درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۲۳: عام و خاص ۱۷

 
۱

خطبه

۲

حالت اول معلوم التاریخ

عام و خاص:

  1. معلوم التاریخ:

الف) عرفا مقارن هستند:

مثال: ساعت نه صبح شنبه فرمود اکرم العلماء؛ ساعت نه و نیم فرمود لا تکرم الفساق منهم.

خاص نسبت به عام مخصص است یا ناسخ؟ اگر بگوییم ناسخ است معنایش این اس که عام دارد بیان حکم واقع می‌کند. اگر بگوییم عام مخصص است معنایش این است که عام دارد بیان حکم ظاهری می‌کند. حکم واقعی را ما نمی‌دانیم این اجمالا؛ مفصلش سال آینده ج۲/ ص۵۰.

مرحوم مظفر یک نظریه مطرح کرده است. ما از معالم/بحث عام و خاص دو نظریه می‌گوییم.

۱-شیعه: مخصص

۲-سنی: ناسخ

۳

تطبیق حالت اول معلوم التاریخ

الصورة الأولى إذا كانا معلومي التأريخ (تاریخ هم می‌توان خواند.) مع العلم بتقارنهما (این دو) عرفا؛ فإنّه (شان) لا مجال لتوهّم النسخ فيهما (عام و خاص).

(برای دلیلش بعد بیایید آدرس بگیرید؛ ایشان دیگر آدرس نداده است.) (باید توجه داشت که بحث ما فقط در مخصص منفصل است و این صورت اول فقط مثل مخصص متصل است.)

۴

صورت دوم معلوم التاریخ: حالت اول

ب) تاریخ صدور عام مقدم بر تاریخ صدور خاص است. مثال: روز شنبه امام معصوم فرمود اکرم العلماء. روز سه شنبه فرمود لاتکرم الفساق منهم. خود این دو صورت دارد:

۱- ورود خاص قبل از حضور وقت عمل به عام است. خاص زمانی صادر شده است که هنوز وقت عمل به عام نرسیده است. امام معصوم شنبه فرمود از چهارشنبه علما را اکرام کن؛ سه شنبه فرمود لا تکرم الفساق منهم.

خاص مخصص است نه ناسخ. یعنی عام در مقام بیان حکم ظاهری است:

دلیل اول: نسخ بعد از عمل به منسوخ است. اگر ما دو دلیل داشته باشیم زمانی به دلیل دوم می‌گویند ناسخ که مدتی به دلیل اول عمل شده باشد. این شرط در حقیقت نسخ و شما باید به عنوان یک اصل موضوعه آن را بپذیرید. این شرط در این صورت نیست.

دلیل دوم: به خاطر شایع بودن تخصیص و نا در بودن نسخ. ما من عام الا و قد خص. ناسخ آن قدر کم است که بعضی از علما فرموده‌اند ما در دین اسلام فقط یک نسخ داریم و آن هم قبله است. بله، آقای خویی از بعضی از علما نقل کرده‌اند که فرموده‌اند دویست و بیست و اندی نسخ داریم.

۵

تطبیق صورت دوم معلوم التاریخ: حالت اول

الصورة الثانية: إذا كانا معلومي التاريخ مع تقدّم العامّ‏، فهذه (صورت دوم) على صورتين:

۱. أن يكون ورود الخاصّ قبل وقت العمل بالعامّ. و الظاهر أنّه لا إشكال حينئذ (صورت اول) في حمله على التخصيص بغير كلام، إمّا لأنّ النسخ لا يكون قبل وقت العمل بالمنسوخ كما قيل، و إمّا لأنّ الأولى فيه (صورت اول) التخصيص، كما سيأتي (اولی) في الصورة الآتية (علت اولویت را من برای شما گفتم.).

۶

حالت دوم

۲- ورود خاص بعد از حضور وقت عمل به عام است. مثال: امام صادق روز شنبه اکرم العلما از همین الان. روز سه شنبه فرمود لا تکرم الفساق منهم. دو نظریه هست:

أ. مشهور قدما: خاص ناسخ است. یعنی عام در مقام بیان حکم واقعی است.

دلیل: قیاس استثنایی: صغری: اگر خاص مخصص باشد لازمه‌اش تاخیر بیان از وقت حاجت است. کبری: واللازم باطل. فالملزوم مثله.

اگر اینی که سه شنبه فرموده است مخصص باشد، یعنی مراد واقعی امام معصوم از عام عموم نیست، یعنی امام معصوم در واقع اکرام عدول را می‌خواهد؛ ولی برای ما بیان نکرده است؛ یعنی ما [از شنبه تا سه شنبه] می‌رویم هم علمای عادل را اکرام می‌کنیم و هم علمای فاسق. یعنی لازمه‌اش این است که بیان از وقت نیاز به تاخیر افتاده باشد. چون اگر مراد واقعی امام معصوم عموم نباشد باید از همان روز برای ما بیان کند که مصلحت از دست ما نرود و ما در مفسده نیفتیم. تاخیر نیاز از وقت بیان قبیح است. راحت حمل بر نسخ می‌کنیم. می‌گوییم عامی که از اول بیان شده است در مقام بیان حکم واقعی است. یعنی امام از شنبه اکرام همه‌ی علما را می‌خواهد. روز سه شنبه که شد می‌گوییم مراد واقعی عوض شد.

ب. مشهور متاخرین: نسخ واجب نیست. یعنی امکان نسخ هست و امکان تخصیص هم هست.

این بحث خیلی مهم و ثمره دار است. چون مثلا عام را امام علی گفته است و خاص را امام صادق. آیا امام علی در کلامش غایت داشته است یا نداشته است؟

۷

تطبیق حالت دوم

۲. أن يكون وروده بعد وقت العمل بالعامّ. و هذه الصورة هي أشكل الصور (چرا که اختلاف خیلی در آن هست)، و هي التي وقع فيها الكلام في أنّ الخاصّ يجب أن يكون ناسخا (عقیده مشهور قدما)، أو يجوز (یحتمل) أن يكون مخصّصا (نسخ واجب نیست) و لو في بعض الحالات (صور) (همین صورت دوم سه صورت پیدا می‌کند. فردا می‌رسیم. یعنی در بعضی از صورت‌ها نسخ امکان دارد و تخصیص هم امکان دارد.)؟ و مع الجواز (احتمال نسخ و تخصیص) (دنباله‌ی یجوز) يتكلّم حينئذ (که احتمال تخصیص هست) في أنّ الحمل على التخصيص‏ هو الأولى، أو الحمل على النسخ؟

(نظریه قرما:) فالذي يذهب إلى وجوب أن يكون الخاصّ ناسخا فهو (این کس) ناظر إلى أنّ العامّ لمـّا ورد (شنبه) و حلّ وقت العمل به (از شنبه) - بحسب الفرض (فرض این است که بحث ما در صورت دوم است) - فتأخير الخاصّ عن وقت العمل (عمل به عام) لو كان (خاص) مخصّصا و مبيّنا لعموم العامّ يكون (تاخیر) من باب تأخير البيان عن وقت الحاجة (مراد واقعی مولا چیزی بوده است که برای ما بیان نکرده است.)[۱]، و هو قبيح من الحكيم (خدا، چهارده معصوم)؛ لأنّ فيه (تاخیر بیان) إضاعة للأحكام و لمصالح العباد بلا مبرَّر (مجوز)، فوجب أن يكون ناسخا للعامّ[۲]، و العامّ باق على عمومه يجب العمل به إلى حين ورود الخاصّ، فيجب العمل ثانيا (از لحظه‌ی ورود خاص) على طبق الخاصّ.


استاد: این هفته کمی ناراحتیم؛ هفته آینده مطلب عشقی مطلق و مقید می‌آید.

استاد: خیلی قشنگ گفته است. حیف که باطل است.

۸

دلیل مشهور متاخرین

مرحله‌ی اول: در عام دو احتمال است. یحتمل در مقام بیان حکم واقعی باشد و یحتمل در مقام بیان حکم ظاهری باشد. این مرحله اول حصر عقلی است و کسی نمی‌تواند به آن اشکال بگیرد.

۹

تطبیق دلیل مشهور متاخرین

و أمّا من ذهب إلى جواز (احتمال) كونه مخصّصا فلعلّه (مرحله اول:) ناظر إلى أنّ العامّ يجوز أن يكون واردا لبيان حكم ظاهريّ صوريّ (تفسیر ظاهری) لمصلحة (متعلق به واردا. مصلحت بوده است که حکم واقعی را بیان نکند. مثلا مصلحت تقیه یا تدرّج احکام: روش خداو پیامبر و معصومین این بوده است که کم کم احکام را به خورد مردم بدهند. لذا خداوند در قرآن خمس را واجب کرد؛ اما به صورت جدی برای دریافت خمس از زمان امام موسی بن جعفر عمل شد. چون اگرهمه چیز را از روز اول می‌گفتند، مردم دین دار نمی‌شدند.) اقتضت كتمان الحكم الواقعيّ، و لو مصلحةَ التقيّة، أو مصلحة التدرّج في بيان الأحكام، كما هو (تدرج در بیان احکام) المعلوم من طريقة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في بيان أحكام الشريعة، مع أنّ الحكم الواقعيّ التابع للمصالح الواقعيّة (بنابر قول عدلیه احکام واقعیه تابع مصالح و مفاسد است.) الثابتة للأشياء بعناوينها الأوّلية (می‌گفتیم حکم واقعی می‌رود روی شیء به عنوانی که دارد؛ قطع نظر از شیء دیگر. عنوان اولیه صلاه صلاه است که وجوب روی آن رفته است. وجوب روی تیمم هم رفته است. ولی نه به همان عنوان اولیه‌ای که دارد؛ کنارش یک عنوان دیگر هم باید باشد: عند الاضطرار.) إنّما هو (حکم واقعی) على طبق الخاصّ، فإذا جاء الخاصّ يكون كاشفا عن الحكم الواقعيّ، فيكون (خاص) مبيّنا للعامّ و مخصّصا له،

۱۰

دلیل از بین رفتن عام، از بین رفتن موضوع است، نه نسخ

روز سه شنبه که خاص آمد، عام از بین می‌رود. علت این که عام از بین رفته است، منسوخ بودن نیست. بلکه این است که موضوع عام از بین رفت (مراد از موضوع، العلما نیست. بلکه این موضوع که می‌گویم مرادف با علت است.).

اگر خاص شد مخصص عام حکم ظاهری است. موضوع حکم ظاهری جهل به واقع است. جهل به واقع یعنی این که تا وقتی که جهل به واقع داریم در حقمان حکم ظاهری ثابت است. جهل به واقع که رفت، یعنی شما علم به واقع پیدا کردید دیگر حکم ظاهری در کار نیست.

پس روز سه شنبه با آمدن خاص علم به واقع پیدا کردیم و موضوع از بین رفت.

۱۱

تطبیق: دلیل از بین رفتن عام، از بین رفتن موضوع است، نه نسخ

و أمّا الحكم العامّ الذي ثبت أوّلا ظاهرا و صورة إن كان قد ارتفع و انتهى أمده، فإنّه إنّما ارتفع لارتفاع موضوعه، و ليس هو من باب النسخ.

١١. دوران بين التخصيص والنسخ (١)

اعلم أنّ العامّ والخاصّ المنفصل يختلف حالهما من جهة العلم بتأريخهما معا ، أو بتأريخ أحدهما ، أو الجهل بهما معا. فقد يقال في بعض الأحوال بتعيين أن يكون الخاصّ ناسخا للعام ، أو منسوخا له ، أو مخصّصا إيّاه. وقد يقع الشكّ في بعض الصور ، ولتفصيل الحال نقول : إنّ الخاصّ والعامّ من ناحية تأريخ صدورهما لا يخلوان من خمس حالات : فإمّا أن يكونا معلومي التأريخ ، أو مجهولي التأريخ ، أو أحدهما مجهولا والآخر معلوما ، هذه ثلاث صور. ثمّ المعلوم تأريخهما : إمّا أن يعلم تقارنهما عرفا ، أو يعلم تقدّم العامّ ، أو يعلم تأخّر العامّ ؛ فتكون الصور خمسا :

الصورة الأولى

إذا كانا معلومي التأريخ مع العلم بتقارنهما عرفا ؛ فإنّه لا مجال لتوهّم النسخ فيهما.

الصورة الثانية :

إذا كانا معلومي التاريخ مع تقدّم العامّ ، فهذه على صورتين :

١. أن يكون ورود الخاصّ قبل وقت العمل بالعامّ. والظاهر أنّه لا إشكال حينئذ في حمله على التخصيص بغير كلام ، إمّا لأنّ النسخ لا يكون قبل وقت العمل بالمنسوخ كما قيل (٢) ، وإمّا لأنّ الأولى فيه التخصيص ، كما سيأتي في الصورة الآتية.

٢. أن يكون وروده بعد وقت العمل بالعامّ. وهذه الصورة هي أشكل الصور ، وهي التي وقع فيها الكلام في أنّ الخاصّ يجب أن يكون ناسخا (٣) ، أو يجوز أن يكون مخصّصا ولو في بعض الحالات (٤)؟ ومع الجواز يتكلّم حينئذ في أنّ الحمل على التخصيص

__________________

(١) النسخ في اللغة بمعنى الإزالة. وفي الاصطلاح هو رفع أمر ثابت في الشريعة بارتفاع أمده وزمانه.

(٢) هكذا قال الشيخ في مطارح الأنظار : ٢١٢.

(٣) كما في مطارح الأنظار : ٢١٢ ، وكفاية الأصول : ٢٧٦.

(٤) كما في أجود التقريرات ٢ : ٥٠٦ ، والمحاضرات ٥ : ٣٢٢ ـ ٣٢٣.

هو الأولى ، أو الحمل على النسخ؟

فالذي يذهب إلى وجوب أن يكون الخاصّ ناسخا فهو ناظر إلى أنّ العامّ لمّا ورد وحلّ وقت العمل به ـ بحسب الفرض ـ فتأخير الخاصّ عن وقت العمل لو كان مخصّصا ومبيّنا لعموم العامّ يكون من باب تأخير البيان عن وقت الحاجة ، وهو قبيح من الحكيم ؛ لأنّ فيه إضاعة للأحكام ولمصالح العباد بلا مبرّر ، فوجب أن يكون ناسخا للعامّ ، والعامّ باق على عمومه يجب العمل به إلى حين ورود الخاصّ ، فيجب العمل ثانيا على طبق الخاصّ.

وأمّا من ذهب إلى جواز كونه مخصّصا فلعلّه ناظر إلى أنّ العامّ يجوز أن يكون واردا لبيان حكم ظاهريّ صوريّ لمصلحة اقتضت كتمان الحكم الواقعيّ ، ولو مصلحة التقيّة ، أو مصلحة التدرّج في بيان الأحكام ، كما هو المعلوم من طريقة النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله في بيان أحكام الشريعة ، مع أنّ الحكم الواقعيّ التابع للمصالح الواقعيّة الثابتة للأشياء بعناوينها الأوّلية إنّما هو على طبق الخاصّ ، فإذا جاء الخاصّ يكون كاشفا عن الحكم الواقعيّ ، فيكون مبيّنا للعامّ ومخصّصا له ، وأمّا الحكم العامّ الذي ثبت أوّلا ظاهرا وصورة إن كان قد ارتفع وانتهى أمده ، فإنّه إنّما ارتفع لارتفاع موضوعه ، وليس هو من باب النسخ (١).

وإذا جاز أن يكون العامّ واردا على هذا النحو من بيان الحكم ظاهرا وصورة فإن ثبت ذلك ، كان الخاصّ مخصّصا ، أي كان كاشفا عن الواقع قطعا ، وإن ثبت أنّه في صدد بيان الحكم الواقعيّ التابع للمصالح الواقعيّة الثابتة للأشياء بعناوينها الأوّليّة ، فلا شكّ في أنّه يتعيّن كون الخاصّ ناسخا له.

وأمّا لو دار الأمر بينهما إذ لم يقم دليل على تعيين أحدهما ، فأيّهما أرجح في الحمل؟

فنقول : الأقرب إلى الصواب هو الحمل على التخصيص.

والوجه فيه : أنّ أصالة العموم ـ بما هي ـ لا تثبت أكثر من أنّ ما يظهر من العامّ هو المراد الجدّيّ للمتكلّم ، ولا شكّ أنّ الحكم الصّوريّ ـ الذي نسمّيه بـ «الحكم الظاهريّ» ـ كالواقعيّ مراد جدّيّ للمتكلّم ؛ لأنّه مقصود بالتفهيم ؛ فالعامّ ليس ظاهرا إلاّ في أنّ المراد الجدّي هو العموم ، سواء كان العموم حكما واقعيّا أو صوريّا ؛ أمّا أنّ الحكم واقعيّ

__________________

(١) هكذا أفاد المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ٥ : ٣٢٠ ـ ٣٢٣.