قول سوم: اين قول مربوط به شيخ انصارى است، و ايشان در مسأله قائل به تفصيل مىباشند.
بيان تفصيل: كلى قسم سوم بر سه قسم است كه در دو قسم استصحاب كلى جارى است و در يك قسم استحصاب كلى جارى نمىباشد.
در قسم اول كه احتمال مىدهيم هنوز زيد كه داخل خانه است عمرو هم پيدا شده است، در اين صورت استصحاب كلى جارى مىشود، زيرا در حقيقت يقين داريد كلى انسان در خانه يا در ضمن زيد تنها و يا در ضمن زيد و عمرو وجود گرفتهاند، پس وجود كلى محرز است، حالا شك داريد كه با رفتن يك فرد آيا كلى منتفى شده يا نه؟ يعنى به كلى يقين داشتيد و حالا شك داريد در بقاء كلى، مىشود يقين سابق و شك لاحق و استصحاب را جارى مىكنيم.
سؤال: ممكن است بگوييم قبل از استصحاب كلى يك اصل در فرد جارى مىكنيم و كلى را منتفى مىكنيم. آن اصل است اين است كه آيا فرد مشكوك ـ عمرو ـ وارد خانه شده است يا نه؟ عدم ورود عمرو به خانه را استصحاب مىكنيم. به عبارة اخرى عدم حدوث فرد مشكوك را استصحاب مىكنيم. نتيجه مىگيريم عمرو كه در خانه نيامده است، زيد هم كه آمده بود رفت، بنابراين كلى انسان در داخل خانه وجود ندارد، چگونه شما مىگوييد استصحاب كلى جارى است؟
جواب شيخ انصارى: استصحاب عدم حدوث فرد جارى نمىشود، زيرا اصل مثبت مىباشد.
شما مىگوييد اصل اين است كه عمرو وارد خانه نشده است بعد يك نتيجه عقلى مىگيريد كه بنابراين به حكم عقل كلى انسان در خانه موجود نمىباشد. كه اين اصل مثبت است و حجة نمىباشد.
خلاصه: در فرد اصل جارى نيست و نوبت به جريان اصل در كلى مىرسد.
شيخ انصارى در ادامه مىفرمايند: در قسم دوم استصحاب جارى مىشود.
قسم دوم جايى است كه شك در كلى داريم كه داراى مراتب است، و شك در حدوث مرتبه ضعيف بعد از رفتن مرتبه قوى است.
براى توضيح اين قسمت از تفصيل بايد به مقدمهاى اشاره كرد.
مقدمه: در باب استصحاب بقاء موضوع لازم است و موضوع بايد محرز باشد تا بتوانيم استصحاب را داشته باشيم. به عبارت ديگر مشكوك ما بايد عين متيقّن ما باشد و موضوع مشكوك با متيقّن فرق نكند.
مسأله اينجاست كه آيا بقاء موضوع به حكم عقل لازم است يا به حكم عرف؟
در تنبيهات آينده خواهيم خواند كه بقاء موضوع به حكم عرف كافيست، و الا اگر مسأله به دقت عقلى واگذار شود در هيچ موردى نمىتوانيم استصحاب كنيم.
بنابراين همينقدر كه در باب استصحاب عرف بگويد مشكوك ما همان متيقّن است كافيست، ولو بدقّة عقليّة موضوع باقى نباشد.
شيخ انصارى بعد از اين مقدّمه مىفرمايند: در قسم دوم از اين سه قسم كه كلى داراى مراتب باشد، اگر در وجود مرتبه ضعيف شك كرديم ولو به دقّت عقلى وجود مرتبه ضعيف غير از وجود مرتبه قوى است لذا نمىتوانيم وجود مرتبه ضعيف را استصحاب كنيم، ولى عرف حكم مىكند كه وجود مرتبه ضعيف استمرار وجود مرتبه قوى است. چون اين دو را عرف يكى به حساب مىآورد، لذا بقاء موضوع محرز است و استصحاب جارى است.
شيخ انصارى براى اين قسم سه مثال آوردهاند:
مثال اول كه عرفى است: يقين داشتيم كه ديوار خانه رنگ سياه شديد داشت، و حالا هم يقين داريم كه رنگ سياه قوى از بين رفته است، شك داريم كه اين رنگ كاملا نابود شده كه ديوار سفيد است يا نه و رنگ سياهى ضعيفى باقى مانده است.
اگر ما باشيم و دقت عقلى نمىتوانيم وجود رنگ سياه را استصحاب كنيم، زيرا فرد قوى كه سابقا بود نابود شده است و فرد ضعيف هم حدوثش مشكوك است، و چيزى نيست كه استصحاب كنيم.
لكن عرف مىگويد سياهى ضعيف ادامه رنگ قوى است، و اصل رنگ قوى وجودش محرز بود و حالا استصحاب مىكنيم كه ان شاء الله كلى رنگ در ديوار وجود دارد.
مثال دوم: روايتى داريم كه كثير الشك نبايد به شكوكش اعتنا كند، كثير الشك يعنى كسى كه در ۹۵% از نمازهايش شك كند. حالا فردى يقينا كثير الشك بوده و آن مرتبه از بين رفته ولى شك دارد كه آيا مرتبه ضعيفتر كثير الشك بر او صدق مىكند يا نه؟
بدقّة عقلي جاى استصحاب كثير الشك بودن نيست، زيرا مرتبه قوى وجود داشت و از بين رفت و مرتبه ضعيف مشكوك است و بايد بگويد من كثير الشك نيستم.
ولى عرف مىگويد مرتبه ضعيف ادامه مرتبه قوى است، ديروز يقين داشتى كثير الشك بودى امروز استصحاب بقاء كلى كثير الشك كن و نتيجتا به شكت اعتنا نكن.
مثال سوم: آب مضافى را داشتيد، يقين داشتيد اين آب مضاف است، حالا يك مقدار آب جارى در اين حوض ريخته شده و آب رقيق شد، شك داريد هنوز هم آب مضاف است يا نه؟
مرتبه قوى كه از بين رفته است، و مرتبه ضعيف بدقة عقليه غير از مرتبه قوى است و مشكوك است، و بايد بگوييم اصل عدم مضاف بودن است و اين آب مضاف نمىباشد.
ولى عرف مرتبه ضعيفه را امتداد مرتبه قوى حساب مىكند، ديروز كلى آب مضاف وجود داشته و الآن نيز مىگوييم كلى آب مضاف وجود دارد.
نتيجه: در قسم دوم به حكم عرف استصحاب جارى مىباشد.