درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۰۵: مفاهیم ۱۹

 
۱

خطبه

۲

دلالت تنبیه

دلالت تنبیه یعنی کلام دلالت می‌کند بر یک چیزی که انی دلالت عرفا مقصود متکلم است. یعنی اگر کلام را به دست مردم بدهیم، می‌گویند که متلکم آن دلالت را قصد کرده است. ولی صحت کلام توقف بر این دلالت ندارد.

مثال: به کسی که اول صبح خواب است می‌گوییم آفتاب زد. این دال بر این است که نمازش قضا شده است. اگر این کلام را دست مردم بدهیم می‌گویند منظورش این بوده است که نمازش قضا شده است. ولی اگر این کلام بخواهد صحیح باد متوقف بر این دلالت نیست. یعنی چه این کلام بر این که نماز قضا شده است دلالت بکند و چه نکند، انی کلام صحیح است. پس فرق بین دلالت تنبیه و دلالت اقتضا خوب روشن شد. در دلالت اقتضا صحت کلام متوقف بر دلالت است.

ایشان چهار مورد برای دلالت تنبیه مثال می‌زند.

۳

تطبیق دلالت تنبیه

و تسمّى «دلالة الإيماء» أيضا، و هي كالأولى في اشتراط القصد (قصد مصدر به معنای اسم مفعول است.) عرفا، و لكن من غير أن يتوقّف صدق الكلام أو صحّته عليها (بر آن دلالت)، و إنّما سياق (ریخت) الكلام ما يقطع معه (ما: سیاق کلام) بإرادة ذلك اللازم (یقین داریم) أو يستبعد عدم إرادته (لازم). و بهذا (عدم توقف) تفترق عن دلالة الاقتضاء؛ لأنّها (دلالت اقتضا) - كما تقدّم- يتوقّف صدق الكلام أو صحّته عليها (دلالت).

و لدلالة التنبيه موارد (افراد) كثيرة نذكر أهمّها:

۴

مورد اول از دلالت تنبیه

۱. این را گفتیم: ملزوم را ذکر می‌کنیم و اراده می‌کنم لازم را. مثال دیگر: من با کسی قرار گذاشته ام که برای من ساعت سه و نیم چای بیاورد. وقتی ساعت سه و نیم م یشود به او می‌گویم: ساعت سه و نیم شد. یعنی چای را بیاور.

۵

تطبیق مورد اول از دلالت تنبیه

۱. ما إذا أراد المتكلّم بيان أمر (نماز قضا شد؛ چای بیاور.) فنبّه عليه بذكر ما (ملزوم) يلازمه (امر) (آفتاب زد) عقلا أو عرفا (عقلا: مثلا من به ما می‌گویم خورشید طلوع کرد. لازمه‌ی عقلی این وجود نهار است. اما در مثال قضا شدن نماز عرفی است. مراد از عرف هم عرف متشرعه است.)، كما إذا قال القائل: «دقّت (کوبید) الساعة العاشرة» مثلا، حيث تكون الساعة العاشرة موعدا (وعده) له مع المخاطب لينبّهه (علت برای قال القائل؛ پس متعلق است به قال.) على حلول الموعد المتّفق عليه. أو قال: «طلعت الشمس» مخاطِبا (خطاب می‌کنی) من (کسی را) قد استيقظ من نومه حينئذ (در هنگام طلوع شمس)، لبيان (متعلق به قال) فوات وقت أداء صلاة الغداة (صبح). أو قال: «إنّي عطشان» للدلالة على طلب الماء (این دلالت عقلی است یا عرفی؟).

۶

ادامه مورد اول از دلالت تنبیه

دو چیز دیگر هم هست که عین اول است:

یک: ذکر خبر برای بیان کردن لازم فایده[۱].

توضیح در قالب مثال: شک مرتبه شما نمی‌دانید که روز شده است. کسی به شما می‌گوید: روز شده است. این جا می‌گویند که هدف گوینده رساندن فایده‌ی خبر است.

شک مرتبه شما می‌دانید روز است. باز هم من به شما می‌گویم: روز است. این جا متکلم می‌خواهد عالم بودن خود را به مخاطب بفهماند.

این جا م یگوید هر جا که متکلم بخواهد لازم فایده‌ی خبر را به مخاطب برساند می‌شود از باب دلالت اقتضا. دلالت روز است، بر این که من می‌دانم روز هست از نوع دلالت نوع اول است.

دو: تمامی کنایات. صفحه‌ی آخر علم بیان، این مطلب مطرح شده بود[۲]. مثال: کسی می‌گوید«بچه شتری که زید دارد خیلی لاغر است.» منظور من دو چیز است: اول: شتر واقعا لاغر است. دوم: زید خیلی کریم است. چرا که شیر شتر مادر را به مهمان‌ها می‌دهد و بخاطر همین بچه شتر لاغر مانده است.

این هم می‌شود از باب دلالت تنبیه. ولی یک شرط دارد: شرط این است که هم معنای لفظ را اراده کرده باشی و هم آن کنایه را. اگر فقط منظور کریم بودن زید باشد این داخل می‌شود در باب دلالت اقتضا.


استاد: در مختصر یادتان هست: « احوال الاسناد الخبرى؛ لا شك ان قصد المخبر بخبره افادة المخاطب اما الحكم او كونه عالما به و يسمى الاول فائدة الخبر و الثاني لازمها» [مختصر المعاني (تفتازاني)، ص: ۳۳]

مختصر المعاني (تفتازاني)، ص: ۲۶۳

۷

تطبیق ادامه مورد اول از دلالت تنبیه

و من هذا الباب (دلالت تنبیه) ذكر الخبر لبيان لازم الفائدة (عالم بودن متکلم به محتوای خبر. وقتی که من خبری به شما می‌دهم که شما عالم به آن هستید، لازمه‌ی این خبری که من می‌دهم این است که عالم بودن خودم را به شما بفهمانم. چون فرض این است که محتوای خبر را به شما نمی‌توانم بفهمانم.)، مثل ما لو أُخبِر المخاطب بقوله: «إنّك صائم» لبيان أنّه (متکلم) عالم بصومه.

و من هذا الباب (دلالت تنبیه) أيضا الكنايات إذا كان المراد الحقيقيّ (معنای حقیقی لفظ) مقصودا بالإفادة من اللفظ، ثمّ كنّى به عن شي‏ء آخر (لازم).

۸

مورد دوم از دلالت تنبیه

۲. گاهی مخاطب یک کلامی می‌گوید که در آن کلام یک چیز وجود دارد. آن وقت من در جواب او یک کلامی می‌گویم. من کلام خود را نزدیک کرده ام به کلام مخاطب. این نزدیک کردن یک فایده دارد: این است که می‌خواهم بفهمانم که آن چیز، علت است، یا شرط است، یا مانع است، یا این‌ها نیست.

مثال: کسی به امام معصوم می‌گوید من در نماز دو رکعتی شک کردم. امام معصوم می‌گوید: اعد الصلاه. امام معصوم کلامش را نزدیک کرده است به نماز آن آقا. این نزدیک کردن یک فایده دارد: می‌خواهد بگوید آن چه که در کلام این آقا هست یعنی شک در نماز دو رکعتی، مبطل است.

۹

تطبیق مورد دوم از دلالت تنبیه

۲. ما إذا اقترن الكلام (اعد االصلاه) بشي‏ء (یعنی آن چیزی که در کلام مخاطب وجود دارد. موقعی اعد الصلاه نزدیک به کلام مخاطب شد، نزدیک به آن چه که در کلام او هست هم شده است.) يفيد (اقتران) كونه (شیء) علّة للحكم، أو شرطا، أو مانعا، أو جزءا، أو عدم هذه الأمور (اگر منفی باشد می‌شود احد این امور: کسی به امام معصوم می‌گوید من شک کردم بین سه و چهار. امام معصوم می‌گوید اعاده نکن. با این می‌خواهد بفهماند که شک بین سه و چهار مبطل نماز نیست.)، فيكون ذكر الحكم تنبيها على كون ذلك الشي‏ء علّة، أو شرطا، أو مانعا، أو جزءا، أو عدم كونه كذلك (علت و شرط و مانع و حکم از قرائن خارجی فهیمده می‌شود.) (اگر ایشان علت تنها را می‌گفت [از شرط و جزء و عدم هذه الامور] کفایت می‌کرد. چرا که قرار بود که علت در اصول شامل عدم المانع و معد هم بشود.).

مثاله (مثال دو) قول المفتي (مجتهد): «أعد الصّلاة» لمن سأله عن الشكّ في أعداد الثنائيّة (نماز‌های دو رکعتی)؛ فإنّه يستفاد منه (اقتران) أنّ الشكّ المذكور (در کلام آن آقا) علّة لبطلان الصّلاة؛ و للحكم بوجوب الإعادة.

مثال آخر قوله (قول رسول اکرم): «كفّر» لمن قال له: «واقعت (مباشرت کردم) أهلي في نهار شهر رمضان»؛ فإنّه (قول رسول اکرم) يفيد أنّ الوقاع في الصوم الواجب موجب (علهٌ) للكفّارة.

و مثال ثالث قوله: «بطل البيع» لمن قال له: «بعت السمك في النهر»، فيفهم منه (اقتران این کلام به آن کلام و قهرا اقتران این کلام به آن چیز) اشتراط القدرة على التسليم في البيع.

[۱] و مثال رابع قوله: «لا تعيد» لمن سأل عن الصلاة في الحمّام، فيفهم منه (اقتران) عدم مانعيّة الكون في الحمّام للصلاة... و هكذا (یا این سه نقطه اضافی است، یا هکذا.).


استاد: این اصولی که شما دارید می‌خوانید کامل‌ترین اصول است. اصول در زمان ما دیگر سیر خودش را طی کرده است.

۱۰

مورد سوم از دلالت تنبیه

۳. گاهی من دو فعل را پشت سر هم می‌آورم که این پشت سر هم آوردن فایده‌اش این است که معمول فعل دوم معلوم می‌شود. مثال: قمتُ و خطبتُ. با پشت سر هم آوردن این دو فعل معمول خطبت معلوم می‌شود: خطبتُ قائما.

۱۱

تطبیق مورد سوم از دلالت تنبیه

۳. ما إذا اقترن الكلام بشي‏ء (قمت) يفيد (اقتران) تعيين بعض متعلّقات (معمولات) الفعل، كما إذا قال القائل:

«وصلت إلى النهر و شربت»، فيفهم من هذه المقارنة أنّ المشروب هو الماء، و أنّه من النهر.

و مثل ما إذا قال: «قمت و خطبت» أي خطبت قائما... و هكذا.

۱۲

دلالت اشاره

دلالت اشاره هیچ کدام از آن دو شرط را ندارد. یک کلام دلالت می‌کند بر یک چیزی که عرفا مقصود متکلم نیست و صحت کلام هم متوقف بر آن نیست. حال این دلالت یا در یک کلام است یا در دو کلام.

در دو کلام: آیه دارد: «و حمله و فصاله ثلاثون شهرا» در آیه دیگری داریم: «والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین» دو سال از سی ماه کم شود شش ماه می‌ماند. حداقل حمل شش ماه می‌شوند. می‌گویند این دو آیه دلالت بر این دارد. ولی اگر آن‌ها را بدهی دست عرف نمی‌گوید مقصود متکلم این است. صحت کلام هم توقف بر آن ندارد.

۱۳

تطبیق دلالت اشاره

۳. دلالة الإشارة

و يشترط فيها- على عكس الدلالتين السابقتين- ألّا تكون الدلالة مقصودة بالقصد الاستعمالي بحسب العرف (هدف متکلم از این استعمال این دلالت نیست. نمی‌خواهد نفی قصد جدی بکند. می‌خواهد بگوید قصد استعمالی نیست.)، و لكن مدلولها لازم لمدلول الكلام لزوما غير بيّن، أو لزوما بيّنا بالمعنى الأعمّ، سواء استنبط المدلول (شش ماه) من كلام واحد أم من كلامين.

مثال ذلك دلالة الآيتين على أقلّ الحمل، و هما آية وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً و آية وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ‏؛ فإنّه (شان) بطرح الحولين من ثلاثين شهرا يكون الباقي ستّة أشهر، فيعرف أنّه أقلّ الحمل.

بألف ثمّ أعتقه عنّي».

مثال خامس قول الشاعر :

نحن بما عندنا وأنت بما

عندك راض والرأي مختلف

؛ فإنّ صحّته لغة تتوقّف على تقدير «راضون» خبرا للمبتدا «نحن» ؛ لأنّ «راض» مفرد لا يصحّ أن يكون خبرا لنحن.

[مثال سادس ، قولهم : «رأيت أسدا في الحمّام» ، فإنّ صحّته عادة تتوقّف على إرادة الرجل الشجاع من لفظ «أسد»] (١).

وجميع الدلالات الالتزاميّة على المعاني المفردة ، وجميع المجازات في الكلمة أو في الإسناد ترجع إلى «دلالة الاقتضاء».

فإن قال قائل : إنّ دلالة اللفظ على معناه المجازيّ من الدلالة المطابقيّة ، فكيف جعلتم المجاز من نوع دلالة الاقتضاء؟!

نقول له : هذا صحيح ، ومقصودنا من كون الدلالة على المعنى المجازيّ من نوع دلالة الاقتضاء هو دلالة نفس القرينة المحفوف بها الكلام على إرادة المعنى المجازيّ من اللفظ ، لا دلالة نفس اللفظ عليه بتوسّط القرينة.

والخلاصة أنّ المناط في دلالة الاقتضاء شيئان : الأوّل : أن تكون الدلالة مقصودة. والثاني : أن يكون الكلام لا يصدق أو لا يصحّ بدونها. ولا يفرق فيها بين أن يكون لفظا مضمرا أو معنى مرادا ، حقيقيّا أو مجازيّا.

٢. دلالة التنبيه

وتسمّى «دلالة الإيماء» أيضا ، وهي كالأولى في اشتراط القصد عرفا ، ولكن من غير أن يتوقّف صدق الكلام أو صحّته عليها ، وإنّما سياق الكلام ما يقطع معه بإرادة ذلك اللازم أو يستبعد عدم إرادته. وبهذا تفترق عن دلالة الاقتضاء ؛ لأنّها ـ كما تقدّم ـ يتوقّف صدق الكلام أو صحّته عليها.

__________________

(١) ما بين المعقوفين موجود في «س».

ولدلالة التنبيه موارد كثيرة نذكر أهمّها :

١. ما إذا أراد المتكلّم بيان أمر فنبّه عليه بذكر ما يلازمه عقلا أو عرفا ، كما إذا قال القائل : «دقّت الساعة العاشرة» مثلا ، حيث تكون الساعة العاشرة موعدا له مع المخاطب لينبّهه على حلول الموعد المتّفق عليه. أو قال : «طلعت الشمس» مخاطبا من قد استيقظ من نومه حينئذ ، لبيان فوات وقت أداء صلاة الغداة. أو قال : «إنّي عطشان» للدلالة على طلب الماء.

ومن هذا الباب ذكر الخبر لبيان لازم الفائدة ، مثل ما لو أخبر المخاطب بقوله : «إنّك صائم» لبيان أنّه عالم بصومه.

ومن هذا الباب أيضا الكنايات إذا كان المراد الحقيقيّ مقصودا بالإفادة من اللفظ ، ثمّ كنّى به عن شيء آخر.

٢. ما إذا اقترن الكلام بشيء يفيد كونه علّة للحكم ، أو شرطا ، أو مانعا ، أو جزءا ، أو عدم هذه الأمور ، فيكون ذكر الحكم تنبيها على كون ذلك الشيء علّة ، أو شرطا ، أو مانعا ، أو جزءا ، أو عدم كونه كذلك.

مثاله قول المفتي : «أعد الصّلاة» لمن سأله عن الشكّ في أعداد الثنائيّة ؛ فإنّه يستفاد منه أنّ الشكّ المذكور علّة لبطلان الصّلاة ؛ وللحكم بوجوب الإعادة.

مثال آخر قوله : «كفّر» لمن قال له : «واقعت أهلي في نهار شهر رمضان» ؛ فإنّه يفيد أنّ الوقاع في الصوم الواجب موجب للكفّارة.

ومثال ثالث قوله : «بطل البيع» لمن قال له : «بعت السمك في النهر» ، فيفهم منه اشتراط القدرة على التسليم في البيع.

ومثال رابع قوله : «لا تعيد» لمن سأل عن الصلاة في الحمّام ، فيفهم منه عدم مانعيّة الكون في الحمّام للصلاة ... وهكذا.

٣. ما إذا اقترن الكلام بشيء يفيد تعيين بعض متعلّقات الفعل ، كما إذا قال القائل : «وصلت إلى النهر وشربت» ، فيفهم من هذه المقارنة أنّ المشروب هو الماء ، وأنّه من النهر. ومثل ما إذا قال : «قمت وخطبت» أي خطبت قائما ... وهكذا.

٣. دلالة الإشارة

ويشترط فيها ـ على عكس الدلالتين السابقتين ـ ألاّ تكون الدلالة مقصودة بالقصد الاستعمالي بحسب العرف ، ولكن مدلولها لازم لمدلول الكلام لزوما غير بيّن ، أو لزوما بيّنا بالمعنى الأعمّ ، سواء استنبط المدلول من كلام واحد أم من كلامين.

مثال ذلك دلالة الآيتين على أقلّ الحمل ، وهما آية ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً (١) وآية ﴿وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ (٢) ؛ فإنّه بطرح الحولين من ثلاثين شهرا يكون الباقي ستّة أشهر ، فيعرف أنّه أقلّ الحمل.

ومن هذا الباب دلالة وجوب الشيء على وجوب مقدّمته ؛ لأنّه لازم لوجوب ذي المقدّمة باللزوم البيّن بالمعنى الأعمّ. ولذلك جعلوا وجوب المقدّمة وجوبا تبعيّا لا أصليّا ؛ لأنّه ليس مدلولا للكلام بالقصد ، وإنّما يفهم بالتبع ، أي بدلالة الإشارة.

الجهة الثانية : حجّيّة هذه الدلالات

أمّا دلالة الاقتضاء والتنبيه : فلا شكّ في حجيّتهما إذا كانت هناك دلالة وظهور ؛ لأنّه من باب حجيّة الظواهر ، ولا كلام في ذلك.

وأمّا دلالة «الإشارة» : فحجيّتها من باب حجّية الظواهر محلّ نظر وشكّ ؛ لأنّ تسميتها بالدلالة من باب المسامحة ؛ إذا المفروض أنّها غير مقصودة والدلالة تابعة للإرادة ، وحقّها أن تسمّى «إشارة» و «إشعارا» فقط بغير لفظ الدلالة ، فليست هي من الظواهر في شيء حتى تكون حجّة من هذه الجهة.

نعم ، هي حجّة من باب الملازمة العقليّة حيث تكون ملازمة ، فيستكشف منها لازمها ، سواء كان حكما أم غير حكم ، كالأخذ بلوازم إقرار المقرّ وإن لم يكن

__________________

(١) الأحقاف (٤٦) الآية : ١٥.

(٢) البقرة (٢) الآية ٢٣٣.