درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۹: قطع طریقی و موضوعی ۵

 
۱

خلاصه درس دیروز

بسم الله الرحمن الرحیم

[خلاصة درس گذشته:]

 یکی دو تا مطلب مانده که دیروز فراموش کردن یکی هم توجّه داشته باشیم ولی چون دیدم مطلب خیلش شلوغ شد عرض نکردم.

فراموش کردم که اقسام قطع را اول بدانید ما گفتیم قطع یا طریقی است و یا موضوعی و تعریفش هم روشن شد قطع طریقی آن است که دخالت در حکم ندارد قبل از قطع من حکم ثابت است این تعریف قطع طریقی بود، قطع موضوعی آن است که قطع من دخیل در حکم است من اگر قطع پیدا کردم حکم می‌آید، خود این قطع موضوعی چهار نوع است که این چهار نوع را دیروز فراموش کردم که عرض بکنم.

[اقسام قطع موضوعی]

یعنی یک قسم طریقی که دخیل در حکم ندارد و قسم دوم قطع موضوعی که قطع حکم را می‌آورد قطع دخیل در حکم است خود این چهار قسم است ابتدا دو قسم است این قطع موضوعی یا تمام الموضوع است و یا جزء الموضوع است ـ توضیح می‌دهیم الآن و هر یک از این دو تا یا به نحو صفت است و یا به نحو طریق پس قطع موضوعی یعنی قطع دخیل در حکم چهار جور تصور می‌شود با آن یک جور قطع طریقی می‌شود پنج قسم.

قطع طریقی که روشن است حکم رفته روی یعنی این قطع ارائة واقع می‌کند قبل از این قطع من حکم بوده این قطع من آن حکم را نشان می‌دهد دخالت در حکم ندارد.

امّا قطع موضوعی ـ قطع موضوع آن حکم است یعنی آن حکم رفته روی قطع یک وقت این قطعی که موضوع حکم است تمام الموضوع است و یک جزءالموضوع است عنایت کنید تمام الموضوع یعنی چه؟ تمام الموضوع یعنی حکم وجودا و عدما رفته روی قطع من. قطع من باشد حکم هست نباشد آن حکم نیست. یعنی قطع تمام الموضوع معنای تمام الموضوع این است یعنی به واقع کاری نداریم همین قدر که مقطوع‌الخمریه شد این حکمش وجوب اجتناب است این جا الآن قطع موضوع شده برای وجوب اجتناب امّا تمام الموضوع یعنی چه؟ یعنی همین قدر که من قطع به خمریت این پیدا کردم این شد مقطوع الخمریه این دیگر وجوب اجتناب دارد می‌خواهد خمر باشد می‌خواهد نباشد معنای تمام الموضوع این است.

امّا یک وقت قطع من جزء الموضوع است تمام الموضوع نیستن مثالش را عنایت بکنید. الخمر المکشوف بالعلم یجب الاجتناب خوب دقت کنید با فرقش با اولی در اولی موضوع بسیط بود مقطوع الخمریه یجب الاجتناب یعنی اعم از این که در واقع خمر باشد یا نباشد امّا در دومی عبارت را ببینید الخمر مکشوف بالعلم حرام یعنی اگر چیزی خمر باشد شما هم علم داشته باشید قطع شما یک جزء موضوع است در آن اولی قطع تمام الموضوع بود می‌خواست خمر باشد می‌خواهد نباشد امّا در این دومی عنایت بکنید الخمر مکشوف بالعلم یعنی هم شما علم داشته باشی و هم خمر باشد پس علم جزء الموضوع است در این مثال خوب پس یک وقت این قطعی که موضوع حکم واقع شده یک وقت تمام الموضوع است و یک وقت جزء الموضوع است و معنایش همین است و هر یکی از این دو هم یک وقت به نحو صفت است و یک وقت به نحو طریق است یعنی هر یک از این تمام الموضوع و یا جزء الموضوع حکم رفته روی صفت قطع شما حالا به عنوان تمام الموضوع و یا به عنوان جزء الموضوع.

و یک وقت حکم روی صفت قطع شما نرفته آن قطع، قطع طریقی است یعنی حکم رفته روی قطع نه به عنوان صفت شما بلکه به عنوان کاشف از واقع این هم یا تمام الموضوع است و یا جزء الموضوع است پس نتیجتاً چهار قسم قطع موضوعی داریم که با آن یک قسم قطع طریقی محض می‌شود پنج قسم.

[امارات شرعیه جایگزین کدام نوع قطع میشود؟]

حالا ببینیم امارات شرعیه به جای کدام این‌ها می‌نشیند؟ به جای قطع طریقی محض که حتماً می‌نشیند چرا؟ چون که گفتیم قطع طریقی نقشش چیست؟ احراز واقع، انکشاف واقع هر چیزی که این نقش را بتواند ایفاء بکند یعنی هر چیزی که کاشف از واقع باشد می‌تواند به جای قطع بنشیند که دیروز مثال‌هایش را زدیم مثلا شما یک ماه پیش مایعی داشتید که قطعا خمر بوده حکمش چه بوده؟ وجوب اجتناب پس الآن وجوب اجتناب رفته روی قطع حالا یک ماه بعد شک می‌کنید این خمر منقلب به خل (سرکه) شده یا نشده؟ چطور می‌کنید؟ با استصحاب می‌گویی که هنوز خمر است ببینید یعنی یجب الاجتناب همان یجب الاجتناب که یکماه پیش مترتب بودبر قطع الآن همان یجب الاجتنناب مترتب است بر استصحاب و خلاصة مطلب آن روزی که شما قطع پیدا می‌کردید ارائه می‌کرد کشف می‌کرد برای شما خمریت امروز هم با استصحاب کشف می‌شود چون که بناء شد استصحاب که یکی از اصول عملیه است این کاشف از واقع است مثل امارات می‌ماند چطور امارات شرعیه اگر قطع پیدا می‌کردید که این خمر است حکمش وجوب اجتناب بود حالا دو شاهد عادل می‌گویند خمر است باز هم حکمش وجوب اجتناب است پس نتیجتاً امارات شرعیه و بعض الاصول العملیه یعنی آن اصل عملی که کاشف از واقع است و بین اصول عملیه فقط استصحاب است حالا چرا؟ باشد در جای خودش بحث بشود حالا تعبداً قبول بفرمایید امارات کاشف از واقع است و در اصول هم استصحاب کاشف از واقع است یعنی اگر شما با استصحاب ثابت کردید نجاستش را این نجاستش واقعیه است اگر با استصحاب گفتی که آن خمر یک ماه پیش استصحاب کردی و گفتی خمر ست این خمر واقعی است وخلاصه قطع طریقی نقشش کشف واقعیات است و هر چیزی که بتواند کاشف از واقع باشد این بجای قطع طریقی می‌نشیند و آن چیست؟ یکی امارات شرعیه و دیگری یکی از اصول عملیه که استصحاب باشد و یک نکته‌ای این جا عرض بکنم اصالة البرائة پس نمی‌شود چرا؟ چون اصالة البرائة ناظر به ظاهر است اگر شما با اصالة البرائة یک چیزی گفتید حلال است یا گفتید پاک است این حلیت و پاکی (طهارت) ظاهری است برخلاف استصحاب که استصحاب برای شما حلیت و طهارت واقعی درست می‌کند عین امارات ولی اصالة البرائة ناظر به ظاهر است آن کلمه‌ای که می‌خواهم عرض بکنم.

[اقوال در اصاله البرائه]

این در صورتی است که قبول بکنیم که اصالة البرائة از اصول ظاهریه است و الا ما دو نفر داریم از آقایان که این‌ها می‌گویند اصالة البرائة از ادله ظنیه است روی قول آن‌ها اصالة البرائة هم می‌تواند بنشیند عنایت کردید ص ۲۱۶. با رسائل محشی سطر ۸ ـ ۷ ببینید ایشان (شیخ) اسم دو نفر می‌آورند یکی صاحب معالم و دیگری شیخ بهایی این دو بزرگوار معتقدند که اصالة البرائة از ادلة ظنیه است آن وقت روی قول این دو نفر اصالة البرائة هم مثل استصحاب دیگر این بعض لازم نیست یعنی اصالة البرائة روی قول آن دو نفر که می‌گویند از ادله ظنیه است آن هم عین امارات می‌شود پس روی قول آن دو نفر اصالة البرائة می‌نشیند به جای قطع طریقی ولی عرض کردیم آن دو نفر نباید اعتناء کرد ولی ما باید عقیدة مشهور را بگوییم؛ مشهور عقیده‌شان این است که اصالة البرائة اصل ظاهری است و اصل ظاهری نمی‌تواند به جای قطع بنشیند چرا؟ برای این که قطع ارائة واقع می‌کند و فقط امارات و استصحاب هستند که به جای قطع می‌نشینند.

س و جواب: خوب بله آن دو تایش اختلافی است و الا چون از نظر همة آن‌ها اصل‌های ظاهری است دیگر آن‌ها هم نمی‌تواند و از بین این اصول استصحاب است. فقط و فقط استصحاب است که همیشه آقای نائینی می‌گوید اصل محرز، یعنی اگر چیزی با استصحاب ثابت کردی احراز واقع می‌کند خلاصه چه شد قطع طریقی آن که دخالت در حکم ندارد آن که کاشف از واقع است چه چیزی به جایش می‌تواند بنشیند یعنی منجّز و معذّر باشد امارات شرعیه و بعض الاصول العملیه که استصحاب است چون که استصحاب هم مثل امارات کاشف از واقع است آن هم می‌تواند به جای قطع بنشیند یعنی همان طور که قطع منجز و معذّر است امارات و استصحاب هم منجز و معذرند این یک مطلب.

خوب به جای قطع طریقی محض امارات و استصحاب می‌نشیند آیا به جای قطع موضوعی چیست؟

[امارات و استصحاب در جایگاه قطع موضوعی]

یعنی آن قطع‌هایی که موضوع حکم واقع شده آیا این امارات و این استصحاب به جای قطع موضوعی می‌تواند بنشیند یا نه؟ چون می‌گوید اول باید آن دلیل را ببینید کدام دلیل؟ آن دلیلی که آمده قطع را موضوع قرار داده باید ببینیم لسان آن دلیل چه طوری است؟ اگر لسان دلیل این جوری بود که قطع را به عنوان صف قائم به نفس موضوع قرار داده بود امارات به جایش نمی‌نشیند چرا؟ چون اگر یک حکمی رفت روی صفت قطع شما، قطع شما یعنی صد درصد خوب اماره قطع صددرصد که نمی‌آورد پس قطع طریقی بود که امارات به جایش می‌نشیند اما قطع موضوعی اگر صفتی باشد یعنی به عنوان صد درصد حکم رفته باشد روی صفت قطع شما خوب آن جا امارات شرعی به جای آن نمی‌نشیند مثلا شما قطع پیدا بکنید به حیات فرزندت شارع می‌گوید برو صدقه بده خوب قطع یعنی چه؟ یعنی صددرصد بدانی که فرزندت زنده است حالا دو شاهد عادل که اماره است به جای قطع موضوعی صفتی نمی‌نشیند چون قطع نمی‌آورد برای من یا اگر شما با استصحاب دیروز فرزندتان زنده بود می‌گویی استصحاب می‌کنم زنده است باز هم نباید صدقه بدهی. بعض الاصول، استصحابی که به جای قطع طریقی می‌نشست به جای قطع موضوعی صفتی نمی‌نشیند چرا؟ برای این که آن نقش را نمی‌تواند ایفاء کند. قطع صفتی یعنی یقین صددرصد موضوع آن حکم است دو شاهد عادل یا استصحاب اگر به شما حرفی را بزند که صد درصد برای شما قطع نمی‌آورد پس چه شد نتیجه امارات شرعیه و بعض الاصول العملیه قطعا به جای قطع طریقی محض می‌نشیند چون که نقش او را ایفاء می‌کند و یقیناً به جای قطع موضوعی صفتی نمی‌نشیند چرا؟ برای این که استصحاب یقین صددرصد نمی‌آورد. امارات شرعیه صددرصد نمی‌آورد تا بیاید به جای قطع صددرصد بنشیند اما آیا به جای موضوعی صفتی که نباشد آیا به جای او می‌نشیند یا نه؟ آقای آخوند می‌گوید به جای او هم نمی‌نشیند ملحقش می‌کند به دومی ایشان ملحقش می‌کند به اولی می‌گوید همان طوری که امارات به جای قطع طریقی می‌نشست این جا هم که موضوعی است ولی صفتی نیست بر وجه طریقیت است امارات به جای این هم می‌نشینند.

پس نتیجتا ما اگر بخواهیم ببینیم امارات به جای قطع می‌نشیند یا نمی‌نشیند به جای قطع موضوعی باید آن دلیل را ببینیم، ببینیم دلیل چه جوری موضوع قطع را آمده موضوع قرار داده اگر به عنوان صفتی قرار داده بود امارات به جایش نمی‌نشیند برای این که امارات قطع صددرصد نمی‌آورد اما اگر به طور صفتی نبود و به طور طریقی بود به جای او می‌نشیند آن که می‌خواهم سرش را بیان بکنیم که دیروز اگر می‌خواستم عرض بکنم هم آقایان یک قدری خسته می‌شدند و هم وقت گذشته بود این سری که می‌خواهم عرض بکنم اولاً عبارت روشن می‌شود و چقدر به درد کفایه می‌خورد یعنی صفحه ۲۰ و ۲۱ کفایه یک جمله‌ای دارد آن جمله ان شاءالله اگر دقت داشته باشید هم این جا روشن می‌شود مطلب و هم آن جا حتماً یعنی این‌هایی که می‌خواهم عرض بکنم آن مطلب آن جا فقط با این جملات می‌فهمید ببینید آقا مقدمه.

[انواع اوصاف]

ما سه جور اوصاف در خارج داریم این را اجمالا می‌گوییم و رد می‌شویم تا برسیم به آن نتیجه ما در خارج سه نوع اوصاف داریم ۱ ـ اوصاف حقیقه محضه. ۲ ـ اوصاف اضافیه محضه. ۳ ـ اوصاف حقیقیه ذات الاضافه. که در کفایه سومی را دارد یعنی در کفایه اگر ن دو تای اولی اگر نفهمیم اوصاف حقیقه ذات الاضافه نمی‌فهمیم ما سه نوع وصف در خارج داریم ۱ ـ حقیقه محض. ۲ ـ حقیقه ذات الاضافه. یکی دو تا مثال برای هر کدام از این‌ها دارم اضافیه حقیقه محض تعریفش این است: اوصاف حقیقه محضه به صفتی می‌گویند که وجود خارجی دارد و قائم به نفس کسی است و احتیاجی هم به کسی ندارد یعنی صفت حقیقی محض تعریفش این است صفت حقیقیه محض به صفتی می‌گویند که وجود خارجی دارد اصالت دارد یعنی در خارج آدم می‌تواند وجود را ببیند و احتیاجی هم به کسی ندارد یعنی این صفات در تحققش احتیاجی به کسی ندارد مثل صحت و مرض، سخاوت و شجاعت و بخل و اینها اوصاف حقیقیه محض هستند یعنی این آقایی که الآن سخاوتمند است دارای یک صفتی است و این صفت اصالت دارد وجود خارجی دارد یعنی این آقا صفتی دارد که این صفت سخاوت قائم است به آن نفس (مرد) این جا سخاوت و شجاعت و صحت و مرض به این‌ها می‌گویند اوصاف حقیقه محضه یعنی یک وصفی است اصالت دارد در خارج وجود خارجی دارد این آقا مریض است این آقا الآن مریض است پس مرض وجود دارد در خارج قائم هم است به نفس این آقای مریض اما در تحققش احتیاج به چیز دیگری ندارد خود سخاوت. خود شجاعت قائم به نفس آن آقای مریض یا آن آقای سخاوتمند احتیاجی به چیز دیگری ندارد به این می‌گویند صفت حقیقی محض.

صفت اضافی محض یه صفاتی می‌گویند که وجود خارجی اصلاً ندارند اصالتی ندارند فقط منشأ انتزاعی در خارج است مثال زوجیت، ملکیت الآن شما در خارج زوجیت نشان من بدهید ما زوجیت نداریم ما در خارج یک زوج داریم ما انتزاع زوجیت می‌کنیم. ببینید که چقدر فرق دارد با اولی سخاوت و شجاعت وجود خارجی داشت اما الآن این زوجیت و ملکیت که وجود خارجی ندارد، فوقیت، تحیت کسی نمی‌تواند فوقیت را نشان بدهد ما فوقیت نداریم ما یک فوق داریم و یک تحت داریم انتزاع فوقیت می‌کنیم برای او و انتزاع تحتیت می‌کنیم برای این ابوت و بنوت. نداریم در خارج ما اب و ابن داریم و انتزاع ابویت و بنوت می‌کنیم پس ببینید فوقیت و تحتیت، ابویت بنوت صفت هستند اما وجود خارجی ندارند. زوجیت و ملکیت صفت است اما وجود خارجی ندارد به این‌ها می‌گویند اوصاف اضافیه محضه یعنی وجود خارجی ندارد احتیاج دارد به این که دو چیز باشد تا من از او این صفت را انتزاع بکنم این‌ها را همه گفتم برای سومی ولی بعضی از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است یعنی هم از آن است و هم از این هم از آن قسم اول است چون وجود خارجی دارد یعنی اصالت دارد قائم به نفس است ولی از آن طرف هم احتیاج به یک کسی دارد که اگر بخواهد این محقق شود این صفت چون حقیقه چه بود؟ آن که اصالت داشته باشد وجود خارجی داشته باشد اضافی چه بود؟ آن است که وجود نداشت ولی در خارج احتیاج داشت به چیزی که ما از او انتزاع بکنیم آن صفت را این قسم سوم از هر دو است یعنی اضافه از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است حقیقه است یعنی وجود خارجی دارد مثل قسم اول از آن طرف اضافیه است یعنی در خارج احتیاج به غیر دارد مثل علم، علم از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است علم از اوصاف حقیقه است برای این که قائم به شخص این آقای عالم است وجود خارجی دارد اما احتیاج به غیر دارد این آقا به چه عالم است؟ عالم است به این ببینید احتیاج به غیر دارد، مثل ظالم. این آقا ظالم است خوب ظالم از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است این آقا ظالم است به کسی ظلم می‌کند پس باید یک کسی باشد که ظلم بر او تحقق بگیرد پس ببینید ظالم از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است در عین این که وجود خارجی دارد ظلم وجود خارجی دارد اما احتیاجی به غیر دارد باید یک غیری باشد تا این ظلم به او تعلق بگیرد. علم هم همین جور است این آقا عالم ست به چه عالم است عالم که تنهایی نمی‌شود این عالم هم حقیقی است چون که وجود خارجی دارد یک صفتی واقعیت دارد در خارج اما احتیاجی به غیر دارد یعنی باید یک چیزی باشد تا شما علم به او پیدا بکنید پس علم شد چه؟ از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است قطع هم که همان علم است اگر ما گفتیم قاطع ین قطع هم از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است من قطع دارم، من صفت قطع دارم به چه؟ به این مطلب. پس قطع من علم مثل ظلم از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است من قطع دارم من صفت قطع دارم به چه؟ به این مطلب، پس قطع مثل علم مثل ظلم از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است یعنی قطع یک نسبت به قاطع دارد و یک نسبت به مقطوع به خوب عنایت کنید نه این که احتیاجی به غیر دارد این آقا قاطع است این قطع دو نسبت دارد یک نسبت به این آقا دارد که صفت قطع دارد و یک نسبت به آن مقطوع‌به دارد پس قطع از اوصاف حقیقه ذات الاضافه است یعنی یک طرفش صفت برای کسی است و یک طرفش صفت است برای این طریق است بر آن. آن حرفی که دیروز زدیم سرش همین است چه طور می‌شود که در موضوعی در یک دلیل گاهی قطع می‌آید به عنوان صفت موضوع می‌شود و گاهی به عنوان غیر صفت می‌گوییم متکلم اگر این طرف را نگاه بکند یعنی قطع را به لحاظ این که صفت این آقاست موضوع قرار می‌دهد چون که دو طرف دارد دو جور می‌تواند حرف بزند متکلم که الآن می‌خواهد دلیل بیاورد یک حکمی را می‌خواهد مترتب بکند بر قطع نه این که ذات الاضافه است یک نسبت به او دارد و یک نسبت به او می‌تواند آن نسبت را ملاحظه بکند بگوید آقای قاطع حکمش این است و می‌تواند این نسبت را ملاحظه کند بگوید این مقطوع به حکمش این است پس سرش معلوم شد که چرا در یک دلیل گاهی موضوع آن حکم به عنوان صفت اخذ می‌شود گاهی به عنوان طریق سرش این است برای این که قطع از اوصاف حقیقیه ذات الاضافه است یک نسبت با این آقای قاطع دارد یعنی متصف به صفت القطع و یک نسبت به آن مقطوع‌به دارد آن وقت این شخص متکلم می‌بیند قطع دو نسبت دارد گاهی در دلیلش این نسبت موضوع قرار می‌دهد قطع موضوعی صفتی می‌گوید القاطع بالخمریه یجب علیه الاجتناب ببینید وجوب اجتناب برد روی قطع اما به عنوان این طرفش یعنی به عنوان صفت قطع، ولی به وقت می‌گوید مقطع المخمریه یجب الاجتناب به لحاظ این این طرف چون متعلق قطع آن خمریت است پس نتیجتا می‌شود قطع در ناحیة دلیل یک وقت به عنوان صفت موضوع حکم بشود و یک وقت به عنوان طریق معنایش این است که مقطوع الخمریه حرام است این مقطوع الخمریه حرام است یعنی مکشوف الخمریه اگر صفت شما را ملاحظه کرد یعنی قطع شما دخالت در این حکم دارد اما اگر گفت مقطوع الخمریه حرام است کاری با صفت شما ندارد یعنی اگر چیزی را کشف کردی خمریتش را آن وقت به جای قطع صفتی نمی‌نشیند امارات چرا؟ به شما گفتند قطع به خمریت یجب الاجتناب اگر شما با استصحاب خمر درست کردی لایجب دقت کردید یعنی اگر قطع به عنوان صفت شما موضوع وجوب اجتناب بود آن وقت اگر شما با استصحاب گفتید این خمر است واجب الاجتناب نیست به جای قطع موضوعی صفتی نمی‌نشیند چون وجوب اجتناب رفته روی صفت قطع شما استصحاب که برای شما قطع نمی‌آورد پس سرش روشن شد اما اگر نه آن طرف را موضوع قرار بدهد یعنی قطع را به آن لحاظ بیاید و موضوع قرار بدهد می‌گوییم مقطوع الخمریه اجتنابش واجب است این جا ولو این که قطع الآن موضوع است ولی موضوع علی وجه الطریقیه است یعنی اگر برایت کشف شد از هر راهی که این مقطوع الخمریه است از هر راهی برایت کشف شد که این خمر است واجب الاجتناب است این جاست که با استصحاب هم شما می‌توانی، استصحاب که بعض الاصول العملیه است به جای او نمی‌نشیند چون که قطع برای شما نمی‌آورد اما به جای این می‌نشیند پس نتیجتا چه شد آقا؟ امارات و بعض الاصول به جای قطع طریقی محض می‌نشیند یقیناً به جای قطع موضوعی صفتی نمی‌نشیند یقیناً آیا به جای قطع موضوعی می‌نشیند یا نه؟ ایشان ملحقش می‌کند به اولی می‌گوید می‌نشیند آقای آخوند ملحقش می‌کند به دومی می‌گوید نمی‌نشیند خوب الآن مثالش چیست؟ ایشان مثال واقعی گیرش نیامده «لو فرضنا» می‌خوهد یک مثا فرضی بزنند قبل از اینکه این مثال

۲

مثال برای اینکه قطع بعنوان صفت موضوع اخذ شده

درس امروز از اینجا شروع می‌شود که می‌خواهیم یک مثالی بیاوریم که در آن مثال قطع بعنوان صفت آمده موضوع حکم شده که گفتیم امارات بجایش نمی‌نشیند حالا مثال واقعی ایشان گیرشان نیامده یک مثال فرضی قبل از اینکه این مثال فرضی بگویم.

[مساله شرعی: شک‌های صحیح در نماز]

اول یک مسأله شرعی هم مسأله شرعی یاد می‌گیریم و هم عبارت بهتر روشن می‌شود توی این رساله‌ها می‌بینید می‌نویسند اگر شک کردی مثلاً سه یا چهار خواندی بناء را بگذار بر چهار سلام بده و یک رکعت مثلاً نماز احتیاط بخوان تمام این شکوک صحیحه سال نماز ای چهار رکعتی است یعنی اگر کسی در نماز صبح شک بکند نمازش باطل است اگر کسی شک بکند آیا من نماز صبح یک رکعت خواندم یا دو رکعت و فکرش بجایی نرسد نمازش باطل است مگر اینکه ظن برایش حاصل بشود که دو رکعت خوانده یعنی شکوک در نمازهای دو رکعتی راه صحت ندارد شک کردم الان در نماز صحیح آیا این رکعت اول است یا دوم است و هیچ فکرم بجایی نرسید نماز باطل است در نماز سه رکعتی (مغرب) هم همین جور است شک کردم من یک رکعت خواندم یا دو رکعت یا سه رکعت نماز باطل است شما باید ظن اگر پیدا کردی به یک طرف آن موقع نماز درست است پس شک در نمازهای چهار رکعتی راه صحت دارد آن هم رکعت سوم و چهارم یعنی اگر شک سه و چهار کردی شک دو و چهار کردی آنجا راه صحت دارد و الا اگر شما در چهار رکعتی شک کرد، که من یک رکعت خواندم یا دو رکعت نماز باطل است، خوب دقت کردید شکوک صحیحه مال کجاست؟ مال نمازهای چهار رکعتی آنهم رکعت سوم و چهارم و الا نمازهای دو رکعتی نمازهای سه رکعتی، نمازهای چهار رکعتی رکعت اول و دومش اگر شماها اینجا را شک کردی نمازتان باطل است مگر اینکه شک بکنید و بقدری فکر بکنید ظن به یک طرف اصل بشود آن راه صحت دارد پس نتیجتاً صحت نماز صبح و نماز مغرب و رکعت اول و دومی نمازهای چهار رکعتی مصحح آن ظن است اگر ظن داشتی به یک طرف نماز درست است والا اگر ظن نداشتی و بحال شک ماندی نمازتان باطل است.

حال ایشان می‌خواهد بگوید فرض کن که صفت قطع معتبر است – معتبر نیست – در نماز صفت ظن کفایت می‌کند ولی فرض بکن لذا عرض کردم مثال فرض است – لو فرضنا – اگر فرض کردیم که شارع بگوید مصلی صبح باید قاطع باشد به دو رکعت مصلی مغرب باید قاطع باشد به سه رکعت مصلی در نمازهای چهار رکعتی رکعت اول و دوم باید قاطع باشد – اینطوری نیست دقت کنید – عرض کردم مسأله را گفتم که بدانید اینجوری نیست ولی فرض بکنیم شارع گفته مصلی‌های نماز صبح باید این صفت را داشته باشند قاطع باشند به دو رکعت مصلی‌های مغرب باید قاطع باشند به سه رکعت، نمازهای چهار رکعتی مصلی‌ها در رکعت اول و دوم باید قاطع باشند اگر چنین چیزی داشتیم شما ظن پیدا کردی که دو رکعت خواندی دیگر بدرد نمی‌خورد عرض کردم روی این مبناء اینها هه فرض است والا گفتیم که اگر ظن داشته باشی درست است – نه اگر شارع گفته بود مصلی نماز صبح باید متصف باشد بصفت قطع به دو رکعت شما اگر ظن به دو رکعت پیدا کردی بدرد نمی‌خورد نمازت باطل است مگر اینکه خارج دلیل بیاید بگوید الظن کالقطع اگر همچون دلیلی خارجی داشتیم که الظن کالقطع خوب ظن بجای قطع می‌نشیند اما همچون دلیلی که نداریم پس نتیجتاً این مثال مال چیه؟ مثال این که حکم رفته روی صفت قطع مصلی صبح باید قطع باشد به دو رکعت در این مثال فرضی هیچ چیزی بجایی این نمی‌نشیند اگر دو شاهد عادل به شما بگویند آقا دو رکعت خواندی فائده ندارد چرا چون شما باید قاطع باشید یا اینکه اگر استصحاب کردی نمی‌دانم آیا نماز صبحم دو رکعت خواندم یا سه رکعت استصحاب کردی عدم زائد که نه ان شاء الله سه رکعت نخواندم با استصحاب دو رکعت، فائده ندارد اگر حکم رفته باشد روی صفت قطع شما دو شاهد عادل بگویند دو رکعت خواندی فائده ندارد با استصحاب بگویی ان شاء الله سه رکعت نخواندم با استصحاب بگویی ان شاء الله دو رکعت خواندم فائده ندارد چرا؟ چون اینها قطع موضوعی علی وجه الضعیف هستند و امارات شرعیه بجای قطع موضوعی صفتی نمی‌نشیند حالا عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید – کما إن فرضنا – فرضنا اینجوری نیست ولی فرض کنید که شارع – اعتبرصفته القطع علی هذا الوجه – هذا الوجه کدام است؟ من کونها صفه خاصه قائمه بالنفس هذا الوجه همین است می‌خورد به آن کونها صفه قائمه باشخصی هذا الوجه به آن می‌خورد اگر فرض کنید که شارع صفت قطع را برای مصلی اینجوری معتبر کرد چه جوری؟ یعنی قاطعی که این صفت دارد قاطع است به نماز صبح این نماز صبحش صحیح است اگر فرض بکنیم که شارع صفت قطع را بعنوان صفت قائم به شخصی موضوع قرارداد در حفظ عدد رکعات ثنائیه نماز صبح – و الثلاثیه – نماز مغرب – و الاولیین من الرباعیه – یعنی رکعت اول – اولی مونث است دیگه – رکعت اول و رکعت دوم که اولیین است از نمازهای چهار رکعتی خوب اگر شارع گفته باشد مصلی نماز باید قاطع باشد به دو رکعت، مصلی مغرب باید صفت قطع صد درصد صفت قطع معنایش همین است صد درصد باید بداند که سه رکعت خوانده خوب اگر دو شاهد عادل بیایند و بگویند سه رکعت خوانده فایده ندارد، دو شاهد عادل که قطع صددرصد نمی‌آورد شاید اشتباه کرده باشد با استصحاب بگویم که ان شاء الله بیشتر از سه رکعت نخواندم بیشتر از دو رکعت نخواندم باز هم نمازت باطل است چرا؟ چون شما باید قاطع باشی صد درصد بدانی که دو رکعت خواندی سه رکعت خواندی بنابراین غیر این قطع یعنی استصحاب یعنی شاهد عادل اگر بیاید و بگویند شما دو رکعت خواندی، سه رکعت خواندی نمازت درست نیست چرا؟ برای اینکه اینها امارات شرعیه هستند مفید علم نیستند اینها امارات شرعیه ظنیه هستند و شما موضوع حکمت و قطع است عنایت بفرمایید – فان غیره – غیر قطع بشما گفتند باید قاطع صددرصد باشی حالا اگر شما قاطع نبودی ظن داشتی به احوال الطرفین مثلاً دو شاهد عادل به شما گفتند که نماز مغرب خودت را سه رکعت خواندی الان شما ظن پیدا کردی فائده نداری چرا؟ چون نمازش صحتش رفته روی صد درصد قطع شما اگر شما ظن پیدا کردی بوسیله دو شاهد عادل آمد و گفتند که نماز صبح دو رکعت خواندی این فائده ندارد یا بوسیله استصحاب عدم زائد نمی‌دانم نماز مغربم بیشتر از سه رکعت خواندم یا نه؟ این اصل استصحاب است همان استصحابی است که می‌توانست به جای طریقی محض بنشیند اینجا بجای این قطع موضوعی نمی‌تواند بنشیند چون که صفتی است قطع و استصحاب برای شما قطع صد درصد نمی‌آورد لذا می‌فرماید اگر دو شاهد عادل آمد و گفت شما دو رکعت خواندی نماز صبح را و شما ظن پیدا کردی به دو رکعت فایده ندارد با استصحاب گفتی ان شاء الله بیشتر از دو رکعت نخواندم دو رکعت خواندم فائده ندارد نماز شما باطل است چرا؟ برای اینکه فرض کردی که صحت نماز رفته روی قطع شما و با این استصحاب و این دو شاهد عادل برای شما قطع اصل نمی‌شود – لا یقوم – خبر آن غیر است غیر آن صفت قطع یعنی ظن و استصحاب لا یقوم مقامه قطع چون قطع صفتی است و اینها شما را متصف به صفت قطع نمی‌کند الا بدلیل خاص خارجی مگر یک دلیل بیآید بگوید الظن بمنزله القطع اگر یک همچون دلیلی پیدا کردی که الظن بمنزله القطع خوب بله طبق آن دلیل این ظن شما بجای آن قطع می‌نشیند ولی ما این را نداریم ما فقط ادله داریم که عدد رکعات ظن درش معتبر است ایشان می‌فرماید مگر این نماز باطل است یعنی شما ظن هم که پیدا کنید که نماز صبح را در رکعت خواندی بوسیله استصحاب این نماز شما درست نیست این استصحاب نمی‌تواند قائم بشود مقام آن قطع موضوعی صفتی مگر بدلیل خاص خارجی غیر ادله حجیت مطلق ظن در نماز غیر از استصحاب عدم زائد و عدم اکثر – نه – غیر از آنها اگر یک دلیل اینجوری پیدا کردیم ما که الظن بمنزله القطع اگر یک همچون دلیلی داشتیم خوب این ظن بجای قطع می‌نشیند ولی نداریم فقط ما آن ادله حجیت ظن را داریم در عدد رکعات که گفتیم آن همه با این فرضی که ما کردیم فعلاً مطرح نیست.

[مثال واقعی بحث]

 و من هذا الباب حالا می‌خواهیم یک مثال واقعی بزنیم – و من هذا الباب از کدام باب می‌خواهیم مثال واقعی بگوییم یعنی می‌خواهیم مثال بیآوریم که قطع موضوعی صفتی آمده موضوع حکم واقع شده البته این مثال واقعی بنا بر مذهب صاحب وسائل پس مثالی که الان می‌خواهیم بخوانیم، پس ببنید مثالی که الان می‌خواهیم بخوانیم مثال واقعی است یعنی واقعاً قطع صفتی آمده موضوع شده آخر این مثالی که الان خواندیم فرضی بود قطع صفتی که واقعیت نداشت فرض بود اما الان این مثالی که الان می‌خواهیم بخوانیم قطع صفتی واقعاً آمده موضوع شده منتهی روی مبنای صاحب وسائل پس مثال واقعی است یعنی الان می‌خواهیم یک مثالی بزنیم که قطع موضوعی صفتی آمده موضوع حکم واقع شده منتهی روی مبنای صاحب وسائل عنایت کنید که مبنای صاحب وسائل چیه؟ ایشان عقیده‌شان این است شاهدها عن علم می‌توانند بروند محکمه شهادت بدهند وسائل را نگاه کنید ج ۱۸ ص ۲۵۰ ایشان یک بابی منعقد کرده – باب ان الشهاده لا یجوز الا بعلم – یک همچون بابی دارند و چند تا روایت هم نقل می‌کند در این باب اصلاً باب ایشان این است: باب ان الشهاده لابور الاعن علم عن قطع – یعنی شما وقتی می‌توانی بروی شهادت بدهی که این مال، مال زید است مثلاً آن موقعی که صدر درصد بدانی که مال ید است ببینید پس الان چه آمده موضوع حکم شده؟ حکم کدام است؟ جواز شهادت موضوعش چیه؟ قطع صددرصد یعنی اگر شما اگر صد درصد قاطعی که این خانه مال زید است آن وقت می‌توانی در محکمه بروی شهادت بدهی بگویی که این خانه مال زید است پس الان در اینجا قطع موضوعی صفتی یعنی من باید صد درصد علم داشته باشم که این موضوع جواز شهادت است جواز شهادت کی جایز است آن موقعی که من شاهد صد درصد بدانم که این خانه مال زید است (صاحب وسائل) همچون عقیده‌ای دارد حالا اگر دو شاهد عادل به شما گفتند که خانه مال زید است می‌توانی بروی شهادت بدهی – نه – دو شاهد عادل دارد به شما بگوید که خانه مال زید است شمابه استناد دو شاهد عادل می‌توانی بروی شهادت بدهی – نه – چرا؟ برای اینکه این دو شاهد عادل علم نمی‌آورد دو شاهد عادل اماره ظنیه است شما اگر خواستی بروی محکمه شهادت بدهی که خانه مال زید است باید خودت صددرصد بدانی که خانه مال زید است اما اگر دو شاهد عادل به شما گفتند خانه مال زید است شما نمی‌توانی به استناد این بینه بروی شهادت بدهی چون که بینه علم آور نیست و حال اینکه موضوع جواز شهادت علم و قطع است. یا ید، مثلاً پارسال این آقا ذوالید بوده در این خانه خوب من به استناد ید بروم و بگویم که حالا که ذوالید است بروم شهادت بدهم که خانه مال این آقاست نمی‌شود برای اینکه علم امارة ظنیه است اگر جواز شهادت رفته باشد روی صفت قطع شما به استناد بینه و ید شما نمی‌توانی بروی شهادت بدهی چرا؟ چون که جواز شهادت موضوعش قطع صددرصد شماست و این بینه برای شما قطع نمی‌آورد شاید اشتباه کرده باشد آن ید همه برای شما قطع نمی‌آورد شاید دزدیده باشد شاید خانه غصبی باشد و سالها در اختیارش است پس به استناد ید و به استناد دو شاهد عادل شما نمی‌توانی محکمه بروی و بگویی این خانه مال آن است چونکه جواز شهادت موضوعش قطع صددرصد شماست و این امارات ظنیه قطع نمی‌آورد پس این هم از آن جاهایست که امارات شرعیه یعنی بینه یعنی ید اینهابه جای قطع نمی‌نشیند. حالا عنایت کنید ایشان می‌فرماید و من نور الباب - از کدام باب است؟ یعنی از باب اعتبار صفت قطع علی وجه الموضوعیه است کجا؟ مثال واقعی است منتهی روی مبنای صاحب وسائل از همین باب است از کدام باب است؟ یعنی از آنجاهایست که قطع موضوعی صفتی آمده موضوع واقعی شده مثالش هم واقعی است منتهی روی مبنای صاحب وسائل از همین باب است که جایز نیست شهادت شما استناداً الی البینه او الید یعنی دو شاهد عادل اگر به شما گفت این خانه مال زید است شما نمی‌توانی به استناد این بروی پیش حاکم شرع بگویی خانه مال اینه چرا» چون که قطع برایت نمی‌اورد فرض این است که جواز شهادت موضوعش قطع شماست شما باید صددرصد بدانی که این خانه مال آن آقاست مثل اینکه پدر من است آن آقا خوب من دیدم چند سال پیش که این خانه رفت خرید اینجا من یقین دارم که پدر من مالک این خانه است اما زید من که نمی‌داند سرقت کرده یا نه من که نمی‌دانم این دو نفر شاید دوستان آن آقاست که دارند شهادت می‌دهند خلاصه مطلب اگر موضوع شهادت قطع شما باشد به استناد بینه یا به استناد ید شما نمی‌توانی بروی شهادت بدهی چرا؟ برای اینها بینه ظنیه یعنی اینها امارات ظنیه هستند و امارات ظنیه علم آور نیست علی قول یعنی علی قول صاحب وسائل جلد ۱۸ صفحه ۲۵۰ که ایشان عقیدشان این است که جواز شهادت موضوعش این است که آن شاهد قطع صددرصد داشته باشد و چون آن موضوع است پس جایز شهادت کسی به استناد این دو تا بخواهد برود آنجا شهادت بدهد.

عدم قيامها مقام القطع الموضوعي الصفتي

وإن ظهر من دليل الحكم (١) اعتبار القطع (٢) في الموضوع من حيث كونها صفة خاصّة قائمة بالشخص لم يقم مقامه غيره ، كما إذا فرضنا أنّ الشارع اعتبر صفة القطع على هذا الوجه في حفظ عدد الركعات الثنائيّة والثلاثيّة والاوليين من الرباعيّة (٣) ؛ فإنّ غيره ـ كالظنّ بأحد الطرفين أو أصالة عدم الزائد ـ لا يقوم مقامه إلاّ بدليل خاصّ خارجيّ غير أدلّة حجّية مطلق الظنّ في الصلاة وأصالة عدم الأكثر.

ومن هذا الباب : عدم جواز أداء الشهادة استنادا إلى البيّنة أو اليد ـ على قول ـ وإن جاز تعويل الشاهد في عمل نفسه بهما إجماعا ؛ لأنّ العلم بالمشهود به مأخوذ (٤) في مقام العمل على وجه الطريقيّة ، بخلاف مقام أداء الشهادة ، إلاّ أن يثبت من الخارج : أنّ كلّ ما يجوز العمل به من الطرق الشرعيّة يجوز الاستناد إليه في الشهادة ؛ كما يظهر من رواية حفص الواردة في جواز الاستناد إلى اليد (٥).

وممّا ذكرنا يظهر : أنّه لو نذر أحد أن يتصدّق كلّ يوم بدرهم ما دام متيقّنا بحياة ولده ، فإنّه لا يجب التصدّق عند الشكّ في الحياة لأجل استصحاب الحياة ، بخلاف ما لو علّق النذر بنفس الحياة ، فإنّه يكفي في الوجوب الاستصحاب.

__________________

(١) في (ر) : «وإن ظهر منه».

(٢) في (ر) و (ص) : «صفة القطع».

(٣) لم ترد «من الرباعيّة» في (ر) ، (ظ) ، (ل) و (م).

(٤) لم ترد «مأخوذ» في (ر) و (ه).

(٥) الوسائل ١٨ : ٢١٥ ، الباب ٢٥ من أبواب كيفية الحكم ، الحديث ٢.