«لا اشکال فی وجوب متابعة القطع» کفایه یک کتاب رمزی است اگر اینجا در رسائل مطلب را درست متوجه بشوید بعد از درست کردن اینجا رمزهای کفایه را خوب میفهمید. اصلاً گاهی عبارتش مشابه رسائل است ایشان میگوید لا اشکال آخوند میگوید لا شبهة. ببینید ص ۸: لا شبهه فی وجوب متابعه القطع عقلاً. که عرض کردیم یک قید عقلاً میخواهد این تبعیت از قطع حکم شارع نیست ما آیه و روایتی نداریم که مسلمانها به قطع خودتان عمل کنید، عقل به ما میگوید، عقل میگوید اگر قطع پیدا کردید که مولی این را از شما میخواهد واجب است که تبعیت بکنید لذا میگویند وجوب قطع یک حکم ارشادی عقلی است یعنی عقل ارشاد میکند شما را، میگوید مولی که گفته نماز بخوان، بلند شود و اطاعت کن، وجوب اطاعت، وجوب متابعت قطع، اینها احکام عقلیه غیر مستقله ارشادیه است.
حالا ایشان میفرماید: مقصد اول «لا اشکال فی وجوب متابعة القطع» یعنی چه؟ یعنی لا اشکال فی وجوب العمل علی القطع. از نظر ادبی این قید «والعمل»، عطف تفسیری است هم ایشان و هم آخوند عادت دارند که جمله میگویند بعدا با عطف تفسیری توضیح میدهند حالا این «والعمل» از نظر ادبی به او عطف تفسیری میگویند یعنی چه؟ یعنی ما گفتیم لا اشکال فی وجوب متابعه القطع. تفسیرش این است که لااشکال فی وجوب العمل علی القطع. تا موقعی که قطع موجود است واجب است شما بر طبق آن عمل بکنی.
[قطع طریقی]
«لانه» حالا این جا عرض بکنیم: ما قطع بر دو قسم داریم و این هم از آن جاهایی است که کاملاً باید در ذهنشان جا بیفتد و این مطالب از اموریست که اگر انسان توجّه نداشته باشد مواجه با مشکلات خواهد شد. حالا عرض میکنیم که ما دو نوع قطع داریم؛ قطع طریقی، قطع موضوعی، البته بعضیهایش اقسام دیگر هم دارد که میشود پنج تا. فعلا آن که با او سر و کار داریم قطع بر دو قسم است، این که ایشان فرمودند لا اشکال که به قطع باید عمل بکنی، این قطع کدام قطع است؟
ما دو نوع قطع داریم، قطع طریقی، قطع موضوعی. قطع طریقی به قطعی میگویند که دخالت در حکم ندارد. اگر متعلق قطع یعنی آن چیزی که قطع به او تعلق میگیرد، اگر متعلق قطع شما موضوع ذی حکم بود به این قطع میگویند قطع طریقی (الآن مثال میزنم روشن میشود). یعنی قطع شما دخالتی در حکم ندارد [قطع] به یک چیزی تعلق گرفته که آن چیز دارای حکمی است در مقابل قطع موضوعی که قطع من دخیل در حکم است یعنی قطع من حکم را میآورد الآن مثال میزنم روشن میشود، ببینید آقا! حالا برای قطع طریقی یک دو مثال محسوس بزنیم تا این معقول را تشبیه بکنیم به آن محسوس. الآن در تاریکی شدید زید آن طرف مسجد ایستاده، خب ما هم خبر نداریم که در آن تاریکی زید ایستاده، برق را روشن میکنند میبینیم زید ایستاده خب الآن این برق است که قیام درست کرد برای زیاد. نه خیر زید ایستاده بود این برق فقط نشان داد؛ یعنی این برقی که شما روشن کردی این طریق دیدن شما شد این برق که قیام برای او درست نکرده بود او مدتی بود ایستاده بود شما نمیدانستید این برق که روشن کردی این برق قیام درست نکرد برای زید این برق دخالتی در قیام زید نداشت بلکه قیام موجود را این برق نشان داد. یک مثال دیگر، شما یک مقدار غذای فاسد بگذارید زیر میکروسکوپ نگاه که میکنی میبینی جانورهای زیاد میکروبها و کرمهای زیادی در این هست، حالا این میکروسکوپ است که کرمها را درست کرد؟ نه خیر این کرمها بود این میکروبها بود که این میکروسکوپ نشان داد. پس ببینید آن برق دخالت نداشت در اثبات قیام، قیام بود برق نشان داد این میکروسکوپ دخالت نداشت در این کرمها و در این میکروبها بلکه این میکروسکوپ نشان داد. در اثبات قیام، قیام بود برق نشان داد این میکروسکوپ دخالت نداشت در این کرمها و در این میکروبها بلکه این میکروسکوپ نشان داد کرمها و میکروبهای موجود را. قطع طریقی هم همین جور است من الآن قطع پیدا میکنم که این مایع خمر است خب خمر است یعنی حرام است حالا این قطع من حرمت درست کرده؟ نه خیر من به دنیا هم نیامده بودم شارع برای خمر حرمت جعل کرده بود. پس ببینید قَطَعتُ به این که این مایع خمر است الآن این جا متعلق قطع من موضوع ذیحکم است یعنی خمر، که خمر قبل از قطع من اصلاً قبل از این که من به دنیا بیایم خداوند متعال برای این موضوع یعنی برای این خمر یک حرمتی جعل کرده بود حالا من قطع پیدا کردم که این خمر است قطع پیدا کردم که حرام است حالا این قطع من حرمت درست کرد؟ نه خیر این قطع من مثل آن برق است و دستگاه میکروسکوپ میماند الآن که شما قطع پیدا کردید این مایع خمر است آن حرام موجود را نشان داد. پس قطع طریقی یعنی چه؟ یعنی از این طریق، شما از طریق روشن کردن چراغ فهمیدید زید قائم است و از طریق میکروسکوپ فهمیدید که آن غذا چقدر میکروب دارد این جا هم از طریق قطع من آن حرمت موجود را فهمیدم. پس قطع طریقی چه شد تعریفش؟ قطع طریقی به قطعی میگویند که متعلق قطع موضوع ذیحکم است یعنی موضوعیست که قبلاً حکم داشته و اصلاً قطع من دخالتی در ایجاد آن حکم ندارد.
[قطع موضوعی]
این که روشن شد میرویم سراغ قطع موضوعی. قطع موضوعی، قطعی است که قطع من دخیل در حکم است یعنی اگر من قطع پیدا کنم حکم درست میشود و اگر قطع نکنم حکم درست نمیشود. آقای آخوند این مثال را میزند «اذا قطعت به وجوب شیء» حالا شیئ را نماز جمعه معنا میکنیم؛ اذا قطعت بوجوب صلاة جمعه یجب علیک التصدق یعنی حکم ما چیست؟ وجوب تصدق، موضوعش چیست؟ قطع من، یعنی من اگر قطع پیدا کردم به این نماز جمعه واجب است برای من صدقه واجب میشود. پس ببینید قطع من حکم آورد. حکم وجوب صدقه است ببینید آن قطع قبلی چه طوری بود آن اصلاً دخالتی در حکم نداشت اما این قطع دومی قطع موضوعی است یعنی قطع من موضوع حکم شده یعنی وجوب تصدق رفته روی قطع من، من اگر قطع پیدا کردم به وجوب چیزی یجب علیک التصدق، اگر قطع پیدا نکردم لایجب. پس قطع طریقی و قطع موضوعی ظاهرا باید روشن شده باشد. متعلق قطع اگر موضوع ذی حکم باشد من قطع پیدا بکنم به چنین موضوعی به این میگویند قطع طریقی که اصلاً دخالتی در حکم ندارد و اگر قطع موضوع حکم شرعی باشد به این میگویند قطع موضوعی.
[حجیت قطع]
حالا که این روشن شد حالا این را بدانید ما یک یا دو روز بحثمان در قطع طریقی است. همه اینها را گفتم بخاطر همین جهت، ما راجع به قطع طریقی میخواهیم بحث بکنیم این که میگوییم اگر قطع پیدا کردی واجب است متابعت بکنی قطع طریقی است یعنی اگر قطع پیدا کردی این مایع خمر است باید تبعیت بکنی و کنار بگذاری، اگر قطع پیدا کردی که مثلا نماز جمعه واجب است باید حتماً بیاوری، ما فعلا پیرامون قطع طریقی داریم بحث میکنیم آیا قطع طریقی متابعتش واجب است؟ بله متابعتش واجب است و اگر شما متابعت نکنی و مخالفت قطع بکنی گرفتار معصیت میشوی و عقوبت دارد. حالا این قطع که حجت است یعنی موافقتش واجب است ایشان میفرماید حجیتش ذاتی است به تعبیر مرحوم نائینی میفرماید: «قطع حجته ذاتیه لا تناله ید الجعل». یعنی دست جعل به او نمیرسد. آخر ببینید الآن خبر واحد هم حجت است اما چه کسی حجتش کرده؟ شارع مقدس، حجیت قطع مال خودش است ذاتی است کسی حجتش نکرده «لاتناله ید الجعل». اما یک چیزهایی ما داریم حجت است ولی تناله ید الجعل خبر ثقه حجة چه کسی حجتش کرده؟ چه کسی جعل حجیتش کرده؟ شارع، فتوی مجتهد حجة چه کسی حجتش کرده؟ ذاتی که نیست شارع حجتش کرده. سوق مسلم، ید مسلم، شما از مسلمان چیزی بخرید حالا احتمال هم میدهید که سرقت کرده باشد این ید مسلم برای شما حجت است. به اینها میگویند حجتهای شرعی ولی به آن [حجیت قطع] میگویند حجت عقلی. پس قطع حجیتش ذاتی است نقطة مقابلش شک است که لا حجیتش ذاتی است، قطع حجیتش ذاتی است لاتناله یدالجعل. شک لا حجیتش ذاتی است، بین این دو ظن است، ظن نه، حجیتش ذاتی است و نه لا حجیتش، اگر شارع حجیتش بکند خوب حجت است یعنی قطع مثل واجب الوجود است. (که این عبارت مال آقا رضا همدانی است ایشان تشبیه میکند، میگوید: قطع مثل واجب الوجود است) مگر کسی میتواند تصرف بکند در واجب الوجود. قطع هم همین جور است حجیتش مال خودش است. نه دادنی است و نه گرفتنی. شک لاحجیتش ذاتی است. بینهما چیست؟ ظن است، ظن هم نه مثل قطع است و نه مثل شک است اگر شارع حجیتش بکند خوب حجت میشود اگر حجیتش نکند حجت نمیشود. مثلا ظن حاصل از خبر ثقه را شارع حجت کرده اما ظن حاصل از خبر فاسق را شارع حجت نکرده پس ظن ممکن الحجیة است یعنی امکان دارد شارع حجتش کند مثل ظن حاصل از خبر عادل و ممکن است شارع حجتش نکند مثل ظن حاصل از خبر فاسق پس حجیت قاطع ذاتی شد دست جعل به او نمیرسد چون میگویند ذاتیات قابل جعل نیست مثل این میماند شارع آب را خلق بکند بعد بگوید من میخواهم جعل رطوبت برایش بکنم، این معنی ندارد لغو است اصلاً روز اولی که آب خلق شد رطوبت با او بوده، آخر میگویند ذات اصلاً قابل جعل نیست همان عبارت فلسفه اگر شنیده باشید، «ما جعل الله المشمه مشمه بل اوجدها»، مشمه یعنی زردآلو این حرف مال ابوعلی سیناست. خدا زردآلویت خلق نمیکند اوجدها، شمشمه را خلق میکند زردآلویت دنبالش است آن ذاتیش است. خدا آب را خلق میکند دیگر رطوبتش جعل علیحده ندارد خداوند متعال آب خلق میکند این آب که خلق کرد رطوبت هم ذاتیش است نه این که یک مرتبه هم بگوید من میخواهم جعل رطوبت بکنم؛ اربعه، زوجیت لازمهاش است تا یک جا عدد اربعه باشد زوجیت کنارش است نه این که اول أربعه موجود میشود بعد من یک جعل زوجیت برایش میکنم. زوجیت لازمة ذات أربعه است رطوبت لازمة ذات آب است، ذاتیات که قابل جعل نیست حجیت هم لازمة قطع است یعنی حجیت برای قطع مثل رطوبت برای آب است مثل زوجیت برای أربعه است چه طور آنها ذاتی و قابل جعل نیست حجیت هم برای قطع قابل جعل نیست نه اثباتاً و نه نفیاً. آقای آخوند دو تا هم اضافه میکنند: نه بسیطاً و نه مرکباً (آخر ص ۸ کفایه) یعنی ذاتیات را نه میشود آدم جعل بکند نه اثباتاً و نه نفیاً و نه بسیطاً و نه مرکباً.
{س و جواب: احکام ارشادی مخالفتش عقوبت ندارد. موافقتش هم ثواب ندارد حالا مثال هم بزنیم. بالاخره جواب اشکالها را باید بدهیم. ببینید آقا آیه دارد: (اذا تداینتم بدین الی جعل مسمی فاکتبوه). این آیه به درس ربطی ندارد جواب این آقا را داریم میدهیم. «اکتبوه» البته فعل امر است خوب هر فعل امری واجب است یعنی اگر به کسی قرض میدهیم واجب است چک بگیریم از او؟ نه. این «اکتبوه» فعل امر است در قرآن ما اقیموا الصلاة داریم اکتبوا هم داریم اما اقیموا اگر مخالفت بکنی عقوبت دارد ولی اکتبوا را اگر مخالفت بکنی عقوبت ندارد و شما اگر به کسی قرض دادی و چک و سفته هم نگرفتی خوب با این آیه مخالفت کردی حالا عقوبت میشود؟ نه. میگوییم این اقسام ارشادی است به شما میگویند چک و سفته بگیرد اکتبوا نوشته بگیر که پولت از بین نرود، احکام عقلیه ارشادیه مخالفتش عقوبت ندارد موافقتش هم ثواب ندارد و با این که فعل اکتبوا امر است و ظاهرش وجوب است ولی میگوییم وجوبش عقلی ارشادی است یعنی اگر میخواهی پولت از بین نرود نوشته بگیر خلاصه اقسام عقلیه ارشادیه متابعتش ثواب شرعی دارد و نه مخالفتش عقوبتی دارد وجوب قطع هم همین جور است شما واجب است طبق قطعیت عمل بکنی عقل ارشادی اما به این حکم عقل اعتنا نکردی به خاطر مخالفت با آن حکم عقل شما را عقوبت نمیکنند. حالا عقوبت بکنید.}
ایشان میفرمایند: «لانه بنفسه» بنفسه یعنی به ذاته، چرا واجب است عمل به قطع؟ «لأنّه بنفسه طريق إلى الواقع» به خاطر این که ذاتاً طریق است طریق یعنی حجیت. یعنی ذاتاً حجت است و چون ذاتاً حجت است واجب است تبعیتش «و لیس» باز هم این عطف تفسیری است یعنی میخواهد توضیح بدهد قطع حجیتش ذاتی است یعنی چه؟ ببینید جمله مجمل است میخواهد توضیح بدهد قطع حجیتش ذاتی است یعنی چه؟ عطف تفسیری یعنی «لیس طریقته قابلة لجعل الشارع» حجیتش ذاتی است، (طریقیت یعنی حجیت)، یعنی حجیتش قابل جعل نیست. مثل خبر ثقه نیست که قابل جعل حجیت باشد مثل فتوای مجتهد نیست که شارع جعل حجیت برایش کرده خودش ذاتا حجت است چه طور آب ذاتا رطوبت دارد، چه طور أربعه ذاتا زوجیت دارد، قطع هم ذاتاً حجیت دارد و ذاتیات میگویند قابل جعل نیست.
«و لیس حجیته» (طریقیت و حجیت یکی است)، حجیت و طریقیت قطع قابلیت جعل ندارد نه اثباتاً و لا نفیا لا بسیطاً و لا مرکباً یعنی نه میشود کسی جعل حجیت بکند و نه میشود حجیت را از او گرفت اما جعل حجیت نمیشود کرد برای این که لغو است اما نمیشود نفیش کرد برای این که مستلزم تناقض است.