درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۸۵: استصحاب ۸۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

وعلى الثاني، فلا مجال لاستصحاب الموضوع ولا الحكم.

أمّا الأوّل؛ فلأنّ أصالة بقاء الموضوع لا يُثبت كون هذا الأمر الباقى متّصفاً...

آيا بقاء موضوع به صورت علمى و يقينى در استصحاب لازم است؟

در نكته سوم بحث مستشكل مى‌گويد: در صورتى كه حكم و موضوع مشكوك باشد مى‌توان در موضوع استصحاب كرد، و با استصحاب حكم موضوع را بدست آورد، و بعد حكم را استصحاب بنمايد.

شيخ انصارى در جواب مستشكل فرمودند: اگر موضوع و حكم مشكوك باشد سه حالت پيدا مى‌شود، كه حكم دو قسم را بيان كرديم، و محل كلام قسم سوم است.

۳

قسمت سوم جواب به ان قلت

حالت دوم در موردى شك در موضوع و در حكم داريم / قسم دوم: حكم مشكوك است و سبب شك در حكم، شك در موضوع است. نهايت شك در موضوع به اين خاطر است كه موضوع مبهم و مجمل است. اگر موضوع فرد اول باشد، استصحاب جارى نمى‌شود و اگر موضوع فرد دوم باشد، استصحاب جارى مى‌شود.

مثال: مى‌دانيم كه شارع فرموده الكلب نجسٌ. نمى‌دانيم مراد از كلب صورت نوعيه حيوان است، تا بنابر اين معنا اگر كلب در نمكزار افتاد و تبديل به نمك شد، و صورت حيوانيه تبديل به صورت جماديه شود، حكم نجاست برطرف مى‌شود؟ يا اينكه كلب يعنى ذات الكلب، و در هر شكل و صورتى كه وجود داشته باشد باز هم نجس است.

در اين مثال هم شك در موضوع داريم كه مراد از كلب يعنى چه، و هم شك در حكم داريم كه نجاست باشد.

شك در موضوع به خاطر اجمال در موضوع است.

شيخ انصارى مى‌فرمايند: در اين حالت نه استصحاب موضوع و نه استصحاب حكم جارى مى‌شود و دست ما از استصحاب كوتاه است.

دليل اينكه استصحاب موضوع جارى نمى‌باشد: در اينجا بايد دو مطلب را ثابت كنيم تا موضوع استصحاب درست شود.

مطلب اول: ذات موضوع را اثبات كنيم كه وجود داشته باشد، مانند ذات الكلب.

مطلب دوم: بايد ثابت كنيم كه همين ذات و معنايى كه مقصود ماست، موضوع استصحاب نيز همين معناست. زيرا فرض اين است كه موضوع دو معنا دارد و مجمل بود. وقتى يك معنا را مطرح مى‌كنيم بايد موضوعيت اين معنا را براى استصحاب ثابت كنيم.

بنابراين دو راه در پيش داريم تا موضوعيت اين معنا را براى استصحاب ثابت كنيم.

راه اول: بقاء موضوع به همان معنايى كه در نظر داريم را استصحاب مى‌كنيم، و مى‌گوييم ان شاء الله اين معنا باقى است، بعد نتيجه مى‌گيريم پس همين معنا موضوع استصحاب است. تا اين نتيجه را بگيريم اصل مثبت مى‌شود، زيرا بقاء شيء را استصحاب كرديم و موضوعيت شيء را براى استصحاب نتيجه گرفتيم. درست مثل اينكه وجوب كريت را استصحاب مى‌كرديم و نتيجه مى‌گرفتيم آب باقيمانده در حوض كر است.

بنابراين اينگونه استصحاب موضوع دچار اشكال است.

راه دوم: موضوعيت موضوع را استصحاب مى‌كنيم، و مى‌گوييم ديروز اين معنا موضوع استصحاب بود، مثلا كلب با صورت كلبية موضوع استصحاب بود پس الان هم همين معنا موضوع استصحاب حكم مى‌شود، و ديگر اصل مثبت هم نيست.

شيخ انصارى دو اشكال بر راه دوم وارد مى‌كنند:

اشكال اول: استصحاب حالت سابقه‌اش معلوم نيست. به چه دليل اين معنا ديروز موضوع حكم بوده است؟ شايد موضوع حكم معناى دوم بوده است. بنابراين حالت سابقه‌اش مشخص نيست.

اشكال دوم: تا شما گفتيد اين معنا موضوع حكم بوده است، ديگر گويا خود حكم را استصحاب كرده‌ايد. زيرا موضوعيت موضوع ـ يك شيء ـ معنايش اين است كه حكمى را فرض كرده‌ايم و اين حكم يك موضوع دارد و اين موضوعيت را استصحاب كرده‌ايم. اين معنا با استصحاب حكم ملازمه دارد، با اين توضيح كه ديگر نيازى به استصحاب حكم نداريم. موضوعيت شيء كه ثابت شد حكم لامحاله بر آن بار خواهد شد.

نتيجه: استصحاب موضوع در اين صورت جارى نمى‌باشد.

دليل اينكه استصحاب حكم جارى نمى‌باشد: بعد از اينكه حيوان در نمكزار افتاد و تبديل به نمك شد، نمى‌توانيم استصحاب حكم جارى كنيم زيرا حالت سابقه ندارد. معلوم نيست ديروز موضوع حكم چه بوده زيرا موضوع مجمل است. معلوم نيست حكم نجاست به صورت نوعيه تعلق گرفته است يا به ذات شيء.

بنابراين حالت سابقه حكم و تعلقش به موضوع معلوم روشن نيست.

اگر اين معنا روشن نباشد، شما چگونه مى‌خواهيد حكم را استصحاب كنيد و بگوييد اين حكم براى اين موضوع ديروز ثابت بوده است، حالا شك داريم، بقاء اين حكم را براى اين موضوع استصحاب مى‌كنيم. موضوع مجمل است، لذا استصحاب حكم نيز قابل جريان نمى‌باشد.

نتيجه: اگر حكم و موضوع مجمل باشد سه قسم پيدا مى‌كند: در قسم اول هر دو استصحاب حكم و موضوع جاريند ولى به هم ارتباط ندارند. در قسم دوم استصحاب موضوع جارى است و حكم را نتيجه مى‌گيريم و ديگر استصحاب حكم لغو است. در قسم سوم چون موضوع مجمل است بايد با دليل خاص اجمال موضوع را برطرف كنيم، و تا اجمال برطرف نشود نه جاى استصحاب حكم است و نه مورد استصحاب موضوع.

۴

تطبیق قسمت سوم جواب به ان قلت

وعلى الثاني، فلا مجال لاستصحاب الموضوع ولا الحكم.

أمّا الأوّل؛ فلأنّ أصالة بقاء الموضوع لا يثبت كون هذا الأمر الباقي متّصفا بالموضوعيّة، إلاّ بناء على القول بالأصل المثبت، كما تقدّم في أصالة بقاء الكرّ المثبتة لكرّيّة المشكوك بقاؤه على الكرّيّة، وعلى هذا القول (که اصل مثبت شود) فحكم هذا القسم حكم القسم الأوّل. وأمّا أصالة بقاء الموضوع بوصف كونه موضوعا فهو في معنى استصحاب الحكم؛ لأنّ صفة الموضوعيّة للموضوع ملازم لإنشاء الحكم من الشارع باستصحابه.

وأمّا استصحاب الحكم؛ فلأنّه كان ثابتا لأمر لا يعلم بقاؤه، وبقاؤه قائما بهذا الموجود الباقي ليس قياما بنفس ما قام به أوّلا، حتّى يكون إثباته (حکم) إبقاء ونفيه (حکم) نقضا (نقض ما کان).

۵

شک در حکم از جهت شک در قیود

نكته چهارم:

شكى نيست كه در احكام شرعيه گاهى موضوع داراى قيدهايى است. يكى از اين قيدها از بين مى‌رود. به خاطر از بين رفت اين قيد، در بقاء موضوع شك مى‌كنيم، نتيجتا در بقاء حكم شك مى‌كنيم.

در اينصورت در بعضى از قيدها علماء حكم مى‌كنند كه با از بين رفتن اين قيد موضوع باقيست و استصحاب نيز جارى است.

در بعضى از موارد ديگر علماء مى‌گويند با از رفتن قيد موضوع برطرف شده بنابراين جاى استصحاب نمى‌باشد.

سؤال: به چه قانونى بايد مراجعه كنيم تا بفهميم با رفتن قيد بگوييم موضوع منتفى است و جاى استصحاب نيست، و كدام قيد دخالتى در موضوع ندارد؟

شيخ انصارى مى‌فرمايند:

سه قانون براى درك اين مسأله ذكر شده است:

قانون اول: بعضى از علماء فرموده‌اند ميزان در بقاء موضوع و قيود موضوع حكم عقل است، و بايد به دقت عقلى مراجعه كنيم، و ببينيم اين قيد در موضوع دخيل است.

مقدمه: موضوع و محمول در احكام شرعيه تارة بسيطند و هيچ قيدى ندارند، مانند زيدٌ يجب اكرامه. و تارة موضوع مقيّد است دون محمول، مانند زيدٌ إذا كان عالما عادلا يجب اكرامه. و تارة هم موضوع و هم محمول مقيّدند، مانند زيدٌ إذا كان عالماً يجب اكرامه بالضيافة. و تارة قيدى در كلام ذكر شده است و معلوم نيست قيد موضوع است يا قيد محمول، مانند: الضيافة در كلام ذكر شده ولى نمى‌دانيم مراد مولى اين است كه اگر زيد مهمان دوست بود اكرامش كن تا قيد موضوع شود يا اينكه مراد اين بوده كه زيد را بالضيافة اكرام كن.

بيان قانون اول: بعضى از علماء فرموده‌اند ملاك در بقاء موضوع و قيدها به حكم عقل است، بنابراين در تمام مواردى كه شك در دخالت يك قيد در موضوع داشته باشيم، جاى استصحاب نمى‌باشد. زيرا عقل حكم مى‌كند تمام قيودى كه در كلام مولى ذكر شده در مقصود شارع دخالت دارد، چه قيد موضوع باشد يا اينكه قيد محمول باشد، يا اينكه قيد هر دو باشد، و چه قيد مجمل باشد. اگر يكى از اين قيود مفقود شود موضوع منتفى است و حكم نيز منتفى است و جاى استصحاب نمى‌باشد.

بله در دو مورد قابل استصحاب است كه از محل بحث ما خارج است.

مورد اول: جايى كه زمان در كلام مولى ذكر شده، و زمان ظرف باشد.

مورد دوم: در مواردى كه موضوع با همه قيودش محرز است، ما شك در رافع داريم و آنجا هم جاى استصحاب مى‌باشد. عقل حكم مى‌كند موضوع وجود دارد و رافع نيامده پس حكم را استصحاب مى‌كنيم. لكن هر جا در قيود موضوع شك داشتيم ديگر جاى استصحاب نمى‌باشد. زيرا إذا الانتفى القيد انتفى المقيّد. به حكم عقل مقيّد و موضوع منتفى مى‌شود نتيجتاً حكم نيز منتفى خواهد شد.

لاستصحاب الأحكام حينئذ (١) ؛ لارتفاع الشكّ ، بل لو اريد استصحابها لم يجر (٢) ؛ لأنّ صحّة استصحاب النجاسة مثلا ليس من أحكام التغيّر الواقعيّ ليثبت باستصحابه ؛ لأنّ أثر التغيّر الواقعيّ هي النجاسة الواقعيّة ، لا استصحابها ؛ إذ مع فرض التغيّر لا شكّ في النجاسة.

مع أنّ قضيّة ما ذكرنا من الدليل على اشتراط بقاء الموضوع في الاستصحاب ، حكم العقل باشتراط بقائه فيه ، فالمتغيّر (٣) الواقعيّ إنّما يجوز استصحاب النجاسة له بحكم العقل ، فهذا الحكم ـ أعني ترتّب الاستصحاب على بقاء الموضوع ـ ليس أمرا جعليّا حتّى يترتّب على وجوده الاستصحابيّ ، فتأمّل.

وعلى الثاني ، فلا مجال لاستصحاب الموضوع ولا الحكم.

أمّا الأوّل ؛ فلأنّ أصالة بقاء الموضوع لا يثبت كون هذا الأمر الباقي متّصفا بالموضوعيّة ، إلاّ بناء على القول بالأصل المثبت ، كما تقدّم (٤) في أصالة بقاء الكرّ المثبتة لكرّيّة المشكوك بقاؤه على الكرّيّة ، وعلى هذا القول فحكم هذا القسم حكم القسم الأوّل. وأمّا أصالة بقاء الموضوع بوصف كونه موضوعا فهو في معنى استصحاب الحكم ؛ لأنّ صفة الموضوعيّة للموضوع ملازم لإنشاء الحكم من الشارع باستصحابه.

وأمّا استصحاب الحكم ؛ فلأنّه كان ثابتا لأمر لا يعلم بقاؤه ،

__________________

(١) لم ترد «حينئذ» في (ظ).

(٢) في (ت): «لم يجز».

(٣) كذا في (ه) ، وفي غيرها : «فالتغيّر».

(٤) راجع الصفحة ٢٨١.

وبقاؤه قائما بهذا الموجود الباقي (١) ليس قياما بنفس ما قام به أوّلا ، حتّى يكون إثباته إبقاء ونفيه نقضا.

الشكّ في الحكم من جهة الشكّ في القيود المأخوذة في الموضوع

إذا عرفت ما ذكرنا ، فاعلم : أنّه كثيرا ما يقع الشكّ في الحكم من جهة الشكّ في أنّ موضوعه ومحلّه هو الأمر الزائل ولو بزوال قيده المأخوذ في موضوعيّته ، حتّى يكون الحكم مرتفعا ، أو هو الأمر الباقي ، والزائل ليس موضوعا ولا مأخوذا فيه ، فلو فرض شكّ في الحكم كان من جهة اخرى غير الموضوع ، كما يقال : إنّ حكم النجاسة في الماء المتغيّر ، موضوعه نفس الماء ، والتغيّر علّة محدثة للحكم ، فيشكّ في علّيّته للبقاء.

ما يميّز به القيود المأخوذة في الموضوع أحد امور

فلا بدّ من ميزان يميّز به القيود المأخوذة في الموضوع عن غيرها ، وهو أحد امور :

١ ـ العقل

الأوّل : العقل ، فيقال : إنّ مقتضاه كون جميع القيود قيودا للموضوع مأخوذة فيه ، فيكون الحكم ثابتا لأمر واحد يجمعها ؛ وذلك لأنّ كلّ قضيّة وإن كثرت قيودها المأخوذة فيها راجعة في الحقيقة إلى موضوع واحد ومحمول واحد ، فإذا شكّ في ثبوت الحكم السابق بعد زوال بعض تلك القيود ، سواء علم كونه قيدا للموضوع أو للمحمول أو لم يعلم أحدهما ، فلا يجوز الاستصحاب ؛ لأنّه إثبات عين الحكم السابق لعين الموضوع السابق ، ولا يصدق هذا مع الشكّ في أحدهما. نعم ، لو شكّ بسبب تغيّر الزمان المجعول ظرفا للحكم ـ كالخيار ـ لم يقدح في جريان الاستصحاب ؛ لأنّ الاستصحاب مبنيّ على إلغاء خصوصيّة الزمان الأوّل.

__________________

(١) لم ترد «الباقي» في (ظ).