تا اینجا آقا چهار قول راجع به تجری خواندیم قول پنجم یظهر من بعض المعاصرین ایشان آقا از اول رسائل تا آخر رسائل یک جا هم اسم صاحب فصول را نمیآورد همیشه بعنوان بعض المعاصرین میگوید تقریباً هم عصر بودهاند دیگه قرض بعض المعاصرین کتاب فصول صفحه ۴۳۱ آن اواخر کتاب بحث اجتهاد و تقلید ببینیم آقای صاحب فصول چی میگوید صاحب فصول هم عقیده مشهور است مشهور چی میگفتند میگفتند تجری حرام است متجری مستحق عقوبت است صاحب فصول هم عقیدهاش این است فقط یک مثال پیدا کرده در آن یک دانه مثال گفته قبحی نیست پس عقیده همان عقیده است یعنی ما که با مشهور مخالفیم با ایشان هم مخالفیم ما با مشهور مخالف بودیم دیگه ما میگفتیم تجری اصلاً حرام نیست مشهور میگفتند تجری حرام است و عقوبت دارد صاحب فصول هم، هم عقیده آنها است فقط یک مثال پیدا کرده که در یک مثال آنجا تجری عیبی ندارد کأن به مشهور میگوید داریم یک جایی که تجری قبیح نیست متجری مستحق عقوبت نیست ولی عقیده ما که معلوم است همانطوری که با مشهو مخالفیم با ایشان هم مخالفیم.
[واجب توصلی و تعبدی]
قبل از این که حرف ایشان را عرض بکنم یک دو سه تا کلمه توجه داشته باشید ما دو جور واجب داریم واجب توصلی واجب تعبدی تعریفش را بدانیم واجب توصلی اگر به شما گفتند تعریفش چی است بگویید واجب توصلی واجبی است که مطلوب در او صرف الوجود است یعنی شارع دلش میخواهد کار بشود حالا میخواهی بقصد قربت بیایی میخواهی بیقصد قربت الان مسلمانی است شارع گفته میت مسلمان را دفنش کن خوب میدانید دفن میت مسلمان واجب توصلی است مثل نماز نیست که قصد قربت بخواهد شارع میخواهد میت مسلمان روی زمین نماند برود زیر خاک این باید زیر خاک برود حالا شما میخواهید با قصد قربت این کار را بکن میخواهید با قصد قربت نکن شما این مسلمان را که میبینید صرف الوجود یعنی شارع میخواهد این محقق بشود مسلم روی زمین نماند صرف الوجود مطلوب شارع است صرف الوجود یعنی چی یعنی اعم از اینکه میخواهی با قصد قربت این را بکن زیر خاک یک ثوابی هم بهت میدهند یا نه قصد قربت نکن این مطلوب حاصل میشود یا مثلاً شما یک لباس دارید نجس است حالا میخواهید نماز بخوانید شارع میگوید این لباس نجس باید پاک بشود حالا خودت بیاندازی توی حوض بشویی پاک میشود باد بلند کند این لباس را بیاندازد توی حوض پاک میشود ببینید واجب توصلی چه واجبی است مطلوب در اون سرف الوجود است این کار باید بشود این لباس باید شسته شود برای نماز حالا هر جوری شسته بشود خودت ببری سر حوض بشویی مطلوب شارع شده باد بلند کند این پیراهن را بلند کند بیاندازد توی آب شسته شده است به اینها میگویند واجب توصلی پس تعریف واجب توصلی چی شد. واجب توصلی: واجبی را میگویند که مطلوب در او صرف الوجود است این کار بشود اما این به چه قصدی دیگه اونش مهم نیست (در مقابل واجب تعبدی. واجب تعبدی صرف الوجود نیست شما صد تا نماز صبح بخوان به درد نمیخورد یک عدد نماز صبح با قصد قربت ببینید این صرف الوجود نیست یعنی هر جوری دلت میخواهد یک نماز صبح بخوان هزار تا هم نماز صبح بخوانی فایدهای ندارد یک عدد نماز صبح با قصد وجود پس نتیجتاً واجب توصلی یعنی واجبی که مطلوب در او صرف الوجود است یعنی قصد هر جوری شد، شد اما واجب تعبدی واجبی است که صرف الوجود نیست آن وجود پیدا بکند با قصد قربت خوب این یک مطلب.
[مثالهای صاحب فصول]
ایشان آقان الان سه تا مثال باید بزنند ولی چون یکی از آنها واضح است صاحب فصول یکی از آنها را نزده دوتایش را زده من هر سه مثال را از خارج بزنم که دیگه کتاب را میخوانیم معطل نشویم عرض شد ایشان هم مثل مشهور تجری را حرام میداند الان یک آبی هست اینجا یعنی مقطوع الخمریه یک مایعی است اینجا قطع کرده به خمریت خوب بر میدارد میخورد خوب نباید بخورد تجری میکند میخورد و اتفاقاً خمر در میآید اینکه روشن است این حتماً مستحق عقوبت است این دیگه مشهور و غیر مشهور ندارد کسی که مقطوع الخمریه را خورده و بعداً معلوم شده واقعاً خمر بوده این دیگه عقوبتش مسلم است ایشان این را نمیگویند چون دیگه این مسلم است ربطی به صاحب فصول و دیگران ندارد مثال دوم پس این یک مثال که عقوبت شدیده بار است بر این تجری مقطوع الخمریه را خورده این یک خلاف و بعد هم خمر در آمده واقعاً این آدم عقوبت شدیده دارد مسلم
یک مثال دیگر یک نفر قطع پیدا میکند نماز جمعه حرام است فرض کنیم قطع پیدا میکند حالا نباید بخواند میخواند بعد که میخواند معلوم میشود عجب این واجب بوده خوب این هم مستحق عقوبت است آنجایی که مقطوع الحرمش حرام در آمد مثل خمر آنجا مستحق عقوبت است اینجا هم مقطوع الحرمش بعد معلوم شده واجب بوده این خیال میکرده نماز جمعه حرام است و با اینکه حرام است مع ذالک خوانده اتفاقاً بعد معلوم شد واجب است اینرا چکار میکنند عقوبتش میکنند چرا برای اینکه نماز جمعه واجب تعبدی است این بعنوان اینکه حرام است این کار را انجام داد قطع پیدا کرده نماز جمعه واجب است یعنی حرام است این نباید بخواند این کار حرام را نباید انجام بدهد ولی گفته با اینکه حرام است من میخوانم بعد که میخواند بعد معلوم میشود نماز جمعه واجب بوده این را هم عقوبتش میکنند شما نگویید چرا عقوبت میکنند این واجب آورده برای اینکه واجب تعبدی است واجب تعبدی قصد قربت میخواهد این با قطع به حرمت این را آورده با حرمت که آدم نمیتواند قصد قربت کند روشن شد پس در دو جا که ایشان اولی آو را نگفته در دو جا متجری عقوبت میشود آنهم عقوبت شدیده کجاست آن دو جا مقطوع الحرمه را انجام میدهد مقطوع الخمر را و بعد معلوم میشود خمر است مقطوع الحرمه را انجام میدهد بعد معلوم میشود واجب تعبدی است اینجا هم عقوبت میشود شما نگو که این کار خوبی کرده یعنی این مقطوع الحرمه را آورده خوب این نماز آورده میگوییم نماز که به درد نمیخورد این با قطع به اینکه این کار حرام است انجام داده و کار حرام که مقرب نمیتواند بشود و عبادت واجبات تعبدی قصد قربت میخواهد پس این آدم آن مقطوع الحرمتش میخواهد حرام واقعی باشد میخواهد واجب تعبدی باشد در هر دو صورت این را عقوبت میکنند
خوب آن یک مثال کجاست آن یک مثالی که ایشان پیدا کرده از مشهور خرجش را جدا کرده گفته در آن یک مثال تجری عیبی ندارد.
این است یک آدمی را این قطع پیدا کرده کافر حربی است میدانید که کافر ذمی خوب در پناه مسلمین است و خونش هم محترم است نه کافر حربی که هر جا مسلمان گیرش بیاید میکشد هر جا بتواند ضربه به اسلام بزند این کافر حربی است یک آقایی میرسد به یک نفر یقین میکند این کافر حربی است باید چه کار کند باید او را به قتل برساند ولی تجری میکند نمیکند اتفاقاً معلوم میشود بیچاره از آن مومنین درجه یک است معلوم میشود از اولیاء الله است این یک تجری خوب است چرا برای اینکه قتل نکرد این را بعنوان معصیت نکرد آخه این یقین کرده بود که این کافر حربی است وظیفهاش چی بوده او را باید به قتل برساند تجری کرد گفت نه من این را به قتل نمیرسانم وقتی نکشت معلوم شد یکی از اولیاء الله بوده این تجری، تجری خوبی است ولو الان جرأت به خرج داد گفت خدا یا من باید اینرا بکشم ولی نمیکشم برای مخالفت با تو اتفاقاً بعداً معلوم شد مسلمان مؤمنی بوده از اولیاء الله بوده این آدم این تجریش عیبی ندارد میدانید چرا برای اینکه نکشتن مؤمن واجب توصلی است این الان مؤمن نکشته دیگه به خیال خودش کافر نکشته و حال آنکه در حقیقت مؤمن نکشته و مؤمن نکشتن که قصد قربت نمیخواهد یعنی یک کار خوبی کرده اونی که خدا میخواسته که مومن کشته نشود این هم نکشته مؤمن را واجب هم که واجب توصلی است میبینید یک جا را پیدا کرده تجری است تجری هم حرام است اما چون واقعاً یک کار خوبی کرده و اون کار خوب هم که قصد قربت نمیخواسته نکشتن مؤمن آن حسن واقعی قبح ظاهری را از بین میبرد اینجا است که صاحب فصول آن روز هم عرض کردم یک مثال پیدا کرده به مشهور میگوید آقا ما داریم یک جا که تجری قبیح هست ولی بعداً که معلوم میشود کار خوبی است آن حسن واقعی این قبح ظاهری را از بین میبرد این تجری دیگه قبحی ندارد این آدم متجری را عقوبتش نمیکنند بلکه بهش میگویند بارک الله که یک مؤمنی را نکشتی حالا عنایت بفرمایید پس سه تا مثال شد منتهی آنجایی که مقطوع الحرمه حرام در میآید دیگه ایشان نمیگوید چون آن مسلم است اما آنجایی که مقطوع الحرمهاش واجب تعبدی است آنجا هم عقوبت میشود مثل اولی آنجایی که مقطوع الحرمه اگر تجری کند و انجام ندهد اینجا معلوم میشود عیبی ندارد اونجا تجری عیبی ندارد حالا ببینید.
و قد یظهر من بعض المعاصرین کتاب فصول صفحه ۴۳۱ التفصیل تفصیل فاعل یظهر است ایشان تفصیل دادهاند در تجریها در صورت قطع به حرمت شیئی غیر محرم واقعاً شما بالای این شیء غیر محرم اینجا که من میگویم بنویسید قطع پیدا کرده به تحریم شیئی که کان واجبا تعبدییا واقعاً این را بنویسید حتماً قطع پیدا کرد به حرمت شیئی که کان واجباً تعبیدیاً واقعاً قطع پیدا کرده نماز جمعه حرام است روی قطع خودش نباید بخواند ولی خوانده حالا که خوانده معلوم شده که نه بابا این یک کار واجبی بوده باید میکرده اما با اینکه این کار به واجب واقعی را کرده باز هم عقوبتش میکنند چرا برای اینکه واجب واقعی بوده این نماز ولی با قصد قربت این هم که با قصد قربت نبوده با قصد به حرمت این کار را انجام بدهد پس میبینید ایشان میفرماید اگر قطع پیدا کرد بحرمت شیئی که آن شیء کان واجباً تعبدییا واقعاً فرجح استحقاق العقاب بفعله گفته فعل این نماز جمعه.
این ضمیر فعلی به ان شیئی بر میگردد که من نماز جمعه مثال زدم اینجا صاحب فصول عین آقایون مشهور آمده گفته این استحقاق عقاب با فعل این کار رجحان دارد عرض کردم آن یکی را دیگر نگفته چون خیلی واضح بوده آنجایی که قطع پیدا میکند به حرمت خمر به حرمت چیزی و میخورد و اتفاقاً حرام هم در میآید آن که دیگه حتماً حتماً عقوبتش مسلم است پس دو جا است که عقوبت مسلم، قطع به حرمت چیزی پیدا میکند انجام میدهد بعد معلوم میشود آن چیز حرام است این یک جا که نگفته ایشان قطع پیدا میکند به حرمت چیزی آن چیز را با اینکه نباید انجام بدهد انجام میدهد ولی بعد معلوم میشود واجب تعبدی است اینجا هم عقوبتش میکنند یعنی این نمازی که آورده معلوم شده حرام نبوده واجب واقعی است ولی باز هم این را عقوبت میکنند چرا برای اینکه صرف الوجود نیست واجب تعبدی است اینهم که به قصد تعبد نیاورده پس عقوبت میشود
سؤال: حالا این اولش عقوبت میشود یا بخاطر نماز جمعهای که بجا نیاورده استاد: نه برای همین کاری که عرض کردم کار قبیح انجام داده این مثل مشهور است دیگه میگوید خود همین قطع عقوبت آور است عرض کردم ایشان مثل مشهور است یعنی ما آن حرف را میزنیم ایشان مثل مشهور است میگوید آقا خود مخالفت قطع حرام است اینهم بر قطعش مخالفت کرده حرام است آن نماز جمعه ولو واقعاً واجب بوده ولی بدرد این نمیخورد چون نماز جمعه با قصد قربت خوب است و او را نجات میدهد اینکه اینهم با قصد قربت نیاورده این نماز جمعه را با اینکه یقین داشته حرامه آورده پس در دو جا عقوبت مسلمه الا برویم سراغ کجا آنجایی که یک نفر را قطع پیدا میکند کافر حربی است و مع ذلک باید او را به قتل برساند ولی او را به قتل نمیرساند بعد معلوم میشود یک مومنی بوده اینجا است که اون واجب واقعی بدردش میخورد فرقش چی است با او، اون اولی معلوم میشد واجب تعبدی بوده بعداً معلوم میشود واجب تعبدی هم با قصد قربت خوب است اینکه قصد قربت نداشته عقوبت میشود اما در اینجا نکشتن مؤمن این تجرییاً اینرا نکشته به خیال خودش کافر نکشته و حال اینکه در حقیقت مؤمن نکشته اینجا این نکشتن واقعی حَسَن است و اون حُسن واقعی این قبح ظاهری تجری را از بین میبرد لذا این تجری عیبی ندارد
عنایت بفرمایید الا گفته یک جا است که عقوبت ندارد آنجایی که مکلف معتقد بشود به تحریم واجب توصلی، واجب توصلی یعنی چه یعنی غیر مشروط بقصد القربه که همین عرض کردم نکشتن مومن این بخیال این کافر است نکشته و حال اینکه بعداً معلوم میشود نه بابا این مومن بوده و نکشته این خوب است تجری کار بدی است کرده با قطع به کافر حربی بودن نکشته اما بعد که معلوم میشود مومن نکشته خوب مؤمن نکشته خیلی کار خوبی است اون حُسن واقعی این قبح ظاهری را از بین میبرد این تجری میشود خوب محل اختلاف صاحب فصول با مشهور همین یک صورت است لذا آمده گفته اینجا که معتقد است به حرمت واجب توصلی یعنی معتقد است به یک واجب غیر مشروط به قصد قربت فانه این کتابها غلط است فانها، فانه ضمیر مذکر ضمیر شأن هم هست فانه یعنی شأن چنین است که لایبعد بعید نیست عدم استحقاق عقاب علیه یعنی در این تجری دومی استحقاق عقاب ندارد حالا یا مطلقا استحقاق عقاب ندارد یا در بعضی از موارد عنایت کنید ایشان تردید دارد اینجا صاحب فصول میگوید این در صورتی اینجا این قبح تجری از بین میرود که اون مصلحت واقعی غلبه داشته باشد بر این مفسده ظاهری یعنی خیلی مؤمن باشد او چون هرچه ایمانش بیشتر باشد خوب نکشتن او بهتر است دیگه ایشان میفرماید اینکه ما گفتیم حُسن واقعی این قبح ظاهری را از بین میبرد در صورتی است که آن مصلحت واقعیه غلبه داشته باشد بر این مفسده نه ممکن هم است مساوی باشد پس مطلقا یعنی چی یعنی اون حُسن واقعی این قبح ظاهری را از بین میبرد مطلقا میخواهد غلبه داشته باشد اون مصلحت بر این مفسده میخواهد هم سنک باشد هم وزن باشد لذا میفرماید یا مطلقا این قبح تجری از بین میبرد مطلقا یعنی چی یعنی چون که اون مصلحت واقعی است غلبه داشته باشد بر این مفسده ظاهری یا مساوی باشند یا فی بعض الموارد یعنی آنجایی که غلبه داشته باشد حالا اونش مهم نیست خلاصه مطلب اگر کسی یک کار بدی کرد به خیال خودش بعد معلوم شد یک کار خوبی است از آن خوبها هم است که قصد قربت نمیخواهد خوبی واقعی این بدی ظاهری را از بین میبرد این تجری قبحش تمام میشود این آقای متجری هم مستحق عقوبت نیست چرا این حرف را میزنیم نظراً علت لا یبعد است مفعول له است چرا این را عقوبت نمیکنند بعلت اینکه معارضه شده اینجا بین اون جهت واقعیه حُسن واقعی مؤمن نکشتن اون حسن واقعی معارضه میکند با جهت ظاهری، جهت ظاهری کدام است مفسده تجری ظاهراً مفسده است تجری است مفسده دارد اما واقعاً کار خوب است از آن کار خوبها هم هست که قصد قربت نمیخواهد اینجا اون حسن واقعی معارضه میکند با این قبح ظاهری قبح این را از بین میبرد تجری میشود یک امر حَسَن هیچ عقوبتی هم ندارد.
فقط یک کسی علت میآورد یک کسی میگوید چطور شما یک دانه مثال پیدا کردی از بین تجریها که با اینکه تجری است ولی مع ذلک میگوید عیبی ندارد میگوید فانه این علتش است، علتش این است که قبح التجری عندنا لیس ذاتیاً بل یختلف بالوجوه و الاعتبار
[حالات مختلف افعال ما]
عنایت کنید آقا افعالی که از ماها صادر میشود یا علت تامه حُسن و قبح است اینها خیلی بدردمان میخورد هم در بیانات صاحب فصول هم فردا که میخواهیم صاحب فصول را رد بکنیم افعالی که از ماها صادر میشود یا علت تامه حُسن و قُبح است یا مقتضی حُسن و قُبح است یعنی علت تامه نیست علت ناقصه است یا لا اقتضاء است پس افعالی که از ما صادر میشود از سه حال خارج نیست یا علت تامه است برای حُسن و قُبح یا مقتضی حسن و قبح است یا اینکه لا اقتضاء است یعنی نه علت تامه است نه مقتضی است لااقتضاء است اینها را باید مثالهایش را بزنیم توی ذهن آقایون جا بیفتد تا بتوانیم یک قدری عبارت بخوانیم.
چه کاری است که علت تامه حسن و قبح است ظلم و احسان ظلم علت تامه قبح است یعنی چه علت تامه امکان ندارد یک جا این ظلم باشد قبح نداشته باشد پس ظلم چی است ظلم علت تامه قبح است یعنی چی علت تامه یعنی هر جایی ظلم بود حتماً قبح کنارش است احسان خدمت به مردم علت تامه حسن است هر کس خدمت به مردم بکند این کار، کار حَسَن است پس ببینید ظلم و احسان علت تامه است کارهایی که ما میکنیم یا ظلم است یا احسان دیگه اگر ظلم باشد علت تامه قبح است یعنی چه علت تامه یعنی لم تخلف قبح از ظلم جدا نمیشود هر جایی صدق میکرد که این ظلم است کنارش قبح است گاهی از کارها نه علت تامه نیست مقتضی حسن و قبح است کذب مقتضی قبح است اما همین مقتضی میدانید معنایش چی است مقتضی این است اگر به مانع بخورد اقتضایش را از دست میدهد الان ما یک آتش اینجا داریم یک پنبه خوب الان مقتضی احراق موجود ست یعنی این دو تا برسند به هم دیگر احراق حاصل میشود اما به شرط اینکه یک سطل آب نریزید رویش تا یک سطل آب بریزید رویش اقتضایش را از دست میدهد پس مقتضی معنایش چی است معنایش این است که تا موقعی که به مانع بر نخورد این اقتضای این را دارد اگر به مانع بر بخورد اقتضایش را از دست میدهد کذب، کذب مقتضی قبح است اما همین کذبی که مقتضی قبح است ملائکه را متاذی میکند در اثر یک دروغ اگر من با این دروغ یک مسلمانی را نجات بدهم قبحش از بین میرود میبینیم به مانع برخورد مقتضی به مانع بر بخورد اقتضایش را از دست میدهد کذب مقتضی قبح هست اما تا کی، تا موقعی که به مانع بر نخورد الان اینجا به مانع بر خورده من با این کذبم یک مسلمان را یک مملکت را نجات دادم با یک دروغ گفتنم در اینجا این کذبی که اقتضای قبح درش بود الان اقتضائش از بین رفت چرا چون به مانع بر خورد بر عکسش صدق، صدق حُسن است یعنی راستگویی خو است النجاة فی الصدق با اینکه کار خوبی است اما اگر بر اثر این صدق من یک مسلمانی به هلاکت افتاد یک مسلمانی را گرفتند یک بلاهایی را به سرش آوردند بخاطر صدق من این صدق حسناش را از دست میدهد پس بنابراین ظلم و احسان علت تامه حُسن و قبح بود امکان نداشت تخلف صدق و کذب علت تامه حُسن قبح نیست مقتضی حسن و قبح است که اگر به مانع بر بخورد اقتضایش را از دست میدهد،
میروم سراغ قِسم سوم یک فعلهایی هم ما داریم اصلاً نه اقتضاء ندارد نه اقتضای حسن نه اقتضای قبح از عقل هم سؤال بکنی جواب نمیتواند بدهد باید متعلقش را دید چطور آدم عاشق بشود عشق میگوییم آقا عشق که حکمی ندارد ببین میخواهی عاشق چی بشوی، عشق چطور هیچی من نمیتوانم جواب بدهم سؤال میخواهی عاشق کی بشوی اگر میخواهی عاشق خدا و پیغمبر و اولیاء بشوی بله خوب است اما اگر بخواهی عاشق دنیا و جمال دنیا و دنیاپرستی خیلی بد است ببنید عشق نه مثل اولی است که علت تامه باشد نه مثل دومی است که مقتضی باشد لااقتضاء است باید ببینیم متعلق عشق چی است اگر شما متعلقش را بگویی من جوابت را میدهم بگویید آقا میخواهم عاشق خدا و پیغمبر و ائمه بشوم خیلی خوب است این عشق متصف بالحسن میخواهم عاشق دشمنان ائمه بشوم میخواهم عاشق دنیا و دنیاپرستی بشوم این عشق متصف به قبح است یا حفر البئر چاه کندن چطور است هیچی جواب ندارد برای چی میخواهی بکنی چاه میخواهی توی کوچهها بکنی که آب بارونها برود تویش خیلی خوب است اما میخواهی بکنی مردم بیفتند تویش خوب این خیلی بد است ببینید چاه کندن چطور است جواب ندارد چاه کندن لا اقتضاء است شما میخواهید برای چی چاه را بکنی اگر میخواهی چاه بکنی خوب زمستان آب جمع میشود که آبها برود توی آن چاه بسیار کار خوبی است حفر البئر حسن اما اگر چاه میکنی مردم بیچاره بیفتند تویش متصف بقبح است پس نتیجتاً افعال صادره از ما با علت تامه حسن قبح است یعنی تخلف پذیر نیست هر جایی ظلم باشد قبح کنارش است هر جایی خدمت و احسان باشد حُسن کنارش است یا مقتضی است مثل صدق و کذب که مقتضی اگر به مانع بر بخورد علتش را یعنی اقتضائش را از دست میدهد قسم سوم هم خلاصه فعلهایی است که لا اقتضاء است یعنی عقل چیزی درک نمیکند مگر به اعتبار آن متعلقش
[کلام صاحب فصول در جواب به مشهور]
خوب اینجا آقای صاحب فصول ببینیم چی میگوید حالا وارد با مشهور حرف میزند آخه چون، مشهور میگویند همه جا تجری قبیح است همه جا متجری عقوبت میشود خوب این یک مثال را استثنا کرده که یک جا داریم عیب ندارد مشهور بهش میگویند چرا جواب میدهد فانَ میگوید برای اینکه قبح تجری عندنا، عند مای صاحب فصول قبح تجری نزد ما لیس علتاً تامّه این ذاتی همان علت تامه است یعنی کانّ دارد به مشهور میگوید آقا این تجری که مثل ظلم نیست او ظلم است که هر جا باشد حرمت کنارش است تجری که قبحش ذاتی نیست علت تامه نیست مثل ظلم نیست تجری غیر از ظلم است پس میشود یک تجری باشد که اقتضای قبح درش باشد لذا میفرماید به مشهور دارد میگوید مشهور که بهش میگویند چرا شما یک تجری پیدا کردی و میگویی عیبی ندارد میگوید علتش این درست درست است تجری قبیح است اما قبحش علت تامه نیست یعنی مثل ظلم نیست که علت تامه قبح باشد یک جا هم نباشد تخلف نه تجری علت تامه نیست بلکه مقتضی است تجری اقتضای قبح درش است مقتضی به مانع بخورد اقتضایش را از دست میدهد الان در این مثالی که من گفتم تجری کردند به خیال خودم کافر نکشتم اما بعد معلوم شد اتفاقاً کار خوبی کردم در اینجا تجری قبیح قبحش از بین میرود چون مقتضی بنا شد اگر به مانع بر بخورد اقتضایش را از دست بدهد تجری در عین اینکه یک کار قبیحی است ولی مثل کذب میماند چطور کذب هم قبیح است اما به مانع که بر بخورد قبحش را از دست میدهد تجری هم در اینجا درست است کار قبیحی کرده ولی به مانع خورده مانعش کدام است حسن واقعی و آن حسن واقعی جلوی قبح ظاهری را میگیرد قبحش از بین میرود
پس میبینید عبارت را روی مذهب ایشان میخواهم معنا بکنم قبح التجری عندنا لیس علتاً تامه بل من باب المقتضی تجری اقتضای قبح درش است و با این اقتضایی که درش است حسن واقعی یعنی آن کار متجرا به اگر معلوم شد کار خوبی بوده آن حسن واقعی این قبح ظاهری را از بین میبرد قبح تجری علت تامه قبح یعنی تجری علت تامه قبح نیست بلکه تجری مقتضی قبح است مقتضی یعنی چی یعنی بالوجه و الاعتبار عوض میشود اگر این تجری شما سر از کشته نشدن مسلمان در آورد خوب است اما اگر این تجری شما سر از حرام در آورد اونجا کار بدی است بالمقتضی است دیگه اسم لا اقتضاء را ایشان اینجا نمیآورد
بعضی از سابق من یادم است از آقایون اساتید یا شوری که میخواهند بگویند صاحب فصول عقیدهاش سومی است یعنی میخواهد بگوید تجری لا اقتضاء است آخه این عبارتها نمیسازد عرض کردیم ببینید ایشان قبول دارد آقای صاحب فصول که تجری قبیح است آخه اگر لا اقتضاء بود که نمیگفت قبیح میگوید قبول داریم تجری قبیح است ولی علت تامه نیست پس ایشان قبول دارد تجری کار قبیحی است منتهی میگوید علت تامه نیست مقضتی است ایشان را نمیشود جزء سوم حساب کرد من از سابق یادم است بعضی از شروح هم سابق دیده بودم من که اینها آمدهاند میگویند آقای صاحب فصول از قسم سوم است یعنی تجری را میگوید لا اقتضاء است این حرف نمیسازد با این لا اقتضاء معنایش اینکه ما نمیفهمیم تا بعد ببینیم چی است اما ایشان میگوید نه تجری یک کار قبیحی است
سؤال: استاد: اگه من گفتم منم اشتباه کردم گول آن آقایون را خوردم ادامه سؤال: جواب دومی که شیخ میدهد معلوم نمیشود صاحب فصول سومی را بالوجوه و الاعتباره (ادامه سؤال نامفهوم)
استاد: نه اینجا را نگاه بکنیم حالا تا برسیم به جواب شیخ عنایت بکنید آنجا آخه آدم یک عبارتهایی تو جواب شیخ فردا میآید آدم از آنها خیال میکند صاحب فصول جزء سومیها است نه بابا فعلاً عبارت خود فصول را میبینیم ببینید آقا فصول قبول دارد تجری قبیح است خوب مقتضی معنیاش این است لا اقتضاء یعنی نمیدانیم قبیح است یا حسن است ایشان میگوید تجری قبیح است منتهی علت تامه نیست پس چی است آقای صاحب فصول میگوید مقتضی است مقتضی یعنی چی یعنی بالوجه و الاعتبار عوض میشود درست است این تجریاً این را نکشت باید میکشت و نکشت ولی بعد معلوم شد خیلی کار خوبی کرده نکشته آمده این تجری که اقتضاء قبح درش است به مانع برخورده قبحش را از دست میدهد تا برسیم به جواب شیخ انصاری سؤال: (مفهوم نبودن استاد: ضرب الیتیم، ضرب الیتیم الان نگاه کنید یک کار قبیحی است اما همین ضرب الیتیم من یک بچه یتیمی را زدم برای ادب کردن و این روایت هم دارد ما گاهی این معلمها میپرسند ما این بچهها را بزنیم یا نزنیم روایت دارد أدب الیتیم مال امیرالمؤمنین سلام الله علیه أدب الیتیم بما أدبت ولدک اضرب الیتیم بما ضربت ولدک آقای معلم: آقای پدر بچه خودت را چطوری میزنی بچه یتیم را هم میتوانی همانجوری بزنی بچه خودت را که ظلماً نمیزنی برای ادب میزنی بچه یتیم را هم میتوانی بزنی ادب بشود خوب حالا این ضرب الیتیم الان کاری است اقتضای قبح درش است روایات داریم بچه یتیم گریه بکند عرش خدا به لرزه در میآید اما همینی که مقتضی قبح است اگر من به عنوان ادب زدم اقتضایش را از دست میدهد یعنی بخاطر این زدن من بچه سعادتمند میشود در اینجا این زدن شما عیبی ندارد میخواهیم بگوییم تجری هم همینطور است مثل ضرب الیتیم است
سؤال (مفهوم نبود) استاد: ایشان (صاحب فصول) که مثل مشهور است قبح فعلی میداند ایشان که مثل ما قبح فاعلی میدانید عرض کردم من از اول این را گفتم که بدانید صاحب فصولی کی است صاحب فصول عین مشهور است یعنی قبح فعلی دارد ما میگوییم قبح فاعلی دارد اما همین تجری که اقتضای قبح فعلی درش هست اگر به مانع بر بخورد اقتضائیش را از دست میدهد حالا آقایان باز هم نگاه کنند عبارتهای فردا را هم میخوانیم ببینیم آقایان ایشان که میگوید شما هم اون دفعه مثل همان آقایون گفتی علی کل حال این نظر درست است یا آن نظر
سؤال:... ضرب الیتیم باشد، ضرب الیتیم قبح دارد... استاد: چرا اقتضای قبح درش است بچه یتیم گریه بکند عرش خدا به لرزه در میآید دیگه از این بهتر، از این بهتر عرش خدا به لرزه میآید پس اقتضای قبح درش است منتهی اگر بعنوان ادب باشد آن مانع جلو مقتضی را میگیرد
سؤال: (همهمه شاگردان مفهوم نیست) استاد: عرض کردیم عوض میشود با اعتبارات به این اعتبار، به این اعتبار ضرب الیتیم حرام است به آن اعتبار عیبی ندارد علی کل حال آقا وجه الاعتبار است من این دفعه حالا نمیدانم اون دفعه چی گفتم به نظرم میرسد اصرار هم ندارم حالا آقایون مطالعه بکنند ما الان این عبارت را که نگاه میکنیم ایشان میگوید قبول دارم که تجری قبیح است آخه لا اقتضاء معنیاش این است که نمیدانم بد است یا خوب است ایشان میگوید من قبول دارم که قبیح است الا اینکه قبحش علت تامه نیست ذاتی نیست که لا یتخلف باشد بلکه مثل ضرب الیتیم است مثل کذب است که بالوجه و الاعتبار عوض میشود
برویم سراغ مثال من اشتبعه کدام مثال همان مثالی که تجری قبحش از بین میرود حُسن پیدا میکند مثال من اشتبه علیه مؤمن ورع عالم بکافر این بکافر متعلق به اشتبه یعنی یک آقایی است واقعاً مؤمن است با تقوا است از علماء است ولی اشتبه بکافر اون هم کافر حربی پس باید چکار کند باید بکشد بخیال خودش باید این شخص را که کافر حربی است و یقین کرده بکشد و حال اینکه مؤمن ورع عالم واجب القتل یعنی اشتباه میشود این مؤمن بیچاره با یک کافر حربی کافر واجب القتل یعنی کافر حربی فحسب، فحسب انّه یعنی ان المؤمن کما میکند که این مؤمنه همان کافر حربی است حالا باید چکار کند باید او را به قتل برساند ولی تجری، تجری میکند و لم یقتله او را نمیکشد فانّه لا یستحق الدم علی هذا الفعل عقلاً تجری کرده به خیال خودش نکشته مخالفت کرده الان با خدا بعداً معلوم میشود که آدم خوبی بوده ایشان میفرماید این تجری قبحی ندارد این متجری مستحق مذمت نیست بر این نکشتن عند من انکشف عقل میگوید این بنده خدا واقعاً کار خوبی کرده کار خوبش هم که قصد قربت نمیخواسته کار خوب واقعی اون خوبی واقعی این بدی ظاهری را از بین میبرد اگر کسی برایش منکشف بشود واقع که این واقعاً مؤمن بوده و این نکشته میگویند کار خوبی کرده و ان کان معذوراً لو فعل البته اگر میکشت معذور بود چون قطع پیدا کرده بود که این کافر حربی است اگر طبق قطعش این را میکت معذور بود ولی الان که نکشته معلوم شده یک کار خوبی کرده اون خوبی واقعی این قبح ظاهری را از بین میبرد این تجری میشود متّصف به حُسن و اظهر از این ظاهرترش این است که بعد معلوم میشود که این بیچاره پیغمبر بوده تا حالا گفتیم مؤمن بوده این پیغمبر بوده این خیال میکرده کافر حربی است اینجا که دیگه خیلی خوبیش این از آنجاهایی است که خوبی واقعیش غلبه دارد آخه آن بالا داشت بعض الموارد اون اولی هم خوبی است ولی شاید مساوی باشد ولی در اینجا که بعد معلوم میشود پیغمبر است دیگه خیلی خوبیش بالا است غلبه دارد آن خوبی بر این بدی ظاهری این بدی ظاهری از بین میرود اظهر از اینجا که تجری ظاهر ترش این است که بعد معلوم میشود که این بیچاره پیغمبر بوده تا حالا گفتیم مؤمن بوده این پیغمبر بوده این خیال میکرده کافر حربی است اینجا که دیگه خیلی خوبیش این از آنجاهایی است که خوبی واقعیش غلبه دارد آخه آن بالا داشت بعض الموارد اون اولی هم خوبی است ولی شاید مساوی باشد ولی در اینجا که بعد معلوم میشود پیغمبر است دیگه خیلی خوبیش بالا است غلبه دارد آن خوبی بر این بدی ظاهری این بدی ظاهری از بین میرود اظهر از اینجا که تجری هیچ قبحی ندارد اونجایی است که لو جزم بوجوب قتل نبیی او وصی یعنی خیال کرده این کافر حربی است و حال آنکه نبی و وصی بوده خوب حالا که کافر حربی است باید میکشت فتجری، تجری کرد ولم یقتله نکشت او را انا المولا بله و اظهر از این بله قتل نبی او وصی فتجری و لم یقتله
حالا میخواهد یک مثال بزند الا تری آیا نمیبینی اگر مولای حکیم امر کرد عبدش را به قتل عدو له مولایی به عبدش گفت فلانی دشمن من است خواب را از چشم من گرفته خلاصه باید این را به قتل برسانی این هم تو یک تاریکی برخورد میکند از دور به نظرش میآید روی نشانیهایی که مولا داده خیال میکند که این قاتل است خوب باید چی کار بکند حالا که قاتل اینجا به خدمتش آمد باید او را به قتل برساند ولی به قتل نمیرساند هوا که روشن میشود معلوم میشود پسر مولا بوده چه کار خوبی کرده این به خیال خودش نکشته او را به خیال اینکه تجری کرده این الان دارد با مولا مخالفت میکند این را نکشته چون قطع پیدا کرده این دشمن مولا است اما بعداً که هوا روشن میشود معلوم میشود این پسر مولا است خوب اینجا آیا کسی ملامت میکند حتی خود مولا هم خوشش میآید میگوید ولو بر خلاف قطعت عمل کردی ولو تجری کردی ولی نتیجه تجریت این شده پسر من سالم مانده الا تری آیا نمیبینی مولای حکیم اگر عبدش را امر بکند به قتل عدو له فصادف العبد ابنه اتفاقاً عبد با پسر مولا مصانف میشود یعنی خیال میکند که این همان نشانیها با پسر مولا تطبیق میکرده خوب این باید چه کار کند و وی حساب اینکه گفته بوده روی آن نشانیها بکش آن نشانیها هم الان با این تطبیق میکند باید اینرا بکشد ولی بعد معلوم میشود ابن مولا بوده و زعمه هو بر میگردد به این مولا گمان میکند این ابن مولا همان عدوّ ات این پسر مولا خیال میکند آن عدوّ است که باید او را بکشد ولی لم یتقله نمیکشد بعد معلوم میشود که این پسر مولا بوده آیا به غفلت مراجعه بکن مولی اذا الطلع علی حاله اگر مولی مطلع بشود بر حال این عبد که بداند دیشب باهاش مخالفت کرده آخه مخالفت کرده این را نکشته چون قطع داشته این دشمن است باید میکشته مولی ولو متوجه بشود که با این دستورش مخالفت کرده ولی لا یذمه و علی هذا التجری مذمت نمیکند به آن تجری بل یرضی به بلکه راضی هم هست به این تجری و ان کان معذوراً لو فعل اگر میکشت معذور بود چون گفته بود تو دشمن من را بکش منهم قطع پیدا کردم این دشمن شما است از دور کشتم اگر میکشت معذور بود ولی الان که نکشته و معلوم شده پسر مولا را نکشته خیلی کار خوبی است
[اگر به جای قطع اماره بود]
و کذا الو نصب طریقاً تا حالا قطع بود حالا میخواهد یک اماره مثال بزند اگر نظرتان باشد گفتیم امارات هم بجای قطع طریقی مینشیند تا حالا خودش قطع پیدا میکرد دشمن است و تجرییاً نمیکشت حالا نه یک طریقی مولا معین کرده به این عبدش گفته هر کسی را این آقا گفت دشمن من است او را بزن بکش اتفاقاً این آقا هم به این عبد از دور گفت میبینی اون چند کیلومتری اون دشمن مولا است این تجری کرد و نکشت و حال اینکه باید میکشت اینجا هم بعد معلوم شد بابا پسر مولا بوده اینجا هم عیبی ندارد میدانید چرا این مثال را زد برای اینکه میخواهد بگوید اماره هم مثل قطع است. قبلاً خواندیم چطور قطع منجز بود اگر انجام میداد معذور بود اینجا هم اگر انجام میداد معذور بود به گفته این عمل میکرد اما انجام نداد اما بعداً معلوم شد که کار خوبی کرده که انجام نداده و کذا یعنی چی یعنی لا قبحه، کذا یعنی چی لا قبح فی التجری لا یستحق عقوبت المتجری لو نصب مولا برای عبد طریقی ولی غیر قطعها یعنی یک طریقی برایش معین کرد گفت هر وقت این آقا به تو گفت اون دشمن من است معرفت عدوّش آن طریق معین کرد فأدی الطریق الی تعیین ابنه اتفاقاً این طریق یعنی این شاهده از دور گفت اونی که دارد میآید دشمن مولا است ولی این اعتنا نکرد و نکشت بعد معلوم شد پسر مولا است اینهم چی، اینهم و کذا یعنی قبحی ندارد فأدی الطریق الی تعیین ابنه اتفاقاً این وقتی گفت این دشمنت است اون منتهی شد به پسر مولا خوب حالا دشمنه گفته این دشمن است او را بکش ولی این تجری و لم یفعل این کار را انجام نداد بعد اتفاقاً معلوم شد این پسر مولا بوده خلاصه چه قطع پیدا کند این دشمن مولا است نکشد بعد معلوم میشود پسر مولا است چه شاهدی بگوید این دشمن مولا است و نکشد بعد معلوم بشود پسر مولا است در هر دو صورت این تجریها قبحی ندارد این متجری مستحق عقوبت نیست.