بسم الله الرحمن الرحیم
[خلاصة درس گذشته:]
یکی دو تا مطلب مانده که دیروز فراموش کردن یکی هم توجّه داشته باشیم ولی چون دیدم مطلب خیلش شلوغ شد عرض نکردم.
فراموش کردم که اقسام قطع را اول بدانید ما گفتیم قطع یا طریقی است و یا موضوعی و تعریفش هم روشن شد قطع طریقی آن است که دخالت در حکم ندارد قبل از قطع من حکم ثابت است این تعریف قطع طریقی بود، قطع موضوعی آن است که قطع من دخیل در حکم است من اگر قطع پیدا کردم حکم میآید، خود این قطع موضوعی چهار نوع است که این چهار نوع را دیروز فراموش کردم که عرض بکنم.
[اقسام قطع موضوعی]
یعنی یک قسم طریقی که دخیل در حکم ندارد و قسم دوم قطع موضوعی که قطع حکم را میآورد قطع دخیل در حکم است خود این چهار قسم است ابتدا دو قسم است این قطع موضوعی یا تمام الموضوع است و یا جزء الموضوع است ـ توضیح میدهیم الآن و هر یک از این دو تا یا به نحو صفت است و یا به نحو طریق پس قطع موضوعی یعنی قطع دخیل در حکم چهار جور تصور میشود با آن یک جور قطع طریقی میشود پنج قسم.
قطع طریقی که روشن است حکم رفته روی یعنی این قطع ارائة واقع میکند قبل از این قطع من حکم بوده این قطع من آن حکم را نشان میدهد دخالت در حکم ندارد.
امّا قطع موضوعی ـ قطع موضوع آن حکم است یعنی آن حکم رفته روی قطع یک وقت این قطعی که موضوع حکم است تمام الموضوع است و یک جزءالموضوع است عنایت کنید تمام الموضوع یعنی چه؟ تمام الموضوع یعنی حکم وجودا و عدما رفته روی قطع من. قطع من باشد حکم هست نباشد آن حکم نیست. یعنی قطع تمام الموضوع معنای تمام الموضوع این است یعنی به واقع کاری نداریم همین قدر که مقطوعالخمریه شد این حکمش وجوب اجتناب است این جا الآن قطع موضوع شده برای وجوب اجتناب امّا تمام الموضوع یعنی چه؟ یعنی همین قدر که من قطع به خمریت این پیدا کردم این شد مقطوع الخمریه این دیگر وجوب اجتناب دارد میخواهد خمر باشد میخواهد نباشد معنای تمام الموضوع این است.
امّا یک وقت قطع من جزء الموضوع است تمام الموضوع نیستن مثالش را عنایت بکنید. الخمر المکشوف بالعلم یجب الاجتناب خوب دقت کنید با فرقش با اولی در اولی موضوع بسیط بود مقطوع الخمریه یجب الاجتناب یعنی اعم از این که در واقع خمر باشد یا نباشد امّا در دومی عبارت را ببینید الخمر مکشوف بالعلم حرام یعنی اگر چیزی خمر باشد شما هم علم داشته باشید قطع شما یک جزء موضوع است در آن اولی قطع تمام الموضوع بود میخواست خمر باشد میخواهد نباشد امّا در این دومی عنایت بکنید الخمر مکشوف بالعلم یعنی هم شما علم داشته باشی و هم خمر باشد پس علم جزء الموضوع است در این مثال خوب پس یک وقت این قطعی که موضوع حکم واقع شده یک وقت تمام الموضوع است و یک وقت جزء الموضوع است و معنایش همین است و هر یکی از این دو هم یک وقت به نحو صفت است و یک وقت به نحو طریق است یعنی هر یک از این تمام الموضوع و یا جزء الموضوع حکم رفته روی صفت قطع شما حالا به عنوان تمام الموضوع و یا به عنوان جزء الموضوع.
و یک وقت حکم روی صفت قطع شما نرفته آن قطع، قطع طریقی است یعنی حکم رفته روی قطع نه به عنوان صفت شما بلکه به عنوان کاشف از واقع این هم یا تمام الموضوع است و یا جزء الموضوع است پس نتیجتاً چهار قسم قطع موضوعی داریم که با آن یک قسم قطع طریقی محض میشود پنج قسم.
[امارات شرعیه جایگزین کدام نوع قطع میشود؟]
حالا ببینیم امارات شرعیه به جای کدام اینها مینشیند؟ به جای قطع طریقی محض که حتماً مینشیند چرا؟ چون که گفتیم قطع طریقی نقشش چیست؟ احراز واقع، انکشاف واقع هر چیزی که این نقش را بتواند ایفاء بکند یعنی هر چیزی که کاشف از واقع باشد میتواند به جای قطع بنشیند که دیروز مثالهایش را زدیم مثلا شما یک ماه پیش مایعی داشتید که قطعا خمر بوده حکمش چه بوده؟ وجوب اجتناب پس الآن وجوب اجتناب رفته روی قطع حالا یک ماه بعد شک میکنید این خمر منقلب به خل (سرکه) شده یا نشده؟ چطور میکنید؟ با استصحاب میگویی که هنوز خمر است ببینید یعنی یجب الاجتناب همان یجب الاجتناب که یکماه پیش مترتب بودبر قطع الآن همان یجب الاجتنناب مترتب است بر استصحاب و خلاصة مطلب آن روزی که شما قطع پیدا میکردید ارائه میکرد کشف میکرد برای شما خمریت امروز هم با استصحاب کشف میشود چون که بناء شد استصحاب که یکی از اصول عملیه است این کاشف از واقع است مثل امارات میماند چطور امارات شرعیه اگر قطع پیدا میکردید که این خمر است حکمش وجوب اجتناب بود حالا دو شاهد عادل میگویند خمر است باز هم حکمش وجوب اجتناب است پس نتیجتاً امارات شرعیه و بعض الاصول العملیه یعنی آن اصل عملی که کاشف از واقع است و بین اصول عملیه فقط استصحاب است حالا چرا؟ باشد در جای خودش بحث بشود حالا تعبداً قبول بفرمایید امارات کاشف از واقع است و در اصول هم استصحاب کاشف از واقع است یعنی اگر شما با استصحاب ثابت کردید نجاستش را این نجاستش واقعیه است اگر با استصحاب گفتی که آن خمر یک ماه پیش استصحاب کردی و گفتی خمر ست این خمر واقعی است وخلاصه قطع طریقی نقشش کشف واقعیات است و هر چیزی که بتواند کاشف از واقع باشد این بجای قطع طریقی مینشیند و آن چیست؟ یکی امارات شرعیه و دیگری یکی از اصول عملیه که استصحاب باشد و یک نکتهای این جا عرض بکنم اصالة البرائة پس نمیشود چرا؟ چون اصالة البرائة ناظر به ظاهر است اگر شما با اصالة البرائة یک چیزی گفتید حلال است یا گفتید پاک است این حلیت و پاکی (طهارت) ظاهری است برخلاف استصحاب که استصحاب برای شما حلیت و طهارت واقعی درست میکند عین امارات ولی اصالة البرائة ناظر به ظاهر است آن کلمهای که میخواهم عرض بکنم.
[اقوال در اصاله البرائه]
این در صورتی است که قبول بکنیم که اصالة البرائة از اصول ظاهریه است و الا ما دو نفر داریم از آقایان که اینها میگویند اصالة البرائة از ادله ظنیه است روی قول آنها اصالة البرائة هم میتواند بنشیند عنایت کردید ص ۲۱۶. با رسائل محشی سطر ۸ ـ ۷ ببینید ایشان (شیخ) اسم دو نفر میآورند یکی صاحب معالم و دیگری شیخ بهایی این دو بزرگوار معتقدند که اصالة البرائة از ادلة ظنیه است آن وقت روی قول این دو نفر اصالة البرائة هم مثل استصحاب دیگر این بعض لازم نیست یعنی اصالة البرائة روی قول آن دو نفر که میگویند از ادله ظنیه است آن هم عین امارات میشود پس روی قول آن دو نفر اصالة البرائة مینشیند به جای قطع طریقی ولی عرض کردیم آن دو نفر نباید اعتناء کرد ولی ما باید عقیدة مشهور را بگوییم؛ مشهور عقیدهشان این است که اصالة البرائة اصل ظاهری است و اصل ظاهری نمیتواند به جای قطع بنشیند چرا؟ برای این که قطع ارائة واقع میکند و فقط امارات و استصحاب هستند که به جای قطع مینشینند.
س و جواب: خوب بله آن دو تایش اختلافی است و الا چون از نظر همة آنها اصلهای ظاهری است دیگر آنها هم نمیتواند و از بین این اصول استصحاب است. فقط و فقط استصحاب است که همیشه آقای نائینی میگوید اصل محرز، یعنی اگر چیزی با استصحاب ثابت کردی احراز واقع میکند خلاصه چه شد قطع طریقی آن که دخالت در حکم ندارد آن که کاشف از واقع است چه چیزی به جایش میتواند بنشیند یعنی منجّز و معذّر باشد امارات شرعیه و بعض الاصول العملیه که استصحاب است چون که استصحاب هم مثل امارات کاشف از واقع است آن هم میتواند به جای قطع بنشیند یعنی همان طور که قطع منجز و معذّر است امارات و استصحاب هم منجز و معذرند این یک مطلب.
خوب به جای قطع طریقی محض امارات و استصحاب مینشیند آیا به جای قطع موضوعی چیست؟
[امارات و استصحاب در جایگاه قطع موضوعی]
یعنی آن قطعهایی که موضوع حکم واقع شده آیا این امارات و این استصحاب به جای قطع موضوعی میتواند بنشیند یا نه؟ چون میگوید اول باید آن دلیل را ببینید کدام دلیل؟ آن دلیلی که آمده قطع را موضوع قرار داده باید ببینیم لسان آن دلیل چه طوری است؟ اگر لسان دلیل این جوری بود که قطع را به عنوان صف قائم به نفس موضوع قرار داده بود امارات به جایش نمینشیند چرا؟ چون اگر یک حکمی رفت روی صفت قطع شما، قطع شما یعنی صد درصد خوب اماره قطع صددرصد که نمیآورد پس قطع طریقی بود که امارات به جایش مینشیند اما قطع موضوعی اگر صفتی باشد یعنی به عنوان صد درصد حکم رفته باشد روی صفت قطع شما خوب آن جا امارات شرعی به جای آن نمینشیند مثلا شما قطع پیدا بکنید به حیات فرزندت شارع میگوید برو صدقه بده خوب قطع یعنی چه؟ یعنی صددرصد بدانی که فرزندت زنده است حالا دو شاهد عادل که اماره است به جای قطع موضوعی صفتی نمینشیند چون قطع نمیآورد برای من یا اگر شما با استصحاب دیروز فرزندتان زنده بود میگویی استصحاب میکنم زنده است باز هم نباید صدقه بدهی. بعض الاصول، استصحابی که به جای قطع طریقی مینشست به جای قطع موضوعی صفتی نمینشیند چرا؟ برای این که آن نقش را نمیتواند ایفاء کند. قطع صفتی یعنی یقین صددرصد موضوع آن حکم است دو شاهد عادل یا استصحاب اگر به شما حرفی را بزند که صد درصد برای شما قطع نمیآورد پس چه شد نتیجه امارات شرعیه و بعض الاصول العملیه قطعا به جای قطع طریقی محض مینشیند چون که نقش او را ایفاء میکند و یقیناً به جای قطع موضوعی صفتی نمینشیند چرا؟ برای این که استصحاب یقین صددرصد نمیآورد. امارات شرعیه صددرصد نمیآورد تا بیاید به جای قطع صددرصد بنشیند اما آیا به جای موضوعی صفتی که نباشد آیا به جای او مینشیند یا نه؟ آقای آخوند میگوید به جای او هم نمینشیند ملحقش میکند به دومی ایشان ملحقش میکند به اولی میگوید همان طوری که امارات به جای قطع طریقی مینشست این جا هم که موضوعی است ولی صفتی نیست بر وجه طریقیت است امارات به جای این هم مینشینند.
پس نتیجتا ما اگر بخواهیم ببینیم امارات به جای قطع مینشیند یا نمینشیند به جای قطع موضوعی باید آن دلیل را ببینیم، ببینیم دلیل چه جوری موضوع قطع را آمده موضوع قرار داده اگر به عنوان صفتی قرار داده بود امارات به جایش نمینشیند برای این که امارات قطع صددرصد نمیآورد اما اگر به طور صفتی نبود و به طور طریقی بود به جای او مینشیند آن که میخواهم سرش را بیان بکنیم که دیروز اگر میخواستم عرض بکنم هم آقایان یک قدری خسته میشدند و هم وقت گذشته بود این سری که میخواهم عرض بکنم اولاً عبارت روشن میشود و چقدر به درد کفایه میخورد یعنی صفحه ۲۰ و ۲۱ کفایه یک جملهای دارد آن جمله ان شاءالله اگر دقت داشته باشید هم این جا روشن میشود مطلب و هم آن جا حتماً یعنی اینهایی که میخواهم عرض بکنم آن مطلب آن جا فقط با این جملات میفهمید ببینید آقا مقدمه.
[انواع اوصاف]
ما سه جور اوصاف در خارج داریم این را اجمالا میگوییم و رد میشویم تا برسیم به آن نتیجه ما در خارج سه نوع اوصاف داریم ۱ ـ اوصاف حقیقه محضه. ۲ ـ اوصاف اضافیه محضه. ۳ ـ اوصاف حقیقیه ذات الاضافه. که در کفایه سومی را دارد یعنی در کفایه اگر ن دو تای اولی اگر نفهمیم اوصاف حقیقه ذات الاضافه نمیفهمیم ما سه نوع وصف در خارج داریم ۱ ـ حقیقه محض. ۲ ـ حقیقه ذات الاضافه. یکی دو تا مثال برای هر کدام از اینها دارم اضافیه حقیقه محض تعریفش این است: اوصاف حقیقه محضه به صفتی میگویند که وجود خارجی دارد و قائم به نفس کسی است و احتیاجی هم به کسی ندارد یعنی صفت حقیقی محض تعریفش این است صفت حقیقیه محض به صفتی میگویند که وجود خارجی دارد اصالت دارد یعنی در خارج آدم میتواند وجود را ببیند و احتیاجی هم به کسی ندارد یعنی این صفات در تحققش احتیاجی به کسی ندارد مثل صحت و مرض، سخاوت و شجاعت و بخل و اینها اوصاف حقیقیه محض هستند یعنی این آقایی که الآن سخاوتمند است دارای یک صفتی است و این صفت اصالت دارد وجود خارجی دارد یعنی این آقا صفتی دارد که این صفت سخاوت قائم است به آن نفس (مرد) این جا سخاوت و شجاعت و صحت و مرض به اینها میگویند اوصاف حقیقه محضه یعنی یک وصفی است اصالت دارد در خارج وجود خارجی دارد این آقا مریض است این آقا الآن مریض است پس مرض وجود دارد در خارج قائم هم است به نفس این آقای مریض اما در تحققش احتیاج به چیز دیگری ندارد خود سخاوت. خود شجاعت قائم به نفس آن آقای مریض یا آن آقای سخاوتمند احتیاجی به چیز دیگری ندارد به این میگویند صفت حقیقی محض.
صفت اضافی محض یه صفاتی میگویند که وجود خارجی اصلاً ندارند اصالتی ندارند فقط منشأ انتزاعی در خارج است مثال زوجیت، ملکیت الآن شما در خارج زوجیت نشان من بدهید ما زوجیت نداریم ما در خارج یک زوج داریم ما انتزاع زوجیت میکنیم. ببینید که چقدر فرق دارد با اولی سخاوت و شجاعت وجود خارجی داشت اما الآن این زوجیت و ملکیت که وجود خارجی ندارد، فوقیت، تحیت کسی نمیتواند فوقیت را نشان بدهد ما فوقیت نداریم ما یک فوق داریم و یک تحت داریم انتزاع فوقیت میکنیم برای او و انتزاع تحتیت میکنیم برای این ابوت و بنوت. نداریم در خارج ما اب و ابن داریم و انتزاع ابویت و بنوت میکنیم پس ببینید فوقیت و تحتیت، ابویت بنوت صفت هستند اما وجود خارجی ندارند. زوجیت و ملکیت صفت است اما وجود خارجی ندارد به اینها میگویند اوصاف اضافیه محضه یعنی وجود خارجی ندارد احتیاج دارد به این که دو چیز باشد تا من از او این صفت را انتزاع بکنم اینها را همه گفتم برای سومی ولی بعضی از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است یعنی هم از آن است و هم از این هم از آن قسم اول است چون وجود خارجی دارد یعنی اصالت دارد قائم به نفس است ولی از آن طرف هم احتیاج به یک کسی دارد که اگر بخواهد این محقق شود این صفت چون حقیقه چه بود؟ آن که اصالت داشته باشد وجود خارجی داشته باشد اضافی چه بود؟ آن است که وجود نداشت ولی در خارج احتیاج داشت به چیزی که ما از او انتزاع بکنیم آن صفت را این قسم سوم از هر دو است یعنی اضافه از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است حقیقه است یعنی وجود خارجی دارد مثل قسم اول از آن طرف اضافیه است یعنی در خارج احتیاج به غیر دارد مثل علم، علم از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است علم از اوصاف حقیقه است برای این که قائم به شخص این آقای عالم است وجود خارجی دارد اما احتیاج به غیر دارد این آقا به چه عالم است؟ عالم است به این ببینید احتیاج به غیر دارد، مثل ظالم. این آقا ظالم است خوب ظالم از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است این آقا ظالم است به کسی ظلم میکند پس باید یک کسی باشد که ظلم بر او تحقق بگیرد پس ببینید ظالم از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است در عین این که وجود خارجی دارد ظلم وجود خارجی دارد اما احتیاجی به غیر دارد باید یک غیری باشد تا این ظلم به او تعلق بگیرد. علم هم همین جور است این آقا عالم ست به چه عالم است عالم که تنهایی نمیشود این عالم هم حقیقی است چون که وجود خارجی دارد یک صفتی واقعیت دارد در خارج اما احتیاجی به غیر دارد یعنی باید یک چیزی باشد تا شما علم به او پیدا بکنید پس علم شد چه؟ از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است قطع هم که همان علم است اگر ما گفتیم قاطع ین قطع هم از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است من قطع دارم، من صفت قطع دارم به چه؟ به این مطلب. پس قطع من علم مثل ظلم از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است من قطع دارم من صفت قطع دارم به چه؟ به این مطلب، پس قطع مثل علم مثل ظلم از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است یعنی قطع یک نسبت به قاطع دارد و یک نسبت به مقطوع به خوب عنایت کنید نه این که احتیاجی به غیر دارد این آقا قاطع است این قطع دو نسبت دارد یک نسبت به این آقا دارد که صفت قطع دارد و یک نسبت به آن مقطوعبه دارد پس قطع از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است یعنی یک طرفش صفت برای کسی است و یک طرفش صفت است برای این طریق است بر آن. آن حرفی که دیروز زدیم سرش همین است چه طور میشود که در موضوعی در یک دلیل گاهی قطع میآید به عنوان صفت موضوع میشود و گاهی به عنوان غیر صفت میگوییم متکلم اگر این طرف را نگاه بکند یعنی قطع را به لحاظ این که صفت این آقاست موضوع قرار میدهد چون که دو طرف دارد دو جور میتواند حرف بزند متکلم که الآن میخواهد دلیل بیاورد یک حکمی را میخواهد مترتب بکند بر قطع نه این که ذات الاضافه است یک نسبت به او دارد و یک نسبت به او میتواند آن نسبت را ملاحظه بکند بگوید آقای قاطع حکمش این است و میتواند این نسبت را ملاحظه کند بگوید این مقطوع به حکمش این است پس سرش معلوم شد که چرا در یک دلیل گاهی موضوع آن حکم به عنوان صفت اخذ میشود گاهی به عنوان طریق سرش این است برای این که قطع از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است یک نسبت با این آقای قاطع دارد یعنی متصف به صفت القطع و یک نسبت به آن مقطوعبه دارد آن وقت این شخص متکلم میبیند قطع دو نسبت دارد گاهی در دلیلش این نسبت موضوع قرار میدهد قطع موضوعی صفتی میگوید القاطع بالخمریه یجب علیه الاجتناب ببینید وجوب اجتناب برد روی قطع اما به عنوان این طرفش یعنی به عنوان صفت قطع، ولی به وقت میگوید مقطع المخمریه یجب الاجتناب به لحاظ این این طرف چون متعلق قطع آن خمریت است پس نتیجتا میشود قطع در ناحیة دلیل یک وقت به عنوان صفت موضوع حکم بشود و یک وقت به عنوان طریق معنایش این است که مقطوع الخمریه حرام است این مقطوع الخمریه حرام است یعنی مکشوف الخمریه اگر صفت شما را ملاحظه کرد یعنی قطع شما دخالت در این حکم دارد اما اگر گفت مقطوع الخمریه حرام است کاری با صفت شما ندارد یعنی اگر چیزی را کشف کردی خمریتش را آن وقت به جای قطع صفتی نمینشیند امارات چرا؟ به شما گفتند قطع به خمریت یجب الاجتناب اگر شما با استصحاب خمر درست کردی لایجب دقت کردید یعنی اگر قطع به عنوان صفت شما موضوع وجوب اجتناب بود آن وقت اگر شما با استصحاب گفتید این خمر است واجب الاجتناب نیست به جای قطع موضوعی صفتی نمینشیند چون وجوب اجتناب رفته روی صفت قطع شما استصحاب که برای شما قطع نمیآورد پس سرش روشن شد اما اگر نه آن طرف را موضوع قرار بدهد یعنی قطع را به آن لحاظ بیاید و موضوع قرار بدهد میگوییم مقطوع الخمریه اجتنابش واجب است این جا ولو این که قطع الآن موضوع است ولی موضوع علی وجه الطریقیه است یعنی اگر برایت کشف شد از هر راهی که این مقطوع الخمریه است از هر راهی برایت کشف شد که این خمر است واجب الاجتناب است این جاست که با استصحاب هم شما میتوانی، استصحاب که بعض الاصول العملیه است به جای او نمینشیند چون که قطع برای شما نمیآورد اما به جای این مینشیند پس نتیجتا چه شد آقا؟ امارات و بعض الاصول به جای قطع طریقی محض مینشیند یقیناً به جای قطع موضوعی صفتی نمینشیند یقیناً آیا به جای قطع موضوعی مینشیند یا نه؟ ایشان ملحقش میکند به اولی میگوید مینشیند آقای آخوند ملحقش میکند به دومی میگوید نمینشیند خوب الآن مثالش چیست؟ ایشان مثال واقعی گیرش نیامده «لو فرضنا» میخوهد یک مثا فرضی بزنند قبل از اینکه این مثال