درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۵۶: مشتق ۴

 
۱

خطبه

۲

خلاصه‌ی جواب اشکال امام در چند خط

درباره‌ی کلمه‌ی «و الجواب»: هیات اسم زمان مشترک بین اسم زمان و اسم مکان است. این هیات برای یک معنای کلی به نام ظرف الحدث وضع شده است که این معنای کلی دو فرد دارد. الف: زمان، ب: مکان. وضع هیات اسم زمان برای آن معنای کلی که اعم از متلبس و منقضی باشد، به اعتبار این که تلبس و انقضاء در یک فرد از آن معنای کلی (معنای کلی همان ظرف الحدث و فرد همان مکان است.) ممکن است، صحیح می‌باشد.

۳

اختلاف مشتقات از جهت مبادی

یک کلامی صاحب فصول دارد که مرحوم مظفر کلام ایشان را ذکر می‌کند و آن را رد می‌کند. صاحب فصول می‌گوید در دو دسته از مشتقات نباید اختلاف باشد. بلکه همه‌ی علما در این دسته باید اعمی بشوند. اعم از متلبس و منقضی: الف: اسم آلت: مثل منشار: اره. ب: مشتقات دال بر حرفه و صنعت مثل خیاط.

صاحب فصول می‌گوید در منشار همه باید بشوند اعمی. یعنی هم به آن وسیله‌ای گفته می‌شود که بالفعل مشغول بریدن است و هم آن وسیله‌ای که بالفعل مشغول بریدن نیست.

دلیل فصول: همان طوری که این دو دسته حقیقتا به متلبس اطلاق می‌شود، حقیقتا به منقضی هم اطلاق می‌شود. ما می‌بینیم عرف حقیقتا اطلاق می‌کند.

صاحب کفایه این کلام صاحب فصول را جواب می‌دهند. مرحوم مظفر هم جواب صاحب کفایه را آورده است. منتها صاحب کفایه در عرض یک خط و نیم جواب داده است و مرحوم مظفر در عرض یک صفحه.

جواب مصنف اول یک مقدمه دارد. مقدمه‌اش این است (این حرف غلط است. دلیلش را می‌گویم): مبادی (مواد) مشتقات چهار صورت دارد:

یک: بعضی از مبادی از قبیل فعلیات است. یعنی اگر شخص بالفعل مشغولش بود، متلبس خواهد بود و اگر بالفعل مشغولش نبود، منقضی خواهد بود. مانند جلوس

دو: بعضی از مبادی از قبیل حرفه و صنعت است. در این صورت تا وقتی که این شخص این حرفه و صنعت را دارد متلبس است و اگر شغلش را عوض کرد، می‌شود منقضی. مانند خیاطت. حتی اگر در حال خیاطی نباشد ولی شغلش خیاطی باشد، متلبس به خیاطت است.

سه: بعضی از مبادی از قبیل شانیات است. در شانیات اگر شخص شانیت آن را داشت، آن شخص (یا آن شیء) متلبس است و اگر شانیت آن را نداشت، آن شخص (یا آن شیء) منقضی است. مانند مبدا منشار (نشر). اره تا وقتی که دندانه دارد شانیت بریدن دارد. لذابه آن منشار می‌گویند. ولی اگر بی‌دندانه بشود، به آن منقضی گفته می‌شود.

چهار: بعضی از مبادی از قبیل ملکه است. در ملکه اگر شخص ملکه داشت، آن شخص متلبس است و اگر ملکه از دست داد آن شخص منقضی است. مثل مبدا مجتهد (اجتهاد). اجتهاد جزء ملکات است. مجتهدی که نشسته و چای می‌خورد و استنباط هم نمی‌کند، به اوو می‌گویند متلبس به اجتهاد است. ولی اگر همان مجتهد فراموشی بگیرد، می‌شود منقضی.

با حفظ این مقدمه، مشتق به متلبس اطلاق شده است، نه منقضی تا گفته شود مشتق حقیقت در اعم است. ولکن تلبس و انقضاء در هر چیزی به حسب خودش است. این جواب صاحب کفایه است.

 صاحب فصول می‌گفت به اره‌ای که در حال بریدن نیست، با این که منقضی است می‌گویند منشار. صاحب کفایه می‌گوید این منقضی نیست؛ متلبس است. حضرتعالی بین تلبس و انقضا خلط نمودید.

صاحب کفایه می‌گوید مبادی مشتقات چهار صورت دارد. نشر با قیام چه فرقی دارد؟ چه چیزی باعث شده که قیام را ججزء فعلیات و نشر را جزء شانیات بدانیم؟ یک بحث گنده‌ای است در اصول که بعضی از این مبادی با هم فرقی ندارند. فرقی ندارند با هم. این شانیت و فعلیت از کجا آمده است. حرفه و صنعت درست است. ولی شانیت فعلیت و ملکه [از کجا آمده است.] مثلا اجتهاد با قیام چه فرقی دارد با قیام و شما به چه حقی می‌گوید اجتهاد ملکه است و قیام فعلیت. این یک بحث بزرگی است در علم اصول.

۴

تطبیق اختلاف مشتقات از جهت مبادی

و قد (به معنای تحقیق) يتوهّم بعضهم (صاحب فصول) أنّ النزاع (نزاع علما) هنا (در بحث مشتق) لا يجري في بعض المشتقّات الجارية على الذات (اسم آلت و مشتقاتی که دلالت بر حرفه وصنعت می‌کنند)، مثل النجّار و الخيّاط و الطبيب و القاضي (چهار مثال برای حرفه و صنعت زده است. فرق بین حرفه و صنعت: حرفه احتیاج به استاد ندارد. در شرحم بر کفایه از مرحوم آقا سید علی قزوینی در حاشیه شان بر قوانین توضیح داده ام که فرق بین حرفه و صنعت چیست. حرفه احتیاج به استاد ندارد. مثل بقالی. ولی صنعت احتیاج به استاد دارد. مثل قضاوت.)، و نحو ذلك ممّا (من بیان نحو می‌کند.) كان للحِرَف و المِهَن (جمع مهنه: صنعت)، بل في هذه (بعض المشتقات) من المتّفق عليه (الف و لام المتفق) أنّه (بعض المشتقات) موضوع للأعمّ. و منشأ الوهم (توهم صاحب فصول) أنّا نجد صدق هذه المشتقّات حقيقة على من انقضى عنه التلبّس بالمبدأ- من غير شكّ (متعلق به صدق) -، و ذلك (صدق این مشتقات) نحو صدقها (این مشتقات) على من كان نائما- مثلا- مع أنّ النائم غير متلبّس بالنجارة فعلا، أو الخياطة، أو الطبابة، أو القضاء، و لكنّه (نائم) كان متلبّسا بها (نجاره، خیاطه، طبابه، قضاء) في زمان مضى. و كذلك الحال (وضعیت) في أسماء الآلة، كالمنشار و المقوَد (افسار اسب) و المِكنَسة (جارو)؛ (فاء سببیت) فإنّها (اسمای آلت) تصدق على ذواتها (صاحبان نشر، قیاده، کنس) حقيقة مع عدم التلبّس بمبادئها (منشار، مقود و مکنسه).

و الجواب عن ذلك (توهم): أنّ هذا التوهّم منشؤه (توهم) الغفلة عن معنى المبدأ المصحّح (صفت مبدا) لصدق المشتقّ (برای حل مصحح: جالس مشتق است و بر شما صادق است؛ آن چه که باعث شده است جالس بر شما صادق باشد، جلو است.)، فإنّه (مبدا) يختلف باختلاف المشتقّات؛ لأنّه (مبدا) تارة يكون من الفعليّات، و أخرى من الملكات، و ثالثة من الحرف و الصناعات (مِهَن) (شانیات را نگفته است. شاید در ذهن مبارک ایشان این بوده است که شانیات می‌افتد در ملکه. صاحب کفایه چهار تا گفته است.). مثلا: اتّصاف زيد بأنّه قائم إنّما يتحقّق إذا تلبّس بالقيام فعلا (در حال حاضر)؛ لأنّ القيام يؤخذ على نحو الفعليّة مبدأً (به عنوان مبدا) لوصف «قائم»، و يفرَض الانقضاء بزوال فعليّة القيام عنه (زید). و أمّا اتّصافه بأنّه (زید) عالم بالنحو أو أنّه قاضي البلد: فليس (جواب اما، اسم لیس: اتصاف) بمعنى أنّه يعلم ذلك (نحو را) فعلا، أو أنّه (زید) مشغول بالقضاء بين الناس فعلا (در حال حاضر)، بل بمعنى أنّ له ملكة العلم أو منصب القضاء، فما دامت الملكة أو الوظيفة موجودتين (۲) فهو متلبّس بالمبدإ حالا (فعلا بنویسید بالفعل؛ ولی در درس فردا حالا برای شما حل می‌شود. این حالا همان حالا است که اول درس مشتق گفتم زیرش بنویسید [بالفعل ولی] غلط است.) و إن كان‏ نائما أو غافلا. نعم، يصحّ أن نتعقّل الانقضاء إذا زالت الملكة أو سلبت عنه الوظيفة، و حينئذ (حالا که ملکه را از دست داد) يجري النزاع في أنّ وصف القاضي- مثلا- هل يصدق حقيقة على من زال عنه منصب القضاء؟

و كذلك الحال (وضعیت) في مثل النجّار و الخيّاط و المنشار، فلا يتصوّر فيها الانقضاء إلّا بزوال حرفة النجارة، و مهنة الخياطة، و شأنيّة النشر في المنشار.

و الخلاصة: أنّ الزوال و الانقضاء في كلّ شي‏ء بحسبه (شیء)، و النزاع في المشتقّ إنّما هو (نزاع) في وضع الهيئات (ما در هیات اختلاف داریم. ماده هر چه می‌خواهد باشد)، مع قطع النظر عن خصوصيات المبادئ المدلول عليها (صفت برای خصوصیات) بالموادّ (این حرف گفتم حرف باطلی است. صاحب کفایه و مرحوم مظفر می‌خواهد بگوید خود ماده دلالت دارد بر فعلیت و شانیت و حرفه و ملکه.) التي تختلف اختلافا كثيرا.

ويتعيّن أحدهما بالقرينة. والهيئة إذا كانت موضوعة للجامع بين الظرفين فهذا الجامع يكفي في صحّة الوضع له ، وتعميمه لما تلبّس بالمبدإ وما انقضى عنه أن يكون أحد فرديه يمكن أن يتصوّر فيه انقضاء المبدأ وبقاء الذات.

والخلاصة : أنّ النزاع حينئذ يكون في وضع أصل الهيئة التي تصلح للزمان والمكان ، لا لخصوص اسم الزمان. ويكفي في صحّة الوضع للأعمّ إمكان الفرد المنقضي عنه المبدأ في أحد أقسامه ، وإن امتنع الفرد الآخر.

٣. اختلاف المشتقّات من جهة المبادئ

وقد يتوهّم بعضهم (١) أنّ النزاع هنا لا يجري في بعض المشتقّات الجارية على الذات ، مثل النجّار والخيّاط والطبيب والقاضي ، ونحو ذلك ممّا كان للحرف والمهن ، بل في هذه من المتّفق عليه أنّه موضوع للأعمّ. ومنشأ الوهم أنّا نجد صدق هذه المشتقّات حقيقة على من انقضى عنه التلبّس بالمبدإ ـ من غير شكّ ـ ، وذلك نحو صدقها على من كان نائما ـ مثلا ـ مع أنّ النائم غير متلبّس بالنجارة فعلا ، أو الخياطة ، أو الطبابة ، أو القضاء ، ولكنّه كان متلبّسا بها في زمان مضى. وكذلك الحال في أسماء الآلة ، كالمنشار والمقود والمكنسة ؛ فإنّها تصدق على ذواتها حقيقة مع عدم التلبّس بمبادئها.

والجواب عن ذلك : أنّ هذا التوهّم منشؤه الغفلة عن معنى المبدأ المصحّح لصدق المشتقّ ، فإنّه يختلف باختلاف المشتقّات ؛ لأنّه تارة يكون من الفعليّات ، وأخرى من الملكات ، وثالثة من الحرف والصناعات. مثلا : اتّصاف زيد بأنّه قائم إنّما يتحقّق إذا تلبّس بالقيام فعلا ؛ لأنّ القيام يؤخذ على نحو الفعليّة مبدأ لوصف «قائم» ، ويفرض الانقضاء بزوال فعليّة القيام عنه. وأمّا اتّصافه بأنّه عالم بالنحو أو أنّه قاضي البلد : فليس بمعنى أنّه يعلم ذلك فعلا ، أو أنّه مشغول بالقضاء بين الناس فعلا ، بل بمعنى أنّ له ملكة العلم أو منصب القضاء ، فما دامت الملكة أو الوظيفة موجودتين (٢) فهو متلبّس بالمبدإ حالا وإن كان

__________________

(١) وهو الفاضل التونيّ على ما في بدائع الأفكار «الرشتيّ» : ١٧٨ ، وحاشية قوانين الأصول ١ : ٧٨.

(٢) كذا. والأولى : «موجودة» لمكان «أو».

نائما أو غافلا. نعم ، يصحّ أن نتعقّل الانقضاء إذا زالت الملكة أو سلبت عنه الوظيفة ، وحينئذ يجري النزاع في أنّ وصف القاضي ـ مثلا ـ هل يصدق حقيقة على من زال عنه منصب القضاء؟

وكذلك الحال في مثل النجّار والخيّاط والمنشار ، فلا يتصوّر فيها الانقضاء إلاّ بزوال حرفة النجارة ، ومهنة الخياطة ، وشأنيّة النشر في المنشار.

والخلاصة : أنّ الزوال والانقضاء في كلّ شيء بحسبه ، والنزاع في المشتقّ إنّما هو في وضع الهيئات ، مع قطع النظر عن خصوصيات المبادئ المدلول عليها بالموادّ التي تختلف اختلافا كثيرا.

٤. استعمال المشتقّ بلحاظ حال التلبّس حقيقة

اعلم أنّ المشتقّات التي هي محلّ النزاع بأجمعها هي من الأسماء.

والأسماء مطلقا لا دلالة لها على الزمان حتّى اسم الفاعل واسم المفعول ، فإنّه كما يصدق العالم حقيقة على من هو عالم فعلا كذلك يصدق حقيقة على من كان عالما فيما مضى ، أو يكون عالما فيما يأتي ، بلا تجوّز إذا كان إطلاقه عليه بلحاظ حال التلبّس بالمبدإ ، كما إذا قلنا : «كان عالما» أو «سيكون عالما» ، فإنّ ذلك حقيقة بلا ريب ، نظير الجوامد لو تقول فيها ـ مثلا ـ : «الرماد كان خشبا» أو «الخشب سيكون رمادا». فإذن إذا كان الأمر كذلك فما موقع النزاع في إطلاق المشتقّ على ما مضى عليه التلبّس أنّه حقيقة أو مجاز؟

نقول : إنّ الإشكال والنزاع هنا إنّما هو فيما إذا انقضى التلبّس بالمبدإ وأريد إطلاق المشتقّ فعلا على الذات التي انقضى عنها التلبّس ، أي إنّ الإطلاق عليها بلحاظ حال النسبة والإسناد الذي هو حال النطق غالبا ، كأن تقول ـ مثلا ـ : «زيد عالم فعلا» ، أي إنّه الآن موصوف بأنّه عالم ؛ لأنّه كان فيما مضى عالما ، كمثال إثبات الكراهة للوضوء بالماء المسخن بالشمس سابقا بتعميم لفظ المسخن في الدليل لما كان مسخنا.

فتحصّل ممّا ذكرناه ثلاثة أمور :

١. إنّ إطلاق المشتقّ بلحاظ حال التلبّس حقيقة مطلقا ، سواء كان بالنظر إلى ما مضى