درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۵۵: مشتق ۳

 
۱

خطبه

۲

بیان اقسام مبادی مشتقات

مبادی مشتقات سه صورت دارد. مشتقات مثل مسافر، جالس قائم ضارب ضاحک. مبادی یعنی آن کلماتی که مشتق از آن گرفته شده است. مثلا در جالس مبدا جلوس است. پس مبادی مشتقات سه صورت دارد.

یک: گاهی از اعراض خارجیه است. جلسه سوم درس امسال عرض را تعریف کردیم. عرض در مقابل جوهر است. خارجیه یعنی عرضی که حقیقتا در خارج وجود دارد. عرض خارجی یعنی عرضی که حقیقتا در خارج وجود دارد.

مثلا جلوس: اولا عرض است؛ چرا که نیاز به موضوع دارد. و ثانیا در خارج وجود دارد و خواب و خیال نیست.

دو: گاهی مبدا از امور انتزاعیه است. امر انتزاعی به امری گفته یم شود که ذهن آن را از چیزی می‌گیرد. مثلا صفت فوقٌ. این صفت مشتق مورد بحث در علم اصول است و مبدا آن فوقیت است که آن را در خارج نداریم. فوق مشتق است و می‌توان آن را حمل نمود.

سه: گاهی مبدا از امور اعتباریه است. امر اعتباری به امری گفته می‌شود که عقلا (شامل شارع) آن را اعتبار می‌کنند. مثلا ریاست که یک امر اعتباری است. یعنی بستگی دارد به قرار داد عقلا. ریاست مبدا است برای رییس. ریاست نه خارجی است و نه انتزاعی. یعنی فرد وقتی رییس می‌شود، چیزی در خارج به او اضافه نمی‌شود. و نیز این گونه نیست که رییس اول باشد و ماریاست را از او انتزاع کنیم. اصلا رییس بودن به خاطر قرارداد عقلا است.

در شریعت دومی و سومی خیلی زیاد است. اولی هم زیاد است؛ ولی نسبت به دومی و سومی کمتر است.

۳

تطبیق بیان اقسام مبادی مشتقات

كما يتّضح (روشن می‌شود) أنّ النزاع (اختلاف علما در بحث مشتق) يشمل كلّ وصف جار على الذات، و لا يفرق فيه (وصف) بين أن يكون مبدؤه (وصف) من الأعراض (اعراض در مقابل جوهر است) الخارجيّة المتأصّلة (اصلی؛ تفسیر خارجیه)، كالبياض (مبدا ابیض) و السواد (مبدا اسود) و القيام (مبدا قائم) و القعود (مبدا قاعد)، أو من الأمور الانتزاعيّة، كالفوقيّة (مبدا برای فوق) و التحتيّة (مبدا تحت) و التقدّم (مبدا متقدم) و التأخّر (مبدا متاخر) (انتزاع اعتبار بالمعنی الاعم است. نه آن اعتبار به معنای سوم. اعتبار دو معنا دارد: یک معنا است که هم شامل امر انتزاعی می‌شود و هم امر اعتباری؛ یک معنایی است که در مقابل انتزاعی است. مرحوم مظفر این حرف را در ج۲/ص ۴۷ (مقدمه پانزدهم) می‌گوید: الحجیه امر اعتباری او انتزاعی. لان الکلمه الاعتباریه و الانتزاعیه مصطلحات کثیره. این اصطلاحی را که ما این جا می‌گوییم باید یک جور معنای بکنیم که در مقابل هم باشند.)، أو من الأمور الاعتباريّة المحضة (خالص؛ قید محضه را زده است چون گاهی امر اعتباری شامل امر انتزاعی هم می‌شود. می‌خواهد با آن جدا بکند.)، كالزوجيّة (مبدا زوج) (فرق بین این و دو تای اول: اولا زوجیت در خارج وجود ندارد. ثانیا امر انتزاعی نیست.) و الملكيّة (مبدا مالک) و الوقف (مبدا برای واقف؛ وقف امر اعتباری است. موقعی که این آقا گفت وقفت اموالی شارع مقدس وقف را اعتبار می‌کند برای این آقا.) و الحرّيّة (مبدا حر).

۴

جریان نزاع در اسم زمان

آیا این نزاع مشتق در اسم زمان می‌آید یا نه؟ مثال میرزای نایینی: مقتل الحسین: زمان قتل امام حسین که می‌شود سال ۶۱ هجری آن لحظه‌ی قتل. می‌خواهیم ببینیم نزاع مشتق در اسم زمان می‌آید یا نه. اگر بیاید این طور می‌شود: بگوییم که آیا مشتق وضع شده است برای زمان متلبس، یعنی زمانی که متصف به قتل بوده است: سال ۶۱ هجری و مجاز در عاشورا‌های بعدی. یا این که بگوییم مقتل حقیقت است در اعم است. یعنی مقتل هم حقیقت است در لحظه‌ی قتل و هم حقیقت در لحظه‌های بعدی که قتل در آن صورت نگرفته است. آیا نزاع مشتق در اسم زمان می‌آید یا نه؟

این اختلاف در اسم زمان یک منشئی دارد که فقط در اسم زمان هست. خصوصیات آن را می‌گوییم.

در این جا دو قول است:

یک: قول حضرت امام: نزاع مشتق در اسم زمان نمی‌آید (ما حرف امام را در خارجمان رد کرده‌ایم.). در اسم زمان همه باید بگویند که اسم زمان حقیقت در متلبس است. مثال: مقتل الحسین علیه السلام: حقیقت است در آن زمان و آنی که متصف به قتل بوده است.

دلیل: صغری: در امثال «مسافر»، ذات زید است (مثلا) و در اسم زمان ذات خود زمان است. کبری: زمان با از بین رفتن مبدا از بین می‌رود. در مقتل مبدا قتل است. در سال ۶۱ در یک لحظه قتل صورت گرفت. چون قتل یعنی سر بریدن. همین طور که قتل آمد و تمام شد، زمان هم آمد و تمام شد. چون شما در فلسفه می‌خوانید: زمان ازامور متصرم الوجود است؛ یعنی وجودی گذرا است. یعنی از اموری است که آنا فآنا موجود و منعدم می‌شود. یعنی یک آن از زمان موجود می‌شود و از بین می‌رود؛ آن دوم و سوم هم به همین شکل. دیگر آن زمان قتل تا قیام قیامت موجود نیست. نتیجه: ذات در اسم زمان با از بین رفتن مبدا از بین می‌رود. بنابر این ذاتی که در گذشته بوده است، الان نیست تا بحث شود که اطلاق مشتق بر آن حقیقت است یا مجاز. دلیل خوبی است. زمانی که الان است در گذشته نبوده است و زمانی که در گذشته بوده است الان نیست.

پس اگر به عاشورا‌های بعدی می‌گوییم مقتل الحسین اطلاق مجازی است یا این که کلمه‌ی مقتل الحسین علم شده است برای کل عاشورا‌ها که این ربطی به بحث مشتق ندارد.

مرحوم مظفر از این دلیل جواب داده است. جواب را از مرحوم اصفهانی گرفته است. جواب مرحوم اصفهانی دقیق نیست. ولی حرف امام را یک طور دیگر می‌شود رد کرد.

۵

تطبیق جریان نزاع در اسم زمان

بناء على ما تقدّم (شرط دوم: با از بین رفتن مبدا ذات از بین نرود.) قد يُظنّ عدم جريان النزاع (نزاع در مشتق) في اسم الزمان؛ لأنّه (شان) قد تقدّم أنّه (شان) يُعتبر في جريانه (نزاع) بقاء الذات مع زوال الوصف (مبدا)، مع أنّ زوال الوصف (مبدا) في اسم الزمان ملازم لزوال الذات؛ لأنّ الزمان متصرّم الوجود (وجودش گذرا است. یعنی وجود ثابتی ندارد.)، فكلّ جزء (آن) منه (زمان) ينعدم بوجود الجزء اللاحق (جزء بعدی)، فلا تبقى ذات مستمرّة (ثابت)؛ فإذا كان يوم الجمعة مقتل زيد- مثلا- فيوم السبت الذي بعده (روز جمعه) ذات (بخش دیگری) أخرى من الزمان لم يكن لها (ذات دیگر) وصف القتل فيها (ذات دیگر) (فرض ایشان در جایی است که ا زاول روز جمعه تا آخرش مشغول قتل بوده است. یعنی قتل دوازده ساعت طول کشیده است. حالا شد روز شنبه. همین که می‌گوییم این شنبه است یعنی این قبلا نبوده است. چون زمان متصرم الوجود و طولی است. روز جمعه رفت که رفت که رفت.)، و يوم الجمعة تصرّم (گذشته است) و زال كما زال نفس الوصف (مبدا-قتل).

۶

پاسخ به سوال یکی از حضار

مرحوم کمپانی می‌فرماید باید عرفی باشد و اگر برای عرف توضیح بدهی عرف بفهمد. شما حرکت جوهری را دو هزار بار برای عرف توضیح بده. عرف قبول نمی‌کند. ولی ویژگی زمان را برای عرف توضیح بده. اول عرف نفهمیده بوده؛ قبول هم ندارد. ولی اگر با بیان عرفی توضیح بدهید ویژگی زمان را قبول می‌کند. این بالاتر از معنای حرفی که نیست. مگر شما در معنای حرفی نمی‌گویید وضع شده است برای وجود رابط. مگر مرجع در تعیین معانی الفاظ عرف نیست. اصلا عرف می‌فهمد ووجود رابط یعنی چه؟ با این که شما باید بر اساس فهم عرف معنا برای لفظ درست بکنی. پس چرا مشهور می‌گویند حرف وضع شده است برای وجود رابط؟ مرحوم کمپانی جواب می‌دهد بله عرف نمی‌فهمد. ولی اگر شما بنشینی و قشنگ برای عرف توضیح بدهی عرف این را می‌پذیرد.

۷

جواب به اشکال امام

این جواب از مرحوم اصفهانی است. ما جواب ایشان را در ضمن سه مرحله توضیح می‌دهیم.

مرحله اول: مکان هم فرد متلبس دارد و هم فرد منقضی ولی زمان فقط فرد متلبس دارد. برای مکان فرد متلبس و فرد منقضی است. ولی برای زمان فقط فرد متلبس است. مثال: بیست سال پیش این مدرس مکان درس منطق بنده بوده است. یعنی متصف به درس منطق بوده است. پس بیستسال پیش می‌شود فرد متلبس. امروز همین مکان نسبت به درس منطق می‌شود فرد منقضی. پس مکان هم متلبس دارد و هم منقضی.

ولی زمان: فقط متلبس دارد. دیگر منقضی ندارد. در این آن که قتل واقع شد می‌شود فرد متلبس. اگر بخواهد فرد منقضی داشته باشد باید همان زمانی که در گذشته بوده است الان باشد ولی در آن قتل واقع نشود. هم چنین چیزی نمی‌شود.

پرانتز: اگر برای زمان بخواهد فرد منقضی (یعنی زمان منقضی) باشد به این است که زمانی که در گذشته بوده است الان باشد ولی مبدا در آن نباشد و این چنین چیزی ممکن نیست. چرا؟ دیگر آن زمانی که قبل بود رفت که رفت. محال است آن زمانی که رفت پیدا شود.

مرحله دوم: مرحوم کمپانی می‌فرماید هیات اسم زمان مشترک بین اسم زمان و اسم مکان است و این هیات یک بار برای مجموع این دو وضع شده است. یعنی مشترک معنوی است.

مرحله سوم: وضع هیات برای یک معنای کلی (یعنی معنایی اعم از متلبس و منقضی) که تلبس و انقضا تنها در یک فرد از آن معنای کلی صحیح است، صحیح می‌باشد. کسانی که می‌گفتند نزاع در مشتق نیست، می‌گفتند همه در اسم زمان باید قائل به تلبس شوند. حالا مرحوم کمپانی می‌آید اعم را برای این‌ها درست می‌کند. می‌گوید اسم زمان هم اعم معنا دارد.

معنای مقتل این است: ظرف القتل (اعم از مکان و زمان). دارای فرد متلبس و فرد منقضی است. منتها این دارای فرد متلبس بودن و فرد منقضی بودن فقط در مکان است. چون زمان هم چنین فردی ندارد.

در مقتل دو معنای کلی وجود دارد: ظرف القتل، معنای اعم از متلبس و منقضی. بحث ما در معنای کلی دوم است. این معنای دوم، فقط در مکان است. مرحوم اصفهانی می‌گوید شما می‌توانید بگویید هیات اسم زمان وضع شده است برای اعم از متلبس و منقضی؛ اگرچه این اعم در یک فرد است. مرحوم کمپانی می‌خواهد بگو اگر شما بگویید هیات اسم زمان وضع شده است برای یک معنای کلی که اصلا وجود ندارد این جا وضع اسم زمان می‌شود لغو. ولی اگر هیات اسم زمان وضع بشود برای یک معنای کلی که این معنای کلی در یک فردش ممکن است این جا می‌گویند فرد هیات درست است.

به عبارت دیگر اگر اسم زمان و اسم مکان هیات‌هایشان جدا بودند، نزاع در اسم زمان نمی‌آمد. مرحوم کمپانی می‌خواهد مکان را بگذارد کنار اسم زمان که به اعتبار اسم مکان نزاع در اسم زمان هم درست بشود.

۸

تطبیق جواب اشکال امام

و الجواب: أنّ هذا (اشکال) صحيح لو كان لاسم الزمان لفظ مستقلّ مخصوص (جداگانه از اسم مکان)، و لكن الحقّ أنّ اسم الزمان موضوعة لما (معنایی که) هو يعمّ اسم الزمان و المكان و (تفسیر) يشملهما معا، فمعنى «المضرب»- مثلا- الذات المتّصفة بكونها (آن ذات) ظرفا للضرب، و الظرف أعمّ من أن يكون زمانا أو مكانا، و يتعيّن أحدهما بالقرينة. و الهيئة إذا كانت موضوعة للجامع بين الظرفين (زمان و مکان) فهذا الجامع (ظرف الضرب) يكفي في صحّة الوضع له، و تعميمه (جامع) لما (ظرفی که متصف می‌باشد به مبدا) تلبّس بالمبدإ و ما انقضى (مبدا) عنه (مبدا) أن يكون (فاعل یکفی) أحد فرديه (جامع) يمكن أن يتصوّر فيه (احد فردیه) انقضاء المبدأ و بقاء الذات.

و الخلاصة: أنّ النزاع حينئذ يكون في وضع أصل الهيئة التي تصلح للزمان و المكان، لا لخصوص (عطف بر فی وضع؛ عطف بر للزمان و المکان هم می‌تواند باشد.) اسم الزمان. و يكفي في صحّة الوضع (وضع هیات اسم زمان) للأعمّ (اعم از متلبس و منقضی) إمكان الفرد المنقضي عنه (فرد) المبدأ في أحد أقسامه (جامع)، و إن امتنع الفرد الآخر (زمان).

وبناء على اعتبار هذين الشرطين يتّضح ما ذكرناه في صدر البحث من أنّ موضع النزاع في المشتقّ يشمل كلّ ما كان جاريا على الذات باعتبار قيام صفة خارجة عن الذات وإن كان معدودا من الجوامد اصطلاحا. ويتّضح أيضا عدم شمول النزاع للأفعال والمصادر.

كما يتّضح أنّ النزاع يشمل كلّ وصف جار على الذات ، ولا يفرق فيه بين أن يكون مبدؤه من الأعراض الخارجيّة المتأصّلة ، كالبياض والسواد والقيام والقعود ، أو من الأمور الانتزاعيّة ، كالفوقيّة والتحتيّة والتقدّم والتأخّر ، أو من الأمور الاعتباريّة المحضة ، كالزوجيّة والملكيّة والوقف والحرّيّة.

٢. جريان النزاع في اسم الزمان

بناء على ما تقدّم قد يظنّ عدم جريان النزاع في اسم الزمان ؛ لأنّه قد تقدّم أنّه يعتبر في جريانه بقاء الذات مع زوال الوصف ، مع أنّ زوال الوصف في اسم الزمان ملازم لزوال الذات ؛ لأنّ الزمان متصرّم الوجود ، فكلّ جزء منه ينعدم بوجود الجزء اللاحق ، فلا تبقى ذات مستمرّة ؛ فإذا كان يوم الجمعة مقتل زيد ـ مثلا ـ فيوم السبت الذي بعده ذات أخرى من الزمان لم يكن لها وصف القتل فيها ، ويوم الجمعة تصرّم وزال كما زال نفس الوصف (١).

والجواب (٢) : أنّ هذا صحيح لو كان لاسم الزمان لفظ مستقلّ مخصوص ، ولكن الحقّ أنّ اسم الزمان موضوعة لما هو يعمّ اسم الزمان والمكان ويشملهما معا ، فمعنى «المضرب» ـ مثلا ـ الذات المتّصفة بكونها ظرفا للضرب ، والظرف أعمّ من أن يكون زمانا أو مكانا ،

__________________

(١) اعلم أنّ صاحب الفصول ذهب إلى عدم جريانه في اسم الزمان. واستدلّ عليه بغير ما ذكر في المتن. وهذا الدليل المذكور في المتن أوّل من تعرّض له المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٥٨. وراجع : الفصول : ٦٠.

(٢) هكذا أجاب عنه المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ١١٨. وتبعه السيّد المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ١ : ٢٣٢ ـ ٢٣٣.

وأجيب عنه أيضا بوجوه أخر ، فراجع : كفاية الأصول : ٥٨ ، وفوائد الأصول ١ : ٨٩ ؛ وبدائع الأفكار «العراقي» ١ : ١٦٢ ـ ١٦٤ ، ونهاية الأصول ١ : ٦٤. وناقش فيها السيّد الامام الخمينيّ وذهب إلى خروج اسم الزمان عن محلّ النزاع ، فراجع : مناهج الوصول ١ : ١٩٧ ـ ٢٠٠.

ويتعيّن أحدهما بالقرينة. والهيئة إذا كانت موضوعة للجامع بين الظرفين فهذا الجامع يكفي في صحّة الوضع له ، وتعميمه لما تلبّس بالمبدإ وما انقضى عنه أن يكون أحد فرديه يمكن أن يتصوّر فيه انقضاء المبدأ وبقاء الذات.

والخلاصة : أنّ النزاع حينئذ يكون في وضع أصل الهيئة التي تصلح للزمان والمكان ، لا لخصوص اسم الزمان. ويكفي في صحّة الوضع للأعمّ إمكان الفرد المنقضي عنه المبدأ في أحد أقسامه ، وإن امتنع الفرد الآخر.

٣. اختلاف المشتقّات من جهة المبادئ

وقد يتوهّم بعضهم (١) أنّ النزاع هنا لا يجري في بعض المشتقّات الجارية على الذات ، مثل النجّار والخيّاط والطبيب والقاضي ، ونحو ذلك ممّا كان للحرف والمهن ، بل في هذه من المتّفق عليه أنّه موضوع للأعمّ. ومنشأ الوهم أنّا نجد صدق هذه المشتقّات حقيقة على من انقضى عنه التلبّس بالمبدإ ـ من غير شكّ ـ ، وذلك نحو صدقها على من كان نائما ـ مثلا ـ مع أنّ النائم غير متلبّس بالنجارة فعلا ، أو الخياطة ، أو الطبابة ، أو القضاء ، ولكنّه كان متلبّسا بها في زمان مضى. وكذلك الحال في أسماء الآلة ، كالمنشار والمقود والمكنسة ؛ فإنّها تصدق على ذواتها حقيقة مع عدم التلبّس بمبادئها.

والجواب عن ذلك : أنّ هذا التوهّم منشؤه الغفلة عن معنى المبدأ المصحّح لصدق المشتقّ ، فإنّه يختلف باختلاف المشتقّات ؛ لأنّه تارة يكون من الفعليّات ، وأخرى من الملكات ، وثالثة من الحرف والصناعات. مثلا : اتّصاف زيد بأنّه قائم إنّما يتحقّق إذا تلبّس بالقيام فعلا ؛ لأنّ القيام يؤخذ على نحو الفعليّة مبدأ لوصف «قائم» ، ويفرض الانقضاء بزوال فعليّة القيام عنه. وأمّا اتّصافه بأنّه عالم بالنحو أو أنّه قاضي البلد : فليس بمعنى أنّه يعلم ذلك فعلا ، أو أنّه مشغول بالقضاء بين الناس فعلا ، بل بمعنى أنّ له ملكة العلم أو منصب القضاء ، فما دامت الملكة أو الوظيفة موجودتين (٢) فهو متلبّس بالمبدإ حالا وإن كان

__________________

(١) وهو الفاضل التونيّ على ما في بدائع الأفكار «الرشتيّ» : ١٧٨ ، وحاشية قوانين الأصول ١ : ٧٨.

(٢) كذا. والأولى : «موجودة» لمكان «أو».