درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۹۷: مفاهیم ۱۱

 
۱

خطبه

۲

پاسخ به سوال حضار

۳

مفهوم وصف

الثاني: مفهوم الوصف‏

موضوع البحث‏

هفت هشت نکته خیلی مهم:

نکته اول: مراد از صفت، صفت نحوی نیست. بلکه هر چیزی است که می‌تواند موضوع را محدود بکند. اعم از این که صفت نحوی باشد یا جار و مجرور یا حال یا تمییز یا ظرف یا.... مثال: اکرم زیدا العادل. اگر العادل نباشد، زید وسیع است. وقتی العادل آمد آن را محدود می‌کند. مثال دیگر: اکرم زیدا فی الدار. فی الدار حال است؛ ولی حکم صفت را دارد.

رابطه‌ی بین صفت نحوی و اصولی عام و خاص مطلق است.

نکته دوم: صفت دو حالت دارد: ۱. موصوف آن در کلام ذکر شده است. اکرم زیدا العادل. ۲. موصوف آن در کلام ذکر نشده است. اکرم العادل. مرحوم مظفر عقیده‌اش این است که ما که بحث می‌کنیم که صفت مفهوم دارد یا ندارد حتما باید موصوفش در کلام ذکر شده باشد. نظریه امام هم همین است.

اگر موصوف درکلام ذکر نشود داخل در باب لقب است و ربطی به بحث مفهوم وصف ندارد. در آینده بحث لقب می‌رسیم. مرحوم مظفر تعریفی از لقب کرده است که غلط است. هر اسم جامد یا مشتق را لقب می‌گویند. باید می‌فرمود هر اسمی که صفتی در آن باشد. مثلا به زید نمی‌گویند لقب. ولی به عبد و رقّ می‌گویند لقب.

نکته سوم: صفت و موصوف سه حالت دارد:

۱. نسبت بین آن‌ها نسبت تساوی باشد: اکرم انسانا ناطقا. این طور صفتی محل بحث ما نیست. چون معنای این که صفت مفهوم دارد یا نه این است که آیا با رفتن صفت، حکم می‌رود یا می‌ماند. اگر صفت از این نوع رفت، حکم هم قطعا می‌رود. نمی‌شود چیزی انسان باشد و ناطق نباشد.

۲. نسبت عام و خاص مطلق باشد: دو حالت دارد: الف) صفت خاص و موصوف عام: اکرم حیوانا انسانا. این قطعا محل بحث است. اگر بگوییم صفت مفهوم دارد، یعنی اگر صفت نبود حکم برای این موصوف نیست. انتفای وصف دلالت می‌کند بر انتفای حکم. اگر حیوان انسان نبود دیگر وجوب اکرام ندارد.

ب) صفت عام، موصوف خاص: اکرم انسانا حیوانا: این قسم محل بحث نیست. چون با رفتن صفت موصوفی باقی نمی‌ماند که بحث کنیم اکرامش واجب هست یا نه.

۳. نسبت عام و خاص من وجه است: فی الغنم السائمه زکاهٌ. سائمه یعنی بیابان چر. الغنم موصوف و سائمه صفت است. نسبت بین آن‌ها عام و خاص من وجه است.

ماده‌ی اجتماع: غنم سائمه: حکم ماده‌ی اجتماع از منطوق به دست می‌آید. حکم غنم سائمه این است که زکات دارد.

ماده‌ی افتراق اول: موصوف باشد و صفت نباشد: غنم غیر سائمه: مفهوم نظر به این قسم دارد. یعنی اگر بگوییم صفت در این جمله مفهوم دارد، مفهوم این است که در غنمی که این صفت دارد: سائمه نیست، زکات نیست.

ماده‌ی افتراق دوم: موصوف نباشد و صفت باشد: ابل سائمه: در این که مفهوم نظر به این دارد یا نه، دو نظر است:

الف: شیعه می‌گوید ندارد. چون موضوع عوض شده است.

ب: شافعیه می‌گوید مفهوم دارد. این طور: در غیر غنم سائمه زکات نیست. چه غنم باشد و سائمه نباشد و چه غنم نباشد و سائمه باشد.

۴

تطبیق مفهوم وصف

الثاني: مفهوم الوصف‏

موضوع البحث‏

المقصود بالوصف هنا (در علم اصول) ما يعمّ النعت (صفت نحوی) و غيره (هر چه که می‌تواند موصوف را محدود بکند) (ملا جامی یک فرقی بین نعت و صفت گذاشته است. هر موقع صفت، صفت مدحی باشد به آن نعت می‌گوییم؛ هر موقع صفت غیر مدحی باشد به آن صفت می‌گویند. منتها مراد از این نعت یعنی صفت. نه آن فرقی که ابن حاجب گذاشته است.)، فيشمل الحال و التمييز و نحوهما ممّا (بیان نحوهما) يصلح أن يكون قيدا (به بند در آوردن) لموضوع التكليف (آن چه که تکلیف روی ان رفته است)؛ (نکته دوم) كما أنّه (موضوع بحث) يختصّ بما (وصفی که) إذا كان معتمدا على موصوف (یعنی موضوف در کلام مذکور باشد)، فلا يشمل ما إذا كان الوصف نفسه موضوعا للحكم، نحو: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما (ممکن است کسی بگوید در تقدیر می‌گیریم؛ پاسخ می‌دهیم که اصل عدم تقدیر است.) فإنّ مثل هذا (وصفی که خودش موضوع برای حکم است.) يدخل في باب مفهوم اللقب. (علت ذکر شدن موصوف:) و السرّ في ذلك (اعتماد) أنّ الدلالة (دلالت جمله وصفیه) على انتفاء [الحكم عند انتفاء] الوصف لا بدّ فيها من فرض موضوع ثابت للحكم (متعلق به فرض) يقيّد (موضوع) بالوصف مرّة، و يتجرّد (موضوع) عنه أخرى، حتّى يمكن فرض نفي الحكم عنه (موضوع).

(نکته سوم:) و يعتبر- أيضا (علاوه بر اعتماد) - في المبحوث عنه (الف و لام المبحوث) هنا (علم اصول) أن يكون أخصّ من الموصوف مطلقا (صورت دوم) أو من وجه؛ لأنّه لو كان مساويا (مساوی با موصوف)، أو أعمّ مطلقا (اکرم انسانا حیوانا) لا يوجب تضييقا (ضیق کردن) و تقييدا (قید زدن) (تضییق و تقیید یک جیز است. در جایی می‌گویند که موصوفگاهی با این صفت می‌آید و گاهی نمی‌آید. آن وقتی که موصوف با صفت آمد می‌گویند صفت موصوف را محدود کرد. اگر صفت اعم مطلق باشد، نمی‌توانیم بگوییم انسان گاهی حیوان هست و گاهی نیست. چون اگر حیوان نباشد انسان نیست.) في الموصوف، حتّى يصحّ فرض انتفاء الحكم عن الموصوف (انسان) عند انتفاء الوصف (ناطق - حیوان)[۱].

و أمّا دخول الأخصّ من وجه في محلّ البحث فإنّما هو بالقياس إلى مورد افتراق الموصوف عن الوصف (یعنی موصوف هست و صفت نیست.)، ففي مثال: «في الغنم السائمة زكاة» يكون مفهومه- لو كان له مفهوم (چون ما هنوز اثبات نکردیم که مفهوم دارد یا ندارد. عقیده ایشان همین است و استفاده‌ی از لو صحیح است.) - عدم وجوب الزكاة في الغنم غير السائمة و هي المعلوفة. و أمّا بالقياس إلى مورد افتراق الوصف عن الموصوف (سائمه هست ولی غنم نیست.) فلا دلالة له (کلام) على المفهوم (مفهوم ناظر به این قسم) قطعا، فلا يدلّ (بمفهومه) المثال على عدم الزكاة في غير الغنم. السائمة (صفت برای غیر) أو غير السائمة كالإبل- مثلا-؛ لأنّ الموضوع- و هو الموصوف الذي هو الغنم في المثال- يجب أن يكون محفوظا (حفظ شده باشد. یعنی در منطوق بوده است؛ در مفهوم هم حفظ شود.) في المفهوم، و لا يكون (این مثال) متعرّضا لموضوع آخر (ابل)، و لا نفيا (نه می‌گوید ابل زکات ندارد) و لا إثباتا (و نه می‌گوید رکات دارد.).

فما عن بعض الشافعيّة من (بیان ما) القول بدلالة القضيّة المذكورة (فی الغنم السائمه زکاه) على عدم الزكاة في الإبل المعلوفة لا وجه له قطعا (به خاطر این که موضوع عوض شده است.).


استاد: برای هر درسی حداقل ۶۰ کتاب مطالعه می‌شود.... فکر نکنید این‌ها را می‌گویم که از خودم تعریف بکنم. شما کسی نیستید که برای شما از خودم تعریف کنم. این‌ها را می‌گویم که عبرت بگیرید و بیشتر کار کنید.

۵

سه حالت جمله‌ای که صفت در آن به کار رفته است

نکته چهارم: جمله‌ای که صفت در آن به کار رفته است سه حالت دارد:

۱. قرینه خارجیه داریم که این صفت مفهوم دارد: روایت پیامبر اکرم (ص): «مَطَل الرجل الغنی ظلم» (البته در روایت دست بردم). ما قرینه داریم که این جمله مفهوم دارد: اگر مرد فقیر بدهکار است و این بدهکاری را به تاخیر اندازد، ظلم نیست. قرینه‌اش فهم عرف است به تناسب حکم موضوع.

۲. بعضی از جاها قرینه داریم که صفت مفهوم ندارد: آیه می‌گوید: حرام است ازدواج با ربیبه‌هایی که این صفت دارند در خانه‌های شما هستند. (اگر خانمی دختری داشته باشد و ازدواج کند، به آن دختر می‌گویند ربیبه. ازدواج شوهر این خانم با ربیبه حرام است.)

مفهوم گیری: اگر ربیبه در خانه‌ی شما نبود، ازدواج با او حرام نیست. این خلاف با اجماع است.

۳. صفت در جمله به کار رفته است و نه قرینه داریم بر این که مفهوم داریم و نه قرینه داریم بر این که مفهوم ندارد. این محل بحث است.

مرحوم مظفر می‌گوید در مساله دو نظریه است. ایشان مثل این که ندیده است؛ در مساله چهار نظریه است.

الثاني : مفهوم الوصف

موضوع البحث

المقصود بالوصف هنا ما يعمّ النعت وغيره ، فيشمل الحال والتمييز ونحوهما ممّا يصلح أن يكون قيدا لموضوع التكليف ؛ كما أنّه يختصّ بما إذا كان معتمدا على موصوف (١) ، فلا يشمل ما إذا كان الوصف نفسه موضوعا للحكم ، نحو : ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما (٢) فإنّ مثل هذا يدخل في باب مفهوم اللقب (٣). والسرّ في ذلك أنّ الدلالة على انتفاء [الحكم عند انتفاء] الوصف لا بدّ فيها من فرض موضوع ثابت للحكم يقيّد بالوصف مرّة ، ويتجرّد عنه أخرى ، حتّى يمكن فرض نفي الحكم عنه.

ويعتبر ـ أيضا ـ في المبحوث عنه هنا أن يكون أخصّ من الموصوف مطلقا أو من وجه ؛ لأنّه لو كان مساويا ، أو أعمّ مطلقا لا يوجب تضييقا وتقييدا في الموصوف ، حتّى يصحّ فرض انتفاء الحكم عن الموصوف عند انتفاء الوصف.

وأمّا دخول الأخصّ من وجه في محلّ البحث فإنّما هو بالقياس إلى مورد افتراق الموصوف عن الوصف ، ففي مثال : «في الغنم السائمة زكاة» (٤) يكون مفهومه ـ لو كان له مفهوم ـ عدم وجوب الزكاة في الغنم غير السائمة وهي المعلوفة. وأمّا بالقياس إلى مورد افتراق الوصف عن الموصوف فلا دلالة له على المفهوم قطعا ، فلا يدلّ المثال على عدم الزكاة في غير الغنم السائمة أو غير السائمة كالإبل ـ مثلا ـ ؛ لأنّ الموضوع ـ وهو الموصوف الذي هو الغنم في المثال ـ يجب أن يكون محفوظا في المفهوم ، ولا يكون متعرّضا لموضوع آخر ، ولا نفيا ولا إثباتا.

__________________

(١) وهذا ما ذهب إليه المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٢ : ٥٠١ ، وأجود التقريرات ٢ : ٢٧٥.

(٢) المائدة (٥) الآية : ٣٨.

(٣) خلافا للشيخ الأنصاريّ وصاحب الفصول ، فإنّ الظاهر من عباراتهم أنّ موضوع البحث لا يختصّ بما إذا اعتمد الوصف على الموصوف ، بل يعمّ ما إذا كان الحكم محمولا على الوصف. راجع مطارح الأنظار : ١٨٤ ، والفصول الغرويّة : ١٥١.

(٤) عوالي اللئالئ ١ : ٣٩٩.

فما عن بعض الشافعيّة (١) من القول بدلالة القضيّة المذكورة (٢) على عدم الزكاة في الإبل المعلوفة لا وجه له قطعا.

الأقوال في المسألة والحقّ فيها

لا شكّ في دلالة التقييد بالوصف على المفهوم عند وجود القرينة الخاصّة ، ولا شكّ في عدم الدلالة عند وجود القرينة على ذلك ، مثل ما إذا ورد الوصف مورد الغالب الذي يفهم منه عدم إناطة الحكم به وجودا وعدما ، نحو قوله (تعالى) : ﴿وَرَبائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُمْ (٣) ؛ فإنّه لا مفهوم لمثل هذه القضيّة مطلقا ؛ إذ يفهم منه أنّ وصف الربائب بأنّها في حجوركم لأنّها غالبا تكون كذلك ، والغرض منه الإشعار بعلّة الحكم ؛ إذ أنّ اللاّئي تربّى في الحجور تكون كالبنات.

وإنّما الخلاف عند تجرّد القضيّة عن القرائن الخاصّة ، فإنّهم اختلفوا في أنّ مجرّد التقييد بالوصف هل يدلّ على المفهوم ـ أي انتفاء حكم الموصوف عند انتفاء الوصف ـ أو لا يدلّ؟ نظير الاختلاف المتقدّم في التقييد بالشرط. وفي المسألة قولان : والمشهور القول الثاني ، وهو عدم المفهوم (٤).

والسرّ في الخلاف يرجع إلى أنّ التقييد المستفاد من الوصف هل هو تقييد لنفس الحكم ـ أي إنّ الحكم منوط به ـ أو أنّه تقييد لنفس موضوع الحكم أو متعلّق الموضوع باختلاف الموارد ، فيكون الموضوع أو متعلّق الموضوع هو المجموع المؤلّف من الموصوف والوصف؟

فإن كان الأوّل فإنّ التقييد بالوصف يكون ظاهرا في انتفاء الحكم عند انتفائه بمقتضى

__________________

(١) نقل عنهم في اللمع : ٤٦ ، والمنخول : ٢٢٢.

(٢) أي قوله عليه‌السلام : «في الغنم السائمة زكاة».

(٣) النساء (٤) الآية : ٢٣.

(٤) نسبه الشيخ الأنصاريّ إلى المشهور. راجع مطارح الأنظار : ١٨٢. والقول الأوّل نسب إلى ظاهر كلام الشيخ ـ من الإماميّة ـ والشافعي ومالك وأكثر أصحابهما ـ من العامّة ـ. راجع الفصول الغرويّة : ١٥١ ؛ والمستصفى ٢ : ١٩١.