درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۸: قطع طریقی وموضوعی ۴

 
۱

خلاصه درس دیروز

[فرق دوم بین قطع طریقی و موضوعی]

خلاصه‌ی درس دیروز: عرض شد فرق دوم بین قطع طریقی و قطع موضوعی قطع طریقی فرقش این که شارع در او تصرّف نمی‌تواند بکند اگر قطع پیدا شد به یک مطلبی و ما به آن قطع داریم آن مطلب را می‌بینیم شارع دیگر نمی‌آید تصرّف بکند نه قطع این جوری من قبول دارم قطع آن جوری قبول ندارم امّا در قطع موضوعی چه؟ قطعی که در لسان دلیل می‌گوید موضوع حکم واقع می‌شود آیا در آن می‌تواند شارع تصرّف بکند یا نمی‌تواند. ایشان می‌فرماید باید دلیل را ببینیم که چه دلیل است یعنی آن دلیل که قطع در آن موضوع شده دلیل را باید بررسی کنیم اگر آن دلیل، دلیل عقل است یا شرعی بنابر قول مصوبه، اگر این جور بود چنین قطع موضوعی مثل طریقی می‌ماند چه طور قطع طریقی گفتیم نمی‌شود تصرّف کرد بگوییم این قطع را قبول داریم و آن را قبول نداریم در قطع موضوعی در دلیل عقلی یا شرعی بنابر قول مصوبه این هم قطعش مثل قطع طریقی است یعنی اگر عقل گفت مقطوع المطلوبیه باید بیاوری اگر عبد از هر راهی قطع پیدا کرد به این مطلوبیت، او را باید بیاورد چرا؟ چون که احکام عقلیه کلی است عقل اگر می‌گوید مقطوع المطلوبیه بیاور، یعنی از هر راهی این قطع برایت پیدا شد دیگر احکام عقلی جزئی نیست پس قطع موضوعی است امّا قطع موضوعی است که دلیلش عقلی است این قطع موضوعی عین قطع طریقی می‌ماند چه طور در آن‌ها شارع نمی‌تواند تصرّف بکند در این جا هم نمی‌تواند تصرّف بکند چون که اگر تصرّف بکند لازم می‌آید تخصیص در احکام عقلیه و می‌گویند احکام عقلیه تخصیص بردار نیست یا شرعی بنابرقول تصویب، که گفتیم احتیاجی نداشت که این را بفرمایند چون که ما تصویب را قبول نداریم المقطوع البولیه نجس یا المقطوع الخمریه حرام. خوب این جا هم اگر قبول کردم تصویب را یعنی گفتیم مقطوع الخمریه نجس است نه خمر اگر این را پذیرفتیم از هر راهی قطع به خمریت پیدا شد باید از آن خمر اجتناب کرد. خوب پس نتیجتاً اگر این دلیلی که قطع در او موضوع واقع شده آن دلیل عقلی بود یا شرعی بود بنابر قول مصوبه این هم قطعش مثل طریقی است تصرّف در او جایز نیست و امّا اگر نه این دلیلی که قطع در او موضوع واقع شده دلیل شرعی بود روی مذهب خودمان یعنی روی قول تخطئه این جا شارع می‌تواند تصرّف کند بگوید مجتهدی که اذا قطع به حکم شرعی وجب العمل به ولی به شرطی که قطعش از کتاب و سنت باشد ببینید آمد و تصرّف کرد الآن مجتهد قَطَعَ به حکم شرعی، واجب است به آن حکم عمل بکند ولی شارع تصرّف می‌کند می‌گوید به شرط این که این قطعش از طریق کتاب و سنت باشد نه از راه دیگر قاضی که علم دارد به یک موضوعی می‌تواند طبق او عمل کند طبق آن قطعش به شرطی که در حقوق الناس باشد پس نتیجتاً قطع اگر موضوعی شد و آمد و موضوع دلیل شرعی بنابر مخطئه شد شارع می‌تواد تصرّف بکند ولی این را بدانید این هم فرضی است. ما نداریم جایی که شارع بیاید در قطع موضوعی بیاید تصرّف بکند نسبت به قاطع آخر این که دیروز مثال زدیم بنابر مذهب استرآبادی و ابن‌ادریس بوده و ما قبول نداریم، ما آن بالا گفتیم که از هر سببی نسبت به هر مقطوع برای این که ایشان دیروز گفت که می‌خواستیم دیروز بگوییم. ببینید آقا ما الآن مثال آوردیم برای قطع موضوعی که شارع تصرّف کرده این مثال را مجتهدی که قَطَعَ بحکم شرعی می‌تواند فتوا بدهد و عمل بکند به شرطی که قطعش از راه کتاب و سنت باشد این را ما قبول نداریم، ما نداریم جایی شارع بیاید در قطع موضوعی نسبت به قاطع تصرّف بکند بله داریم جاهایی که قطع موضوع است شارع تصرّف می‌کند ولی نسبت به غیرقاطع ـ خلاصه دارم عبارت دیروز را دارم جبران می‌کنم من دیروز مجبور بودم همین جوری بخوانم که عبارته را بخوانیم حالا که مطالعه کردید و مباحثه کردید یک مقداری عنایت بیشتری بکنید ما گفتیم قطع موضوعی چیست؟ قطع موضوعی این است شارع می‌تواند تصرّف بکند بعد آن دوتا مثال را آوردیم مجتهدی که قطع پیدا کرده به یک حکم شرعی می‌تواند عمل بکند واجب است عمل بکند به شرطی که از راه کتاب و سنت نه از راه‌های دیگر این حرف‌ها را آقای استرآبادی می‌گوید و ابن‌ادریس می‌گوید قاضی می‌تواند به علم و قطعش عمل کند امّا در حقوق الناس یعنی چه؟ یعنی در حقوق الله نمی‌تواند ـ ما این‌ها را قبول نداریم چرا؟ ما نداریم جایی که شارع بیاید قطع را موضوع حکم شرعی قرار بدهد و بیاید نسبت به خود قاطع بگوید این حکم قبول نیست این قطع را من قبول ندارم، ما این مثال را هم که زدیم روی مذهب آن‌ها این مثال را زدیم ما جا جایی نداریم قطع بیاید موضوع دلیل شرعی واقع بشود و شارع بیاید و تصرّف بکند بگوید این قطع را قبول داریم آقای قاطع و این را قبول نداریم نسبت به قاطع ما نداریم چرا نسبت به غیرقاطع هم امثله کثیره غرض این که دیروز ایشان گفتند در لابلای حرف‌ها مطلب خودشان را گفتند ولی من امروز دارم توضیح می‌دهم خلاصه ما مثال زدیم مجتهدی که قطع به یک حکم شرعی پیدا کرد شارع می‌تواند تصرّف بکند این روی مبنای استرآبادی و ما قبول نداریم که در قطع موضوعی نسبت به قاطع بیاید و تصرّف بکند بله داریم قطع موضوعی شارع می‌تواند تصرّف بکند ولی نسبت به غیرقاطع آن دو تا مثال که زدیم روی مبنای آن‌هاست و الا خودمان قبول نداریم امّا مثال‌هایی که قطع موضوع است شارع می‌آید تصرّف می‌کند می‌گوید این را قبول دارم و آن را قبول ندارم نسبت به قاطع ما نداریم، ان قلت پس آن دو تا مثال چه بود که گفتید؟ آن روی مبنای آن دو نفر بود و الا خود ما قبول نداریم پس قطع موضوعی چیست؟ قطع موضوعی این است که شارع می‌تواند تصرّف بکند نسبت به غیرقاطع. الآن یک مجتهدی شیعه است و عادل هم هست از راه رمل و جفر آمده قطع به حکم پیدا کرده به او که نمی‌توانیم بگوییم قطع تو این جوری بوده درست است از راه کتاب و سنت باشد درست است از راه رمل و جفر درست نیست این حرف را نمی‌توانیم به او بزنیم چرا؟ برای این که آن قطع برای او طریقی است این الآن قطع پیدا کرده به حکم الله پس به قاطع نمی‌توانیم بگوییم که حالا چون این قطع تو از راه غیرمتعارف است قبول نداریم امّا به غیرقاطع یعنی به عوام می‌گوییم به این آقای عامی می‌گوییم از این تقلید نکنید از قطع این تبعیت نکنید برای این که قطع این از آن راه است و باید از این راه باشد.

خلاصه مطلب این که ما گفتیم قطع موضوعی شارع می‌تواند تصرّف بکند و یک جا بپذیرد و یک جا نپذیرد امّا نسبت به قاطع نداریم چنین چیزی را اگر آن دو تا را هم که گفتیم روی مذهب آن‌ها گفتیم آن که داریم این است بله در قطع موضوعی شارع می‌تواند تصرّف بکند بگوید این را قبول دارم و آن را قبول ندارم امّا نسبت به غیرقاطع و الا نسبت به خود قاطع آن قطع، قطع طریقی است و ما که گفتیم قطع طریقی قابل تصرّف نیست پس این دو تا مثالی که ایشان زدند شارع تصرّف کرده در قطع موضوعی ما نه نسبت به قاطع بلکه نسبت به غیرقاطع یا آن آقا شیعه است و عادل هم هست ولی سبب اجتهادش درست نیست آن وقت به این مقلد می‌گوییم آن قطعش چون از آن سبب است شما تبعیت نکن اگر قطعش از آن سبب بود یعنی از کتاب و سنت بود شما از او تبعیت بکن.

مثال بعدی: آقای مجتهد از راه متعارف قطع پیدا کرده امّا سنی است یا اگر هم شیعه است فاسق است خوب به آن که نمی‌توانیم بگوییم قطع تو حجت نیست قطع پیدا کرده به حکم، ولی به این عامی می‌گوییم که از قطع ان آقا تبعیت نکن قطع آن آقا وقتی ارزش دارد که شیعه باشد اول خصوصیت سببی داشت دومی خصوصیت شخصی داشت در سومی در آن دو تا به عامی می‌گفتیم که به قطع آن مجتهد عمل نکن در مثال سوم به مجتهد می‌گوییم به قطع عامی عمل نکن یک عامی آمده از راه حدس یک خبری دارد می‌دهد حدس می‌زند یک خبر این جوری یا می‌آید شهادت می‌دهد عن حس علم پیدا کرده آن خبر را دارد نقل می‌کند امّا آن علم و قطعش چون از راه حدس است به خودش که نمی‌توانیم حرفی بزنیم چون که الآن قطع پیدا کرده که مثلا زید فوت کرده خبر حدسی قطع پیدا کرده که مال، مال فلانی است نسبت به خود او قطعش طریقی است و در قطع طریقی تصرّف نمی‌شود کرد امّا نسبت به غیرقاطع این جا غیرقاطع مجتهد است قاطع ما غیرمجتهد است به این آقای مجتهد قاضی می‌گوییم این ولو این که قطع پیدا کرده در آن خبر ولو قطع پیدا کرده به آن قضیه مشهود به، امّا شما آن قطع این را نپذیر قطعی پذیرفتنی است که عن حس باشد این خلاصة درس دیروز.

۲

سومین فرق قطع طریقی و موضوعی

[فرق سوم بین قطع طریقی و موضوعی]

برویم سراغ فرق سوم: فرق سوم بین قطع طریقی و قطع موضوعی این است امارت شرعیه و بعض الاصول العملیه حتماً بگذارید این کلمة ـ بعض ـ این کتاب‌های در دست من و شما ندارد ـ بعضی را بگذارید یعنی امارات شرعیه و بعضی از اصول عملیه به جای قطع طریقی می‌نشیند آن بعضی کدام است؟ استصحاب چون اگر بعض را نگذارید معنایش این است که همه‌ی امارات شرعیه و همه‌ی اصول عملیه ـ نه ـ حتماً کلمة بعض را بگذارید که بشود استصحاب تقریرات مرحوم نائینی را ببینید ایشان می‌فرماید به جای قطع طریقی استصحاب فقط می‌تواند به جای قطع طریقی بنشینید و لذا قید شیخ انصاری بالبعض معلوم می‌شود نسخه‌های اولیه که دست آن آقایان بودة کلمة بعض بوده مرحوم نائینی می‌فرماید ـ امارات شرعیه و استصحاب یعنی از بین اصول استصحاب می‌تواند به جای قطع طریقی بنشیند بعد می‌فرماید: و لذا قید الشیخ الانصاری الاصول العملیه بالبعض این برای همین است. پس این مؤید این است و نسخه‌های دیگر هم دیدم که حتماً کلمة بعض باشد اگر نباشد معنایش این است یعنی تمام امارات شرعیه و تمام اصول عملیه این‌ها به جای قطع طریقی می‌نشیند و حال این که این جوری نیست بین اصول عملیه فقط استصحاب است که می‌تواند به جای قطع طریقی بنشیند.

حال عنایت بکنید حالا اولاً ما شناسنامة قطع طریقی را بگوییم تا ببینیم چه چیزهایی می‌توان جای آن بنشیند قطع طریقی کارش چیست؟

[کار قطع طریقی]

کار قطع طریقی ارائة واقع است کشف واقعیات است مثل همان میکروسکوپی که مثال زدیم که آن میکروسکوپ میکروب درست نمی‌کند ارائه واقعیات می‌کند انکشاف واقع را می‌کند یعنی با دستگاه میکروسکوپ آن میکروب‌ها را به وسیلة این بزرگ می‌کند و ما می‌بینیم و قطع طریقی کارش همین است. قطع طرقی کارش ارائة واقع است انکشاف واقع است یعنی وقتی شما قطع پیدا کردید که نماز جمعه واجب است الآن با این عینک قطع داری لوح محفوظ را می‌خوانی کار قطع همین است اگر قطع پیدا کردی این مایع خمر است الآن با این قطعت می‌بینی که شارع دارد می‌گوید که از این اجتناب کن کار قطع همین هست، کار قطع این است ارائة واقعیات می‌کند البته ممکن است دروغ دربیاید قطع ممکن است جهل مرکب باشد ولی فعلا قطع است من که الآن قطع دارم که نماز جمعه واجب است دارم با این قطعم لوح محفوظ را می‌بینم که دارند به من می‌گویند بر تو نماز جمعه واجب است پس کار قطع ارائة واقعیات، کشف واقعیاته دیگر کارش چیست؟ منجز عند الاصابه و معذر عند الخطاء. این‌ها را نفهمید اصلاً حرف‌های شیخ معلوم نمی‌شود نگویید که متفرقه زیاد حرف می‌زنم این‌ها را باید در ذهن بسپارند که ایشان که می‌گوید امارات و اصول جای قطع می‌نشیند. ببینیم قطع چه کاره است؟ چه نقشی دارد قطع که این‌ها آن نقش ایجاد و ایفاء می‌کنند و به جای قطع می‌نشیند داریم شناسنامة قطع را می‌گوییم که قطع چه خواصی بر او مترتب است آن وقت هر چیزی که توانست این نقش را ایفاء بکند آن هم بجای قطع می‌نشیند فعلاً داریم نقش قطع را می‌گوییم نقش اول قطع این است ارائة واقع می‌کند انکشاف واقع می‌کند دیگر چکار می‌کند؟ این قطع منجز عند الاصابه و معذر عندالخطاء یعنی چه؟ الآن شما قطع پیدا کردی این مایع خمر است اگر این مایع واقعا خمر است به این می‌گویند اصابه شما قطع پیدا کردید که این مایع خمر است و واقعا خمر بود این قطع شما مجز عندالاصابه یعنی الآن که شما قطع پیدا کردید که این خمر است و واقعا خمر است این قطع شما گریبان شما می‌گیرد می‌گوید نسبت به این تکلیف داری باید اجتناب بکنی چرا؟ چون عندالاصابه واقعا هم خمر است و شما قطع پیدا کردی خمر است واقعا هم خمر است این قطع شما منجز عندالاصابه ـ پس اصابه معلوم شد یعنی چه؟ یعنی این که منقطع پیدا کردم که این مایع خمر است اصابه به واقع کرده من قطع پیدا کردم که نماز جمعه واجب است واقعا هم واجب است قطع من اصابه با واقع کرده این قطع منجز یعنی چه؟ یعنی الآن که من قطع پیدا کردم که نماز جمعه واجب است و واقعا هم واجب است این گریبان مرا می‌گیرد می‌گوید آن نماز جمعه را باید بیاوری این مقطوع الخمریه باید ترک بکنی و معذر عند الخطاء یعنی چه؟ این یک چیزی من قطع پیدا کردم که آب است برداشتم و خوردم دیدم شراب است قطع پیدا کردم آب است بعدا معلوم شد شراب است این قطع شما معذر یعنی نمی‌گذارد شارع شما را عقوبت کند قطع پیدا کردید آب است ببینید آن جایی که واقعا خمر است و مقطوع قطع من منجز تکلیف بود ولی در این جا معذر است من قطع پیدا کردم که این مایع آب است و برداشتم به حساب قطعم بعد شراب درآمد این قطع من معذر است یعنی روز قیامت برای من عذر است به من نمی‌گویند تو شراب خوردی باید عقوبت بشوی پس شناسنامة قطع روشن شد قطع کارش کشف واقعیات ارائه واقعیات یک. منجز عندالاصابه و معذر عندالخطاء حالا که قطع را شناختیم هر چیزی که بتواند این نقش را ایفا بکند یعنی ارائه واقعیات بکند یک منجز باشد عندالاصابه و معذور باشد عندالخطاء

[امارات شرعیه هم جانشین قطع میشوند]

اگر چیزی داشتیم او هم به جای قطع می‌نشیند یکی از چیزهایی که می‌تواند این نقش را ایفاء کند امارات شرعیه است امارات و ادله است ادلة شرعیه یکی است امارات شرعیه عینا می‌توانند این نقش را ایفاء کنند، امارات در احکام مثل خبر ثقه در موضوعات مثل شهادت عدلین اگر ثقه مثل زراره آمد و گفت قال الصادق یجب صلاه الجمعه این جا زراره دارد از واقع خبر می‌دهد یعنی همین طور که اگر قطع پیدا می‌کردی نماز جمعه واجب بود این خبر از واقع می‌داد الآن هم که زراره آمد و می‌گوید قال الصادق یجب صلاه الجمعه این دارد از واقع خبر می‌دهد حالا بدانید علتش هم چیست؟ چرا خبرهای ثقه از واقع خبر می‌دهند در روایت دارد که امّام حسن عسکری فرمود عمری و ابنه ثقتان عمری و فرزندش آن دو نائب خاص امام زمان که اول و دومی پدر و پسر هستند ببینید چقدر با سعادت بودند زمان امام حسن عسکری این پدر و پسر نائب خاص امام حسن عسکری بودند حضرت که از دنیا می‌روند چهارتا نائب خاص که امام زمان دارند دوتای اولی از آن‌ها همین عمری و فرزندش است حالا امام حسن عسکری دارد می‌فرماید عمری و ابنه ثقتان ما ادیا عنی فعنی یودیان... این پدر و پسر عمری و پدرش این‌ها ثقه هستند یعنی چه ثقه هستند؟ یعنی هر چه ثقه این‌ها گفتند ما گفتیم ما چه می‌گوییم؟ ما که ائمه هستیم واقعیات می‌گوییم این‌ها هر چه گفتند ما گفتیم یعنی اگر ثقه به شما خبری داد بگو واقعا این جوری است این که عرض کردیم امارات شرعیه انکشاف واقع می‌کند دلیلش این روایت است این روایت می‌گوید چه طور ما خبر از واقعیات می‌دهیم هر چه از ما بپرسند ما از واقعیات خبر می‌دهیم این دو نفر هستند اگر چیزی از ما نقل کردند قول این‌ها را هم به منزلة واقع فرض کنید خوب این در احکام.

پس اگر عمری یا زراره هر ثقه‌ای آمدند و یک خبری از امام معصوم دادند ما باید بگوییم این دارد خبر از واقع می‌دهد کشف واقع می‌کند البته این مال حکم است در موضوعات شهادت عدلین دو شاهد عادل آمده می‌گوید این خمر است این جا هم مثل همان است ما می‌خواهیم بگوییم که امارات شرعیه هم آن خبر ثقه‌اش که مال احکام است و هم شهادت عدلینش که مال موضوعات است نقش قطع را ایفا می‌کنند شما اگر قطع پیدا می‌کردید به وجوب جمعه خبر از واقع می‌داد منجز بود عندالاصابه و معذر بود عندالخطاء عین همان حرف‌ها الآن این جا هست اگر زراره آمد و خبر داد از وجوب جمعه و واقعا جمعه واجب بود این قول زراره منجز عند الاصابه و معذر عند الخطاء اگر زراره آمد و به شما گفت نماز جمعه واجب است و شما پنجاه سال نماز جمعه خواندید و روز قیامت معلوم شد که اشتباه کردیم نماز ظهر واجب بوده دیگر شما را عقوبت می‌کنند؟ نه معذّر است همان طور که قطع منجز بود عند الاصابه و معذّر بود عندالخطاء می‌بینیم قول زراره هم همین جور است. یعنی اماره شرعی هم عینا همین طور است اگر زراره خبر داد بر وجوب جمعه و اتفاقا جمعه واجب بود، این خبر زراره منجزاً یعنی گریبان‌گیر شماست یعنی می‌گوید همین طوری که اگر قطع پیدا می‌کردید نماز جمعه واجب بود الآن هم که زراره می‌گوید نماز جمعه واجب است اگر زراره اشتباهی یک خبری به شما داد دروغ که نگفت اشتباهی به شما گفت نماز جمعه واجب است شما هم طبق خبر ایشان نماز جمعه خواندی اتفاقا قیامت معلوم شد عجب به جای نماز جمعه ظهر واجب بوده و پنجاه سال است که نماز ظهر نخواندی امّا شما را عقوبت نمی‌کنند چرا؟ چون خبر این آقای زراره معذرٌ. پس ببینید همان کارهایی که قطع می‌کرد کشف از واقع می‌کرد و منجز بود عند الاصابه و معذر بود عند الخطاء عینا این کارها در خبر زراره هم هست.

یک مثال هم برای موضوعش بزنیم دو شاهد عادل می‌گویند این مایع خمر است اگر واقعاً خمر بود دارد از واقع خبر می‌دهد امارات شرعیه همیشه خبر از واقع می‌دهند اگر دو شاهد عادل گفت این خمر است و شما دیدید که واقعا خمر بود این دو شاهد عادل منجز یعنی گریبانگیر شما می‌شود و به شما می‌گوید این را ترک بکن حالا اگر دو شاهد عادل آمد و گفت این آب است و شما خوردی و شراب درآمد معذرٌ ببینید درست نقطه به نقطه تمام آن آثاری که قطع داشت ارائه واقع می‌کرد منجز بود عندالاصابه و معذر بود عند الخطاء تمام آن نقش‌ها را خبر ثقه و بینه که هر کدام اسمش امارات شرعیه است پس نتیجتاً چه شد آقا؟ امارات شرعیه قام مقام القطع الطریقی المحض یعنی همان کاری که تا حالا ما می‌گفتیم قطع طریقی حالا یک محض هم به او اضافه می‌کنیم یک نکته‌ای دارد، قطع طریقی محض چه آثاری داشت، تمام آن آثار و نقشش را می‌بینیم که امارات شرعیه عینا آن نقش را ایفاء می‌کند پس اگر قطعی در کار نبود و زراره به تو گفت نماز جمعه واجب است باید بیاوری قطعی در کار نبود دو شاهد عادل گفتند این آب است و شما برداشتی و خوردی بعد شراب درآمد تمام آن آثاری که بر قطع بار بود بر این امارات هم بار است. پس امارات به جای قطع طریقی محض می‌نشیند.

[مراد از بعض الاصول]

برویم سراغ بعض الاصول که استصحاب، استصحاب هم نقش قطع را ایفا می‌کند امّا اصاله البراءة نمی‌تواند این نقش را ایفا بکند ما اگر این کلمة بعض را نگذاریم معنایش این می‌شود که تمام اصول مثل همة امارات که به جای قطع می‌نشینند هر چهار تا اصل به جای قطع می‌نشینند و حال این که این جوری نیست بین اصول عملیه فقط استصحاب است که می‌تواند نقش قطع را ایفاء بکند دیروز شما قطع داشتی که این آب پاک است خوب چند تا اثر داشت جواز شرب، جواز توضیء‌. دیروز شما قطع پیدا کردی که این آب هنوز پاک است یا نه؟ با استصحاب بگو آب است دو اثری که داشت دوباره می‌آید یعنی در اثری که دیروز قطع برای شما درست می‌کرد یقین صد درصد داشتی که این آب پاک اشت چند تا اثر داشت جواز شرب و جواز وضو گرفتن امروز شما هم که شک می‌کنیم آن آب دیروزی آیا به طهارتش باقی است یا نه؟ استصحاب بکن لا تنقض القین بالشک ـ یعنی بگو پاک است پاک است یعنی چه؟ یعنی آن دو تا اثر یعنی بگو جایز الشرب و جایز التوضیء. پس عنایت فرمودید الآن بعضی اصول عملیه استصحاب و تمام امارات شرعیه این‌ها می‌توانند نقش قطع را ایفاء کنند یعنی دیروز که قطع داشتید چند تا اثر داشت امروز استصحاب هم همان آثار را برای شما ثابت می‌کند و مثلا مثال دیگر؛ یک ماه پیش ما یک خمری داشتید خوب یقیناً خمر بوده و حرام بوده الآن یک ماه دیگر گذشته و در مقابل آفتاب است نمی‌دانم در اثر فعل و انفعالات شیمایی آیا منقلب به خل شده یا نه؟ خل یعنی سرکه و می‌دانید انقلاب یکی از مطهرات است یک ماه پیش یقیناً نجس بود چون خمر بود یک ماه در مقابل آفتاب بود یا یک فعل و انفعالات شیمایی دیگری شده نمی‌دانم این خمر یک ماه پیش منقلب به خل شده یا نه؟ چه کار کن؟ استصحاب کن یعنی یک ماه پیش قطع داشتی که این خمر است چه اثری داشت وجوب اجتناب امروز هم با استصحاب بگو خمر است و همان وجوب اجتناب ثابت است پس نتیجتاً ثابت شد آثاری که بر قطع وارد است امارات شرعیه و استصحاب می‌توانند آن نقش را ایفاء کنند و می‌توانند همان آثاری که قطع ثابت می‌کرد ثابت کنند امّا اصاله البراءة این طوری نیست، ما اگر این کلمة بعض نگذاریم معنایش این است که اصالة البراءة هم می‌تواند به جای قطع بنشیند و حال این که این طوری نیست الآن شما شک می‌کنید این آب پاک است یا نه؟ این آبی که دیروز پاک بوده یا نه یعنی حالات سابقه نداشته باشد چون در اصالة البراءة که شک بدوی است من ابتداءً شک می‌کنم آیا این آب پاک است یا نجس است اصالة البراءة اصالة الطهارة می‌گوید پاک است امّا جواز توضی درست نمی‌کند فقط جواز شرب درست می‌کند برای شما پس نتیجتاً معلوم می‌شود که اصالة البراءة نمی‌تواند کار قطع را انجام دهد می‌دانید چرا؟

[فرق بین دلیل و اصل]

برای این که قطع ناظر به واقع است امّا اصالة البراءة ناظر به ظاهر است یکی از فرق‌هایی که بین اصل و دلیل است همین است دیگر و یکی از سؤال‌های امتحانی نوعاً همین است می‌گویند فرق بین اصل و دلیل چیست؟ باید بگویید دلیل و امارات ـ دلیل و اماره یکی است دلیل و اماره کاشف از واقع می‌کند ولی اصول ناظر به ظاهر است شما اگر یک چیزی گفتی با اصالة البراءة گفتی حلال است یعنی حلیت ظاهری اگر زراره گفت تتن حلال است می‌شود حلیت واقعی امّا اگر با اصالة البراءة گفتی حلال است می‌شود حلیت ظاهری پس ببینید اصول نمی‌تواند به جای قطع بنشیند چون قطع کاشف از واقع و اصول ناظر به ظاهر است و این صلاحیت ندارد که به جای بنشیند بله از بین اصول یک دانه از اصول مثل استصحاب او کاشف از واقع ست یعنی بین اصلو عملیه فقط استصحاب است که کاشف از واقع است یعنی اگر شما یک چیزی با استصحاب گفتی پاک است آن طهارتش طهارت واقعیه است بین اصول عملیه لذا استصحاب و همة اصول مقدم است برای همین است این‌ها را بدانید که اگر جایی استصحاب یک چیزی می‌گفت و اصل‌های دیگر یک چیزهای دیگر می‌گفتند کدام را مقدم کنی؟ استصحاب، این برای همین است برای این که استصحاب ناظر به واقع است اگر شما با استصحاب طهارت یک چیزی را ثابت کرد اصالة البراءة چیز دیگر اقتضا می‌کرد آن جا شما استصحاب را مقدم بکنید لذا می‌گویند استصحاب عرش اصول و فرعش الادله است یعنی استصحاب فرش نسبت به ادله اگر جایی دلیل بود بله استصحاب کاری نیست امّا اگر دلیل در کار نبود استصحاب بر تمام اصول مقدم است مرحوم نائینی یک تعبیر دیگری دارد ایشان می‌گوید استصحاب برزخ بین ادله و اصول است چون که بعضی از شرایط دلیل را وارد مثل دلیل می‌ماند امّا چون همة شرایط را ندارد داخل در اصول شده این بحث‌ها را اگر بخواهید اواخر ص ۴۰۸ بحث استصحاب ـ ثم المراد بالدلیل الاجتهادی آن جا را اگر دقت بفرمایید فرق بین دلیل و اصل آن جا روشن شده طریق شرعی اگر کاشف از واقع باشد و از همان جهت کشف حجتش بکنند به او می‌گویند دلیل امّا اگر کاشف از واقع نبود مثل اصالة البراءة یا این که کاشف از واقع بود ولی جهت در او ملغی بود آن جزء اصول است.

[کار قطع طریقی]

خلاصه چه شده؟ قطع طریقی کارش ارائة اقعیات است انکشاف واقع است منجز عندالاصابه و معذر عند الخطاء این نقش قطع و هر چیزی که بتواند این نقش را ایفاء بکند او به جای قطع می‌نشیند و اصالة البراءة نمی‌تواند این نقش را ایفاء بکند چرا؟ برای این که ناظر به واقع نیست قطع ناظر به واقع است چیزهایی که ناظر به واقع هستند می‌توانند به جای قطع بنشینند و همان آثار قطع هم بار کنند چه چیزهایی ناظر به واقع است ادله و امارات شرعیه دیگر چیست؟ استصحاب پس نتیجتاً این‌ها به جای قطع طریقی محض می‌نشیند.

حالا عنایت بفرمایید؛

س و جواب‌: بله این در جای خودش باید بحث بشود که حالا به چه دلیل... مرحوم نائینی همیشه به استصحاب می‌گوید اصل محرز آقای نائینی خیلی کم اسم استصحاب را می‌آورد و اسم استصحاب اصل محرز گذاشته یعنی ما به وسیلة این اصل احراز واقع می‌کنیم حالا این جای خودش است که از کجا استفاده می‌شود؟ حال روایات را که فهمیدیم امام عسکری فرمود هر چه این‌ها می‌گویند من گفتم یعنی امارات و خبر ثقه کاشف به واقع است امّا استصحاب چطور کاشف از واقع است این بحث بماند در جای خودش.

[فرق سوم]

حالا عنایت بفرمایید؛ فرق سوم: ثم من خواص القطع الذی هو طریق الی الواقع یعنی قطع یکی از خواص قطع طریقی این است ـ قیام الامارات الشرعیه تمام امارت شرعیه و اصول عملیه بعضی از آن‌ها قیام می‌کند مقام یعنی این امارات شرعیه و استصحاب این‌ها می‌توانند قائم مقام قطع طریقی بشوند در عمل، قطع طریقی نقشش چه بود؟ آن نقش هر چیزی بتواند آن نقش را ایفاء بکند می‌تواند به جای قطع بنشیند اماراته شرعیه آن نقش را ایفاء می‌کند ببین اصول عملیه استصحاب هم می‌تواند آن نقش را ایفاء می‌کند به خلاف المأخوذ این المأخوذ الف و لامش موصل است یعنی به خلاف قطعی که اخذ فی الحکم علی وجه الموضوعیه عنایت بکنید آقا این جا هم از آن جاهایی است ولو ذره ذره مطلب که روشن است ولی باید معطل بشویم برای این که کفایه خیلی مشکل این جاها را بحث کرده این جاها اگر یک مقداری معطل بشویم ص ۲۰ ج ۲ کفایه مراجعه بکنید این‌ها را خوب بفهمید حرف‌های مرحوم آخوند با این که رمزی است خیلی خوب روشن می‌شود ببینید آقا:

[انواع قطع]

ما سه نوع قطع داریم؛ یک وقت قطع ما طریقی محض است همان است که گفتیم متعلقش موضوع ذی‌حکم است که قطع دخالت در حکم ندارد و یک وقت قطع موضوعی است این قطعی که می‌آید موضوع یک حکمی می‌شود یک وقت به عنوان صفت می‌آید موضوع واقع می‌شود یعنی به نحو صفتیت و یک وقت به نحو طریقیت آن طریق را اسمش طریقی محض بگذارید که با این اشتباه نشود قطع طریقی محض چه قطعی بود؟ قطعی که اصلاً دخالت در حکم نداشت الآن می‌خواهیم قطع موضوعی بخوانیم یعنی قطع موضوع حکم شده یعنی دخالت در حکم شده امّا این دلیلی که قطع در او آمده موضوع شده دخالت در حکم دارد یک وقت این قطع به نحو صفتیت در موضوع اخذ می‌شود الآن مثال‌هایش را می‌زنم روشن می‌شود و یک وقت نه این قطعی که آمده موضوع شده به نحو طریقیت آمده موضوع شده به جای قطع صفتی حتماً نمی‌نشیند امارات شرعیه و استصحاب به جای قطع طریقی محض حتماً می‌نشیند هیچ کس اختلاف ندارد به جای قطع موضوعی صفتی حتماً نمی‌نشیند آیا به جای موضوعی طریقی می‌نشیند یا نمی‌نشیند این محل نزاع است دوباره عرض می‌کنم امارات شرعیه به جای قطع طریقی محضی حتماً می‌نشیند امارات به جای قطع موضوعی صفتی حتماً نمی‌نشیند آیا به جای قطع موضوعی بنحو الطریقی می‌نشیند یا نمی‌نشیند؟ اختلاف است. ایشان ملحقش می‌کند به اولی می‌گوید: همان طور که به جای قطع طریقی محض می‌نشست به جای موضوعی علی وجه الطریقی هم می‌نشیند آقای آخوند ملحقش می‌کند به آن دومی می‌گوید همان طوری که به جای موضوعی صفتی نمی‌نشیند به جای موضوعی علی وجه الطریقیه نمی‌نشیند باید مثال‌هایش را بزنیم. قطع طریقی محض خواندیم و کاری به آن نداریم امارات گفتیم به جایش می‌نشیند قطع موضوعی چیست؟ باید دلیلش را نگاه بکنیم آن دلیلی که قطع در آن موضوع شده ببینید چه جوری قطع موضوع شده به عنوان صفت موضوع شده یا به عنوان طریق مثلا این جوری:

القاطع بخمریه مایع یجب علیه الاجتناب خوب ببینید الآن قطع این جا موضوع شده برای وجوب اجتناب یعنی قطع دخالت دارد در وجوب اجتناب قطع آمده موضوع شده ولی به عنوان صفت قاطع اسم فاعل است دیگر اسم فاعل هم وصف است قاطع به خمریت یجب علیه الاجتناب الآن در این دلیل قطع آمده موضوع شده ولی به عنوان صفتیت آقایی که این صفت داری قطع داری به خمریت مایعی برای تو اجتناب واجب است.

مثال دیگر؛ «القاطع بحیاة ولده یجب علیک التصدق» الآن یجب التصدق حکم است این جا قطع موضوع واقع شده ولی به عنوان صفت یعنی آقایی که قاطعی دارای صفت قطعی به حیات فرزندت بر تو صدقه واجب است الآن در این دلیل قطع آمده موضوع واقع شده به عنوان صفت.

امّا یک وقت به عنوان صفت نیست به عنوان طریق است می‌گوید خمری که معلوم است خمریتش یجب الاجتناب خمری که مقطوع‌الخمریه است ببینید خیلی با این فرق دارد. در قبلی قطع موضوع بود به عنوان صفتی در متن قاطع به حیات ولد یجب علیه التصدق امّا در این دومی نگاه کنید حیات ولدی که مقطوع‌به است یجب التصدق. در این مثال هم قطع آمده موضوع شده ولی نه به عنوان صفتی در من.

س و پاسخ: نه همان وصفی که در ذهنمان هست شما متصف باشی آخر یک وقت هست من می‌گویم این پدر ـ حالا فرض کنید جبهه بحرانی است و این خبر از فرزندش ندارد که آیا حمله‌ای شده یا نشده ناراحت است دلیل به او می‌گوید ای کسی که قاطع هستی به حیات فرزند برو صدقه بده خوب این بچه هر وقت تلفن کرد از آن جا و با پدرش باش حرف زد. این الآن قطع دارد صفت قاطعیت دارد آن جا آن حکم می‌آید یعنی الآن این قطع موضوعی چون که به عنوان صفت اخذ شده در موضوع حکم این قطع. اماره به جایش نمی‌نشیند اگر دو شاهد عادل آمد و گفت بچه شما زنده است لازم نیست صدقه بدهی چرا؟ چون وجوب صدقه رفته بود روی قطع صد در صد قطع یعنی صد درصد این دو شاهد عادل شاید اشتباه بکنند و اصلاً شاید با هم تبانی کردند دروغ می‌گویند که من ناراحت نشوم امّا برخلاف این که خودم با فرزندم تلفن بزنم. علی کل حال یک وقت قطع به عنوان صفت موضوع حکم واقع می‌شود. و یک وقت به عنوان صفت نیست می‌گوید خمری که مقطوع است خمریتش آن جا ولو مقطوع آمده صفت شده امّا به عنوان طریقیت است یعنی اگر خمر برایت مکشوف شد خمریتش حالا می‌خواهد از ناحیة قاطع باشد یا از غیرقطع.

س و پاسخ: وصف آن است که قائم به نفس باشد قاطع به حیات ولد این قطع الآن صفتی است قائم به من است امّا در آن جا یا قاطع به خمریت من الآن وصف قطع به خمریت این مایع دارم این جا الآن قطع به عنوان این که یک صفتی است در من در لفظ این جوری اخذ شده یعنی به عنوان صفت من اخذ شده و یک وقت نه می‌گویند مقطوع‌الخمریه یجب‌الاجتناب این هم قطع است امّا صفت من در او نیست. فرق آن اولی با این بدانید در آن اولی قطع است و در دومی هم قطع است ولی در آن اولی قطع به عنوان صفتی که قائم است به نفس من و به شخص من ولی در دومی این جوری قطع نیآورده عنایت بفرمایید، ایشان می‌فرماید به خلاف پس امارات شرعیه و استصحاب به جای قطع طریقی محض که حتماً می‌نشیند آیا به جای قطعی که اخذ در حکم شده بر وجه موضوعیت یعنی قطع دخیل در حکم است ـ فانه ـ یعنی این قیام ـ انه ـ به قیام برمی‌گردد این قیام این امارات تابع دلیل حکم است آن دلیل را باید نگاه بکنیم ـ ان ظهر من الدلیل او من الخارج ـ اگر آن دلیل یا از خارج ما فهمیدیم ـ این اعتبار ـ فاعل ظهر است اگر از دلیل یا از دلیل خارجی ظاهر شد اعتبار آن قطع بر وجه طریقیت للموضوع ـ این همان جای اختلافی است اگر معلوم شد این قطعی که الآن موضوع واقع شده به عنوان صفت نیست به عنوان طریقیت موضوع است مثل مثال‌هایی که در این چند روز خواندیم ـ قامت الامارات و الاصول یعنی بعض‌الاصول این جا هم مثل آن قطع طریقی امارات شرعیه و استصحاب قائم مقام او می‌شود این همین جاست که اختلافی است ایشان می‌گوید: این جا هم که موضوع شده چون علی وجه الطریقیه است مثل آن طریقی محض است چطور امارات به جای قطع طریقی محض می‌نشست به جای موضوع که علی وجه الطریقیه است آن جا هم می‌نشیند که مرحوم آخوند می‌گوید نمی‌نشیند.

و ان ظهر یعنی اگر از دلیل ظاهر شد اعتبار صفت قطع اگر از دلیل بفهمیم که صفت قطع معتبر است من حیث کونها صفته خاصه قائمه بالشخص ببینید آقا الآن در این جا قطع موضوع واقع شده ولی به عنوان یک صفتی در من که قائم به نفس است ولی به خلاف این که بگوید معلوم الخمریه خب آن جا هم معلوم و مقطوع قطع است ولی به عنوان صفت در من نیست لذا می‌فرمهاید اگر این جایی که قطع موضوع واقع شده باشد به عنوان صفت قائم به شخص، عرض کردم تعابیر فرق می‌کند یک وقت به شما می‌گویند قاطع به خمریت یجب علیه الاجتناب و یک وقت می‌گویند مقطوع یجب علیه الاجتناب در هر دوی این‌ها قطع آمده موضوع شده منتها در یکی به عنوان صفتی که قائم به من است و در دیگری به عنوان صفت نیست ایشان می‌گوید اگر به عنوان صفت اخذ شده باشد لم یقم مقامه سه تا را عنایت کردید امارات شرعیه به جای قطع طریقی محض حتماً می‌نشیند این سومی به جای موضوعی صفتی ـ لم یقم مقالمه حتماً نمی‌نشیند کجا اختلاف است؟ آن جایی که موضوعی باشد ولی به عنوان صفت نباشد یعنی به عنوان صفت من نباشد قطع است موضوع حکم هم واقع شده ولی نه به عنوان صفت من آن جایی که طریقی محض باشد امارات به جایش می‌نشیند سرّش هم می‌دانید چیست؟ این جا که قطع صفتی اخذ در موضوع شده برای این که آن امارات قطع نمی‌آورد من می‌گویم قاطع به حیات فرزند صدقه بدهد حالا پسرم دیروز زنده بود با استصحاب بگویم امروز زنده است یعنی من قطع پیدا می‌کنم؟ نباید صدقه بدهم من کی باید صدقه بدهم؟ در موقعی که آن صفت قطع داشته باشم اگر قاطع بودم به حیات فرزند باید صدقه بدهم حالا اگر ما با استصحاب حیات فرزندم را دست کردم بگویم که دیروز زنده بود، استصحاب می‌کنم امروز هم زنده است حالا باید صدقه بدهم؟! نه چون صدقه رفته روی صفت قطع و استصحاب که صفت قطع نمی‌آورد حتی بینه هم صفت قطع نمی‌آورد دو شاهد عادل بگویند فرزند شما زنده است باز هم قطع نمی‌کنم چون احتمال می‌دهم اشتباه کردند چون احتمال می‌دهم با هم تبانی کردند دروغ بگویند به من که مثلا من ناراحت نشوم علی کل حال اگر در جایی قطع به عنوان صفت شخصی بیاید موضوع حکم واقع بشود امارات شرعیه مثل دو شاهد عادل و استصحاب این به جای این قطع‌ها نمی‌نشیند چرا؟ برای این که حکم رفته روی صفت قطع و این بینه و اصول عملیه یعنی استصحاب افادة قطع نمی‌کند.

أمثلة للقطع الموضوعي بالنسبة إلى حكم غير القاطع

وأمثلة ذلك بالنسبة إلى حكم (١) غير القاطع كثيرة (٢) ، كحكم الشارع على المقلّد بوجوب الرجوع إلى الغير في الحكم الشرعي إذا علم به من الطرق الاجتهاديّة المعهودة ، لا من مثل الرمل والجفر ؛ فإنّ القطع الحاصل من هذه وإن وجب على القاطع الأخذ به في عمل نفسه ، إلاّ أنّه لا يجوز للغير تقليده في ذلك ، وكذلك العلم الحاصل للمجتهد الفاسق أو غير الإماميّ من الطرق الاجتهاديّة المتعارفة ، فإنّه لا يجوز للغير العمل بها (٣) ، وكحكم الشارع على الحاكم بوجوب قبول خبر العدل المعلوم له من الحسّ لا من الحدس ، إلى غير ذلك.

٢ ـ قيام الأمارات وبعض الأصول مقام القطع الموضوعي والطريقي

ثمّ من خواصّ القطع الذي هو طريق إلى الواقع : قيام الأمارات الشرعيّة وبعض (٤) الاصول العمليّة مقامه في العمل ، بخلاف المأخوذ في الحكم على وجه الموضوعيّة ؛ فإنّه تابع لدليل الحكم (٥).

فإن ظهر منه أو من دليل خارج (٦) اعتباره على وجه الطريقية للموضوع ـ كالامثلة المتقدّمة (٧) ـ قامت الأمارات وبعض (٨) الاصول مقامه.

__________________

(١) لم ترد «حكم» في (ت).

(٢) لم ترد عبارة «مثل ما ذهب ـ إلى ـ كثيرة» في (ظ) و (م).

(٣) كذا في النسخ ، والأنسب : «به» ؛ لرجوع الضمير إلى «العلم» لا «الطرق».

(٤) لم ترد «بعض» في (ر) ، (ل) و (م).

(٥) في «ص» : «ذلك الحكم».

(٦) لم ترد «أو من دليل خارج» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٧) لم ترد «كالأمثلة المتقدّمة» في (ت) ، (ر) و (ه).

(٨) لم ترد «بعض» في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م).

عدم قيامها مقام القطع الموضوعي الصفتي

وإن ظهر من دليل الحكم (١) اعتبار القطع (٢) في الموضوع من حيث كونها صفة خاصّة قائمة بالشخص لم يقم مقامه غيره ، كما إذا فرضنا أنّ الشارع اعتبر صفة القطع على هذا الوجه في حفظ عدد الركعات الثنائيّة والثلاثيّة والاوليين من الرباعيّة (٣) ؛ فإنّ غيره ـ كالظنّ بأحد الطرفين أو أصالة عدم الزائد ـ لا يقوم مقامه إلاّ بدليل خاصّ خارجيّ غير أدلّة حجّية مطلق الظنّ في الصلاة وأصالة عدم الأكثر.

ومن هذا الباب : عدم جواز أداء الشهادة استنادا إلى البيّنة أو اليد ـ على قول ـ وإن جاز تعويل الشاهد في عمل نفسه بهما إجماعا ؛ لأنّ العلم بالمشهود به مأخوذ (٤) في مقام العمل على وجه الطريقيّة ، بخلاف مقام أداء الشهادة ، إلاّ أن يثبت من الخارج : أنّ كلّ ما يجوز العمل به من الطرق الشرعيّة يجوز الاستناد إليه في الشهادة ؛ كما يظهر من رواية حفص الواردة في جواز الاستناد إلى اليد (٥).

وممّا ذكرنا يظهر : أنّه لو نذر أحد أن يتصدّق كلّ يوم بدرهم ما دام متيقّنا بحياة ولده ، فإنّه لا يجب التصدّق عند الشكّ في الحياة لأجل استصحاب الحياة ، بخلاف ما لو علّق النذر بنفس الحياة ، فإنّه يكفي في الوجوب الاستصحاب.

__________________

(١) في (ر) : «وإن ظهر منه».

(٢) في (ر) و (ص) : «صفة القطع».

(٣) لم ترد «من الرباعيّة» في (ر) ، (ظ) ، (ل) و (م).

(٤) لم ترد «مأخوذ» في (ر) و (ه).

(٥) الوسائل ١٨ : ٢١٥ ، الباب ٢٥ من أبواب كيفية الحكم ، الحديث ٢.