درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۵۱: حقیقت شرعیه ۸

 
۱

مرور مطالب گذشته

۲

چرا هر دو گروه صحیحی و اعمی می‌توانند به اطلاق تمسک کنند؟

ما جلسات قبل داشتیم که شرط تمسک به اطلاق، احراز صدق اسم بر عمل فاقد شیء مشکوک است. کلمه‌ی البیع که در لسان دلیل آمده است، طبق نظر صحیحی و اعمی قطعا صادق بر بیع با فعل مضارع هست. این را عرف می‌گوید و گفتیم که ملاک صحت در معاملات صحت عند العرف است. کار شارع یا امضا است یا رد. هر معامله‌ای که عرف انجام می‌دهد شارع هم قبول دارد مگر این که آن را رد بکند. صادق که بود پس شرط تمسک به اطلاق طبق هر دو نظریه هست.

۳

تطبیق «چرا هر دو گروه صحیحی و اعمی می‌توانند به تمسک اطلاق کنند؟»

فإذا شككنا في اعتبار (لازم بودن؛ کلمه‌ی اعتبار در علم اصول به معنای شرط است. ولی این جا شما نباید به معنای شرط بگیرید باید به معنای لازم بودن بگیرید تا این شامل جزء هم بشود. چون گاهی شک ما د رجزئیت شیء است و گاهی در شرطیت شیء. هر کدام باشد جزء لوازمات است.) شي‏ء (ماضی بودن صیغه) عند الشارع (متعلق به اعتبار؛ این خیلی مهم است؛ چون صورت دوم به جای عند الشارع می‌گذاریم عند العرف.) في صحّة البيع (متعلق به اعتبار) - مثلا- و لم ينصب قرينة على ذلك (اعتبار شیء) في كلامه (شارع)، (جواب اذا:) فإنّه (شان) يصحّ التمسّك بإطلاقه (کلام شارع) لدفع هذا الاحتمال (احتمال اعتبار شیء)، حتّى لو قلنا بأنّ ألفاظ المعاملات موضوعة للصحيح (در الفاظ عبادات اگر الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده بود حق تمسک به اطلاق نداشتیم؛ ولی این جا صحیحی هم بشوی حق تمسک به اطلاق داری. چون مراد از صحیح در معامله صحیح عند العرف است. این جا خیلی حرف است. نمی‌خواهم گیجتان کنم. شک منشا نمی‌خواهد. همان طور که یقین منشا نمی‌خواهد. مثال: شما شک می‌کنید که دعا عند رویه الهلال واجب است یا نه. ولی در باره‌ی شرب توتون هیچ وقت شک نم یکنی که آیا واجب است یا نه. البته برای شک چهار منشا گفته شده است: فقدان نص، اجمال نص، تعارض نصین و شک در امور خارجیه که ربطی به اصول ندارد. یان چهار تا گفته شده است؛ ولی نظر بنده این است که انی چهار تا هم نباشد شک منشا نمی‌خواهد. مثلا ریختن منی اجنبی در زن شخص (تلقیح مصنوعی). شما هیچ وقت شک نمی‌کنی که واجب است یا واجب نیست. اگر شک کنی شک در حرمت داری (این مسئله آخر جزء مسائل مستحدثه است).) ؛ لأنّ المراد من الصحيح هو (آن مقصود) الصحيح عند العرف العامّ (عرف دو نوع است: عرف خاص و عرف عام. عرف خاص یعنی علمای صرف، علمای نحو، علمای منطق. عرف عام یعنی توده‌ی مردم. برای فهمیدن معانی الفاظ عرف عام موثر است.)، لا عند الشارع. فإذا اعتبر الشارع قيدا (ماضی بودن) زائدا على ما (اموری که) يعتبره (آن امور را) العرف كان (جواب اذا) ذلك (قید زائد) قيدا زائدا على أصل معنى اللفظ (خوب از کفایه گرفته است.)، فلا يكون دخيلا في صدق عنوان المعاملة الموضوعة- حسب الفرض (فرض ما این است که آیا می‌شود طبق نظر صحیحی تمسک به اطلاق کرد یا نه.) - للصحيح (متعلق به موضوع) على (متعلق به صدق) المصداق المجرّد عن القيد (خرید و فروش با فعل مضارع) (می‌خواهد این را بگوید اگر کلمه‌ی البیع در آیه مبارکه بخواهد صادق بر خرید و فروش زید و بکر بشود، احتیاج به ماضی بودن نیست.). و حالها (الفاظ معاملات) في ذلك (تمسک به اطلاق بنابر قول صحیحی) حال ألفاظ العبادات لو كانت موضوعة للأعمّ (چرا که اعمی می‌توانست تمسک به اطلاق بکند.).

۴

صورت دوم

گاهی شک در شرطیت یا جزئیت یک شیء برای صحت معامله عند العرف است. در این صورت نزاع صحیح و اعم در معاملات ثمره دارد. لذا اعمی می‌تواند برای نفی شرطیت یا جزئیت عند العرف تمسک به اطلاق کلام شارع (*) بکند.

دلیل: صغری: شرط تمسک به اطلاق احراز صدق اسم بر عمل فاقد شیء مشکوک است. کبری: احراز صدق اسم بر عمل فاقد شیء مشکوک طبق قول اعمی موجود و طبق قول صحیحی مفقود است. نتیجه: شرط تمسک به اطلاق طبق قول اعمی موجود و طبق قول صحیحی مفقود است.

شارع فرموده است احل الله البیع. این قدم اول. قدم دوم: زید و بکر یک معامله انجام می‌دهند با فعل مضارع. ما شک می‌کنیم که عرف برای صحیح شدن این معامله، ماضی بودن را شرط می‌دانند یا نه. اگر اعمی بشویم می‌توانیم به اطلاق احل الله البیع تمسک کنیم؛ اما اگر صحیحی شویم نمی‌توانیم.

اگر اعمی شدیم یعنی خرید و فروش اعم از صحیح و فاسد را بیع می‌نامیم. البیع به خرید و فروش زید و بکر قطعا صادق است. ولی شک ما این است که زائد بر این صدق ماضی بودن هم شرط هست یا نه. شرط تمسک به اطلاق موجود است. اما اگر صحیحی بشویم، می‌گوییم البیع وضع شده است برای صحیح. مراد از صحیح صحیح عند العرف است. پس احل الله البیع یعنی احل الله البیع الصحیح عند العرف. یقین نداریم که البیع بر معامله‌ای که زید و بکر انجام داده‌اند، که بدون فعل ماضی است، بنابر قول صحیحی صادق باشد. چون مراد از البیع را بیع صحیح دانستیم. یحتمل ماضی بودن شرط باشد. پس شرط تمسک به اطلاق این جا محرز نیست. چون شرط تمسک به اطلاق این است که لفظی که در دلیل آمده است بر عمل فاقد شیء مشکوک قطعا صادق باشد.

سوال یکی از حضار: یعنی خدا وقتی می‌گوید احل الله البیع، طبق نظر اعمی اعم از این که فاسد باشد یا غیر فاسد خدا بیع را حلال کرده است؟

پاسخ: نه، بحث این است که تمسک به اطلاق احل الله می‌شود کرد یا نه. آن وقت دیگر ادله‌ی معارض دارد. با قطع نظر از ادله‌ی معارض است.

ممکن است کسی بگوید اگر شک شما عند العرف است، چرا می‌روید سراغ کلام شارع. شارع رییس عرف و عقلا است. لذا کلامش مهم است.

۵

تطبیق صورت دوم

نعم (با این نعم می‌خواهد فی الجمله‌ی بالا را توضیح دهد)، إذا احتمل أنّ هذا القيد (ماضی بودن) دخيل في صحّة المعاملة عند أهل العرف أنفسهم أيضا (مثل عند الشارع؛ بنابر این این جا شک ما دو تاست.) فلا يصحّ التمسّك بالإطلاق (اطلاق کلام شارع به عنوان رییس العقلا) لدفع هذا الاحتمال (احتمال دخالت قید. قید اعم از شرط و جزء است.)، بناء على القول بالصحيح- كما هو (عدم صحت تمسک به اطلاق) شأن ألفاظ العبادات-؛ لأنّ الشكّ يرجع إلى الشكّ في صدق عنوان المعاملة. و أمّا على القول بالأعمّ فيصحّ التمسّك بالإطلاق لدفع الاحتمال (احتمال دخالت قید).

فتظهر ثمرة النزاع- على هذا (بنابراین شک) - في ألفاظ المعاملات أيضا (مثل الفاظ عبادات)، و لكنّها ثمرة نادرة (نادر یعنی کم کم کم کم کم. ما در فقهمان اول تا آخر این چنین شکی نداریم.).

تارة وبالعدم أخرى. فهذا عقد البيع ـ مثلا ـ إمّا أن يكون واجدا لجميع ما هو معتبر في صحّة العقد أو لا ، فإن كان الأوّل اتّصف بالصحّة ، وإن كان الثاني اتّصف بالفساد. ولكن الملكيّة المسبّبة للعقد يدور أمرها بين الوجود والعدم ؛ لأنّها توجد عند صحّة العقد ، وعند فساده لا توجد أصلا ، لا أنّها توجد فاسدة. فإذا أريد من البيع نفس المسبّب ـ وهو الملكيّة المنتقلة إلى المشتري ـ فلا تتّصف بالصحّة والفساد حتّى يمكن تصوير النزاع فيها (١).

٢. لا ثمرة للنزاع في المعاملات إلاّ في الجملة

قد عرفت أنّه على القول بوضع ألفاظ «العبادات» للصحيحة لا يصحّ التمسّك بالإطلاق عند الشكّ في اعتبار شيء فيها جزءا كان أو شرطا ؛ لعدم إحراز صدق الاسم على الفاقد له. وإحراز صدق الاسم على الفاقد شرط في صحّة التمسّك بالإطلاق.

إلاّ أنّ هذا الكلام لا يجري في ألفاظ «المعاملات» ؛ لأنّ معانيها غير مستحدثة ، والشارع بالنسبة إليها كواحد من أهل العرف ، فإذا استعمل أحد ألفاظها فيحمل لفظه على معناه الظاهر فيه عندهم إلاّ إذا نصب قرينة على خلافه.

فإذا شككنا في اعتبار شيء عند الشارع في صحّة البيع ـ مثلا ـ ولم ينصب قرينة على ذلك في كلامه ، فإنّه يصحّ التمسّك بإطلاقه لدفع هذا الاحتمال ، حتّى لو قلنا بأنّ ألفاظ المعاملات موضوعة للصحيح ؛ لأنّ المراد من الصحيح هو الصحيح عند العرف العامّ ، لا عند الشارع. فإذا اعتبر الشارع قيدا زائدا على ما يعتبره العرف كان ذلك قيدا زائدا على أصل معنى اللفظ ، فلا يكون دخيلا في صدق عنوان المعاملة الموضوعة ـ حسب الفرض ـ للصحيح على المصداق المجرّد عن القيد. وحالها في ذلك حال ألفاظ العبادات لو كانت موضوعة للأعمّ.

__________________

(١) هذا ما قال به المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٤٩. ووافقه المحقّق الحائريّ في درر الفوائد ١ : ٢٥ ، والمحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ٨٩. وخالفه العلاّمة العراقيّ في نهاية الأفكار ١ : ٩٧ ـ ٩٨ ، والسيد الإمام الخمينيّ في مناهج الوصول ١ : ١٧٠ ، والسيد الخوئيّ في المحاضرات ١ : ١٩٥ ، فإنّهم قالوا بدخولها في محلّ النزاع وإن كانت موضوعة للمسبّبات.

نعم ، إذا احتمل أنّ هذا القيد دخيل في صحّة المعاملة عند أهل العرف أنفسهم أيضا فلا يصحّ التمسّك بالإطلاق لدفع هذا الاحتمال ، بناء على القول بالصحيح ـ كما هو شأن ألفاظ العبادات ـ ؛ لأنّ الشكّ يرجع إلى الشكّ في صدق عنوان المعاملة. وأمّا على القول بالأعمّ فيصحّ التمسّك بالإطلاق لدفع الاحتمال.

فتظهر ثمرة النزاع ـ على هذا ـ في ألفاظ المعاملات أيضا ، ولكنّها ثمرة نادرة.

تمرينات (٦)

التمرين الأوّل

١. ما هو تعريف الحقيقة الشرعيّة؟

٢. هل الحقيقة الشرعيّة ثابتة أم لا؟

٣. ما الفائدة المترتّبة على ثبوت الحقيقة الشرعيّة وعدم ثبوتها؟

٤. هل النزاع في وضع ألفاظ العبادات والمعاملات للصحيحة أو الأعمّ متفرّع على ثبوت الحقيقة الشرعيّة أم لا؟

٥. ما المراد من الصحيحة من العبادة أو المعاملة؟

٦. ما هو مختار المصنّف رحمه‌الله في وضع ألفاظ العبادات والمعاملات؟ وما هي أدلّته؟

٧. قد اعترض على مختار المصنّف رحمه‌الله ، فاذكر الاعتراض وما يدفعه.

٨. بيّن ثمرة القولين في العبادات.

٩. هل النزاع يجري في المعاملات؟

١٠. ما هي ثمرة النزاع في المعاملات؟

التمرين الثاني

١. بيّن كلام العلاّمة العراقي والسيّد المحقّق الخوئي والإمام الخميني في كيفيّة جريان النزاع في ألفاظ المعاملات وإن كانت موضوعة للمسبّبات.