درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۳: حجیت قطع ۱

 
۱

خلاصه درس دیروز

خلاصه بحث دیروز ما در فرق بین شک در تکلیف و شک در مکلف‌به گذشت و عرض کردم باز هم تکرار می‌کنیم به خاطر این که خیلی مبتلابه است، یک وقت که شک می‌کنیم تارة در تکلیف شک می‌کنیم و یک وقت در تکلیف شک نداریم در مکلف‌به شک می‌کنیم، پس ما یک شک در تکلیف داریم و یک شک در مکلف‌به و هر کدام از این‌ها بر دو قسم است، ممکن الاحتیاط و غیر ممکن الاحتیاط و شک در تکلیف چه ممکن الاحتیاطش و چه غیر ممکن الاحتیاطش مجرای برائت است یعنی شما اگر شک کردید در تکلیفی چه ممکن الاحتیاط مثل این که نمی‌دانم دعا عند رؤیت الهلال واجب است یا نه، استعمال تتن حرام است یا نه؟ این‌ها شک در تکلیف است و ممکن الاحتیاط است، احتیاطا دعا را بخوان، احتیاطا دخانیات مصرف نکن، پس شک در تکلیف چه ممکن الاحتیاطش مثل همین مثال‌ها و چه غیر ممکن الاحتیاطش مجرای برائت است و غیر ممکن الاحتیاطش مثل دوران امر بین محذورین، نمی‌دانم این میت منافق ملحق به مسلمان‌هاست تا دفنش واجب باشد یا ملحق به کفار است تا دفنش حرام باشد به این می‌گویند دوران امر بین محذورین. این هم شک در تکلیف است که عرض کردم بعضی‌ها تعجب می‌کردند این بخاطر این است که در این جا علم اجمالی داریم باعث اشتباه آقایان شد آخر علم اجمالی داریم بالاخره این میت منافق دفنش یا واجب است و حرام یا ملحق به مسلمان‌هاست و یا ملحق به کفار است پس من علم اجمالی دارم که دفن این یا واجب است و یا حرام بعضی‌ها خیال می‌کنند چون علم اجمالی است دیگر شک در تکلیف نیست. نه بابا، علم شما را فریب ندهد! [در اینجا چون علم اجمالی دارید، بخاطر وجود این علم خیال می‌کنند شک در مکلف به است در حالی که شک در تکلیف است]، در شک در مکلف‌به انسان علم دارد، علم دارم یا جمعه واجب است و یا ظهر، این‌جا هم علم دارم که این دفن یا واجب است و یا حرام، به خاطر همین نکته بعضی‌ها خیال می‌کنند چون پای علم در میان است این شک در تکلیف نیست، خیال می‌کنند شک در مکلف‌به است ولی عرض کردم ما نباید فریب علم رابخوریم، میزان شک در تکلیف و شک در مکف‌به را باید بدانیم، حالا می‌خواهد، علم هم باشد یا نباشد.

ببینید میزانی من دیروز گفتم که در شک در تکلیف قسم اول، جنس را نمی‌دانیم در قسم دومی جنس را می‌دانیم ولی نوع را نمی‌دانیم هر کدامش که باشد شک در تکلیف است و شک در تکلیف مطلقا مجرای برائت است و حال این که در عبارت شیخ این بود که «شک در تکلیف ممکن الاحتیاط» مجرای برائت است و این اشتباه است و آن تعبیر دیروزی ایشان درست بود و شک در تکلیف مطلقا مجرای برائت است یعنی بگو برائت از وجوب دعا و برائت از حرمت تتن، در مثال دوم برائت از وجوب دفن، برائت از حرمت دفن. شک در تکلیف مجرای قاعدة برائت است چه فرد اولش و چه فرد دومش، اما شک در مکلف‌به. شک در مکلف‌به هم گفتیم دو نوع است یا ممکن الاحتیاط است مثل ظهر و جمعه، علم اجمالی داریم که یا ظهر واجب است و یا جمعه، جنس را می‌دانم نوع را هم می‌دانم اما نمی‌دانم آن وجوب به این تعلق گرفته یا به آن. در آن نوع دیگرش همین طور است، من می‌دانم کون احدهما (أحد الحرمین) واجب است اما نمی‌دانم به حرم پیامبر (ص) تعلق گرفته یا به حرم الله تعلق گرفته.

حالا امروز من به ذهنم آمد اینکه دیروز گفتم دوران امر بین محذورین شک در تکلیف است ممکن است باز هم شما به اشتباه بیافتید. ما جایی داریم که دوران امر است بین محذورین و شک در مکلف‌به است. [ما می‌خواهیم] امروز آدرس دیگری بدهیم که فرق شک در تکلیف و شک در مکلف‌به کاملاً روشن بشود، ما دیروز گفتیم دوران امر بین محذورین شک در تکلیف است، ما جایی داریم که دوران امر بین محذورین و شک در مکلف‌به است. (خلاصه این‌ها را باید دقت داشته باشید، بنده این آدرسی که به شما می‌دهم آدرس کاملی است که اگر از شما سؤال کردند فرق بین شک در تکلیف و شک در مکلف‌به چیست؟ شما مثل آب خوردن جواب بدهید.)

ببنید آقا! شک در مکلف‌به، اول این است که مخالفت و موافقت قطعیه‌اش ممکن باشد ـ الآن مثال‌هایش بزنم که کاملاً روشن می‌شود ـ شک در مکلف‌به به چیزی می‌گویند که مخالفت و موافقت قطعیه‌اش ممکن است و دیگر این که متعلقش هم دو تا باشد، اگر شما یک همچون جایی پیدا کردید که متعلقش دوتا بود مخالفت و موافقت ممکن بود به آن بگویید شک در مکف‌به، نمی‌دانم ظهر واجب است یا جمعه، تمام شرایط موجود است ۱- شما می‌توانید هم موافقت قطعیه کنید یعنی هم ظهر بخوانید و هم جمعه و هم می‌توانید مخالفت قطعیه بکنید یعنی نه ظهر بخوانید و نه جمعه. شک در مکلف‌به این است که بشود انسان هم مخالفت قطعیه بکند و هم موافقت قطعیه بکند. در اینجا، هم مخالفت قطعیه‌اش ممکن است چون شک در مکلف به لایمکن الاحتیاط است،

«مکلف‌به یمکن الاحتیاط» آن است که ۱- انسان بتواند هم موافقت قطعیه بکند و هم مخالفت قطعیه ۲- متعلقش دوتا باشد. مثل همین مثال که من نمی‌دانم ظهر بر من واجب است یا جمعه، متعلق دوتاست مخالفت و موافقت ممکن است جنس را می‌دانم، نوع را می‌دانم اما نمی‌دانم به این تعلق گرفته یا به آن. موضوع و متعلق دوتاست و موافقت و مخالفت هم ممکن است اما در شک در تکلیف، متعلق یکی است الآن ببینید دفن میت منافق یک کار است نمی‌دانم این کار واجب است یا حرام. پس شک در مکلف‌به نیست، شک در مکلف در کجاست؟ در جایی که متعلق دوتا باشد نمی‌دانم ظهر واجب است یا جمعه اما در آن دوران امر بین محذورین متعلق تکلیف یکی است یعنی این یک دانه کار دفن یعنی میت منافق نمی‌دانم این کار واجب است یا همین کار حرام است؟ پس متعلق یک دانه است شرط اول را ندارد شرط دوم هم ندارد؛ شرط دوم شک در مکلف‌به این بود که هم موافقت قطعیه‌اش ممکن باشد و هم مخالفت قطعیه‌اش ممکن باشد و این جا امکان ندارد، شما نمی‌توانید هم موافقت بکنید و هم مخالفت برای این که اگر دفنش بکنید احتمال دارد کار حرامی کرده باشی اگر دفنش نکنید احتمال دارد کار واجبی را ترک کرده باشی پس نتیجتا با این تعریف یک جایی ما برای شما می‌آوریم که دوران امر بین محذورین است ولی مع‌ذلک شک در مکلف‌به است این دفن میت منافق دوران امر بین محذورین بود اما شک در تکلیف بود چرا؟ برای این که آن دو تا شرط را نداشت متعلقش یک دانه بود موافقت و مخالفت قطعیه‌اش هم ممکن نبود و تنها مخالفت و موافقت احتمالی داشت.

الآن یک مثال دیگر برایتان می‌زنم این هم دوران امر بین محذورین است اما شک در مکلف‌به است، علم اجمالی دارم یا دعا عند رؤیت الهلال واجب است یا تتن حرام است. به این بگو شک در مکلف‌به چرا؟ اولا متعلق دوتاست، علم اجمالی دارم یا دعا عند رؤیت الهلال واجب است یا تتن حرام، ببینید چقدر فرق دارد آن دوران امر بین محذورین شک در تکلیف بود چون متعلقش یک دانه بود یعنی دفن میت منافق نمی‌دانستم آیا واجب است یا حرام اما این جا متعلق دوتاست نمی‌دانم دعا واجب است عند رؤیت الهلال یا تتن واجب است، متعلق دوتاست ثانیاً مخالفت و موافقت قطعیه‌اش هم ممکن است یعنی شما دعا را بیاورید و تتن هم استعمال نکن شد موافقت قطعیه، دعا را نیاور و تتن مصرف بکن این هم شد مخالفت قطعیه. پس میزان چه شد آن جا؟ شک در مکلف‌به دوتا شرط دارد غیر این که جنس را می‌دانیم دوتا شرط دارد:!- متعلق باید دوتا باشد و ۱- مخالفت و موافقت قطعیه‌اش هم ممکن باشد و هر کدامش نباشد شک در تکلیف است. الآن در آن مثال اول اصلاً جنس را نمی‌دانیم که آیا اصلاً چیزی به من متوجّه شد یا نه آن شک در تکلیف در مثال دومی باز هم شک در تکلیف است با این که پای علم اجمالی در کار است این چرا شک در تکلیف است من که علم دارم می‌گوییم برای این که متعلقش یک دانه است و مخالفت و موافقت قطیعه‌اش هم امکان ندارد.

پس نتیجتاً فرق بین شک در تکلیف و شک در مکلف‌به روشن شد و بالنتیجه اشتباه شیخ در آن تقسیم‌بندی اولی درست نبود در آن حصر مجاری عقلی اما بعد تدارک کردند و اصلاح کردند و بعد فرمودند تمام این‌ها بنابر عقیده ماست و الا هر کدام را در جای خودش می‌گوییم که مثلا برائت آقایان اخباریین مخالف هستند. استصحاب سیدمرتضی مخالف است. احتیاط میرزای قمی و محقق خوانساری مخالف هستند و هر کدام در جای خودش رد می‌کنیم،

حالا که بنا شد ما مکلف یا مجتهد یا قاطع باشد و یا ظان و یا شاک به همین مناسبت سه تا کتاب درست می‌کنیم (المقصد الاول فی مبحث القطع) ۲۴ صفحه (بنابر رسائل محشی) المقصد الثانی فی مبحث الظن) از صفحة ۲۴ تا صفحة ۱۹۰ (المقصد الثالث فی بحث الشک) از صفحة ۱۹۰ تا صفحة ۳۱۸ و از صفحة ۳۱۸ استصحاب یا صفحة ۴۳۱. خلاصة مطلب این‌ها را هر کدام در جای خودش بحث می‌کنیم و تمام مخالفین خودمان را رد می‌کنیم و این مجاری دیروز را اثبات می‌کنیم که شک در تکلیف مجرای برائت مطلقا چه ممکن الاحتیاط و چه غیر ممکن الاحتیاط، شک در مکلف‌به اگر ممکن الاحتیاط بود مثل ظهر و جمعه مجرای قاعده احتیاط است و اگر ممکن الاحتیاط نبود مثل آن قضیة حرمین آن جا مجرای قاعدة تخییر است حالا برویم سراغ مقصد اول و کتاب قطع

۲

وجوب تبعیت از قطع

«لا اشکال فی وجوب متابعة القطع» کفایه یک کتاب رمزی است اگر اینجا در رسائل مطلب را درست متوجه بشوید بعد از درست کردن اینجا رمزهای کفایه را خوب می‌فهمید. اصلاً گاهی عبارتش مشابه رسائل است ایشان می‌گوید لا اشکال آخوند می‌گوید لا شبهة. ببینید ص ۸: لا شبهه فی وجوب متابعه القطع عقلاً. که عرض کردیم یک قید عقلاً می‌خواهد این تبعیت از قطع حکم شارع نیست ما آیه و روایتی نداریم که مسلمان‌ها به قطع خودتان عمل کنید، عقل به ما می‌گوید، عقل می‌گوید اگر قطع پیدا کردید که مولی این را از شما می‌خواهد واجب است که تبعیت بکنید لذا می‌گویند وجوب قطع یک حکم ارشادی عقلی است یعنی عقل ارشاد می‌کند شما را، می‌گوید مولی که گفته نماز بخوان، بلند شود و اطاعت کن، وجوب اطاعت، وجوب متابعت قطع، این‌ها احکام عقلیه غیر مستقله ارشادیه است.

حالا ایشان می‌فرماید: مقصد اول «لا اشکال فی وجوب متابعة القطع» یعنی چه؟ یعنی لا اشکال فی وجوب العمل علی القطع. از نظر ادبی این قید «والعمل»، عطف تفسیری است هم ایشان و هم آخوند عادت دارند که جمله می‌گویند بعدا با عطف تفسیری توضیح می‌دهند حالا این «والعمل» از نظر ادبی به او عطف تفسیری می‌گویند یعنی چه؟ یعنی ما گفتیم لا اشکال فی وجوب متابعه القطع. تفسیرش این است که لااشکال فی وجوب العمل علی القطع. تا موقعی که قطع موجود است واجب است شما بر طبق آن عمل بکنی.

[قطع طریقی]

«لانه» حالا این جا عرض بکنیم: ما قطع بر دو قسم داریم و این هم از آن جاهایی است که کاملاً باید در ذهن‌شان جا بیفتد و این مطالب از اموریست که اگر انسان توجّه نداشته باشد مواجه با مشکلات خواهد شد. حالا عرض می‌کنیم که ما دو نوع قطع داریم؛ قطع طریقی، قطع موضوعی، البته بعضی‌هایش اقسام دیگر هم دارد که می‌شود پنج تا. فعلا آن که با او سر و کار داریم قطع بر دو قسم است، این که ایشان فرمودند لا اشکال که به قطع باید عمل بکنی، این قطع کدام قطع است؟

ما دو نوع قطع داریم، قطع طریقی، قطع موضوعی. قطع طریقی به قطعی می‌گویند که دخالت در حکم ندارد. اگر متعلق قطع یعنی آن چیزی که قطع به او تعلق می‌گیرد، اگر متعلق قطع شما موضوع ذی حکم بود به این قطع می‌گویند قطع طریقی (الآن مثال می‌زنم روشن می‌شود). یعنی قطع شما دخالتی در حکم ندارد [قطع] به یک چیزی تعلق گرفته که آن چیز دارای حکمی است در مقابل قطع موضوعی که قطع من دخیل در حکم است یعنی قطع من حکم را می‌آورد الآن مثال می‌زنم روشن می‌شود، ببینید آقا! حالا برای قطع طریقی یک دو مثال محسوس بزنیم تا این معقول را تشبیه بکنیم به آن محسوس. الآن در تاریکی شدید زید آن طرف مسجد ایستاده، خب ما هم خبر نداریم که در آن تاریکی زید ایستاده، برق را روشن می‌کنند می‌بینیم زید ایستاده خب الآن این برق است که قیام درست کرد برای زیاد. نه خیر زید ایستاده بود این برق فقط نشان داد؛ یعنی این برقی که شما روشن کردی این طریق دیدن شما شد این برق که قیام برای او درست نکرده بود او مدتی بود ایستاده بود شما نمی‌دانستید این برق که روشن کردی این برق قیام درست نکرد برای زید این برق دخالتی در قیام زید نداشت بلکه قیام موجود را این برق نشان داد. یک مثال دیگر، شما یک مقدار غذای فاسد بگذارید زیر میکروسکوپ نگاه که می‌کنی می‌بینی جانورهای زیاد میکروب‌ها و کرم‌های زیادی در این هست، حالا این میکروسکوپ است که کرم‌ها را درست کرد؟ نه خیر این کرم‌ها بود این میکروب‌ها بود که این میکروسکوپ نشان داد. پس ببینید آن برق دخالت نداشت در اثبات قیام، قیام بود برق نشان داد این میکروسکوپ دخالت نداشت در این کرم‌ها و در این میکروب‌ها بلکه این میکروسکوپ نشان داد. در اثبات قیام، قیام بود برق نشان داد این میکروسکوپ دخالت نداشت در این کرم‌ها و در این میکروب‌ها بلکه این میکروسکوپ نشان داد کرم‌ها و میکروب‌های موجود را. قطع طریقی هم همین جور است من الآن قطع پیدا می‌کنم که این مایع خمر است خب خمر است یعنی حرام است حالا این قطع من حرمت درست کرده؟ نه خیر من به دنیا هم نیامده بودم شارع برای خمر حرمت جعل کرده بود. پس ببینید قَطَعتُ به این که این مایع خمر است الآن این جا متعلق قطع من موضوع ذی‌حکم است یعنی خمر، که خمر قبل از قطع من اصلاً قبل از این که من به دنیا بیایم خداوند متعال برای این موضوع یعنی برای این خمر یک حرمتی جعل کرده بود حالا من قطع پیدا کردم که این خمر است قطع پیدا کردم که حرام است حالا این قطع من حرمت درست کرد؟ نه خیر این قطع من مثل آن برق است و دستگاه میکروسکوپ می‌ماند الآن که شما قطع پیدا کردید این مایع خمر است آن حرام موجود را نشان داد. پس قطع طریقی یعنی چه؟ یعنی از این طریق، شما از طریق روشن کردن چراغ فهمیدید زید قائم است و از طریق میکروسکوپ فهمیدید که آن غذا چقدر میکروب دارد این جا هم از طریق قطع من آن حرمت موجود را فهمیدم. پس قطع طریقی چه شد تعریفش؟ قطع طریقی به قطعی می‌گویند که متعلق قطع موضوع ذی‌حکم است یعنی موضوعیست که قبلاً حکم داشته و اصلاً قطع من دخالتی در ایجاد آن حکم ندارد.

[قطع موضوعی]

این که روشن شد می‌رویم سراغ قطع موضوعی. قطع موضوعی، قطعی است که قطع من دخیل در حکم است یعنی اگر من قطع پیدا کنم حکم درست می‌شود و اگر قطع نکنم حکم درست نمی‌شود. آقای آخوند این مثال را می‌زند «اذا قطعت به وجوب شیء» حالا شیئ را نماز جمعه معنا می‌کنیم؛ اذا قطعت بوجوب صلاة جمعه یجب علیک التصدق یعنی حکم ما چیست؟ وجوب تصدق، موضوعش چیست؟ قطع من، یعنی من اگر قطع پیدا کردم به این نماز جمعه واجب است برای من صدقه واجب می‌شود. پس ببینید قطع من حکم آورد. حکم وجوب صدقه است ببینید آن قطع قبلی چه طوری بود آن اصلاً دخالتی در حکم نداشت اما این قطع دومی قطع موضوعی است یعنی قطع من موضوع حکم شده یعنی وجوب تصدق رفته روی قطع من، من اگر قطع پیدا کردم به وجوب چیزی یجب علیک التصدق، اگر قطع پیدا نکردم لایجب. پس قطع طریقی و قطع موضوعی ظاهرا باید روشن شده باشد. متعلق قطع اگر موضوع ذی حکم باشد من قطع پیدا بکنم به چنین موضوعی به این می‌گویند قطع طریقی که اصلاً دخالتی در حکم ندارد و اگر قطع موضوع حکم شرعی باشد به این می‌گویند قطع موضوعی.

[حجیت قطع]

حالا که این روشن شد حالا این را بدانید ما یک یا دو روز بحثمان در قطع طریقی است. همه این‌ها را گفتم بخاطر همین جهت، ما راجع به قطع طریقی می‌خواهیم بحث بکنیم این که می‌گوییم اگر قطع پیدا کردی واجب است متابعت بکنی قطع طریقی است یعنی اگر قطع پیدا کردی این مایع خمر است باید تبعیت بکنی و کنار بگذاری، اگر قطع پیدا کردی که مثلا نماز جمعه واجب است باید حتماً بیاوری، ما فعلا پیرامون قطع طریقی داریم بحث می‌کنیم آیا قطع طریقی متابعتش واجب است؟ بله متابعتش واجب است و اگر شما متابعت نکنی و مخالفت قطع بکنی گرفتار معصیت می‌شوی و عقوبت دارد. حالا این قطع که حجت است یعنی موافقتش واجب است ایشان می‌فرماید حجیتش ذاتی است به تعبیر مرحوم نائینی می‌فرماید: «قطع حجته ذاتیه لا تناله ید الجعل». یعنی دست جعل به او نمی‌رسد. آخر ببینید الآن خبر واحد هم حجت است اما چه کسی حجتش کرده؟ شارع مقدس، حجیت قطع مال خودش است ذاتی است کسی حجتش نکرده «لاتناله ید الجعل». اما یک چیزهایی ما داریم حجت است ولی تناله ید الجعل خبر ثقه حجة چه کسی حجتش کرده؟ چه کسی جعل حجیتش کرده؟ شارع، فتوی مجتهد حجة چه کسی حجتش کرده؟ ذاتی که نیست شارع حجتش کرده. سوق مسلم، ید مسلم، شما از مسلمان چیزی بخرید حالا احتمال هم می‌دهید که سرقت کرده باشد این ید مسلم برای شما حجت است. به این‌ها می‌گویند حجت‌های شرعی ولی به آن [حجیت قطع] می‌گویند حجت عقلی. پس قطع حجیتش ذاتی است نقطة مقابلش شک است که لا حجیتش ذاتی است، قطع حجیتش ذاتی است لاتناله یدالجعل. شک لا حجیتش ذاتی است، بین این دو ظن است، ظن نه، حجیتش ذاتی است و نه لا حجیتش، اگر شارع حجیتش بکند خوب حجت است یعنی قطع مثل واجب الوجود است. (که این عبارت مال آقا رضا همدانی است ایشان تشبیه می‌کند، می‌گوید: قطع مثل واجب الوجود است) مگر کسی می‌تواند تصرف بکند در واجب الوجود. قطع هم همین جور است حجیتش مال خودش است. نه دادنی است و نه گرفتنی. شک لاحجیتش ذاتی است. بینهما چیست؟ ظن است، ظن هم نه مثل قطع است و نه مثل شک است اگر شارع حجیتش بکند خوب حجت می‌شود اگر حجیتش نکند حجت نمی‌شود. مثلا ظن حاصل از خبر ثقه را شارع حجت کرده اما ظن حاصل از خبر فاسق را شارع حجت نکرده پس ظن ممکن الحجیة است یعنی امکان دارد شارع حجتش کند مثل ظن حاصل از خبر عادل و ممکن است شارع حجتش نکند مثل ظن حاصل از خبر فاسق پس حجیت قاطع ذاتی شد دست جعل به او نمی‌رسد چون می‌گویند ذاتیات قابل جعل نیست مثل این می‌ماند شارع آب را خلق بکند بعد بگوید من می‌خواهم جعل رطوبت برایش بکنم، این معنی ندارد لغو است اصلاً روز اولی که آب خلق شد رطوبت با او بوده، آخر می‌گویند ذات اصلاً قابل جعل نیست همان عبارت فلسفه اگر شنیده باشید، «ما جعل الله المشمه مشمه بل اوجدها»، مشمه یعنی زردآلو این حرف مال ابوعلی سیناست. خدا زردآلویت خلق نمی‌کند اوجدها، شمشمه را خلق می‌کند زردآلویت دنبالش است آن ذاتیش است. خدا آب را خلق می‌کند دیگر رطوبتش جعل علی‌حده ندارد خداوند متعال آب خلق می‌کند این آب که خلق کرد رطوبت هم ذاتیش است نه این که یک مرتبه هم بگوید من می‌خواهم جعل رطوبت بکنم؛ اربعه، زوجیت لازمه‌اش است تا یک جا عدد اربعه باشد زوجیت کنارش است نه این که اول أربعه موجود می‌شود بعد من یک جعل زوجیت برایش می‌کنم. زوجیت لازمة ذات أربعه است رطوبت لازمة ذات آب است، ذاتیات که قابل جعل نیست حجیت هم لازمة قطع است یعنی حجیت برای قطع مثل رطوبت برای آب است مثل زوجیت برای أربعه است چه طور آن‌ها ذاتی و قابل جعل نیست حجیت هم برای قطع قابل جعل نیست نه اثباتاً و نه نفیاً. آقای آخوند دو تا هم اضافه می‌کنند: نه بسیطاً و نه مرکباً (آخر ص ۸ کفایه) یعنی ذاتیات را نه می‌شود آدم جعل بکند نه اثباتاً و نه نفیاً و نه بسیطاً و نه مرکباً.

{س و جواب: احکام ارشادی مخالفتش عقوبت ندارد. موافقتش هم ثواب ندارد حالا مثال هم بزنیم. بالاخره جواب اشکال‌ها را باید بدهیم. ببینید آقا آیه دارد: (اذا تداینتم بدین الی جعل مسمی فاکتبوه). این آیه به درس ربطی ندارد جواب این آقا را داریم می‌دهیم. «اکتبوه» البته فعل امر است خوب هر فعل امری واجب است یعنی اگر به کسی قرض می‌دهیم واجب است چک بگیریم از او؟ نه. این «اکتبوه» فعل امر است در قرآن ما اقیموا الصلاة داریم اکتبوا هم داریم اما اقیموا اگر مخالفت بکنی عقوبت دارد ولی اکتبوا را اگر مخالفت بکنی عقوبت ندارد و شما اگر به کسی قرض دادی و چک و سفته هم نگرفتی خوب با این آیه مخالفت کردی حالا عقوبت می‌شود؟ نه. می‌گوییم این اقسام ارشادی است به شما می‌گویند چک و سفته بگیرد اکتبوا نوشته بگیر که پولت از بین نرود، احکام عقلیه ارشادیه مخالفتش عقوبت ندارد موافقتش هم ثواب ندارد و با این که فعل اکتبوا امر است و ظاهرش وجوب است ولی می‌گوییم وجوبش عقلی ارشادی است یعنی اگر می‌خواهی پولت از بین نرود نوشته بگیر خلاصه اقسام عقلیه ارشادیه متابعتش ثواب شرعی دارد و نه مخالفتش عقوبتی دارد وجوب قطع هم همین جور است شما واجب است طبق قطعیت عمل بکنی عقل ارشادی اما به این حکم عقل اعتنا نکردی به خاطر مخالفت با آن حکم عقل شما را عقوبت نمی‌کنند. حالا عقوبت بکنید.}

ایشان می‌فرمایند: «لانه بنفسه» بنفسه یعنی به ذاته، چرا واجب است عمل به قطع؟ «لأنّه بنفسه طريق إلى الواقع» به خاطر این که ذاتاً طریق است طریق یعنی حجیت. یعنی ذاتاً حجت است و چون ذاتاً حجت است واجب است تبعیتش «و لیس» باز هم این عطف تفسیری است یعنی می‌خواهد توضیح بدهد قطع حجیتش ذاتی است یعنی چه؟ ببینید جمله مجمل است می‌خواهد توضیح بدهد قطع حجیتش ذاتی است یعنی چه؟ عطف تفسیری یعنی «لیس طریقته قابلة لجعل الشارع» حجیتش ذاتی است، (طریقیت یعنی حجیت)، یعنی حجیتش قابل جعل نیست. مثل خبر ثقه نیست که قابل جعل حجیت باشد مثل فتوای مجتهد نیست که شارع جعل حجیت برایش کرده خودش ذاتا حجت است چه طور آب ذاتا رطوبت دارد، چه طور أربعه ذاتا زوجیت دارد، قطع هم ذاتاً حجیت دارد و ذاتیات می‌گویند قابل جعل نیست.

«و لیس حجیته» (طریقیت و حجیت یکی است)، حجیت و طریقیت قطع قابلیت جعل ندارد نه اثباتاً و لا نفیا لا بسیطاً و لا مرکباً یعنی نه می‌شود کسی جعل حجیت بکند و نه می‌شود حجیت را از او گرفت اما جعل حجیت نمی‌شود کرد برای این که لغو است اما نمی‌شود نفیش کرد برای این که مستلزم تناقض است.

۳

اطلاق حجت بر قطع مجاز است

«و من هنا» خوب در عین این که این قطع حجت است حجت ذاتی است ولی شرعاً به او نمی‌شود گفت حجت. در عین این که حجیتش ذاتی است ولی ما داریم کتاب شرع و شریعت و اصول فقه می‌خوانیم قطع حجیتش ذاتی است مال خودش هم هست ولی در عین حال اطلاق حجیت بر قطع مَجاز است چون حجیت حقیقی آن‌هایی است که شارع جعل کند، حجت هست اما حجت حقیقی آن‌هایی که شارع جعل می‌کند مثل خبر ثقه. الآن در خبر ثقه شارع جعل حجیت کرده، به خبر ثقه بگو حجت، الآن مجتهد فتوی می‌دهد به وجوب نماز جمعه بگو حجة یعنی الآن که این آقای مقلَّد شما فتوی می‌دهد به وجوب نماز جمعه این وجوب این فتوی این آقا در حق شما حجت است حجت شرعی است پس حجت به چیزی می‌گویند که شارع جعل حجیت بکند و ما گفتیم [حجیت] قطع مجعول کسی نیست حجیت مال خودش است پس اگر به او می‌گوییم حجت مجاز است حجیت حقیقی آن است که شارع جعل حجیت بکند «و من هنا» و از همین جهت که حجیتش ذاتی است یعنی مجعول نیست «هنا» چه شد؟ «و من هنا» از این جهت که حجیتش مجعول نیست یعنی کسی جعل حجیت نکرده «یعلم» که اطلاق حجت بر قطع مجاز است اطلاق حجت بر چه حقیقت است؟ بر فتوای مجتهد بر خبر ثقه. سوق مسلم، ید مسلم، بینه به این‌ها می‌گویند حجیت حقیقی، چرا؟ شارع آن‌ها را حجت کرده، شارع آمده و این‌ها را حجت کرده، بینه، اگر دو شاهد عادل آمدند و گفتند این کتاب مال این آقاست این بینه حجة، حجة حقیقیة، زراره اگر آمد و گفت نماز جمعه واجب است حجة. مجتهد شما اگر فتوا داد که نماز جمعه واجب است حجة چرا؟ این‌ها را شارع جعل حجیت کرده به این‌ها می‌شود بگوییم حجت حقیقی اما قطع که حجیتش مجعول نیست و حجیتش ذاتی است، اگر هم به او بگوییم حجت است، حجت مجازی است یعنی «لیس اطلاق الحجه» بر قطع مثل اطلاق حجیت بر آن امارات، اطلاق حجت بر آن امارات، حقیقی است اما اطلاق حجت بر قطع مثل امارات نیست یعنی اطلاق حجت [بر قطع] مجازی است در عینی که حجیت ذاتیش است اما چون به جعل شارع نیست نمی‌شود به او گفت حجت مگر مجازاً «و من هنا» حالا که معلوم شد حجیتش مجعول نیست و ذاتی است «یعلم ان اطلاق الحجة علیه لیس کاطلاق الحجة علی الامارات المعتبرة شرعاً» امارات کدام است؟ خبر ثقه، فتوای مجتهد، سوق مسلم، ید مسلم، بینة شرعی یعنی شهادت دو شاهد عادل به این‌ها می‌گویند امارات شرعیه، پس حجت حقیقی چیست؟ آن امارت شرعیه یعنی آن‌هایی که شارع برایش جعل حجیت کرده اما قطع که گفته شد حجیتش از جایی نیامده ذاتاً دارد و کسی جعل نکرده، اطلاق حجت بر قطع مثل اطلاق حجت بر امارات نیست، یعنی چه؟ یعنی اطلاق حجت بر آن‌ها حقیقی است و حقیقت است چون شارع جعل کرده اما این چون مجعول نیست بر فرض که شما به او حجت بگویید حجیتش مجازی است «یعلم» که اطلاق حجت «علیه» بر قطع مثل اطلاق حجت بر امارات نیست یعنی اطلاق حجت بر آن امارت شرعیه آن‌ها حجت حقیقی است و اما اگر به قطع بگوییم حجت، حجت مجازی است چرا؟

[معنای حجت]

«لانّ» عنایت کنید این جاها از جاهایی که باید خیلی معطل بشویم و این جا نوعاً متوجّه نمی‌شوند خلاصه باید معنای حجت را بدانید. حجت معنای لغویش غلبه بر خصم است حاشیه ملا عبدالله «الحجة معناه اللغوی الغلبة علی الخصم اما عند الاصطلاح المنطقیین از باب تسمیه سبب باسم سبب به مجموع قضایا می‌گویند حجیت»‌، و در منطق دارد که حجت معنای لغویش غلبه است اما در منطق «هو قول مؤلف ای مرکب من قضایا یلزم لذاته قضیة أخری» الآن توضیح می‌دهیم ببینید در لغت حجت معنای لغوی آن غلبه بر خصم است یعنی یک نفر با استدلالی بر طرف دیگر می‌کند و او را مغلوب بکند می‌گویند این حجت [داشته] غلبه خصم حجت است اما این حجتی که معنای لغویش این است سه تا معنای اصطلاحی دارد یکی در نزد منطقیین دیگری در نزد اصولیین و یکی در نزد متکلمین. حجتی که معنای لغویش غلبه بر خصم است سه تا معنا دارد یک معنای منطقی و یک معنای اصولی و معنایی عند المتکلمین.

[اصطلاح حجت نزد منطقیین]

اما منطقیین حجت را به چه می‌گویند؟ منطقیین به مجموع صغری و کبری یعنی وقتی یک صغری و یک کبری درست کردید آن وقت به وسیله این صغری و کبری غلبه بر خصم می‌کنید به این صغری و کبری می‌گویند حجت، ببینید الآن یک نفر دهری است منکر است که این عالم حادث است و خالق داشته می‌گوید از قدیم بوده شما چه کار می‌کنی یک صغری یک کبری نتیجه می‌گیرید که این عالم حادث است به این طرف می‌گویی العالم متغیر، پنج ساعت شب بود الآن روز است و چند ساعت دیگر شب است دوباره زمستان می‌شود، تابستان می‌شود. آدم‌ها می‌ایند آدم‌ها می‌روند، پس ببینید که این مجموعه متغیر است خوب آن هم می‌بیند العالم متغیر را قبول می‌کند وقتی قبول کرد به او می‌گویید کل متغیر حادث، نمی‌شود چیزی بی‌ثبات قدیم باشد این چیزی که علی الدوام در حال تحول است کل متغیر حالا که قبول کردی که عالم متغیر است به این برهان ثابت می‌کنی که هر متغیر حدوث دارد. نتیجه‌اش چه می‌شود؟ العالم حادث. العالم متغیر و کل متغیر حادث. حد وسط‌ها را بنداز نتیجه می‌شود العالم حادث این شکل اول است دیگر.

آخر ببینید العالم حادث، عالم اسمش چیست؟ اصغر پس العالم به او می‌گویند اصغر و علت این که به او می‌گویند صغری برای این که اصغر در او هست و به آن کبری می‌گویند، چون اکبر در او است، آن متکرر هم حد وسط است العالم متغیر و کل متغیر حادث. عالم اسمش اصغر است، آن حادث اسمش اکبر است این متکرر که این متغیر باشد که در صغری محمول است و در کبری موضوع است به این هم می‌گویند حد وسط آن وقت قانون نتیجه‌گیری این است، وقتی انسان این حدوسط را بیاندازد بقیه می‌شود نتیجه، العالم متغیر. کل متغیر حادث. متغیرها را بیانداز می‌شود العالم حادث. یعنی آن اصغر در صغری با آن اکبر در کبری حد وسط‌ها را که حذف بکنی می‌شود نتیجه این قیاس. پس ببینید الآن منطقیین به مجموع این صغری و کبری می‌گویند حجت، منطق را نگاه کنید حجتی که معنای لغویش غلبه است از باب تسمیه سبب به اسم مسبب یعنی آمدند به چیزی که سبب غلبه می‌شود گفتند حجت چه چیزی سبب غلبه می‌شود این صغری و کبری. «قول مؤلف من قضایا» در نزد منطقیین حجت آن چیزی است که مرکب باشد از دو قضیه، یک صغری و یک کبری. «یلزم لذاته قول آخر» آن وقت از این دو قضیه حد وسط‌ها را که بیاندازی آن قول آخر می‌شود العالم حادث.

پس نتیجتاً منطق به حجت به چه می‌گوید: در علم منطق معنای اصطلاحی حجت چیست؟ دو تا قضایا که یکی اسمش صغری و دیگری کبری است از این دو انسان یک نتیجه می‌گیرد به این می‌گویند حجت این اصطلاح منطقیین.

[اصطلاح حجت نزد اصولیین]

در اصول ببینیم به چه می‌گویند حجت، در اصول به آن حد وسط می‌گویند حجت. این جاست که خیلی دقیق است این جاست که خیلی به درد ما می‌خورد. در اصول یعنی معنای لغوی حجت که غلبه است ولی هر علمی برای خودش یک اصطلاحی دارد در منطق به صغری و کبری می‌گویند حجت. مجموع العالم متغیر و کل متغیر حادث ولی در علم اصول به آن متغیرش می‌گویند حجت یعنی چون که این متغیر نقشی دارد که اکبر برای اصغر ثابت می‌کند چون شما در نتیجه می‌گویی العالم حادث یعنی اکبر که آن حادث باشد برای اصغر [ثابت شد]، خوب چه کسی این کار را می‌کند. آن متغیر، این نقش مال متغیر است. حجت در نزد اصولین چیست؟ حجت در نزد اصولی آن حد وسطی است که باعث اثبات اکبر می‌شود برای اصغر. پس نتیجتاً مجموع این دو قضیه در نظر منطقیین حجت است و از نظر اصولیین آن متغیرش حجت است یعنی آن چیزی که باعث اثبات اکبر برای اصغر می‌شود.

حالا عنایت بفرمایید، ایشان می‌فرماید حجت چه هست؟ چرا این حجت حقیقی نیست؟ «لأنّ الحجّة عبارة» علت است برای این که چرا قطع حجت حقیقی نیست حجت حقیقی آن امارات شرعیه است می‌گوید سرّش این است برای این که حجت عبارت است «عن الوسط الذی» حجت اصولی را می‌گوید. حجت منطقی را اینجا نگفته است و من از خارج گفتم. این حجتی که ایشان دارد می‌گوید شما این جوری بنویسید «الحجة عند الاصولیین» این جا را معمولا اشتباه می‌کنند نوعاً خیال می‌کنند ایشان دارد حجت منطقی را می‌گوید. من «عند المنطقیین» را از خارج گفتم از نظر منطقیین مجموع صغری و کبری حجت بود اما ببینیم اصولیین چه می‌گویند «الحجة عند الاصولیین عبارة عن الوسط» عن الوسط یعنی آن متغیر، وسط یعنی همان حد وسط. حد وسط کدام است؟ «الذی به یحتج علی ثبوت الاکبر للاصغر» حد وسط آن است که به برکت او شما توانستی اکبر را برای اصغر ثابت بکنی. آخر شما در نتیجه می‌گویی العالم حادث آن حادث اکبر است عالم اصغر است به برکت این متغیر شما توانستی آن اکبر را برای این اصغر ثابت بکنی حجت اصولی عبارت است از آن حد وسطی که به برکت او احتجاج [می‌شود]، (احتجاج یعنی استدلال) یعنی حدوسطی که به برکت او شما توانستی استدلال کنی بر ثبوت اکبر لأصغر. باز هم عطف تفسیری می‌خواهد توضیح بدهد یعنی چه؟ یعنی حد وسط «یصیر» دقت کنید این «و یصیر» این از نظر ادبی اسمش عطف تفسیری است می‌خواهد این جمله را دوباره واضح بکند یعنی چه حجت آن که به وسیله آن انسان استدلال می‌کند برای ثبوت اکبر للأصغر یعنی حجت آن است که «و یصیر واسطه للقطع بثبوته» ثبوت چی؟ ثبوت اکبر «له» یعنی للأصغر. حد وسط آن چیزی است که واسطه می‌شود یعنی این متغیر است که واسطه شده که من قطع پیدا کردم به ثبوت اکبر للأصغر. این متغیر این نقش را ایفاد کرده که آن اکبر را برای اصغر ثابت کرده.

پس از نظر اصولیین حد وسط به آن چیزی می‌گویند که بتواند اکبر را برای اصغر ثابت بکند و قطع چنین توانایی ندارد. قطع نه حجت منطقی است و نه حجت اصولی. چون حجت منطقی کدام بود؟ مجموع قضایا و قطع که مجموع قضایا نیست یک کلمه است پس قطع حجت منطقی نیست. حجت اصولی هم نیست برای این که نمی‌تواند حد وسط واقع بشود اکبر را برای اصغر ثابت بکند. و حال این که حجت اصولی آن است که بتواند اکبر را برای اصغر ثابت بکند «كالتغيّر لإثبات حدوث العالم» مثل همین متغیر که به شما گفتم که این متغیر از نظر اصولی حد وسط است و به او می‌گویند حجت چرا؟ به خاطر همین حدوث برای عالم ـ حدوث اکبر است، عالم اصغر است، به برکت این متغیر حدوث برای عالم ثابت شد.

نتیجه این شد که حجت در نزد منطقیین مجموع صغری و کبری است در نزد اصولی آن حدوسطش است و قطع صلاحیت هیچ کدام را ندارد قطع حجت منطقی نیست چرا؟ چون حجت منطقی دو قضیه باید باشد و قطع بسیط است حجت منطقی مرکب است پس قطع حجت منطقی که نیست. حجت اصولی هم نیست برای این که نمیتواند که بیاید حد وسط واقع بشود و نمی‌تواند بیاید و برای ما اکبر را برای اصغر ثابت بکند یک مثال بزنم مثلا من قطع پیدا کردم که این مایع خمر است (البته ایشان گاهی می‌گوید علم و گاهی می‌گوید قطع به اشتباه نیافتید معلوم الخمریه، مقطوع الخمریه علم و قطع و یقین همه یکی است خلاصه عبارت‌ها را اشتباه نکنید.) من حالا قطع پیدا کردم که این مایع خمر است خب می‌توانم این جوری بگویم هذا مقطوع الخمریه با قطع می‌خواهیم حد وسط درست بکنیم ولی نمی‌شود هذا مقطوع الخمریه و کل مقطوع الخمریه حرام، نمی‌شوند این را بگویی کبری دروغ است چون کل مقطوع الخمریه کی حرام است؟ خمر حرام است پس ببینید این جا قطع نتوانست حرمت را که اکبر است برای اصغر ثابت بکند آن مثال تغیر مثال تکوینی بود این مثالی که من دارم می‌زنم مثال تشریعی است. پس ببینید ما می‌گوییم قطع نمی‌تواند حد وسط قیاس واقع بشود یعنی شما نمی‌توانی قطع را حد وسط قرار بدهی حد وسط چه می‌تواند واقع بشود، آن خبر ثقه، فتوای مجتهد آن‌هایی که شارع حجتش کرده. قطع صلاحیت ندارد که بیاید و حد وسط واقع بشود یعنی شما نمی‌توانی بیایی با قطع حد وسط درست بکنی و بگویی هذا مقطوع الخمریه و کل مقطوع الخمریه حرام فهذا حرام این درست نیست چرا؟ برای این که کبری دروغ است و کذب کبری لازم می‌آید آن حرام است چیست خمر است نه مقطوع الخمریه. شما قطع پیدا کردید خمر است ممکن است آب باشد آب که حرام نیست پس ببینید نمی‌تواند صفت قطع بیاید حد وسط واقع بشود اما دیدید در آنجا [العالم متغیر و کل متغیر حادث] تغیر حدوسط واقع شد پس نتیجتا قطع چون مرکب نیست قیاس منطقی نیست و چون صلاحیت وسطیت ندارد، چرا ندارد؟ للکذب الکبری. (این‌ها را مرحوم نائینی (ره) می‌گوید ایشان این‌ها را نمی‌گوید) چرا این دروغ است که ما بگوییم کل مقطوع الخمریه حرام چون که آن که حرام است خمر ست نه مقطوع الخمریه این مقطوع الخمریه ممکن است آب باشدامن قطع پیدا کردم که خمر است ولی ممکن است آب باشد و آب حرام نیست. پس کذب کبری لازم می‌آید نتیجتاً قطع نه حجت منطقی است و نه حجت اصولی.

المقصد الأوّل في القطع (١)

وجوب متابعة القطع

فنقول : لا إشكال في وجوب متابعة القطع والعمل عليه ما دام موجودا ؛ لأنّه بنفسه طريق إلى الواقع ، وليس طريقيّته قابلة لجعل الشارع إثباتا أو نفيا (٢).

إطلاق الحجّة على القطع والمراد منه

ومن هنا يعلم : أنّ إطلاق «الحجّة» عليه ليس كإطلاق «الحجّة» على الأمارات المعتبرة شرعا ؛ لأنّ الحجّة عبارة عن : الوسط الذي به يحتجّ على ثبوت الأكبر للأصغر ، ويصير واسطة للقطع بثبوته له ، كالتغيّر لإثبات حدوث العالم ، فقولنا : الظنّ حجّة ، أو البيّنة حجّة ، أو فتوى المفتي حجّة ، يراد به كون هذه الامور أوساطا لإثبات أحكام متعلّقاتها ، فيقال : هذا مظنون الخمريّة ، وكلّ مظنون الخمريّة يجب الاجتناب عنه. وكذلك قولنا : هذا الفعل ممّا أفتى المفتي بتحريمه ، أو قامت البيّنة على كونه محرّما ، وكلّ ما كان كذلك فهو حرام.

وهذا بخلاف القطع ؛ لأنّه إذا قطع بوجوب شيء ، فيقال : هذا

__________________

(١) كذا في (ل) و (م) ، وفي غيرهما : «أمّا الكلام في المقصد الأوّل».

(٢) في (ص) : «ونفيا».