درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۰۲: مفاهیم ۱۶

 
۱

خطبه

۲

نظر مصنف در باب مفهوم داشتن «الا»

در الای استثناییه دو نظریه است:

یک: مرحوم مظفر: الا استثناییه یک معنای مطابقی و یک معنای التزامی دارد. در این صورت قهرا مفهوم پیدا می‌کند. معنای مطابقی آن «اخراج» است. یعنی الا استثناییه می‌آید مستثنی را از حکم مستثنی منه خارج می‌کند.

مثال: جاء القوم الا زیدا. معنای مطابقی الا این است که زید را از حکم القوم که آمدن بود خارج می‌کند.

معنای التزامی: لازمه‌ی اخراج به نحو لزوم بین بالمعنی الاخص این است که مستثنی حکم مستثنی منه را ندارد. یعنی زید نیامد. این می‌شود مفهوم.

دو: میرزای نایینی: الای استثناییه مفهوم ندارد. چیزی که اسمش را مفهوم می‌گذارید منطوق الا است. شما می‌گویید الا وضع شده است برای اخراج. اخراج یعنی چه؟ زید نیامد. اخراج همان انتفا است.

این‌ها چون خیلی نزدیک به هم هستند، بلافاصله با تصور اخراج انتفا هم تصور می‌شود، این باعث شده است که میرزای نایینی بگوید منطوق است و مرحوم مظفر بگوید مفهوم است.

۳

تطبیق نظر مصنف در باب مفهوم داشتن «الا»

و أمّا «إلّا» الاستثنائيّة: فلا ينبغي الشكّ في دلالتها على المفهوم، و هو (مفهوم) انتفاء حكم (آمدن) المستثنى منه (قوم) عن المستثنى (زید)؛ لأنّ «إلّا» موضوعة للإخراج (اخراج مستثنی از حکم مستثنی منه) و هو (اخراج) الاستثناء، و لازم هذا الإخراج باللزوم البيّن بالمعنى الأخصّ (به مجرد این که اخراج را در ذهنت آوردی، انتفا می‌آید در ذهنت.) أن يكون المستثنى محكوما بنقيض حكم المستثنى منه. و لـمّا كان هذا اللزوم بيّنا، ظنّ بعضهم (میرزای نایینی) أنّ هذا المفهوم (انتفا- مستثنی محکووم باشد به نقیض حکم مستثنی منه) من باب المنطوق.

(بین حصر و مفهوم نسبت عام و خاص مطلق است. یعنی هر جا حصر بود، مفهوم هست و لا عکس. و اما قسم سوم الا را می‌گوید.) و أمّا أداة الحصر بعد النفي نحو: «لا صلاة إلّا بطهور» (منطوق: نماز فقط با طهارت هست. مفهوم: بدون طهارت نماز نیست. چه نمازی نیست؟ اختلاف است. بعضی می‌گویند نماز صحیح نیست؛ بعضی می‌گویند نماز کامل نیست؛ بعضی می‌گویند نماز اکمل نیست. ص ۱۹۸، بحث مجمل و مبین [این روایت آمده است]. با توجه به این که قائل به صحیح باشیم یا قائل به اعم، معنای روایت تفاوت می‌کند.): فهي (ادات حصر بعد از نفی) في الحقيقة من نوع الاستثنائيّة (پس چرا جدا ذکرش کرده است؟ چون ابوحنیفه می‌گوید الا ی استثناییه مفهوم دارد. ولی این مفهوم ندارد. علما سه قسم کردند تا اثبات کنند که هر سه مفهوم دارند.).

۴

یک فرع

اگر شما یک جمله دارید که یک الا در آن آمده است. شک می‌کنید که الا استثناییه است یا وصفیه. حمل برکدام بکنیم؟ اصل این است که این الا استثناییه است. مثال: لیس فی ذمتی لزید عشره دراهم الا درهم. اگر الا وصفیه باشد: زید هیچ از من نمی‌خواهد. زید از من ده درهم نمی‌خواهد که این صفت را دارد که غیر از یک درهم است. اگر استثناییه باشد: زید از من ده درهم نمی‌خواهد به استثنای یک درهم. پس من یک درهم به او بدهکارم.

۵

تطبیق یک فرع

فرع: لو شككنا في مورد أنّ كلمة «إلّا» استثنائيّة أو وصفيّة، مثل ما لو قال المقرّ:

«ليس في ذمّتي لزيد عشرة دراهم إلّا درهمٌ (در هر دو حالت مرفوع می‌شود.)»؛ إذ يجوز في المثال أن تكون «إلّا» وصفيّة، و يجوز أن تكون استثنائيّة (چرا که در کلام منفی استثنا میتواند مرفوع باشد بنابر بدلیت)، (جواب لو:) فإنّ الأصل (در ادبیات عرف اصل چهار معنا دارد: ریشه، بهتر، بیشتر، قاعده. مراد از اصل در این جا بیشتر است.) في كلمة «إلّا» أن تكون للاستثناء؛ فيثبت في ذمّته في المثال درهم واحد. أمّا لو كانت وصفيّة فإنّه (مقر) لا يثبت في ذمّته شي‏ء، لأنّه (مقر) يكون قد نفى العشرة الدراهم (عددی که ال دارد اضافه می‌شود؛ ولو به بی‌«ال». لذا می‌گوییم العشرهَ الدراهمِ [۱]) كلّها الموصوفة تلك الدراهم بأنّها ليست بدرهم.


سوال یکی از حضار: پس آن قانون چه می‌شود که می‌گفت: اسم یا مضاف است یا ال می‌گیرد و یا تنوین؟

پاسخ: آن قانون، یک صفحه و نیم مانده به آخر عوامل فی النحو، آخر...، خط سوم: کل اسم تمّ. بهترین کسی که توضیح داده است اردبیلی، شارح مفصل زمخشری (انموذج) است.

۶

معنای انما

عبارت مغنی: أنّ بالفتح؛ و قد یقال أنّما و هذا یفید الحصر کإنما بالکسر. و قد اجتمعتا فی قوله تعالی: «قل انما یوحی الی إنّما الهکم اله واحد.»

کلمه‌ی انما گاهی حصر صفت بر موصوف می‌کند. گاهی حصر موصوف بر صفت می‌کند. حصر صفت بر موصوف مفهوم دارد. انما قائم زید: ایستاده فقط زید است. مفهوم: ایستادن برای غیر زید ثابت نیست.

۷

تطبیق معنای انما

۲. «إنّما» و هي أداة حصر مثل كلمة «إلّا»، فإذا استعملت (انما) في حصر الحكم (قائم) في موضوع معيّن (زید) دلّت بالملازمة البيّنة على انتفائه (حکم: قیام) عن غير ذلك الموضوع (انتفای حکم عند انتفا)، و هذا واضح (سرّ این که حصر صفت بر موصوف را مطرح نکرده است همین است. آن دیگر دلالت بر انتفای حکم عند الانتفا ندارد. صحبت از حکم نیست.).

۸

معنای کلمه بل

معنای کلمه‌ی بل: اعراض کردن از ماقبل. این اعراض کردن از ماقبل سه نوع است. ۱. اعراض از غفلت و اشتباه: مثلا می‌خواهم بگویم عمرو آمد؛ می‌گویم زید آمد. «زید آمد بلکه عمرو آمد.» اگر بل برای اعراض از غفلت و اشتباه باشد مفهوم ندارد.

۲. تاکید ماقبل: زید عالم بل علامه. این هم برای حصر نیست.

۳. با بل می‌خواهم ماقبل را باطل و مابعد را ثابت کنم. این مفهوم دارد.

۹

تطبیق معنای کلمه بل

۳. «بل» و هي للإضراب (اعراض کردن از ماقبل)، و تستعمل (بل) في وجوه ثلاثة:

الأوّل: للدلالة على أنّ المضربَ عنه (جمله‌ی ماقبل) وقع عن غفلة أو على نحو الغلط (فرق بین غفلت و غلط را تحقیق کنید)، و لا دلالة لها حينئذ على الحصر، و هو (عدم دلالت) واضح.

و الثاني: للدلالة على تأكيد المضرب عنه (چیزی که اعراض شده از آن) و تقريره (تفسیر تاکید: تثبیت مضرب عنه)، نحو: «زيد عالم بل شاعر» (این مثال زیبایی نیست. کاش می‌گفت زید عالم بل علامه. مگر این که بگوییم شاعر بودن علاوه بر احتیاج به علم احتیاج به چیز زیادتری هم دارد.)، و لا دلالة لها أيضا (مثل اول) حينئذ (در الثانی) على الحصر.

الثالث (محل بحث ما): للدلالة على الردع (رد کردن ماقبل) و إبطال ما ثبت أوّلا، نحو: أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ (آن‌ها به پیامبر می‌گفتند جنون است.) بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِ‏. فتدلّ على الحصر (جنون نیست؛ فقط آمدن به حق است.)، فيكون لها مفهوم (آیه آمدن به غیر حق را نفی می‌کند.)، و هذه الآية الكريمة تدلّ على انتفاء مجيئه بغير الحقّ (منطوق: پیامبر به حق آمده است. پیامبر به ناحق نیامده است.).

۱۰

هیئت‌های مفید حصر

یک هیات‌هایی هستند که مفید حصر هستند. مثل هیات تقدیم ما حقه التاخیر. این‌ها هم مفید مفهوم اند.

۴. و هناك هيئات غير الأدوات (تا الان هر چه بود ادوات بود) تدلّ على الحصر، مثل تقدّم المفعول، نحو: إِيَّاكَ نَعْبُدُ (مفهوم: غیر تو را عبادت نمی‌کنیم) وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏. و مثل تعريف المسند إليه بلام الجنس (در جواهر داشتیم.) مع تقديمه، نحو: «العالم محمّد» (غیر محمد عالم نیست.)، و «إنّ القول (مسند الیه است. چون به سیزده چیز می‌گویند مسنده الیه: فاعل، نائب فاعل، مفهول اول، اسم کان، اسم انّ، مفعول اول اعلم و...) ما قالت حذام (اسم یک زن)». و نحو ذلك (این دو: مثل ضمیر فصل. ضمیر فصل دو فایده معنوی و یک فایده لفظی دارد. دو فایده معنوی: حصر و تاکید؛ فایده لفظی: دو نظریه: فرق بین صفت و خبر یا فرق بین تابع و خبر. حق هم همین دومی بود.) ممّا هو مفصّل في علم البلاغة.

فإنّ هذه الهيئات ظاهرة في الحصر، فإذا استفيد منها الحصر فلا ينبغي الشكّ في ظهورها في المفهوم (چون هر جا حصر را اثبات کردیم در کنارش مفهوم هست. منتها این مفهوم گاهی محل بحث ما هست و گاهی نیست.)؛ لأنّه (مفهوم) لازم للحصر لزوما بيّنا. و تفصيل الكلام فيها لا يسعه هذا المختصر.

و على كلّ حال (روی علی کل حال فکر کنید که یعنی چه)، فإنّ كلّ ما يدلّ على الحصر فهو دالّ على المفهوم بالملازمة البيّنة.

۱۱

پنجم: مفهوم عدد

عدد سه حالت دارد:

۱. از ناحیه قلت به شرط لا است. مثال: الکرّ ثلاثه اشبار. ثلاثه عدد است. از ناحیه قلت به شرط لا است. کمتر از سه وجب نباشد. بیشتر باشد اشکال ندارد.

۲. یک مرتبه از ناحیه کثرت به شرط لا است. صم ثلاثین یوما من شهر رمضان. بیشتر از این نیست.

۳. از ناحیه قلت و کثرت هر دو به شرط لا است: یجب علیکم رکعتا الصبح. رکعتا عدد است. حتما لازم نیست عدد در قالب یک و دو و سه و چهار بیاید.

عدد از هر ناحیه‌ای که به شرط لا بود از همان ناحیه مفهوم پیدا می‌کند. کمتر از سه وجب کر نیست. بیشتر از سی روزه واجب نیست. کمتر از دو رکعت یا بیشتر از آن نماز واجب نیست. این‌ها را همه را از قرینه می‌فهمیم.

۱۲

تطبیق مفهوم عدد

الخامس: مفهوم العدد

لا شكّ في أنّ تحديد الموضوع بعدد خاصّ لا يدلّ على انتفاء الحكم فيما عداه، فإذا قيل: «صم ثلاثة أيّام من كلّ شهر»؛ فإنّه (شان) لا يدلّ على عدم استحباب صوم غير الثلاثة الأيّام (روایت داریم که مستحب است از هر ماه سه روز روزه بگیریم. این معنایش این نیست که باقی روزها مستحب نیست. که اگر روایتی دیگر گفت که یک روز دیگر هم مستحب است، تعارض پیدا شود.)، فلا يعارض الدليل على استحباب صوم أيّام أخر.

نعم، لو كان الحكم للوجوب- مثلا- و كان التحديد بالعدد من جهة الزيادة لبيان الحدّ الأعلى، فلا شبهة في دلالته (مفهوما) على عدم وجوب الزيادة، كدليل صوم ثلاثين يوما من شهر رمضان، و لكن هذه الدلالة (دلالت بر مفهوم) من جهة خصوصيّة المورد، لا من جهة أصل) بدون قرینه) التحديد بالعدد، حتّى يكون لنفس العدد (بدون قرینه) مفهوم.

فالحقّ أنّ التحديد بالعدد لا مفهوم له.

وقد رجّحنا فيما سبق أنّ الوصف لا مفهوم له ، فإذا قال المقرّ مثلا : «في ذمّتي عشرة دراهم إلاّ درهم» بجعل «إلاّ درهم» وصفا ، فإنّه يثبت في ذمّته تمام العشرة الموصوفة بأنّها ليست بدرهم. ولا يصحّ أن تكون استثنائية ؛ لعدم نصب درهم. ولا مفهوم لها حينئذ ، فلا تدلّ على عدم ثبوت شيء آخر في ذمّته لزيد.

وأمّا «إلاّ» الاستثنائيّة : فلا ينبغي الشكّ في دلالتها على المفهوم ، وهو انتفاء حكم المستثنى منه عن المستثنى ؛ لأنّ «إلاّ» موضوعة للإخراج وهو الاستثناء ، ولازم هذا الإخراج باللزوم البيّن بالمعنى الأخصّ أن يكون المستثنى محكوما بنقيض حكم المستثنى منه. ولمّا كان هذا اللزوم بيّنا ، ظنّ بعضهم (١) أنّ هذا المفهوم من باب المنطوق.

وأمّا أداة الحصر بعد النفي نحو : «لا صلاة إلاّ بطهور» : فهي في الحقيقة من نوع الاستثنائيّة.

فرع : لو شككنا في مورد أنّ كلمة «إلاّ» استثنائيّة أو وصفيّة ، مثل ما لو قال المقرّ : «ليس في ذمّتي لزيد عشرة دراهم إلاّ درهم» ؛ إذ يجوز في المثال أن تكون «إلاّ» وصفيّة ، ويجوز أن تكون استثنائيّة ، فإنّ الأصل في كلمة «إلاّ» أن تكون للاستثناء ؛ فيثبت في ذمّته في المثال درهم واحد. أمّا لو كانت وصفيّة فإنّه لا يثبت في ذمّته شيء ، لأنّه يكون قد نفى العشرة الدراهم كلّها الموصوفة تلك الدراهم بأنّها ليست بدرهم.

٢. «إنّما» وهي أداة حصر مثل كلمة «إلاّ» ، فإذا استعملت في حصر الحكم في موضوع معيّن دلّت بالملازمة البيّنة على انتفائه عن غير ذلك الموضوع ، وهذا واضح.

٣. «بل» وهي للإضراب ، وتستعمل في وجوه ثلاثة :

الأوّل : للدلالة على أنّ المضرب عنه وقع عن غفلة أو على نحو الغلط ، ولا دلالة لها حينئذ على الحصر ، وهو واضح.

والثاني : للدلالة على تأكيد المضرب عنه وتقريره ، نحو : «زيد عالم بل شاعر» ، ولا دلالة لها أيضا حينئذ على الحصر.

__________________

(١) وهو المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٢٤٨ ـ ٢٤٩.

الثالث : للدلالة على الردع وإبطال ما ثبت أوّلا ، نحو : ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِ (١). فتدلّ على الحصر ، فيكون لها مفهوم ، وهذه الآية الكريمة تدلّ على انتفاء مجيئه بغير الحقّ.

٤. وهناك هيئات غير الأدوات تدلّ على الحصر ، مثل تقدّم المفعول ، نحو : ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (٢). ومثل تعريف المسند إليه بلام الجنس مع تقديمه ، نحو : «العالم محمّد» ، و «إنّ القول ما قالت حذام». ونحو ذلك ممّا هو مفصّل في علم البلاغة (٣).

فإنّ هذه الهيئات ظاهرة في الحصر ، فإذا استفيد منها الحصر فلا ينبغي الشكّ في ظهورها في المفهوم ؛ لأنّه لازم للحصر لزوما بيّنا. وتفصيل الكلام فيها لا يسعه هذا المختصر.

وعلى كلّ حال ، فإنّ كلّ ما يدلّ على الحصر فهو دالّ على المفهوم بالملازمة البيّنة.

تمرينات (١٨)

١. ما معنى الحصر؟ وما المراد منه في مفهوم الحصر؟

٢. ما هي أقسام «إلاّ»؟ وأيّها يدلّ على المفهوم؟

٣. ما مقتضى الأصل فيما إذا شككنا في مورد أنّ كلمة «إلاّ» استثنائيّة أو وصفيّة؟

٤. هل كلمة «إنّما» تدلّ على الحصر؟

٥. ما هي أقسام «بل»؟ وأيّها يدلّ على المفهوم؟

__________________

(١) المؤمنون (٢٣) الآية : ٧٠.

(٢) الفاتحة (١) الآية : ٥.

(٣) راجع كتاب المطوّل : ١٦٦ ـ ١٦٩.

الخامس : مفهوم العدد

لا شكّ في أنّ تحديد الموضوع بعدد خاصّ لا يدلّ على انتفاء الحكم فيما عداه ، فإذا قيل : «صم ثلاثة أيّام من كلّ شهر» ؛ فإنّه لا يدلّ على عدم استحباب صوم غير الثلاثة الأيّام ، فلا يعارض الدليل على استحباب صوم أيّام أخر.

نعم ، لو كان الحكم للوجوب ـ مثلا ـ وكان التحديد بالعدد من جهة الزيادة لبيان الحدّ الأعلى ، فلا شبهة في دلالته على عدم وجوب الزيادة ، كدليل صوم ثلاثين يوما من شهر رمضان ، ولكن هذه الدلالة من جهة خصوصيّة المورد ، لا من جهة أصل التحديد بالعدد ، حتّى يكون لنفس العدد مفهوم.

فالحقّ أنّ التحديد بالعدد لا مفهوم له.

السادس : مفهوم اللقب

المقصود باللقب كلّ اسم ـ سواء كان مشتقّا أم جامدا ـ وقع موضوعا للحكم ، كالفقير في قولهم : «أطعم الفقير» ، وكالسّارق والسّارقة في قوله (تعالى) : ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما (١).

ومعنى مفهوم اللقب نفي الحكم عمّا لا يتناوله عموم الاسم.

وبعد أن استشكلنا في دلالة الوصف على المفهوم ، فعدم دلالة اللقب أولى ، فإنّ نفس موضوع الحكم بعنوانه لا يشعر بتعليق الحكم عليه ، فضلا عن أن يكون له ظهور في الانحصار.

نعم ، غاية ما يفهم من اللقب عدم تناول شخص الحكم لغير ما يشمله عموم الاسم ، وهذا لا كلام فيه ، أمّا عدم ثبوت نوع الحكم لموضوع آخر فلا دلالة له عليه أصلا.

وقد قيل : «إنّ مفهوم اللقب أضعف المفهومات» (٢).

__________________

(١) المائدة (٥) الآية : ٣٨.

(٢) لم أعثر على قائله. نعم ، نسب القول بدلالته على المفهوم إلى الدقّاق والصيرفيّ وبعض الحنابلة. راجع مطارح الأنظار : ١٩١ ، وقوانين الأصول ١ : ١٩١.