واختلاف مؤدّى القاعدتين، وإن لم يمنع من إرادتهما من كلام واحد ـ بأن يقول الشارع: إذا حصل بعد اليقين بشيءٍ شكٌّ له تعلّق بذلك الشيء فلا عبرة به...
در خاتمه تنبيهات استصحاب بحث در شرط دو از شرائط جريان استصحاب مىباشد.
شرط دوم آن است كه شك در بقاء مستصحب باشد.
پس اگر شك در حدوث مستصحب در زمان گذشته داشته باشد قاعد يقين مىباشد.
سؤال اول: آيا از روايات باب استصحاب مىتوان حجيّة قاعده يقين را بدست آورد؟
جواب شيخ انصارى به سؤال اول: روايات باب استصحاب حجيّة هر دو قاعده را اثبات نمىكند.
مناط در قاعده استصحاب و قاعده يقين مختلف است. مورد قاعده استصحاب شك در بقاء است و مورد قاعده يقين شك در حدوث مىباشد.
ممكن است شارع مقدّس در رابطه شك و يقين كلامى بگويد كه شامل هر دو قاعده شود گرچه مناطهاى مختلف داشته باشند.
مثال: شارع بگويد: اذا حصل شكّ سواء كان الشكّ في البقاء أو في الحدوث و كان الشكّ بعد اليقين فلا عبرة بالشكّ.
در مراجعه به روايات باب استصحاب مىبابيم كه به شكلى مطرح شده كه نمىتوانيم از آنها هر دو قاعده را بدست آورد.
اين روايات دو لسان و مضمون دارند:
مضمون اول: پارهاى از اين روايات به اين عبارت ذكر شده كه « من كان على يقين فشك فاليمض على يقينه ». عبارت « فاليمض على يقينه » يعنى بر طبق يقين سابق مشى كند.
مضي بر يقين دو حالت دارد:
حالت اول: در قاعده يقين مضي بر يقين يعنى حكم به حدوث يقين.
حالت دوم: در قاعده استصحاب مضي بر يقين يعنى حكم بر بقاء.
فرض مىكنيم يقين سابق حدوثش درست است و بعد حكم بر بقاء آن مىكنيم. اينها دو معناى متضاد دارند و نمىشود از مضى بر يقين هر دو معناى متضاد را استفاده كرد.، زيرا استعمال لفظ در دو معناى متضاد مىشود كه عند المحققين محال و باطل است.
اشكال: از مضي بر يقين قدر مشترك بين قاعده يقين و استصحاب استفاده مىكنيم كه « المضي على اليقين يعني عدم التوقّف لأجل الشك ».
در قاعده يقين توقف نكردن ومُضي يعنى حكم به حدوث.
در قاعده يقين توقف نكردن ومُضي يعنى حكم به بقاء.
پس اين روايات به هر دو قاعده مربوط مىشود.
جواب شيخ انصارى به اشكال: مضمون روايت و جمله به شكلى است كه نمىتوان حديث را حمل بر دو قاعده نمود زيرا ظاهر اين روايات اين است متعلّق شك و يقين متحد است و يك شيء مىباشد. يقين به همان چيزى تعلق گرفته كه شك به آن تعلّق گرفته است.
يعنى امام مىفرمايند: من كان على يقين، مثلا امرى كه يقين به يك شيء دارد مثل عدالت زيد، بعد در همين مطلب شك پيدا مىكند. كلمه « فشكّ » را در اين مورد خاص نمىتوان حمل بر دو معنا نمود، لا محاله بايد يكى از اين دو معنا از او اراده شود.
خالد يقين به عدالت زيد داشت، بعد كه شك كرد لا محاله يكى از اين دو حالت ايجاد مىشود. يا در ثبوت عدالت شك دارد كه قاعده يقين مىشود و بايد حكم به حدوث كند و بگويد يقين ديروز درست بود و زيد عادل بوده است. يا اينكه در بقاء با يقين در حدوث شك دارد كه قاعده استصحاب باشد.
خلاصه نمىشود « مَن » موصوله در حديث كه در فرد امر مثال زديم هم شك در حدوث داشته باشد و هم يقين به حدوث و شك در بقاء. اجتماع ضدين است و محال. نمىتواند بگويد هم يقين دارم زيد روز جمعه عادل بوده و در شنبه شك دارم، و هم بگويد شك در حدوث عدالت در روز جمعه دارم. اين دو حالت متضاد است. و از اين حديث نمىشود هر دو حالت متضاد را استفاده كرد.
بقيه احاديث باب استصحاب نيز چنين است.
« لا تنقض يقين بالشك »: ظاهر حديث اين است كه متعلق يقين و شك متحد است يعنى نمىشود از لا تنقض هر دو لحاظ و حالت متضاد را استفاده كرد. پس حديث يا مربوط به قاعده يقين است يا قاعده استصحاب.