درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۱۹: عام و خاص ۱۳

 
۱

خطبه

۲

آمدن ضمیری پس از عام که به بعض افرادش بر می‌گردد

گاهی یک عام از مولا صادر می‌شود، بعدا یک ضمیری می‌آید و یان ضمیر به بعضی از افراد عام بر می‌گردد. می‌خواهیم این برگشتن ضمیر به بعضی افراد عام باعث تخصیص عام می‌شود یا نه.

 معنای این که «باعث تخصیص عام می‌شود»: مراد از عام بعض الافراد باشد.

مثال: «المطلقات یتبصن بانفسهن ثلاثه قروء.» بعد از چند جمله فاصله است؛ بعد می‌فرماید: «و بعولتهن احق بردهنّ.» المطلقات عام است. تمامی زنانی که طلاق داده شده‌اند؛ چه به نحو رجعی چه به نحو باین. شوهران این زنان، می‌توانند برگردند به زنانشان. ضمیر بعولتهن با اجماع و روایات بر می‌گردد به بعضی از افراد عام: رجعیات. آیا این برگشتن ضمیر موجب می‌شود که مراد از عام را بگیریم بعضی ازافراد عام یا نه؟ مراد از المطلقات فقط رجعیات است یا اعم از آن‌ها؟

در مسئله سه نظریه هست:

یک) مراد از المطلقات عام است. یعنی تمامی زنانی است که طلاق داده شده‌اند. چه رجعیات وچه باینات بنابر اصاله العموم. ظاهر هن این است که به المطلقات بخورد. حال آن که به المطلقات نمی‌خورد. لذا مجبوریم مراد از هن را بعض بگیریم. در بلاغت خوانده‌اید که به این می‌گویند استخدام (مراد از مرجع یک معنا است: عام و مراد از ضمیر یک معنای دیگر: بعض). لذا در قول اول اصاله العموم به کار رفته است و استخدام [۱].

دوم) مراد از المطلقات بعض (رجعیات) باشد. یعنی عام حمل بر عموم نشده است. ضمیر هن هم دقیققا می‌خورد به همان المطقات. یعنی مراد از مرجع و ضمیر یک چیز است. یعنی ما عدم استخدام را به کار بردیم و این اصل است: اصاله عدم استخدام.

نظریه اول می‌گوید باید به اصاله العموم پای بندباشیم و نظریه دوم می‌گوید باید به اصاله عدم استخدام پای بند باشیم.

سوم) صاحب کفایه می‌گوید لعنت به این اصل و لعنت به این اصل. مراد از المطلقات را عام نمی‌گیریم: یعنی اصاله العموم را جاری نمی‌کنیم. چرا که زمانی ما می‌توانیم حمل بر عموم بکنیم که قرینه‌ای بر تخصیص و ما یحتمل القرینه هم نباشد. این جا ما یحتمل القرینه هست: ضمیر. این ضمیر که بر می‌گردد به رجعیات احتمال دارد قرینه باشد که مراد از المطلقات خاص باشد.

می‌رویم سراغ ضمیر: اصاله عدم استخدام هم جاری نمی‌شود. این اصل جزء اصول لفظیه است. اصول لفظیه در جایی جاری می‌شود که انسان شک در مراد داشته باشد. این جا ما شک در مراد ندرایم. بلکه یقین داریم که مراد از هن رجعیات است. بنابراین باید برویم سراغ اصول عملیه. اصل عملیه هم دیگر بستگی دارد به موارد مختلف. در این جا اصل این است که جایز نیست: احتیاط؛ چون مبحث فروج و دماء است.


استاد: استخدام شش صورت دارد که فکر کنم سه تای آن را در جواهر خوانده‌اید.

۳

تطبیق «آمدن ضمیری پس از عام که به بعض افرادش بر می‌گردد»

۷. تعقيب العامّ بضمير (ضمیر بعد از عام است [۱]) يرجع (با دلیل خارجی) إلى بعض أفراده‏

قد يرد عامّ (المطلقات) ثمّ ترد بعده جملة فيها ضمير يرجع إلى بعض (رجعیات) أفراد العامّ بقرينة (متعلق به یرجع) خاصّة (اجماع و روایات در مثال ما). مثل قوله تعالى (سوره۲/ آیه ۲۲۸): وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ (قرء از الفاظ متضاده است. به معنای حیض و طهر است.)... إلى قوله: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ (عده) (مجمع البیان /۱/۳۲۵)؛ فإنّ «المطلّقات» عامّة للرجعيّات و غيرها (باینات)، و لكن الضمير في «بعولتهنّ» يراد به خصوص الرجعيّات. فمثل هذا الكلام يدور فيه الأمر بين مخالفتين للظاهر (عام ظهور در همه‌ی افراد دارد. هن ظهور در این دارد که به المطلقات بخورد. [به عبارت دیگر مراد از المطلقات بعض باشد] تا مراد از بعولتهن بشود همه‌ی مطلقات. دست از این ظهور برداریم یا از آن ظهور؟)، إمّا مخالفة ظهور العامّ في العموم (یعنی بگوییم مراد از عام بعض است. یعنی نظریه دوم)، بأن (توضیح مخالفت) يجعل مخصوصا بالبعض (رجعیات) الذي يرجع إليه (بعض) الضمير، و إمّا (مخالفت دوم) مخالفة ظهور الضمير في (متعلق به ظهور) رجوعه إلى ما (عموم) تقدّم عليه من المعنى (مضمون) الذي دلّ عليه اللفظ (متعلقات)، بأن (توضیح مخالفت) يكون (ضمیر) مستعملا على سبيل الاستخدام، فيراد منه البعض (رجعیات)، و العامّ يبقى على دلالته على العموم، فأيّ المخالفتين أولى؟ وقع الخلاف على أقوال ثلاثة:

الأوّل: أنّ (بدل برای الاول که خودش هم بدل است.) أصالة العموم هي المقدِّمة، فيلتزم بالمخالفة الثانية (استخدام).

الثانى: أنّ أصالة عدم الاستخدام هي المقدّمة، فيلتزم بالمخالفة الأولى (عام خمل بر عموم نمی‌شود.).

الثالث: عدم جريان الأصلين معا، و الرجوع إلى الأصول العمليّة. (دلیل قول سوم) أمّا عدم جريان أصالة العموم فلوجود ما يصلح أن يكون قرينة (قرینه بر بعض) في الكلام (در امر بعد از توهم نهی این را خواندیم)، و هو عود الضمير إلى البعض، فلا ينعقد ظهور العامّ في العموم. و أمّا أنّ أصالة عدم الاستخدام لا تجري فلأنّ الأصول اللفظيّة (از جمله اصالت عدم استخدام) يشترط في جريانها- كما سبق أوّل الكتاب- أن يكون الشكّ في مراد المتكلّم، فلو كان المراد معلوما- كما في المقام- و كان الشكّ في كيفيّة الاستعمال (استعمال ضمیر. شک داریم که استعمال به نحو حقیقت است یا به نحو مجاز. در صورتی که به همه بخورد می‌شود حقیقت و در صورتی که به بعض بخورد می‌شود مجاز. مراد از ضمیر برای ما مشخص است. در استعمال ضمیر مشکل داریم.)، فلا تجري قطعا.


استاد: در مختصر سه خط برای ما بحث عقّب را توضیح داده بود. در بحث ضمیر فصل: و اما تعقیبه...

۴

حق در مسئله

مرحوم مظفر می‌فرماید حق قول اول است: مطلقات به عمومیت خودش باقی است و مراد از ضمیر هم بعض است.

با چهار پله دلیل ایشان تمام می‌شود:

یک) این جا دو جمله بی‌ربط داریم که دو سه خط بین آن‌ها فاصله شده است که این‌ها همان دو آیه هستند. (برگشتن ضمیر باعث ربط نمی‌شود. ضمیر رابط است؛ ربط می‌دهد؛ ولی باعث نمی‌شود این دو حکم بشود یک حکم.)

دو) در جمله‌ی اول یک عام به کار رفته است و هیچ قرینه ای با آن وجود ندارد که مراد از این عام بعض است.

سه) در جمله‌ی دوم قرینه وجود دارد که مراد از ضمیر بعض الافراد است: اجماع و روایت.

چهار) روح مطلب: وجود قرینه در جمله دوم باعث نمی‌شود که مراد از عام بدون قرینه در جمله اول بشود بعض الافراد. پس عام به عموم خودش باقی است.

۵

تطبیق حق در مسئله

و الحقّ أن أصالة العموم جارية و لا مانع منها؛ لأنّا ننكر أن يكون عود الضمير إلى بعض‏ أفراد العامّ موجبا لصرف ظهور العموم؛ إذ لا يلزم من تعيّن البعض (رجعیات) - من جهة مرجعيّة الضمير (یعنی بگوییم مرجع ضمیر بعض است) بقرينة (اجماع و روایات) (متعلق به تعین) - أن يتعيّن (فاعل لا یلزم) إرادة البعض من جهة حكم العامّ (عده) الثابت له (عام) بنفسه (بدون قرینه) (متعلق به یتعین)؛ لأنّ الحكم في الجملة المشتملة على الضمير (برگشتن) غير الحكم في الجملة المشتملة على العامّ (عده)، و لا علاقة بينهما، فلا يكون عود الضمير إلى بعض العامّ من القرائن التي تصرف ظهوره عن عمومه. (یک مثال می‌زند عین همین آیه) و اعتبر ذلك في المثال، فلو قال المولى: «العلماء يجب إكرامهم» ثمّ قال: «و هم يجوز تقليدهم» و أريد من ذلك (هم) «العدول» بقرينة (اجماع و روایات)، فإنّه واضح في هذا المثال أنّ تقييد الحكم الثاني (تقلید) بالعدول لا يوجب تقييد الحكم الأوّل (اکرام) بذلك، بل ليس فيه (تقیید حکم دوم) إشعار به (تقیید حکم اول) (چرا که این دو حکم هیچ ربطی به هم ندارند. اکرام واجب است چه ربطی دارد که تقلید واجب است.). و لا يفرق في ذلك بين أن يكون التقييد بمتّصل، كما في مثالنا (کلام ایشان باطل محض است. و هم یجوز تقلیدهم منفصل است. متصل نیست. ایاشن فکر کرده است ملاک در اتصال و انفصال وصل است. نه ملاک کلام بودن و نبودن است.)، أو بمنفصل كما في الآية.

۶

آمدن استثنا پس از چند جمله

گاهی چند عام وارد می‌شود و در آخر یک استثنا می‌آید. این استثنا به کدام می‌خورد؟ در مسئله چهار نظریه هست.

۸. تعقيب الاستثناء الجمل متعدّدة

و قد ترد عمومات متعدّدة في كلام واحد ثمّ يتعقّبها استثناء في آخرها، فيشكّ حينئذ في رجوع الاستثناء لخصوص الجملة الأخيرة أو لجميع الجمل.

مثاله قوله (تعالى): وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ (نسبت زنا می‌دهند به زنان پاکدامن) ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلَّا الَّذِينَ تابُوا (اگر توبه کردند دیگر فقط فاسق نیستند؟ یا این که در صورت توبه، هشتاد شلاق و... هم دیگر نخواهد بود.)، فإنّه (شان) يحتمل أن يكون هذا الاستثناء من الحكم الأخير فقط، و هو فسق هؤلاء، و يحتمل أن يكون استثناء منه و من الحكم بعدم قبول شهادتهم و الحكم بجلدهم الثمانين. و اختلف العلماء في ذلك على أربعة أقوال:

٧. تعقيب العامّ بضمير يرجع إلى بعض أفراده

قد يرد عامّ ثمّ ترد بعده جملة فيها ضمير يرجع إلى بعض أفراد العامّ بقرينة خاصّة. مثل قوله (تعالى) : ﴿وَالْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ ... إلى قوله : ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ (١) ؛ فإنّ «المطلّقات» عامّة للرجعيّات وغيرها ، ولكن الضمير في «بعولتهنّ» يراد به خصوص الرجعيّات. فمثل هذا الكلام يدور فيه الأمر بين مخالفتين للظاهر ، إمّا مخالفة ظهور العامّ في العموم ، بأن يجعل مخصوصا بالبعض الذي يرجع إليه الضمير ، وإمّا مخالفة ظهور الضمير في رجوعه إلى ما تقدّم عليه من المعنى الذي دلّ عليه اللفظ ، بأن يكون مستعملا على سبيل الاستخدام ، فيراد منه البعض ، والعامّ يبقى على دلالته على العموم ، فأيّ المخالفتين أولى؟ وقع الخلاف على أقوال ثلاثة :

الأوّل : أنّ أصالة العموم هي المقدّمة ، فيلتزم بالمخالفة الثانية (٢).

الثانى : أنّ أصالة عدم الاستخدام هي المقدّمة ، فيلتزم بالمخالفة الأولى (٣).

الثالث : عدم جريان الأصلين معا ، والرجوع إلى الأصول العمليّة. أمّا عدم جريان أصالة العموم فلوجود ما يصلح أن يكون قرينة في الكلام ، وهو عود الضمير إلى البعض ، فلا ينعقد ظهور العامّ في العموم. وأمّا أنّ أصالة عدم الاستخدام لا تجري فلأنّ الأصول اللفظيّة يشترط في جريانها ـ كما سبق أوّل الكتاب ـ أن يكون الشكّ في مراد المتكلّم ، فلو كان المراد معلوما ـ كما في المقام ـ وكان الشكّ في كيفيّة الاستعمال ، فلا تجري قطعا (٤).

والحقّ أن أصالة العموم جارية ولا مانع منها ؛ لأنّا ننكر أن يكون عود الضمير إلى بعض

__________________

(١) البقرة (٢) : الآية : ٢٢٨.

(٢) هذا ما ذهب إليه صاحب الفصول والشيخ الأنصاريّ والمحقّق النائينيّ. راجع الفصول الغرويّة : ٢١١ ؛ مطارح الأنظار : ٢٠٧ ؛ فوائد الأصول ٢ : ٥٥٢ ـ ٥٥٣.

(٣) ذهب إليه السيّد المحقّق الخوئي في المحاضرات ٥ : ٢٨٨ ـ ٢٩١.

(٤) هذا ما اختاره المحقّق الخراسانيّ في الكفاية : ٢٧١ ـ ٢٧٢.

أفراد العامّ موجبا لصرف ظهور العموم ؛ إذ لا يلزم من تعيّن البعض ـ من جهة مرجعيّة الضمير بقرينة ـ أن يتعيّن إرادة البعض من جهة حكم العامّ الثابت له بنفسه ؛ لأنّ الحكم في الجملة المشتملة على الضمير غير الحكم في الجملة المشتملة على العامّ ، ولا علاقة بينهما ، فلا يكون عود الضمير إلى بعض العامّ من القرائن التي تصرف ظهوره عن عمومه. واعتبر ذلك في المثال ، فلو قال المولى : «العلماء يجب إكرامهم» ثمّ قال : «وهم يجوز تقليدهم» وأريد من ذلك «العدول» بقرينة ، فإنّه واضح في هذا المثال أنّ تقييد الحكم الثاني بالعدول لا يوجب تقييد الحكم الأوّل بذلك ، بل ليس فيه إشعار به. ولا يفرق في ذلك بين أن يكون التقييد بمتّصل ، كما في مثالنا ، أو بمنفصل كما في الآية.

٨. تعقيب الاستثناء لجمل متعدّدة

وقد ترد عمومات متعدّدة في كلام واحد ثمّ يتعقّبها استثناء في آخرها ، فيشكّ حينئذ في رجوع الاستثناء لخصوص الجملة الأخيرة أو لجميع الجمل.

مثاله قوله (تعالى) : ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (* إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا (١) ، فإنّه يحتمل أن يكون هذا الاستثناء من الحكم الأخير فقط ، وهو فسق هؤلاء ، ويحتمل أن يكون استثناء منه ومن الحكم بعدم قبول شهادتهم والحكم بجلدهم الثمانين. واختلف العلماء في ذلك على أربعة أقوال :

١. ظهور الكلام في رجوع الاستثناء إلى خصوص الجملة الأخيرة ، وإن كان رجوعه إلى غير الأخيرة ممكنا ، ولكنّه يحتاج إلى قرينة عليه. (٢)

٢. ظهوره في رجوعه إلى جميع الجمل ؛ وتخصيصه بالأخيرة فقط هو الذي يحتاج

__________________

(١) النور (٢٤) : الآية ٤ و ٥.

(٢) نسبه الشيخ الطوسيّ إلى السيّد المرتضى ، فراجع العدّة ١ : ٣٢١. ولكن في نسبته إليه نظر.

وذهب إلى رجوعه إلى خصوص الأخيرة أبو حنيفة على ما في الإحكام (للآمدي) ٢ : ٤٣٨ ، والعلاّمة في مبادئ الوصول : ١٣٦ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٢٠٤.