارض با ظائفه اول هستن «إذا التقى المسلمان بسيفهما فالقاتل والمقتول في النار، قيل: يا رسول الله، هذا القاتل، فما بال المقتول؟! قال: لأنّه أراد قتل صاحبه» در قوانین جزایی دنیا هم همین است که اگر کسی کارد کشید و آمد تو محل همین برایش جرم سنگین دارد با اینکه شخصی را هم نکشته.

وما ورد في العقاب على فعل بعض المقدّمات بقصد ترتّب الحرام، كغارس الخمر. (وسائل جلد ۱۲ صفحه ۱۶۵ حدیث ۴و ۵) یک مفر درخت خمر کاشت به خمر میگن انگور در قرآن انی اعصر خمرا دارم خمر فشار میدم.

[علاقه ما یعول]

این به علاقه مایعول است در مطول: اگر ما لفظی رو در غیر موضوع له به خواهیم استعمال کنیم باید یک علاقه‌ای باشد. ۲۳ تا علاقه شمردن. علاقه حال و محل. علاقه مشارفه. و یکی هم علاقه ما یعول.

در اینجا خمر میگن مقصود انگور است استعمال لفط است در غیر موضوع له علاقه آن هم ما یعول است یعنی این انگور‌ها برگشتش به خمر است. ما یعول یعنی ما یرحع به اعتباری که این انگور‌ها یه روزی خمر می‌شود از الان می‌شود بهش گفت خمر. حالا این روایت هم این را میگه که اگر کسی مقدمات فعل حرام را انجام داد و درخت انگور کاشت که مثلا چند سال دیگر انگور دهد و این شراب درست کند این روایت هم میگه با اینکه درخت انگور را تازه کاشته و هنوز خیلی مونده تا انگور دهد ولی اگر از دنیا رود عقوبتش میکنن چرا؟ چون نیت داشت انگور نمو پیدا کند شراب درست کند.

ببینید تمام این روایات میگه نیت دخیل است و همچنین والماشي لسعاية مؤمن که این یک روایت دیگر است (وسائل جلد ۱۱ صفحه ۴۱۰ حدیث ۷) اگر کسی برود پیش یک قدرت مندی و سعایت کند مومنی را که خیلی‌ها اینکار رو میکنند و برای اینکه یک شخصی را نابود کنند خورد کنند با یک پستی در تماس هستن هی برای او سعایت میکنن تا این بنده خدا گرفتار میشه. خب این فعلا رفته سعایت کند تا به سر انجام برسد این وسط‌ها اگر فوت شد برایش گناه می‌نویسند.

وفحوى این همان روایتی است که گفتیم امروز می‌خوانیم یعنی از فحوی بعضی از روایات استفاده میشود ما دلّ على أنّ الرضا بفعل كفعله، مثل ما عن أمير المؤمنين عليه‌السلام: (نهج البلاغه فیض الاسلام جلد ۶ صفحه ۱۱۵۳ حدیث ۱۴۶ و وسائل جلد ۱۱ صفحه ۴۱۱ حدیث ۱۲) أنّ «الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم من راضیم کسی قتل کرده این مثل کسی است که داخل شده در اون جنایت، وعلى الداخل إثمان: إثم الرضا، وإثم الدخول » کسی راضی باشه یک دونه گناه و کسی که انجام داده قهرا دو تا گناه یکی فعل و یکی رضایت.

۶

موید از قرآن برای طائفه دوم اخبار

ایشان به این‌ها موید می‌گویند چون یه خدشه‌هایی می‌شود در این آیات کرد

ويؤيّده: قوله تعالى: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ﴾ این‌هایی که دوست دارند در دل که اشاعه فحشا شود خدا این‌ها رو هم عذاب مبکند، وقوله تعالى: ﴿إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللهُ﴾، آن چیزی که ظاهر می‌کنید و آن چیزی که مخفی میکنید یعنی در دلتون هم کاری رو مخفی کنید همونم یحاسبکم به الله و خدا محاسبه میکند وما ورد من أنّ: «من رضي بفعل فقد لزمه وإن لم يفعل» رضایت امر باطنی است اگر کسی راضی به کاری باشد ملارم اون کار است وما ورد في تفسير قوله تعالى: ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ﴾: به یک دسته از مسلمان‌های صدر اسلام آیه آمد اگر شماها مومن هستین پس چرا اینقدر پیغمبر کشتین؟ در حالی که اینها پیغمبر نکشته بودن. یهودی‌ها ۵۰۰ سال قبل پیغمبر کشتن حالا چرا به این‌ها خطاب میکند؟ برای اینها راضی بودن چون راضی بودن و چون راضی بودن اون نسبت قتل که مال ۵۰۰ سال پیش بود به اینها داده میشه من بیان ما است أنّ نسبة القتل إلى المخاطبين مع تأخّرهم عن القاتلين بكثير لرضاهم بفعلهم.، وقوله تعالى: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً﴾. ما اینها رو این مقامات آخرت رو به کسی میدیم که اراده علو نداشته باشد.

بكونه قتل مؤمن ؛ ولذا اعترف في كلامه بأنّه لو قتله كان معذورا ، فإذا لم يكن هذا الفعل الذي تحقّق التجرّي في ضمنه ممّا يتّصف بحسن أو قبح ، لم يؤثّر في اقتضاء ما يقتضي القبح ، كما لا يؤثّر في اقتضاء ما يقتضي الحسن لو فرض أمره بقتل كافر فقتل مؤمنا معتقدا كفره ؛ فإنّه لا إشكال في مدحه من حيث الانقياد وعدم مزاحمة حسنه بكونه في الواقع قتل مؤمن.

ودعوى : أنّ الفعل الذي يتحقّق به التجرّي وإن لم يتّصف في نفسه بحسن ولا قبح ـ لكونه مجهول العنوان ـ لكنّه لا يمتنع أن يؤثّر في قبح ما يقتضي القبح بأن يرفعه ، إلاّ أن نقول بعدم مدخليّة الامور الخارجة عن القدرة في استحقاق المدح والذمّ ، وهو محلّ نظر ، بل منع. وعليه يمكن ابتناء منع الدليل العقلي السابق (١) في قبح التجرّي.

مدفوعة ـ مضافا إلى الفرق بين ما نحن فيه وبين ما تقدّم من الدليل العقلي ، كما لا يخفى على المتأمّل ـ : بأنّ العقل مستقلّ بقبح التجرّي في المثال المذكور ، ومجرّد تحقّق ترك قتل المؤمن في ضمنه ـ مع الاعتراف بأنّ ترك القتل لا يتّصف بحسن ولا قبح ـ لا يرفع قبحه ؛ ولذا يحكم العقل بقبح الكذب وضرب اليتيم إذا انضمّ إليهما ما يصرفهما إلى المصلحة إذا جهل الفاعل بذلك.

ثمّ إنّه ذكر هذا القائل في بعض كلماته : أنّ التجرّي إذا صادف المعصية الواقعيّة تداخل عقابهما (٢).

__________________

(١) راجع الصفحة ٣٨ ـ ٣٩.

(٢) الفصول : ٨٧.

ولم يعلم معنى محصّل لهذا الكلام ؛ إذ مع كون التجرّي عنوانا مستقلا في استحقاق العقاب لا وجه للتداخل إن اريد به وحدة العقاب ؛ فإنّه ترجيح بلا مرجّح (١) ، وإن اريد به عقاب زائد على عقاب محض التجرّي ، فهذا ليس تداخلا ؛ لأنّ كلّ فعل اجتمع فيه عنوانان من القبح يزيد عقابه على ما كان فيه أحدهما.

عدم الإشكال في القبح الفاعلي

والتحقيق : أنّه لا فرق في قبح التجرّي بين موارده ، وأنّ المتجرّي لا إشكال في استحقاقه الذمّ من جهة انكشاف خبث باطنه وسوء سريرته بذلك (٢). وأمّا استحقاقه للذمّ من حيث الفعل المتجرّى في ضمنه ، ففيه إشكال ، كما اعترف به الشهيد قدس‌سره فيما يأتي (٣) من كلامه (٤).

الإشكال في القبح الفعلي

__________________

(١) في (ر) و (ص) زيادة العبارة التالية : «وسيجيء في الرواية أنّ على الراضي إثما ، وعلى الداخل إثمين» ، انظر الصفحة ٤٧.

(٢) لم ترد «بذلك» في (ت) ، (ر) و (ص) ، وفي (ر) و (ص) زيادة : «وجرأته».

(٣) في الصفحة ٤٩ ـ ٥٠.

(٤) وردت ـ هنا ـ زيادة في (ت) ، (ه) وهامش (ص) ـ مع اختلاف يسير ـ ، وكتب بعدها في (ص) : «منه قدس‌سره» ، والزيادة هكذا : «بل يظهر منه قدس‌سره : أنّ الكلام في تأثير نيّة المعصية إذا تلبّس بما يراه معصية ، لا في تأثير الفعل المتلبّس به إذا صدر عن قصد المعصية ، فتأمّل. نعم ، يظهر من بعض الروايات حرمة الفعل المتجرّى به ؛ لمجرّد الاعتقاد ، مثل موثّقة سماعة : في رجلين قاما إلى الفجر ، فقال أحدهما : هو ذا ، وقال الآخر : ما أرى شيئا ، قال عليه‌السلام : فليأكل الذي لم يبن له ، وحرّم على الذي زعم أنّه طلع الفجر ؛ إنّ الله تعالى قال : ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ.

دلالة الأخبار الكثيرة على العفو عن التجرّي بمجرّد القصد إلى المعصية

نعم ، لو كان (١) التجرّي على المعصية بالقصد (٢) إلى المعصية فالمصرّح به في الأخبار الكثيرة العفو عنه (٣) ، وإن كان يظهر من أخبار أخر العقاب على القصد أيضا (٤) ، مثل :

قوله صلوات الله عليه : «نيّة الكافر شرّ من عمله» (٥).

وقوله : «إنّما يحشر الناس على نيّاتهم» (٦).

دلالة بعض الأخبار على العقاب في القصد

وما ورد من تعليل خلود أهل النار في النار ، وخلود أهل الجنّة في الجنّة ؛ بعزم كلّ من الطائفتين على الثبات على ما كان عليه من المعصية والطاعة لو خلّدوا في الدنيا (٧).

وما ورد من أنّه : «إذا التقى المسلمان بسيفهما فالقاتل والمقتول في النار ، قيل : يا رسول الله ، هذا القاتل ، فما بال المقتول؟! قال : لأنّه أراد قتل صاحبه» (٨).

__________________

(١) في (ت) ، (ص) و (ه) بدل «نعم لو كان» : «وأمّا».

(٢) في (ص) و (ه) بدل «بالقصد» : «بسبب القصد».

(٣) انظر الوسائل ١ : ٣٦ ـ ٤٠ ، الباب ٦ من أبواب مقدمة العبادات ، الحديث ٦ ، ٧ ، ٨ ، ١٠ ، ٢٠ و ٢١.

(٤) لم ترد «أيضا» في (ظ) و (م).

(٥) الوسائل ١ : ٣٥ ، الباب ٦ من أبواب مقدّمات العبادات ، الحديث ٣.

(٦) الوسائل ١ : ٣٤ ، الباب ٥ من أبواب مقدّمات العبادات ، الحديث ٥ ، إلاّ أنّ فيه : «إنّ الله يحشر ...».

(٧) الوسائل ١ : ٣٦ ، الباب ٦ من أبواب مقدّمات العبادات ، الحديث ٤.

(٨) الوسائل ١١ : ١١٣ ، الباب ٦٧ من أبواب جهاد العدوّ ، الحديث ١ ، إلاّ فيه بعد قوله «بسيفهما» : «على غير سنّة».

وما ورد في العقاب على فعل بعض المقدّمات بقصد ترتّب الحرام ، كغارس الخمر (١) والماشي لسعاية مؤمن (٢).

وفحوى ما دلّ على أنّ الرضا بفعل كفعله (٣) ، مثل ما عن أمير المؤمنين عليه‌السلام : أنّ (٤) «الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم ، وعلى الداخل إثمان : إثم الرضا ، وإثم الدخول (٥)» (٦).

وما ورد في تفسير قوله تعالى : ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ(٧) : من أنّ نسبة القتل إلى المخاطبين مع تأخّرهم عن القاتلين بكثير ؛ لرضاهم (٨) بفعلهم (٩).

ويؤيّده : قوله تعالى : ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ(١٠) ، وقوله تعالى : ﴿إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ١٦٥ ، الباب ٥٥ من أبواب ما يكتسب به ، الحديث ٤ و ٥.

(٢) انظر الوسائل ١٩ : ٩ ، الباب ٢ من أبواب القصاص في النفس ، الحديث ٣ و ٥.

(٣) في (ظ) ، (ل) ، (م) ونسخة بدل (ه) : «كالفعل».

(٤) في (ل) و (م) : «مثل قوله عليه‌السلام : الراضي ...».

(٥) لم ترد عبارة «وعلى الداخل ـ إلى ـ الدخول» في (م).

(٦) نهج البلاغة : الحكمة ١٥٤ ، مع اختلاف ، والوسائل ١١ : ٤١١ ، الباب ٥ من أبواب الأمر والنهي ، الحديث ١٢.

(٧) آل عمران : ١٨٣.

(٨) في (ت) ، (ر) و (ظ) : «رضاهم» ، وفي (ه) : «برضاهم».

(٩) الكافي ٢ : ٤٠٩ ، الحديث ١ ، والوسائل ١١ : ٥٠٩ ، الباب ٣٩ من أبواب الأمر والنهي ، الحديث ٦.

(١٠) النور : ١٩.

تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللهُ(١) ، وما ورد من أنّ : «من رضي بفعل فقد لزمه وإن لم يفعل» (٢) ، وقوله تعالى : ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلا فَساداً(٣).

الجمع بين أخبار العفو والعقاب

ويمكن حمل الأخبار الأول على من ارتدع عن قصده بنفسه ، وحمل الأخبار الأخيرة على من بقي على قصده حتّى عجز عن الفعل لا باختياره.

أو يحمل الأول على من اكتفى بمجرّد القصد ، والثانية على من اشتغل بعد القصد ببعض المقدّمات ؛ كما يشهد له حرمة الإعانة على المحرّم ، حيث عمّمه بعض الأساطين (٤) لإعانة نفسه على الحرام ؛ ولعلّه لتنقيح المناط ، لا بالدلالة اللفظية.

أقسام التجرّي

ثمّ اعلم : أنّ (٥) التجرّي على أقسام ، يجمعها عدم المبالاة بالمعصية أو قلّتها (٦).

أحدها : مجرّد القصد إلى المعصية.

ثانيها : القصد مع الاشتغال بمقدّماته.

وثالثها : القصد مع التلبّس بما يعتقد كونه معصية.

__________________

(١) البقرة : ٢٨٤.

(٢) لم نعثر عليه بلفظه ، ويدلّ عليه ما تقدّم آنفا ، وما في الوسائل ١١ : ٤١٠ ، الباب ٥ من أبواب الأمر والنهي ، الحديثان ٤ و ٥.

(٣) القصص : ٨٣.

(٤) هو كاشف الغطاء في شرحه على القواعد (مخطوط) : الورقة ١٦.

(٥) كذا في (ت) و (ه) ، وفي (ظ) ، (ل) ، (م) ونسخة بدل (ص) : «وقد علم ممّا ذكرنا أنّ» ، وفي (ص) و (ر) : «ثمّ إنّ».

(٦) لم ترد عبارة «يجمعها عدم المبالاة بالمعصية أو قلّتها» في (ظ) و (م).