درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۶: تجری ۶

 
۱

خلاصه درس گذشته

بالاخره ایشان پریروز فرمودند می‌شود عبدی تجری کند و طریق منصوب مولا را مخالفت بکند مولا یک طریقی نصب کرده بود برای تادیب دشمنش این طریق گفت این دشمن است من قاعدتا باید او را به قتل برسانم بدستور خود مولا. اما احتمال می‌دهم او اشتباه کرده چون احتمال می‌دهم تجریا نمی‌کشم نباید به این احتمال اعتناء کنم باید او را به قتل برسانم ولی تجریا نمی‌کشم بعد معلوم شد احتمال من درست بوده این اشتباه کرده این تجری عیبی ندارد با آنکه مخالفت طریق منصوب شده. بعد یک نفر اشکال می‌کند می‌گوید پس روی این حساب شما جایز می‌دانید مخالفت طریق منصوب پس زراره اگر گفت فلان چیز حرام است من احتمال می‌دهم اشتباه کرده انجام بدهم فلان چیز واجب است احتمال می‌دهم اشتباه کرده ترک بکنم لازمة حرف شما این است پس مخالفت طرق منصوبة شرعیه جایز است ایشان می‌گوید من کی این حرف را زدم صاحب فصول می‌گوید من در اینجا این حرف را زدم این نباید آن طریق منصوب را ترک بکند حتما حتما عقل می‌گوید انسان به طریق منصوب از مولا عمل بکند چرا؟ چون اگر عمل به طریق بکند قطعا مصون از عقوبت است یعنی برخلاف اینکه ترک بکند آنجا احتمال عقوبت هست منتهی در اینجا گفتیم حالا که کشف خلاف شده معلوم می‌شود این مخالفت طریق منصوب عیبی ندارد پس از این حرف ما استفاده نشود که مخالفت طریق منصوب را ما اجازه می‌دهیم این که تمام شد

سه قسم تجری دیگه ایشان شروع کردند چون سه قسم قبلا گفته بودند دو تا تجری شدید العقوبه. یکدانه هم تجری غیر عقوبت دارد سه تا تجری دیگر مانده که این سه تجری عقوبت دار است منتهی با آنجایی که مقطوع الحرمه را انجام می‌داد و حرام در می‌آمد با او فرق دارد آنجایی که مقطوع الحرمه را انجام می‌داد و اتفاقا هم حرام در می‌آمد آنجا عقوبت شدیده دارد اما سه صورت هست که عقوبت شدیده ندارد یک صورتش یک درجه خفیفتر از اوست صورت دومش دودرجه خفیفتر است صورت سومش سه درجه خفیفتر است قطع پیدا کرده اکل در حال جنابت حرام است مع ذلک می‌خورد بعد معلوم می‌شود اتفاقا اکل در حال جنابت مکروه است خب این را عقوبتش می‌کنند اما نه مثل آنجایی که حرام در می‌آید آنجایی که حرام را انجام می‌دهد و حرام در می‌آید عقوبت شدیده است اما اینجا که به خیال خودش حرام انجام می‌دهد اما مکروه در می‌آید یک درجه عقوبتش کمتر است اگر معلوم شود این کار مباح است دو درجه عقوبتش کمتر است مقطوع الخمریه را می‌خورد و آب در می‌آید خب آب مباح است خب اینجا هم عقوبتش می‌کنند بخاطر آن قبح تجری, اباحه هم که نمی‌تواند آن قبح تجری را بردارد عقوبتش منتهی دو درجه خفیفتر است آنجایی که مقطوع الحرمه را انجام می‌دهد بعدمعلوم می‌شود مستحب است یقین داشته انگشتر به دست راست حرام است ولی انجام می‌دهد بعد از مدتها می‌فهمد که این کار مستحب بوده اینجا هم عقوبت دارد منتهی سه درجه خفیفتر است چرا؟ چون مصلحت که درست است که خوب است اما مصلحت الزامی ندارد چون مصلحت الزامی ندارد نمی‌تواند این قبح تجری را جبران کند در این سه صورت هم عقوبت هست البته ایشان می‌فرماید اختلاف مراتب هم را رعایت بکنید بد نیست مثلا آنجایی که خیلی کراهت شدیده دارد آنجا نیم درجه عقوبتش کمتر است اما اگر گفتید کراهت دارد یک درجه آنجایی که کراهت معمولی باشد اگر این کار کراهت شدیده‌ای دارد کراهت شدیده یعنی نزدیک حرام است این تقریبا نیم درجه عقوبتش از او کمتر است اگر کراهت معمولی باشد یک درجه کمتر است این مراتب را هم می‌شود رعایت کرد این خلاصة حرف ایشان. چند صورت شد آقا؟ شش صورت. دو صورت عقوبت شدیده سه صورت عقوبت خفیفه یک صورت نه عقوبت شدیده و نه عقوبت خفیفه چرا؟ بخاطر آن حسن واقعی این قبح ظاهری از بین رفته نه تجریش قبح دارد آنجایی که مقطوع الحرمه انجام می‌دهد بعد معلوم می‌شود واجب توصلی است کار خوبی کرده واجب توصلی که لابشرط است قصد قربت نمی‌خواهد خیال می‌کرده که دارد کار بد می‌کند بعد معلوم می‌شود که کار خوبی کرده اینجا نه تجری قبیح است و نه این متجری مستحق عقوبت است این حرفهای ایشان.

خب ما فقط با یک کلمه‌اش کار داریم با آن دو تا و با آن سه تا کار نداریم آن یک جایی که ایشان فرمودند تجری قبحش از بین می‌رود بخاطر آن مصلحت واقعی این بخیال خودش کافر نکشته تجریا و حال آنکه واقعا مومن نکشته گفته مومن نکشتن مصلحت دارد آن مصلحت واقعی می‌آید این قبح ظاهری برمی دارد ایشان می‌فرمایند تجری علت تامة قبح است تجری قبحش ذاتی است ذاتیات قابل تخلف نیست مگه شما می‌توانی رطوبت را از آب بگیری بگو من می‌خواهم آب را رطوبتش را بگیرم خب دیگه آب نیست ذاتیات هیچوقت قابل تخلف نیست بنابراین تجری هم قبحش ذاتی است ظلم است بلکه اصلا یکی از مصادیق ظلم است بنابراین اینکه شما می‌فرمایید قبحش ذاتی نیست بالوجه و الاعتبار است حرفتان درست نیست نقطة مقابل انقیاد, انقیاد حسنش ذاتی است این آدم اگر انقیادا می‌کشت این مقطوع الکفر را بعد معلوم می‌شد مومن است این حسنش از بین نرفته حسن انقیاد ذاتی است قبح تجری هم ذاتی است نه قبح تجری می‌تواند آن حسن واقعی را بردارد و نه حسن انقیاد می‌تواند آن قبح واقعی را بردارد پس بنابراین اولا که علت تامه است قبح تجری ذاتی است حالا بر فرض هم که سلمنا ذاتی نباشد دیگر لااقتضا نیست یقینا می‌شود مقتضی اقتضایی قبح در آن هست. عبارت آقای نائینی این است دیروز عرض کردم ایشان می‌فرماید صاحب فصول گفته یقرء علیه ما یخرجه عن القبح ببینید این عبارت را می‌گوید صاحب فصول مدعی است که آن حسن واقعی یخرجه یعنی این تجری را خارجش می‌کند پس معلوم است که ایشان قائل است به تجری است می‌گوید این تجری قبح آور است که بعد می‌گوید آن صفت واقعی این را خارجش می‌کند خلاصه ایشان می‌فرماید یقینا قسم سوم نیست قسم اول هم که سلم که نیست ولی مقتضی را که شما قبول دارید این کاری کرده که مقتضی غضب مولا شده تا کی این مقتضی و غضب مولا هست تا موقعی که علم داشته باشد که مولا از این کار خوشش آمده این که علم نداشته چون امر غیر اختیاری است آخه این می‌خواست کافر نکشد بعد معلوم می‌شود که مومن نکشته این مومن نکشتن امر غیر اختیاری است و امر غیر اختیاری قابل صفت اتصاف به حسن و قبح ندارد ارتعاش ید مرتعش خوب است یا نه؟ هیچکدام چون دست خودش نیست این همینطور دستش مرتعش است ارتعاش ید مرتعش نه متصف به حسن است و نه متصف به قبح است امر غیر اختیاری است. نفس کشیدن چطور است خوب است یا بد؟ هیچکدام. چون دست شما نیست نفس بکشی یا نکشی بنابراین امور غیر اختیاریه متصف به حسن و قبح نیست. یک حرف فلسفی قاطی بکنیم این ترک قتل مومن امر عدمی است و امر عدمی متصف به حسن و قبح نیست که این در جای فلسفه بحثش می‌شود خلاصه از دو جهت یا بخاطر اینکه این ترک قتل مومن امر غیر اختیاری است مثل ارتعاش ید مرتعش مثل تنفس یا اینکه امر عدمی هر کدام باشد امر عدمی و امر غیر اختیاری متصف به حسن و قبح نیست چون در باب حسن و قبح علم دخالت دارد وجود واقعی مصلحت ارزش ندارد وجود علمی اش ارزش دارد در باب حسن و قبح آن مصلحت واقعی ارزش ندارد وجود علمی اش ارزش دارد که من علم داشته باشم دارم کار خوب می‌کنم من هم که علم ندارم که کار خوب انجام می‌دهم نتیجتا نه متصف به حسن است نه متصف به قبح است بنابراین وقتی متصف به حسن نشد به قبح خودش باقی است چیزی که بیاید او را از برطرف کند در بین نیست.

۲

تجری از اموری نیست که متصف به حسن و قبح باشد

و من المعلوم دوباره حرفها را تکرار می‌کند ایشان می‌گوید این ترک قتل مومنی که متجری کرده با آن فعل قتل مومنی که منقاد کرده یکی است آخه متجری با اینکه نباید بکشد این معتقد الکفر را کشته بعد معلوم شده ترک قتل مومن است منقاد چکار کرده منقاد دیده قطع پیدا کرده مولایش هم گفته قطع پیدا کردی به دشمن آسیب برسان این هم قطع پیدا کرده قطع هم حجت است می‌زند این را می‌کشد بعد معلوم می‌شود این مومن است ایشان می‌گوید نه آن کار خوب او حسن است و نه کار بد این واقعا کار بدی کرده متجری واقعا کار بد کرده چون بعدا معلوم شده مومن کشته ظاهرا انقیاد کرده چون قطع پیدا کرده این دشمن مولاست برای دلخوشی مولا انقیاد به خرج داده این را کشته ایشان می‌فرماید نه این فعل قتل مومن این متصف به قبح است و حال آنکه واقعا قبیح است نه آن ترک قتل مومن او متصف به حسن است چرا؟ چون نه این می‌داند کار بدی دارد می‌کند منقاد ظاهرا دارد کار خوب می‌کند ولی واقعا دارد کار بد می‌کند اما نمی‌داند دارد کار بد می‌کند پس این کارش متصف به قبح نیست لذا حسن ذاتی انقیاد به حال خودش است آن یکی بعکس می‌گوید ترک قتل مومن ولو کار خوبی است واقعا ولی اینکه خبر ندارد بنابراین چون خبر ندارد و التفات ندارد که این کار کار خوب است این قبح تجری را از بین نمی‌برد حالا عنایت بکنید

ایشان می‌فرماید و من المعلوم ان ترک قتل المومن بوصف ان ترک قتل مومن این انه برمی گردد به وصف, و صف ترک قتل و ترک قتل مومن بوصف ترک القتل المومن در اون مثال این ترکش مثل فعلش است کی ترک کرده قتل مومن را متجری کی انجام داده قتل مومن را منقاد. چون یقین پیدا کرده بود که این کافر حربی است زد او را کشت. ایشان میگه نه ترک قتل او متصف به حسن است نه فعل قتل این متصف به قبح است درسته واقعا کارش قبیح است ولی چون نمی‌دانسته متصف به قبح نیست لذا میگه ترک قتل او یعنی متجری با فعل قتل منقاد هردو مساوی هستن نه مال او نه خوبه نه بده نه مال این نه خوبه نه بده. چون نه او میدونست که مومن نمیکشه و نه این میدونست که مومن میکشه لذا میفرماید ترک قتل مومن در متجری مثل فعل قتل مومن در منقاد است این فعل و ترک ليس من الامور التي تتّصف بحسن أو قبح ایشان میفرماید نه مال اون متجری متصف به حسن است نه مال این منقاد متصف به قبح است در حالی که مال اون واقعا خوبه مال این واقعا بده ولی خودشان که نمیدونن لذا میفرماید متصف به حسن قبح نیست چرا؟ للجهل همان که دیروز گفتیم در باب حسن و قبح غیر باب مصلحت و مفسده است اونجا علم جهل دخالت ندارد ولی در باب حسن و قبح علم و جهل دخالت دارد.

خلاصه مصالح وجود واقعیش بدرد نمیخوره وجود علمیش بدرد میخورد. مفاسد وجود واقعیش بدرد نمیخوره وجود علمیش بدرد میخوره که این اقا هم علم نداره للجهل بكونه قتل میخوره به قتل مومن یعنی اخری یعنی منقاد هم که این رو میکشه ولو واقعا بده ولی متصف به قبح نیست چرا متصف به قبح نیست فهمیدید للجهل علت چیه؟ چرا اگر انجام بده این منقاد این رو بکشد متصف به نیست واقعا قبیحه ولی چون نمیدانه متصف به قبح نیست ایشان میگه برای اینکه جاهل است این اقای منقاد به اینکه این قتلش قتل مومن است به کونه یعنی کون قتل این اقای منقاد که داره الان انقیادا داره معتقد الکفر رو به قتل میرسونه جاهل است که این قتلش قتل مومن است فلذا برای همین جهت که فعل متصف به قبح نیست اعترف صاحب الفصول در کلامش گفت لو قتله کان معذورا این اقای منقاد اگر واققعا کشت ولو بعدا معلوم شود مومن کشته معذور است یعنی چی؟ یعنی معلوم میشود قبح واقعی ضرر به حسن ظاهری نمیزند. اصلا شما خودتونم اقای صاحب فصول در لا به لای حرفاتون اعتراف به حق کردید ولی توجه ندارید.

شما گفتید اگر این معتقد القتل را این معتقد الکفر را به قتل میرساند فرمودید معذور است با اینکه کار قبیحی است خب معذور است یعنی چه؟ یعنی چون نمیدانسته قبیح است پس معذور است خودت اعتراف کردی و الان بی‌توجه این حرف حق از دهن ما خارج شده و لذا یعنی چی یعنی لاجل عدم اتصاف به قبح به خاطر اینکه فعل قبح به خاطر اینکه فعل منقاد متصف به قبح نیست ولو واقعا قبیح است خود شما اعتراف کردید که لو قتله کان معذورا فاذا. نتیجه جواب‌هایی که دیروز تا حالا دادیم میخواییم امروز بخونیم. فإذا لم يكن هذا الفعل کدام فعل؟ این فعل تجری. یعنی این ترک قتل نسبت به متجری و نسبت به منقاد فعل القتل است. هذا الفعل یعنی ترک قتل این فعل متجری فی ضمنه مّا يتّصف تا اینجا ثابت کردیم چیزایی که آدم نداند حسن و قبحش را متصف به حسن و قبح نیست اذا لم یکن مما یتصف. اگر این فعل‌هایی که اون اقا انجام داده یا این اقا انجام داده. این گفتیم تصف به حسن و قبح نیست لم يؤثّر این لم جواب اذا است إذا لم يكن یعنی این فعل متجری به این ترک قتل ما گفتیم متصف به حسن و قبح نیست لم یوثر این ترک قتل ولو واقعا ترک قتل مومن است في اقتضاء ما ما یعنی تجری. اینکه نمیداند خوبی ترک قتل را پس لم یوثر در اینکه اقتضای تجری که مقتضی قبح است. كما لا يؤثّر فعل القتل اونجا ترک القتل بود گفتیم متصف به حسن نیست کما اینکه فعل القتل متصف به قبح نیست. في اقتضاء ما ما اول تجری بود ما دوم انقیاد است. در منقاد این قتل ولو اینکه واقعا بد است ولی موثر نیست و اثر ندارد در مقابل انقیادی که مقتضی حسن است بگیرد.

[مثال منقاد]

لو فرض أمره یعنی امر مولا عبدش را به قتل کافر بقتل كافر فقتل مؤمنا معتقدا كفره مومن را کشت به اعتقاد اینکه کافرحربی است الان به انقیاد این ضرری وارد شده است؟ نه باز م انسان خوبی است و اگر عادل بود بازم میشود پشت سر او نماز خواند. با اینکه یک مومن کشته چون نمیدانسته و به دستور مولا کشته بود و قطع هم حجیتش ذاتی است و این قطع داشت که مقتول مقطوع الکفر است. ایشان میفرماید لا إشكال في مدحه مدح عبد منقادی که مومن کشته اشکالی نیست که این ممدوح است به خاطر انقیادش وعدم مزاحمة حسنه انقیاد بكونه قتل في الواقع قتل مؤمن. درسته که این قتل در واقع قتل مومن است ولی مزاحمت با حسن انقیاد ندارد.

۳

دفاع صاحب فصول

خلاصه: اقای صاحب فصول شما که حسن واقعی رو در نظر گرفتین و گفتین اون حسن واقعی میاد این قبح ظاهری رو از بین میبرد اینجوری نیست و به قبح خود باقی است.

دفاع صاحب فصول

صاحب فصول هم قبول دارد که در حسن و قبح علم معتبر است و از راه دیگر وارد شده و قبول کرد مطلب مارو در باب حسن و قبح که علم شرط است و این ترک قتل مومن متصف به حسن نیست. بله این ترک قتل مومن امر غیر اختیاری بود اما در عین حال اثر خود را میگذارد.

مثال:

من ظرف مقطوع المایی را میخورم خب من قطع دارم و این آب شراب درآمد اتفاقا و این امر غیر اختیاری بود ولی اثر خودش را مییذاره و من رو مست میکنه پس میشود امر غیر اختیاری اثر بذارد و در مثال ما هم امر خارج از اختیار می‌شود اثر وضعی خودش رو بکند.

نتیجتا: در عین اینکه ترک قتل متصف به حسن نیست ولی مع ذلک قبح تجری رو از بین میبرد برای اینکه میشود امر غیر اختیاری اگر خوب بود میشود بدی واقعی رو از بین ببرد. به شیخ میفرماید مگر اینکه شما منکر شوید و بگویید اصلا نمیشود اثر کند امر غیر اختیاری و شما نمیتوانی این حرف رو بزنید چون گذشتیم روایاتی بیان کردید که عقوبت رفته روی امر غیر اختیاری پس امر غیر اختیاری میشود اثر کند پس شما مرحوم شیخ انصاری با اعترافی که اون روز کردید که روایات به ما میگه عقوبت میشه بر امر غیر اختیاری مترتب بشود و امر غیر اختیاری اثر دارد در ثواب و در عقوبت پس شما نمی‌توانید منکر شوید و این کار هم خوبه ولو اینکه خوبه غیر اختیاری است ولی اثر خودش را میذارد و این بدی قبح تجری رو از بین میبرد.

ودعوى: یعنی ان ادعی صاحب فصول أنّ الفعل ترک قتلی که الذي يتحقّق به التجرّي وإن لم يتّصف في نفسه بحسن ولا قبح ـ لكونه مجهول العنوان ـ قبول دارم که متصف به حسن قبح نیست چون علم نداشت لكنّه لا يمتنع أن يؤثّر في قبح ما تجری يقتضي القبح بأن يرفعه اثر کند قبح اون چیزی که اقتضای قبح دارد جلوی اقتضای اون را بگیرد ان تفصیلی یعنی بان یرفعه، إلاّ أن نقول مگر اینکه شما قایل بشید که مدخلیت ندارد امور غیر اختیاری و این محل نظر است چون شما خودتان روایات آوردید که امر غیر اختیاری میتونه عقوبت بیاورد و میتواند مثوبت بیاورد و شما فاضل سبزواری را در جلسات گذشته به همین صورت رد کردید و فاضل سبزواری میگفت صورت سوم را نمیتوانیم قبول کنیم و نمیتوانیم بگوییم شراب خور عقوبت میشود آب خور عقوبت نشود برای اینکه لازم می‌آید عدم عقوبت رفته روی امر غیر اختیاری و جواب دادیم که عیبی ندارد و آن چیزی که عیبب دارد و عقوبت اگر برود روی امر غیر اختیاری عیب دارد و شما از همین راه دلیل چهار مرحوم سبزواری را رد کردید وهو محلّ نظر، بل منع. و انکار این کطلب محل نظر است وعليه يمكن ابتناء علیه جارو مجرور متعلق به ابتناست یعنی شما روی همین مبنی مبتنی کردید منع دلیل عقلی سابق را در قبح تجری. علیه یعنی بر اینکه منع غیر اختیاری اثر دارد و حال باید اینجا هم به پذیرید

۴

جواب مرحوم شیخ به دفاع صاحب فصول

این دعوی مدفوعه به دو جواب اولا و ثانیا که مرحوم شیخ به شکل اولا و ثانیا بیان نکردن و اولا را با «مضافا» و ثانیا را با «بأنّ العقل» بیان کردند.

اولا: صاحب فصول شما ما در آنجا قبول کردید که امر غیر اختیاری (که در مثال ما آب در آمدن بود) عیبی ندارد و اثر دارد و عقوبت آن شارب الماء را بر میدارد در اینجا هم باید اعتراف کنید و ما میگوییم اینجا غیر از آنجاست آنجا مقام دفع بود اینجا مقام رفع است.

[فرق دفع و رفع]

لغتا که فرقی ندارد ولی در اصطلاح اقایون دفع منع از وجود است ولی رفع منع از بقا است مثال: الان وزارت بهداشت متوجه می‌شود سر مرز‌ها یک میکروب در حال وارد شدن است بلا فاصله میرن و در نطفه خفه میکنند و این شد دفع که اصلا نگذاشتن این میکروب ورود کنه و وجود پیدا کند در ایران. اما اگر بی‌توجه یک دفعه وارد کشور شد و مردم مبتلا شدن و میخواهند برش دارند این می‌شود رفع. دفع اهون از رفع است همینطوری که در فارس میگن پیشگیری بهتر از درمان است. برای اینکه دفع منع از وجود میکند ولی رفع منع از بقا میکند.

حال ایشان میگه اون در مقام دفع بود اینجا در مقام رفع است و اگر انسان در مقام دفع یک حرفی زد این ملازم نیست که در مقام رفع هم همین را بگویم. برای اینکه دفع راحت‌تر از رفع است یعنی این اقا وقتی مقطوع الخمریه‌اش آب درآمد ما احتمال میدیم عقوبت داشته باشد یا نداشته باشه چه کار کردیم؟ آمدیم دفع کردیم استحقاق عقوبتش را یعنی من در آنجا گفتم اون امر غیر اختیاری احتمال عقوبت را دفع میکند یعنی در آنجا ما نمیدانیم این آقایی که مقطوع الخمریه را خورده و الان آب در آمده آیا مستحق عقوبت هست یا نیست؟ ما دفع کردیم و گفتیم نه مستحق عقوبت نیست و انجایی که امر غیر اختیاری اثر کرد مقام دفع بود ولی اینجا مقام رفع است شما خودتم قبول داری که تجری قبحش محقق شده و میگید معصیت محقق شده است و میخواهید این را بر دارید و اگر من اونجا گفتم امر غیر اختیاری در دقع موثر است دلیل نمی‌شود در اینجا هم امر غیر اختیاری در رفع هم موثر باشد. یعنی معصیت انجام شده را بیاییم با یه حسن واقعی برش داریم بنابر این اشکال شما درست نیست

ثانیا: عقل به شما میگوید کار قبیح انجام دادی چون بنا شد بگوییم تجری یکی از اقسام ظلم است و این قباحت هست تا زمانی که یقین کنی یک صفت خوب آمده منضم به این شده تا بدیش رو بردارد و اینجا هم که بر نداشته پس به بدی خودش باقی است.

مدفوعة ـ مضافا اولا که فرق است بین ما نحن فيه وبين ما تقدّم من الدليل العقلي اونجا مقام دفع بود و اینجا مقام رفع است، كما لا يخفى على المتأمّل ـ : بأنّ متعلق به مدفوع است العقل مستقلّ بقبح التجرّي في المثال المذكور همانجایی که به خیال خودت کافر نکشتی ولی در واقع مومن نکشتی در همان مثال در عین اینکه کار خوبی است واقعا عقل تقبیح میکنه واقعا، ومجرّد اینکه در خلا یک ترک قتل مومنی شده و اونم متصف به حسن نیست که الان اعتراف کردید این کی میاد این را بر میدارد تحقّق ترك قتل المؤمن في ضمنه تجری لا يرفع قبحه صرف اینکه شما یک کار خوب واقعی کردی در ضمن تجری که به قول خودت حرام است یک کار خوبی هم انجام شده لا یرفع این کار خوب واقعی قبح تجری رو؛ ولذا مثال خوبی هم میزند: کذب حتما مقتضی قبح است اما همین کذب را شما برای نجات مومن گفتید خب همین کذب میشه حسن چون اقتضای قبح درش است مقتضی به مانع برخورد کند اقتضاش گرفته می‌شود. مانعش چیه؟ نجات یک مومن یا پیغمبر و یا حتی مثل ضرب الیتیم که اقتضا قبح دارد و اگر به خاطر تادیب باشد عیبی ندارد.

حالا اگر شما یک دروغی گفتید واصلا خبر ندارید چه ثمره‌ای دارد اتفاقا یک مومنی نجات پیدا کرد این کذب چه جور است؟ خیلی هم بد است چون خودش نمی‌دانسته این کار چه اثری داره به عنوان کذب این گناه از او سر زده با اینکه منضمن است به او و در خارج یک حسنی مترتب است ولی مع ذلک متصف به قبح است. یا یک بچه یتیمی را سر پرست نداشت و شما اورا زدی و بر اثر زدن شما او سعادتمند شد این ضرب شما خیلی هم بد است پس شما اگر به عنوان تادیب میزدی کذب را به عنوان نجات مومن میگفتی اون موقع کذب متصف به حسن می‌شد و این ضرب ایتیم هم متصف به حسن می‌شد ولذا برای همین جهت است صرف خوبی‌های واقعی نمی‌آید بدی هارا بر دارد و لذا يحكم العقل بقبح الكذب وضرب اليتيم إذا انضمّ إليهما ما ما فاعل انضم است یعنی اون نجات اون تادیب يصرفهما إلى المصلحة منصرف میکند به مصلحت اما شما جاهل هستی إذا جهل الفاعل بذلك بذللک یعنی به این انضمام.

ما هو الأقوى من جهاته وجهات التجرّي (١). انتهى كلامه ، رفع مقامه.

المناقشة في تفصيل صاحب الفصول :

أقول : يرد عليه :

أوّلا : منع ما ذكره من عدم كون قبح التجرّي ذاتيّا ؛ لأنّ التجرّي على المولى قبيح ذاتا ـ سواء كان لنفس الفعل أو لكشفه عن كونه جريئا (٢) ـ كالظلم ، بل هو قسم من الظلم ، فيمتنع عروض الصفة المحسّنة له ، وفي مقابله الانقياد لله سبحانه وتعالى ، فإنّه يمتنع أن يعرض له جهة مقبّحة.

وثانيا (٣) : لو سلّم أنّه لا امتناع في أن يعرض له جهة محسّنة ، لكنّه باق على قبحه ما لم يعرض له تلك الجهة ، وليس ممّا لا يعرض له في نفسه حسن ولا قبح إلاّ بعد ملاحظة (٤) ما يتحقّق في ضمنه.

وبعبارة اخرى : لو سلّمنا عدم كونه علّة تامّة للقبح كالظلم ، فلا شكّ في كونه مقتضيا له كالكذب ، وليس من قبيل الأفعال التي لا يدرك العقل بملاحظتها في أنفسها حسنها ولا قبحها ، وحينئذ فيتوقّف ارتفاع قبحه على انضمام جهة يتدارك بها قبحه ، كالكذب المتضمّن لإنجاء نبيّ.

ومن المعلوم أنّ ترك قتل المؤمن بوصف أنّه مؤمن في المثال الذي ذكره ـ كفعله ـ ليس من الامور التي تتّصف بحسن أو قبح ؛ للجهل

__________________

(١) الفصول : ٤٣١ ـ ٤٣٢.

(٢) لم ترد عبارة «سواء ـ إلى ـ جريئا» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٣) في (ر) و (ص) زيادة : «أنّه».

(٤) كذا في (ت) ، (م) و (ه) ، وفي غيرها : «بملاحظة».

بكونه قتل مؤمن ؛ ولذا اعترف في كلامه بأنّه لو قتله كان معذورا ، فإذا لم يكن هذا الفعل الذي تحقّق التجرّي في ضمنه ممّا يتّصف بحسن أو قبح ، لم يؤثّر في اقتضاء ما يقتضي القبح ، كما لا يؤثّر في اقتضاء ما يقتضي الحسن لو فرض أمره بقتل كافر فقتل مؤمنا معتقدا كفره ؛ فإنّه لا إشكال في مدحه من حيث الانقياد وعدم مزاحمة حسنه بكونه في الواقع قتل مؤمن.

ودعوى : أنّ الفعل الذي يتحقّق به التجرّي وإن لم يتّصف في نفسه بحسن ولا قبح ـ لكونه مجهول العنوان ـ لكنّه لا يمتنع أن يؤثّر في قبح ما يقتضي القبح بأن يرفعه ، إلاّ أن نقول بعدم مدخليّة الامور الخارجة عن القدرة في استحقاق المدح والذمّ ، وهو محلّ نظر ، بل منع. وعليه يمكن ابتناء منع الدليل العقلي السابق (١) في قبح التجرّي.

مدفوعة ـ مضافا إلى الفرق بين ما نحن فيه وبين ما تقدّم من الدليل العقلي ، كما لا يخفى على المتأمّل ـ : بأنّ العقل مستقلّ بقبح التجرّي في المثال المذكور ، ومجرّد تحقّق ترك قتل المؤمن في ضمنه ـ مع الاعتراف بأنّ ترك القتل لا يتّصف بحسن ولا قبح ـ لا يرفع قبحه ؛ ولذا يحكم العقل بقبح الكذب وضرب اليتيم إذا انضمّ إليهما ما يصرفهما إلى المصلحة إذا جهل الفاعل بذلك.

ثمّ إنّه ذكر هذا القائل في بعض كلماته : أنّ التجرّي إذا صادف المعصية الواقعيّة تداخل عقابهما (٢).

__________________

(١) راجع الصفحة ٣٨ ـ ٣٩.

(٢) الفصول : ٨٧.