درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۵: تجری ۵

 
۱

خلاصه درس گذشته

خلاصة درس گذشته: صحبت در قول پنجم تجری بود و صاحب فصول هم عقیده مشهور است و مشهور میگویند تجری قبح فعلی دارد و مستلزم است که متجری را عقوبت کرد تمام این صحبت هارا قبول دارند و با ما مخالف هستند اما فقط یکدانه مثال پیدا کرده به هم عقیده‌هایش می‌گوید در این یکدانه مثال تجری قبیح نیست متجری مستحق عقوبت نیست در این یکدانه مثال در آن یکدانه مثال دارد با مشهور مخالفت می‌کند آن یکدانه مثال کجاست یک مؤمن مسلم حسابی هست این قطع پیدا کرده این کافر حربی است قاعده‌اش این است که باید انقیاد بکند یعنی این را بکشد انقیاد یعنی تسلیم چون قطع حجت ذاتی است اگر کسی قطع پیدا کرد این کافر حربی است باید منقاد بشود یعنی طبق این قطعش عمل بکند و این را به قتل برساند ولی این بجای اینکه منقاد شود متجری شد گفت این ولو واجب القتل است ولی او را نمی‌کشم اتفاقاً فردا معلوم شد این کسی که او را نکشته مسلمان بوده از اولیاء شد بوده بلکه یک پیغمبر و امام بوده این را بعدها فهمید ایشان گفته در این مورد مخصوص این تجری قبحی ندارد این متجری مستحق عقوبت نیست چرا؟ چون واقعاً کار خوبی کرده آن حسن واقعی مؤمن نگشته دیگه نکشتن مؤمن خیلی خوب است این کار واقعی این حسن واقعی که در این نکشتن مؤمن آن حسن واقعی این قبح ظاهری را از بین می‌برد خلاصه ولو یک کار قبیحی کرده اما آن حسن واقعی چون خودش می‌گوید من کافر نکشتم و حال آنکه واقعاً مومن نکشته خب پس این حسن واقعی که مؤمن نکشتن این قبح تجری ظاهری را از بین می‌برد پس تجری در اینجا قبیح نیست این آقا با اینکه تجری کرده تجری هم قبح فعلی در جاهای دیگه ولی اینجا قبحی ندارد و بالنتیجه مستلزم عقوبت هم نیست

بعد هم یک مثال دیگر می‌زند بعد مشهور به او اشکال می‌کنند چطور شد شما این حرف را زدید گفتید اینجا تجری قبیح نیست می‌گوید چون عندنا تجری قبحش ذاتی نیست یعنی تجری مثل ظلم نیست علت تامه قبح باشد علت تامه و ذاتی یکی است ذاتی یعنی لا یتخلف آنها می‌گویند تجری علت تامه قبح است ذاتی قبح است و ذاتی هم که تخلف ندارد چرا شما آمدید گفتید تجری عقوبت ندارد می‌گوید برای اینکه ما قبول نداریم قبح تجری ذاتی است ما قبح تجری را بالوجه و الاعتبار می‌دانیم مقتضی می‌دانیم یعنی مقتضی قبح درش هست مقتضی هم که به مانع بر بخورد آن اقتضائش را از دست می‌دهد پس این کاری که کرده اقتضای قبح دارد اما آن حسن واقعی این قبح ظاهری را از بین می‌برد نتیجه این می‌شود تجری حسن

بعد هم یک مثال طریق منصوب زد چون عرض شد که امارات هم به جای قطع می‌شنید همان احکامی که برای قطع هست برای امارات هم هست اگر مولا یک اماره‌ای معین کرد یعنی طریقی به این آقای عبدش گفت هر کسی را این گفت دشمن من است او را به قتل برسان خب این می‌شود طریق منصوب از طریق مولا بعد پنج کیلومتر نشان داد که آنی که دارد از پنج کیلومتری می‌آید او دشمن مولاست خب باید چکار کند باید انقیاد کند و او را به قتل برساند چرا؟ چون خود مولا این طریق را نصب کرده اگر خودش قطع پیدا می‌کرد مگه نباید می‌کشت؟ الان هم که این طریق منصوب آمده و می‌گوید این دشمن مولاست باید او را به قتل برساند ولی می‌گوید نه بابا شاید این اشتباه بکند چندکیلومتر فاصله است به احتمال اشتباه با این طریق مخالفت می‌کند نباید مخالفت کند باید انقیاد کند طبق این طریق منصوب او را به قتل برساند ولی پهلوی خودش می‌گوید شاید این احتمالاً اشتباه بکند یا این فاصله زیاد نه من نمی‌کشم تجری می‌کند و نمی‌کشد قدری می‌رود جلوتر می‌بیند عجب این پسر مولا بوده و چقدر خوب بوده که این نکشته می‌گوید اینهم مثل قطعش می‌‌ماند آنجایی که خودش قطع پیدا می‌کرد این واجب القتل است و انجام نمی‌داد و بعد معلوم شد که کار خوبی است اینجا هم که با طریق منصوب مولا مخالفت کرده بعد معلوم شد که کار خوبی است این مخالفت طریق منصوب عیبی ندارد ولو تجری کرده طبق این طریق منصوب باید به قتل می‌رساند با این طریق منصوب مخالفت کرد چرا؟ چون احتمال خطا داد در این جا این احتمال خطایی که داد آن کار را انجام نداد و بعد معلوم شد همینطور بوده این خطا کرده این اشتباه کرده بوده خیلی خوب شد این طریق منصوب مخالفت کرد پس اینجا با اینکه یا طریق منصوب مخالفت شده ولی مع ذلک عیبی ندارد قبحی هم ندارد

وقتی که ایشان این را گفتند اینجا یک اشکالی می‌شود یک نفر می‌گوید پس شما جائز می‌دانید مخالفت طریق منصوب را الان از این مثال گفتید چون احتمال خلاف می‌داد با این طریق منصوب مخالفت کرد پس آقای صاحب فصول شما اجازه می‌دهید آدم با طریق منصوب مخالفت کند خب لازمة حرف شما این است اگر زراره خبر آورد مثلاً از وجوب جمعه من بگویم نه بابا احتمال دارد اشتباه کرده و آن کار را انجام ندهم روی قول شماکه دیروز گفتید مخالفت طریق منصوب جائز است یعنی بعداً که کشف خلاف می‌شودگفتی این مخالفت طریق منصوب عیبی ندارد لازمه حرفت این است که اگر زراره آمد گفت یک چیزی حرام است من بگویم بابا اشتباه کرده من انجام ندهم آمد گفت یک چیزی واجب است من بگویم شاید اشتباه کرده من انجام ندهم لازمة حرف شما که مخالفت طریق منصوب که دیروز گفتی عیبی ندارد لازمه‌اش این است که اگر زراره یک حرفی می‌زند حائز باشد که من مخالفت بکنم این جواب می‌دهد اشکال را در تقدیر بگیریم بعضی صاحب فصول صاحب فصول می‌گوید بله منگفتم طریق منصوب در آنجا عیبی ندارد برای اینکه کشف خلاف شده بود یعنی چون احتمال خطا می‌داد مخالفت کرده با آن طریق منصوب و بعد معلوم شد واقعاً آن احتمال خطا درست بوده ولی بر خلاف طرق منصوبه شرعیه چون ما علم نداریم کشف خلاف که نمی‌شود قیامت معلوم می‌شود که قول ثقه درست است یا نه نتیجه اشکال را در تقدیر بگیرید اشکال به چه؟ دیروز ما گفتیم ایشان فرمودند یعنی صاحب فصول مخالفت طریق منصوب ولو کرده ولی عیبی ندارد آن مخالفت تجری از بین می‌برد اشکال در تقدیر بگیرید پس لازمه حرف شما آقای صاحب فصول این است پس می‌شود مخالفت کرد با طرق منصوبه شرعیه چون احتمال خلاف می‌دهیم قلت! ایشان می‌فرماید این طور نیست من اگر دیروز گفتم مخالفت طریق منصوب عیبی ندارد بخاطر اینکه کشف خلاف شد و آن احتمال بنده خدا درست بود این مجوز نمی‌شود جاهایی که کاشف خلاف شده مخالف بکنیم با حرف زراره با طرق منصوبه به استناد اینکه این شاید مخالف با واقع است.

۲

تجری در مکروهات و مباحات و مستحبات واقعی

حالا ایشان می‌فرمایند که و هذا الاحتمال این هذا قلت است دوباره عرض می‌‌کنم نه اینکه ما دیروز گفتیم و کذا یعنی عیبی ندارد اگر مخالفت بکند طریق منصوب را چرا چون احتمال خلاف می‌داده یک نفر یک اشکال می‌کند پس حالا شما می‌گویید عیبی ندارد مخالفت آن طریق منصوب پس زراره هر چه به ما گفت این حرام است آن حلال است پس ما می‌توانیم مخالفت بکنیم می‌گوییم شاید احتمال خطا درباره‌اش بدهیم ایشان می‌گوید قلت هذا الاحتمال این احتمال خطایی که این دیروز داد در حق آن بنده خدا این احتمال حیث یتحقق عند المتجری لا یجدی ان لم یصادف الواقع دیروز که من گفتم یجدی مخالفت آن طریق جائز و فایده دارد چون آنجا کشف خلاف شده بود این دلیل نمی‌شود این خطا را شما در آنجایی که مصادف با واقع نیست آن احتمال را هم بدهید و لذا یلزمه العقل و لذا برای اینکه این خلاصه اگر من دیروز گفتم مخالفت آن طریق منصوب عیبی ندارد برای اینکه کشف خلاف شده بود واقعاً معلوم که احتمال خطا در او بوده اما این مال کجا بود آنجایی بود که صادف یعنی احتمال خطا مصادف با واقع بود اما اگر نه طریق منصوبی بود مصادف با واقع نبود آن احتمال خطا آنجا بدرد نمی‌خورد یعنی در طرق دیگه نمی‌تواند طرق منصوبه شرعیه را مخالفت بکند و لذا یلزمه العقل و لذا این عبد را ملزم می‌کند عقل که باید به این طریق منصوب عمل می‌کرد چرا؟ اگر واقعاً طبق گفته او چه کار می‌کرد او را می‌کشت این علی کل حال مصون از عقوبت بود یعنی اگر بعد هم معلوم می‌شد پسر مولاست این سالم بود از عقوبت چرا؟ چون به دستور خود مولا به طریق این عمل کرد لذا می‌گوید این وظیفه عبد این بوده الان که این گفته بود این دشمن مولاست عبد به او می‌گوید باید او را به قتل برسانی چون اگر این کار را بکند بقول آن آقا عمل بکند این طریق منصور را امتثال بکند حتماً از عقوبت سالم است حتی اگر سپر مولا بود چرا چون بدستور خود همین طریق عمل کرد لذا عقل او را ملزم می‌کند همین عبد را ولو اینکه امتثال نکرده ولی عقل به او می‌گوید باید اینکار را می‌کردی عقل ملزم می‌کند او را به عمل به این طریق منصوب چرا لما فیه یعنی فی العمل بالطریق بخاطر آن خاصیتی که درعمل به طریق هست چیه آن خاصیت من القطع بسلامه اگر طبق این طریق عمل می‌کرد یقیناً معالم از این عقوبت است حتی اگر معلوم می‌شد به مولا بوده چرا چون بطریق منصوب از طرف مولا او کشته شده علی کل حال وظیفة این عبد چه بوده تبعیت از این طریق منصوب اگر از این طریق تبعیت می‌کرد یعنی بدستور دین این را می‌کشت این ولو هم پسر مولا در می‌آمد این سالم بود از عقوبت ولی بخلاف مالو ترک العمل به ولی اینجا آورده عمل را ترک کرده عمل را که عمل به این طریق منصوب را ترک کرده حالا که کشف خلاف شده بله عقوبت ندارد ولی اگر کشف خلاف نمی‌شد عقوبت داشت بخلاف آنجایی که این عبد عمل به آن طریق منصوب را ترک بکند فان المظنون فیه فیه به ترک بر می‌گردد اگر حالا که ترک کرده مظنون در این ترک عدم السلامه است خلاصه سلامت از عقوبت اگر طبق آن طریق عمل می‌کرد علی کل حال سالم بود حتی اگر پسر مولا را کشت و حالا که ترک کرد احتمال عقوبت درش هست منتهی چون کشف خلاف شده و معلوم شده پسر مولاست البته عقوبتش نمی‌کنند خب

[قبح تجری ذاتی نیست]

و من هنا یظهر صاحب فصول فرمودند من هنا از اینکه قبح تجری ذاتی نیست با توجه و الاعتبار است یک مطلبی روشن می‌شود عنایت کنید دیروز دو مثال زدیم که عقوبت دارد یکدانه مثال هم زدیم تجری عقوبت ندارد آن دو جا کدام بود عقوبت داشت مقطوع الحرمه را انجام می‌داد و معلوم می‌شود حرام هست قطع داشت این خمر است می‌خورد و اتفاقاً هم خمر در آمد گفتیم آنجایی که عقوبت دارد آنقدر واضح است که ایشان نگفته یک جا هم عقوبت شدیده داشت کجا؟ آنجایی که قطع پیدا می‌کرد این آدم یعنی این نماز جمعه را قطع پیدا می‌کرد حرام است و انجام داد بعد معلوم شد واجب بوده آنجا هم عقوبت شدیده است چرا؟ بخاطر اینکه حسن واقعی ندارد چون واجب تعبدی بشرط شئی است دیروز عرض کردم واجب توصلی تعریفش چیه؟ مطلوب در او صرف الوجود است یعنی این کار بشود حالا به هر نیتی ولی بر خلاف واجبات تعبدی که آنها صرف الوجود نیست وجوب با قصد قربت یک اسم دیگری می‌خواهیم برایش بگذاریم واجبات تعبدی اگر گفتند تعریفش چیه بگویید واجب بشرط شیء توصلی واجب لا بشرط نماز عبادات واجب است اما واجب بشرط شیئی بشرط قصد قربت بر خلاف واجبات توسلی که آنها لا بشرط است شما یک مردة مسلمانی را دفنش کن لا بشرط از اینکه می‌خواهی با قصد قربت یابی قصد قربت غرض اینکه هم تعبیر دیروزی درست است که واجب توصلی مطلوب در او صرف الوجود واجب تعبدی صرف الوجود نیست صرف تحقق وجود کفایت نمی‌کند قصد قربت هم می‌خواهد آنجور بگوییم یا اینجور واجب تعبدی واجب بشرط شیئی است ولی واجب توصلی واجب لابشرط است

خلاصه مطلب حالا ایشان می‌خواهند بگویند چی؟ ما دیروز دو تا مثال زدیم در یک مثال گفتیم قطع پیدا در یک مثال گفتیم قطع پیدا کرده به خمریت این مایع و خورده و خمر در آمده اینکه خیلی معلوم است باید عقوبت شود آنقدر معلوم است که ایشان توضیح ندادند یک جایی که عقوبت بشود قطع پیدا کرده که نماز جمعه حرام است روی قطعش نباید بخواند ولی دهن کجی کرده و خوانده حالا که خوانده بعد معلوم شد واجب تعبدی است این را هم عقوبتش می‌کنند چرا چون این نماز جمعه بدرد نمی‌خورد واجب تعبدی بشرط شیئی است بشرط قصد قربت ارزش دارد اینکه بقصد قربت نیاورده این به قصد اینکه حرام است آورده این دو جا که عقوبت دارد عقوبتش هم شدیده است یک جا را هم که خواندیم که عقوبت ندارد

[مواردی که عقوبت شدیده نیست]

حالا امروز می‌خواهیم سه جا را بخوانیم که در این سه جا عقوبت دارد منتهی عقوبت شدیده نیست در یک جا یکجایش خفیف‌تر از عقوبت دیروز است در یک جا دو درجه خفیف‌تر است در یک جا سه درجه خفیف‌تر است دیگه این توضیحات را مشهور ندادند علی کل حال حرف مشهور را می‌زنیم هم دو جای دیروز عقوبت دارد هم سه جای امروز منتها این سه جای امروز که عقوبت دارد بخاطر تجری عقوبتش می‌کنند در یک صورت یک درجه تخفیف می‌دهند با آنجایی که دیروز گفتیم در یک صورت دو درجه در یک صورت سه درجه

ببیند آقا قطع پیدا کرده که خلاصه غذا خوردن در حال جنابت حرام است در روایات هم دارید لا تأکل جنبا در حال جنابت غذا نخورید این قطع پیدا کرده که غذا خوردن در حال جنابت حرام است ولی مع ذلک می‌خورد وقتی می‌خورد معلوم می‌شود که حرام نبوده مکروه است واقعاً هم مکروه است اینجا عقوبت می‌شود اما یک درجه خفیف‌تر از دیروز است دیروزی مقطوع الخمر را خورده بود خمر هم شده بودخب خیلی عقوبتش شدید است اینجا مقطوع الحرام را انجام داده ولی بعد معلوم شده که مکروه است خب این را هم عقوبتش می‌کنند منتهی یک درجه خفیف‌تر از آنجایی که حرام در می‌آمد این مقطوع الحرمه اگر واقعاً حرام در می‌آمد عقوبتش شدیده ولی اگر مکروه در آمد همینطور هم هست اکل در حال جنابت مکروه است این را هم عقوبتش می‌کنند چون خود تجری عقوبت آور است و بعد معلوم شده که کار خوبی نیست کار مکروهی است این را هم عقوبتش می‌کنند یک درجه خفیف‌تر از دیروز

یک جا دیگه را می‌خواهیم بخوانیم دو جا خفیف‌تر است این‌ها مایع قطع پیدا می‌کند خمر است می‌خورد آب در می‌آید این چه در آمده مباح در آمده آب خوردن که مکروه نیست نه مکروه است نه مستحب مباح است اینجا هم عقوبتش می‌کنند مثل آقای آخوند یعنی مثل مشهور که حتی آب خوردن هم عقوبت دارد اینجا هم می‌گویند عقوبت دارد ولی به آنجایی که خمر در می‌آید دو درجه عقوبتش کمتر است اگر مقطوع الخمریه حرام بود عقوبت شدیده اگر مقطوع الحرمه مکروه بود یک درجه تخفیف مثل اکل در حال جنابت اگر آن مقطوع الحرمه مباح بود دو درجه خفیف‌تر است قطع پیدا کرده خمر است نباید بخورد ولی می‌خورد اتفاقاً آب در می‌آید اینجا مباح است گرچه باز اینجا عقوبت هست منتهی با دو درجه خفیف‌تر و اما اگر نه این کار مقطوع الحرمه معلوم شد مستحب است اینجاهم عقوبتش می‌‌کنند منتهی با سه درجه خفیف‌تر یقین داشته انگشتر به دست راست حرام است. ظاهرا سنی‌ها هم همین را میگویند که انگشتر در دست راست بدعت است و حرام است. خب این اقا هم قطع پیدا کرده که انگشتر در دست راست حرام است

اين كار شيعه هاست مثلا. این آقا هم قطع پیدا کرد که انگشتر در دست راست حرام است و در دست راست میکند بعد معلوم می‌شود اتفاقا کار مستحبی است باز هم عقوبتش می‌کنند چرا؟ چون تجری مقتضی قبح است و کار قبیح را انجام داد آنجایی که واجب توصلی در می‌آمد. خب واجب خیلی مصلحت داشت آن مصلحت واقعی معارضه میکرد با این مفسده ظاهری اینجا مستحب در آمده و مستحب مصلحت الزامی ندارد. لذا کار قبیح را که انجام داده مصلحت الزامی هم که نیامده با این معارضه کند. پس عنایت کردید در این سه صورت عقوبت‌ها هست بر تجری منتها آنجایی که مقطوع الحرمه مکروه در بیاد یک درجه خفیف‌تر است از آنجایی که مقطوع الحرمه حرام در بیاد. آنجایی که مباح در می‌آید دو دجه خفیف‌تر است از آنجایی که مقطوع الحرمه حرام در بیاید آنجایی که مستحب باشد سه درجه خفیف‌تر است فقط یک جاست که عقوبت ندارد کجا؟ همان دیروزس که معلوم شود آن نکشتن واجب بوده است خب آن واجب است و واجب مصلحت الزامی دارد آن مصلحت الزامی واقعی آن قبح ظاهری رو از بین می‌برد ولی در این سه جا از بین نمیبرد اذا تمام صور تجری هست.

ومن هنا حالا که معلوم شد قبح تجری ذاتی نیست می‌شود کم و زیاد بشود یظهر که تجری بر حرام در مکروهات واقعیه اشد منه یعنی من التجری فی المباحات الواقعیه ضمیر‌ها رو دقت کنید من ضمیر هارو ترجمه میکنم. تجری بر حرام فی المکروهات الواقعیه اشد من التجری فی المباحات الواقعیه و هو تجری فی المباحات الواقعیه من التجری در مندوبات واقعیه. سه تا مثال‌هایش هم زدیم. قططع پیدا میکنیم حرام است بعد معلوم میشه مکروه واقعیه قطع پیدا میکند حرام است بعد معلوم میشود مباح واقعیه است قطع پیدا میکنئ حرام است بعد معلوم میشود مندوب واقعیه است در تمام اینها عقوبت هست منتها عقوبت در مکروهات شدید‌تر است از عقوبت در مباحات عقوبت در مباحات یعنی اون قبیح‌تر از این است مباح خفیف‌تر از اونهو در مباحات قوی‌تر است عقوبتش در آن مستحبات از آن طرف هم می‌توانید بگویید مستحبات خیلی خفیف است یعنی مقطوع الحرمه اگر مستحب در آمد خیلی عقابش خفیفه اگر مباح درآمد یک مقداری شدید‌تر است اگه مکروه در آمد یک مقدار شدید‌تر می‌شود. غرض ایشون از وری گفتن شما از آن طرف هم میتونی بگین ایشون فرمودن تجری در مکروهات شدید‌تر است از تجری در مباحات مال مباحات شدیدتر است تاکیدش در او. از آنطرف هم شما میتونی بگی، بگی اگر یک مقطوع الحرمه را کسسی انجام داد ۱و مستحب وافعی درآمد این عقوبت می‌شود اما از این سنگین‌تر آن جایی است که مباح در بیاید بیشتر عقوبت میشود از این سنگین‌تر آنجایی است که مکروه در بیاد لذا ایشان میفرمایند در تمتم این سه جا که گفتیم تجری قبیح است عقوبت‌ها هست منتها با اون عقوبت‌های دیروز فرق دارد آن دیروز آن دوجا عقوبتش شدیده بود اینها عقوبت هاش یک درجه دو درجه سه درجه کمتر است.

بعد آمده فرموده یختلف قبح التجری. قبح تجری مختلف می‌شود باختلافها‌ها به مراتب بر میگردد ولو در عبارت مراتب نیست یعنی یختلف قبح التجری باختلاف مراتب ضعفا وشدّة كالمكروهات، عنایت کنید میدونید تو مستحبات هم بعضی‌ها خیلی مستحب موکد است بعضی چیز‌ها مستحب معمولی است و در کراهت هم اینگونه است بعضی چیز‌ها مکروه معمولیه ولی بعضی چیزها میگن فیه کراهة شدیدة ایشون میگوین اینا هم باید نگاه کنی الان اینجای که مکروه در آمده اگر خیلی کراهتش شدیده باز یه خورده عقوبتش بیشتر میشه ولی اگر کراهتش معمولی بود یه یه خورده عقوبتش کمتر است. یا در مستحبات اگر خیلی مستحبش موکد بود آنجا عقوبت میشود ولی یکمی تخفیف دارد ولی اگر مستحبش معمولی بود نه آنجا یه خورده عقوبتش بیشتر است ایشان میفرمایند در اینجا‌ها در این سه تا تجری که ما گفتیم همش عقوبت دارد یختلف قبح التجری باختلاف مراتب ضعفا وشدّة كالمكروهات و المندوبات که اینها گاهی خیلی شدیده گاهی خفیفه. ويمكن آن یک جای دیروزی را دوباره ایشان میخواهند توضیح بدند آن جایی که دیروز گفتیم تجری قبیح نیست ایشان میگه آنجایی هم که ما گفتیم تجری قبیح نیست بد نیست آنجت هم اخلاف مراتب را رعایت کنیم در این سه تا تجری که عقوبت آور بود ما اختلاف مراتب را رعایت کردیم میگه در آن تجری دیروزی هم که ما گفتیم عبی نداره اونجا هم خوبه اختلاف مراتب رو رعایت کنی. مثلا بگی آنجایی که واقعا واجبه اگه خیلی واجبش مهم بود مثل نکشتن پیغمبر اون حتما هیچ قبحی باقی نمیذاره اما اگر نه یک مسلمانی بود اون هم نباید کشته بشه اونجا یکم در تجری ممکنه تصور قبح بشود لذا میفرماید ويمكن أن يراعى یعنی همینطوری که در این مثال‌های سه گانه که تجریش عقوبت آور بود اختلاف مراتب را رعایت میکردیم يمكن أن يراعى في الواجبات الواقعيّة واجب واقعی همان مثال دیروز که واقعا بعد از اینکه نمیکشد معلوم میشود مسلمان نکشته. این ما هو ما نائب فاعل یراعی است. ممکنه در آنجایی که واجب واقعی توصلی در می‌آید مثل دیروز که گفتیم تجریش قبیح نیست ممکنه آنجا هم رعایت شود که آن چیزی که اقوی است از جهات واقع جهاته و جهات تجری. یعنی خوبه در آنجا هم ملاحظه واقع را بکنیم. ملاحظه تجری هم بکنیم. ببینیم اون واقع یعنی آن کسی که من نکشتم اگه پیغمبر باشه نکشتم که دیگه سر سوزنی برای این تجری قبح باقی نمی‌ماند. اگه نه معلوم شد یک مسلمان معمولی بوده نکشتم یکمی تجریش قبیحه. دیروز این حرفا رو نزدن‌ها اون بعض الموارد همین رو میخواهد بگوید. دیروزم فرمودن فی بعض الموارد همونه. ایشان میگه ما میگیم این مقطوع الکفر رو که باید می‌کشت الان نکشته بعد معلوم شد کار خوبی کرده. گفتیم این خوبیت گفتیم اون خوبیه واقعی این رو از بین می‌برد ولی فی بعض موارد بعض الموارد کدومه؟ یعنی اونجایی که واجب واقعی خیلی وجوبش تاکید داره. خل ادم هم مسلمان رو نباید بکشه و هم پیغمبر رو نباید بکشد ولی این دوتا خیلی با هم فرق دارن اونجایی که بعد معلوم شده مسلمان عادی نکشته اینجا یکمی میشه گفت تجری قبیحه اما آنجایی که معلوم میشه پیغمبر خدا رو نکشته اونجا دیگه سر سوزنی برای این تجری قبحی باقی نمی‌ماند. این حرفای ایشون که دیروز تا حالا خوندیم.

سوال و جواب. استاد: شما عبارت‌های دیروز رو نگاه کنید عرض کردم معروفه میگن ایشون لا اقتضا ولی شما عبارت هارو اولا نگاه کنین ایشون گفت چی؟ حسن واقعی این قبح ظاهری رو بر میدارد پس تجری مقتضی قبح است. اگر لا اقتضا باشه معناش اینه که آدم نمیفهمه قبیحه یا نه. این یک عبارت. عبارت دیگه. قبح تجری ذاتی نیست پس قبول داره مقتضی هست. از این بالاتر به عبارت مرحوم نائینی مراجعه کنین. من مرجعم ایشونه جاهایی که یه خورده سر در گم میمونم نمیدونم چیکار کنم به حرفای ایشون مراجعه میکنم. خب دیگران مراجعه نکردن. اقای نایینی تصریح داره به این مطلب که اقای صاحب فصول جز مقتضی هاست حالا با این عبارت نمیگه ایشون جز کساییت که صاحب فصول تجری رو مقتضی قبح میداند. این حرف اقای نایینی از عبارتش هم قرینه پیدا میشه ایشون گفت اینجا که این کارو نکرده بعد معلوم میشه مومن بوده اون حسن واقعی بر میدارد این قبح رو پس معلومه قبیحه اخه لا اقتضا معناش اینه نمیفهمیم بده یا خوبه. ایشون میگه نه میفهمیم بده منتها اون حسن واقعی بدی رو میبره یه عبارت دیگه‌اش هم این بود که بابا تجری ذاتی نیست یعنی اقتضاییش رو قبول دارم.

سوال و جواب استاد: نه قبح فاعلی هست. اونا قبح فعلی رو میگن در آن یه صورت بعید نیست که ایشون بخواهد در آن صورت بگه قبح فاعلی هم نداره که ماه همونم مخالفیم. میگیم همون صورتشم قبح فاعلی داره. ظاهرا ایشون میخواد بگه هیج قبحی نداره. ولی حق مطلب اینه که همون صورتی هم که شما دیروز ذکر کردین همونجا قبح فاعلی هم هست. خلاصه مطلب حالا ایشون میخواهند رد بکنن.

سوال و جواب استاد. نماز جمعه اگر واجب باشه کسی بخواهد بخوند نهایتا از ۱۲ تا ۱:۳۰ اگر کسی ۲ بعد ظهر بگه من مقلَدم گفته نماز جمعه واجبه میخوام برم بخونم نمیشه. غرض یک وقت معیینی داره. این وقت معینش تموم شد حالا معلوم شد که این کار واجب بوده اما این کار واجب به دردش میخوره نه. برای اینکه قصد قربت میخواد و این نکرده.

ما دو تا باب داریم بک باب مصالح و مفاسد. اینا همه خلاصه کلمات اقای نایینی است. اقایون اگه اشنا بشن با حرفای ایشون بعد‌ها کفایه براشون روشن میشه و هم خیلی معضلات رسائل با حرفای اقای نایینی روشن میشود. چون شاگرد اقای اخوند بوده. اقای اخوند همیشه با شیخ دعوا دارد. ایشونم شاگرد اقای اخوند بوده بین این استادش و استاد استادش قضاوت میکنه ببینه شیخ چی میگه استادش چی میگه اون وقت لا بلای این حرفا حرف شیخ هم مشخص میشه که چی میخوان بگن. .

[تفاوت باب مصالح و مفاسد و باب حسن و قبح]

ما دوتا باب داریم یکی باب مصالح و فاسد یک باب حسن و قبح. در باب مصالح و مفاسد اصلا علم و جهل ما دخالت ندارد. من بدانم یا ندانم نماز مصلحت دارد. من بدانم یا ندانم شراب مفسده دارد. در باب مصالح و مفاسد علم و جهل من دخالتی ندارد. من علم داشته باشمم نماز مصلحت داشته باشه نه علم داشته باشی نداشته باشی اصلا تو دنیا آمده باشی نیامده باشی احکام واقعیه تابع مصالح و مفتسدی است که خود پروردگار میدونه پس در باب مصالح و مفاسد اصلا علم و جهل ما هیچ دخالتی ندارد. ولی یک باب حسن قبح داریم در باب حسن قبح علم و جهل من دخیل است. کی اینکار خوب میشه وقتی که من بدانم خوبه والا من یه کاری کردم توجه هم ندارم خوبه بعدها متوجه شدم که خوبه اون به دردم نمیخوره. ما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع از این اقای دیروزی شما سوال کنید چه کار کردی؟ میگه من کافر را نکشتم در حالی که واقعا مومن نکشته. قصد این چی بوده ما وقع. ما وقع چیه؟ نکشتن مسلمان. خب این مسلمان نکشته به خیال خودش کافر نکشته. ولی در حقیقت مسلمان نکشته. اونی که واقع شده در خارج چیه؟ نکشتنمسلمانه ما وقع لم یقصد اونی که تنجام شده ان قصدش رو نداشته و اونی که اون قصدش رو داشت انجام نشد. اون قصد چیوو داشت نکشتن کافر. اون چیزی که اون قصد داشت نکشتن کافر بوده که اون لم یقع واقع نشده و اون چیزی که واقع شده. نکشتن مسلمان است که این قصد نداشته. ما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع. اصلا ایشان میفرمایند در باب مصالح و مفاسد علم و جهل من دخیل است من اگز یک بچه یتیمی رو زدم بعد‌ها برای این زدن من ادب شد حالا اون کتک من خوبه؟ نه من ظلم کردم چرا؟ من نمیدانستم این ضرب با عث سعادتش میشه. حالا بعد‌ها سعادت شده. من دروغ میگم بر اثر دروغم اتفاقا یک مسلمانی هم نجات پیدا میکنه حالا این دروغ من خوبه؟ نه من که نمیدانستم ببینید در باب حسن قبح علم من دخیل است کی این کار من میشه حسن؟ وقتی که من بدانم خوبه. خب در این مثال من، من که نمیدانم خوبه. یکم دقت کنین اقا این نکشتن مسلمان یک امر غیر اختیاریه این چی میخواسته نکشه؟ کافر میخواسته نکشد عن غیر اختیار شده مسلمان. پس الان نکشتن مسلمان یک امر غیر اختیاری است یک امر مغفول عنه است این نمیداند که بعد‌ها مسلمان در م آید نتیجتا میشه یک امر غیر اختیاری. امر غیر اختیاری که حسن ندارد. اون حسن واقعی میاد این قبح ظاهری رو برطرف میکنه اصلا حسنی ندارد چرا؟ چون در باب حسن و قبح علم من دخیل است من باید بدانم چه کاری دارم میکنم تا بشه حسن من که خبر ندارم چه کار دارم میکنم. اونی که من انجام دادم نکشتن کافر است اونی که واقع شده نکشتن مسلمان است. پس این دو کلمه رو یادتون باشه. در باب مصالح و مفاسد علم و جهل دخیل نیست اما در باب حسن و قبح علم و جهل دخیل است. من باید بدونم این کار خوبیه تا متصف به حسن بشود و منم در اینجا که نمیدونم کار خوبی کردم یا نه بعدا معلوم میشه کار خوبی کردم این کار خوبی که غیر اختیاری انجام شده به این کار کار خوب نمیگن. پس اینکه شما امدید میگین این حسن ئاقعی میاد این قبح ظاهری رو از بین میبره حسن واقعی نیست چون در باب حسن و قبح علم در آن معتبر است.

۳

مناقشه در تفصیل صاحب فصول

خب میریم سراغ اقای صاحب فصول. صاحب فصول گفت تجری قبحش علت تامه نیست ذاتی و علت تامه یکی است. جواب میدهیم نخیر قبحش ذاتی است. تجری قبحش ذاتی است ظلم است اصلا تجری در برابر مولا یکی از مصادیق ظلم است بنابر این قبحش لا ینفک است مثل ظلم میمونه بلکه یکی از مصادیق ظلم و علت تامه و ذاتی بودن قابل تخلف نیست پس نتیجتا قبح این کار مسلم است. حالا یا قبح فعلی که مشهور میگن یا قبح فاعلی که ما میگیم. اینی که شما میگین علت تامه نیست نخیر علت تامه است و حرفتون باطل است و نمیشود علت تامه قبح یه حسن فاعلی بیاد این قبح ظاهری رو بر دارد. يرد عليه:

أوّلا: دوتا اشکال ما داریم اولا منع میکنیم ما ذكره صاحب فصول چی گفت ایشون فرمودن قبح التجرّي لیس ذاتيّا ما این را قبول نداریم لأنّ التجرّي على المولى قبيح ذاتا یعنی تجری اصلا خودش یکی از مصادیق ظلم است. تجری چطور ظلم ذاتا قبیحه نمیشه یه حسن بیاد قبح ظلم رو برداره تجری هم ذاتا قبیحه حالا یا از قبح فعلی داره که مشهور میگن سواء كان لنفس الفعل این عقیده مشهور که میگن قبحش، قبح فعلی است یا نه قبح فاعلی لكشفه عن كونه جريئا بالاخره این اقایی که کافر نکشته به خیال خودش ولی در حقیقت مومن نکشته این آدم بدیه چرا؟ چون تجری کرده حالا یا قبح فعلی یا قبح فاعلی این بالاخره قبح ذاتی داره فيمتنع حالا که قبح ذاتی داره یمتنع عروض الصفة المحسّنة له یعنی بگیم چون در واقع صفت حسن داشته آن صفت حسن واقعی بیاد این قبح رو از بین ببره. چنان چه به عکسش این اگر آدمی را میکشت بعد معلوم می‌شد مسلمانه خب واقعا کار بدی انجام داده. اما بدی واقعی حسن ظاهری رو از بین نمیبرد عنایت کنید این آدمی که قطع پیدا کرده این کافره اگر انقیاد کرد یعنی چه کار کرد؟ این را کشت طبق قطعی که پیدا کرد بعد معلوم شد که کار بدی کرده آن بدی واقعی خوبی ظاهری را از بین نمیبرد چرا؟ جون این در ظاهر طبق قطعش عمل کرد انقیاد کرد و این رو کشت ولو واقعا معلوم شد مسلمان کشته واقعا کار بدی کرده اون بدی واقعی حسن ظاهری رو از بین نمیبره در ما نحن فیه هم او خوبی واقعی که مسلمان نکشته قبح ظاهری رو از بین نمیبرد لذا میفرماید قبحش مسلم است حالا یا قبح فعلی یا قبح فاعلی علت تامه فعل است حالا که علت تامه قبح است فيمتنع عروض الصفة المحسّنة له یعنی صفت محسنه عارض بشه به اون تجری نخیر. چطور میشه ما ظلم یه جا داشته باشیم اما بگیم یه جهت حسنی این قبح ظلم رو از بین میبره نه تجری هم علت تامه قبح است و امکان نداره یک صفت واقعی بیاد عارض بشه و این قبح تجری رو از بین ببره در مقابل انقیاد خدا. اگر این قطع پیدا کرد که این کافر حربی است خدای متعال گفته باید این را بکشی مع ذلک انقیاد کرد گفت خدا فرموده این رو زد کشت بعد معلوم شد عبد بوده و مسلمان بوده اینجا درست است کار واقعیش بده اما اون قبح واقعی این حسن ظاهری رو از بین نمیبره میگه تجری در مقابل انقیاد است. انقیاد حسن ذاتی داره تجری قبح ذاتی داره فإنّه يمتنع أن يعرض له یعنی للانقیاد اولی مال تجری بود ممتنع است عارض بشه به این انقیاد جهة مقبّحة. ولو بعدا معلوم بشه واقعا کار بدی کرده مسلمان بوده اما اون بدی واقعی نمی‌آید این خوبی ظاهری رو از بین ببره در تجری به عکسش. در تجری وقتی نمیکشه معلوم میشه واقعا کار خوبی کرده اما اون کار خوب نمیتونه بیاد این بدی ظاهری رو از بین ببره این اولا.

ثانیا: همون که گفتیم اینجا باب مصلحت و مفسده است. در باب مصلحت و مفسده علم من شرط است شما که علم نداری داری کار خوب میکنی عن غیر اختیار شما داری کار خوب میکنی الان شما مسلمان نکشتی اصلا خبر نداری در اختیارت نیست یعنی یه کار خوب داری میکنی عن غیر اختیار و وقتی انسان یه کاری عن غیر اختیار انجام بده غافل باشه کار خوبیه اصلا حسنی نداره وقتی حسنی نداشت این قبحش به حال خودش باقی است وثانيا: لو سلّم أنّه لا امتناع یعنی تسلیم بشیم حرف شمارا میپذیریم و میگیم بالوجه و الاعتبار است مقتضی لو سلّم أنّه لا امتناع. یعنی بپذیریم که مقتضی قبح است میشه عارض بشه به اون تجری جهت محسنه بر فرض هم این رو بپذیریم لكنّه باق این تجری باقی است بر قبح خودش ما لم يعرض له تلك الجهة یه مقدار میخواهید عبارت واضح‌تر بشه اینجوری بنویسید ما لم عورض تلك الجهة الان این کاری که اقا کرده مقتضیی قبح رو فراهم کرده و این به قبحش باقی است مادامی که لم یعلم به عروض اون کار خوب. این باید بداند که کار خوبیه تا خوبی واقعی بیاد این بدی ظاهری رو بر داره. حالا لا اقتضا رو میگنه اولا تجری علت تامه است یعنی مقتضی نیست سلمنا که حرف شمارو بپذیریم مقتضی است میگیم لااقتضا نیست. لا اقتضا تعریفش این است وليس ممّا لا اقتضا یعنی تجری از افعال لا اقتضاییه نیست تعریف لا اقتضا چیه یعنی لا يعرض له في نفسه حسن ولا قبح إلاّ بعد ملاحظة ما يتحقّق في ضمنه. که دیروز من توضیح دادم به افعالی میگن که حسن و قبحش رو آدم نمیفهمد مگر در خلال آن مطلب خب پس تجری علت تامه هم نباشد دیگه لا اقتضا نیست مقتضی است و مقتضی هم به قبح خودش باقی است تا موقعی که یقین کنی صفت محسنه بر اون عارض شده است. شما که یقین نداری شما اصلا خبر نداری که داری کار خوب انجام میدی و حال اینکه در باب حسن و قبح علم شما دخالت دارد وبعبارة اخرى: لو سلّمنا عدم كونه علّة تامّة للقبح ببینید اون ذاتی گفت ایشون علت میگه یکی است. اقای صاحب فصول اولا که ما مدعی هستیم که علت تامه قبح است. یعنی قبح ذاتی تجری است بر فرض هم تسلیم بشیم علت تامه نیست برای قبح مثل ظلم لاشک که لا اقتضا هم نیست. اولا که میگیم علت تامه است بر فرض هم علت تامه نباشه لاشک که لااقتضا نیست مقتضی قبح است و این مقتضی قبح باقی می‌ماند تا شما علم پیدا کنی که یک کار حسنی داری انجام میدی و این تجری رو از بین میبرد وبعبارة اخرى: لو سلّمنا اولا لا نسلم ما مدعی هستیم علت تامه است. لو سلمنا که علت تامه نیست مثل ظلم لا شک که لا اقتضا هم نیست لا شک در این که مقتضی هست مثل کذب است یعنی اقتضای قبح در آن است تا زمانی که جهت حسن بیاد اون رو برداره وليس من قبيل الأفعال لا اقتضاییه. دوباره افعال لا اقتضا رو معنی میکنه لا اقتضا به افعالی میگن که عقل لا يدرك حسنها ولا قبحها اونا مفعول لا یدرک است. افعال لا اقتضا به افعالی میگن که عقل نمیتونه به ملاحظه خود اون افعال فی نفسه حسن و قبح رو بفهمد حفر البئر چطوره؟ عقل نمیفمد. شما برای چی میخوای حفر البئر کنی؟ برای اونه خوبه برای اینه بده. عقل در لا اقتضا فی نفسها نمیتواند نمیتواند حسن و قبح بفهمد. پس نتیجتا بر فرض هم علت تامه نباشد لا اقتضا نیست مقتضی است وحينئذ حالا که مقتضی است فيتوقّف ارتفاع قبحه على انضمام جهة يتدارك پس حالا که مقتضی قبح است این به قبحش باقی است تا کی؟ تا وقتی که جهت حسنی بیاد بر دارد وجهت حسن هم که شما هم که علم نداری وبنا شد در باب حسن و قبح علم شما معتبر باشد حینئذ یعنی حین اقتضا حالا که تجری مقتضی قبح است موقوف است ارتفاع قبحش بر انضمام یک جهت حسنی که تدارک بشه به اون جهت حسن اون قبحش مثل کذبی که المتضمّن لإنجاء نبيّ. اگر شما دروغی گفتی بر اثر دروغ شما یک مومنی یک نبی نجات پیدا کرد خب اونجا دروغ ولو مقتضی قبح است ولی شما چون برای نجات یک کسی گفتی اینجا قبحش از بین میرود در ما نحن فیه قبحش به حال خودش باقیه چرا؟ برای اینکه شما جاهلی و نمیدانی این کار، کار خوب است و وقتی که نداستی خوبی آن را پس حسن ندارد و وقتی حسن نداشت قبحش به حال خودش باقی است اینکه شما میگفتی با حسن واقعی این قبح ظاهری از بین میرود نخیر اینجور نیست

بتحريم شيء غير محرّم واقعا ، فرجّح استحقاق العقاب بفعله ، إلاّ أن يعتقد تحريم واجب غير مشروط بقصد القربة ، فإنّه لا يبعد عدم استحقاق العقاب عليه مطلقا أو في بعض الموارد ؛ نظرا إلى معارضة الجهة الواقعيّة للجهة الظاهريّة ؛ فإنّ قبح التجرّي عندنا ليس ذاتيّا ، بل يختلف بالوجوه والاعتبار.

فمن اشتبه عليه مؤمن ورع عالم بكافر واجب القتل ، فحسب أنّه ذلك الكافر وتجرّى فلم يقتله ، فإنّه لا يستحقّ الذمّ على هذا الفعل عقلا عند من انكشف له الواقع ، وإن كان معذورا لو فعل.

وأظهر من ذلك : ما لو جزم بوجوب قتل نبيّ أو وصيّ ، فتجرّى ولم يقتله.

ألا ترى : أنّ المولى الحكيم إذا أمر عبده بقتل عدوّ له ، فصادف العبد ابنه وزعمه ذلك العدوّ فتجرّى ولم يقتله ، أنّ المولى إذا اطّلع على حاله لا يذمّه على هذا التجرّي ، بل يرضى به وإن كان معذورا لو فعل. وكذا لو نصب له طريقا غير القطع إلى معرفة عدوّه ، فأدّى الطريق إلى تعيين ابنه فتجرّى ولم يفعل.

وهذا الاحتمال حيث يتحقّق عند المتجرّي لا يجديه إن لم يصادف الواقع ؛ ولذا يلزمه العقل بالعمل بالطريق المنصوب ؛ لما فيه من القطع بالسلامة من العقاب ، بخلاف ما لو ترك العمل به ، فإنّ المظنون فيه عدمها.

ومن هنا يظهر : أنّ التجرّي على الحرام في المكروهات الواقعيّة أشدّ منه في مباحاتها ، وهو فيها أشدّ منه في مندوباتها ، ويختلف باختلافها ضعفا وشدّة كالمكروهات ، ويمكن أن يراعى في الواجبات الواقعيّة

ما هو الأقوى من جهاته وجهات التجرّي (١). انتهى كلامه ، رفع مقامه.

المناقشة في تفصيل صاحب الفصول :

أقول : يرد عليه :

أوّلا : منع ما ذكره من عدم كون قبح التجرّي ذاتيّا ؛ لأنّ التجرّي على المولى قبيح ذاتا ـ سواء كان لنفس الفعل أو لكشفه عن كونه جريئا (٢) ـ كالظلم ، بل هو قسم من الظلم ، فيمتنع عروض الصفة المحسّنة له ، وفي مقابله الانقياد لله سبحانه وتعالى ، فإنّه يمتنع أن يعرض له جهة مقبّحة.

وثانيا (٣) : لو سلّم أنّه لا امتناع في أن يعرض له جهة محسّنة ، لكنّه باق على قبحه ما لم يعرض له تلك الجهة ، وليس ممّا لا يعرض له في نفسه حسن ولا قبح إلاّ بعد ملاحظة (٤) ما يتحقّق في ضمنه.

وبعبارة اخرى : لو سلّمنا عدم كونه علّة تامّة للقبح كالظلم ، فلا شكّ في كونه مقتضيا له كالكذب ، وليس من قبيل الأفعال التي لا يدرك العقل بملاحظتها في أنفسها حسنها ولا قبحها ، وحينئذ فيتوقّف ارتفاع قبحه على انضمام جهة يتدارك بها قبحه ، كالكذب المتضمّن لإنجاء نبيّ.

ومن المعلوم أنّ ترك قتل المؤمن بوصف أنّه مؤمن في المثال الذي ذكره ـ كفعله ـ ليس من الامور التي تتّصف بحسن أو قبح ؛ للجهل

__________________

(١) الفصول : ٤٣١ ـ ٤٣٢.

(٢) لم ترد عبارة «سواء ـ إلى ـ جريئا» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٣) في (ر) و (ص) زيادة : «أنّه».

(٤) كذا في (ت) ، (م) و (ه) ، وفي غيرها : «بملاحظة».