درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۵۰: حقیقت شرعیه ۷

 
۱

خطبه

۲

چند آدرس

الوهم: محاضرات /۱/ ۱۶۲،

یمکن تصور جمیع اجزاء الصلاه: تهذیب الاصول/۱/ ۴۹، انوار الاصول/۱/ ۱۳۵ و ۹۸

ممکن است در ذهنتان بیاید که چرا دقیقا این جا را آدرس دادیم؛ این یک بحث بسیار گنده‌ای هست در اصول که در بحث صحیح و اعم پای اجزاء در بین است یا اجزاء و شرایط. شما با یان دو آدرس می‌فهمید که در بحث صحیح و اعم نباید پای شرط به میان بیاید.

۳

مرور محل بحث

۴

قول دوم در الفاظ معاملات

قول دوم این است که الفاظ معاملات برای مسببات وضع شده‌اند. مثلا لفظ بیع وضع شده است برای ملکیت. یا مثلا کلمه‌ی طلاق معنایش «انتِ طالق» نیست؛ بلکه مسبب است؛ یعنی جدایی.

حضرت امام می‌فرمایند این حرف بی‌خودی است. بیع هیچ وقت معنایش ملکیت نیست.

طبق این نظریه نزاع صحیح و اعم در الفاظ معاملات جاری نمی‌شود. چون صحیح یعنی عبادتی که اجزاء و شرایطش کامل باشد. اگر شما گفتید الفاظ عبادات برای مسبب وضع شده است مسبب اجزاء ندارد. ملکیت یعنی ملکیت و اجزاء ندارد. اسباب اجزاء داشت. مثلا بعت یک جزء بود و اشتریت یک جزء دیگر. ولی ملکیت که اجزاء ندارد. شرط دارد. ولی بحث از شرط داخل از محل بحث نیست. اول باید اجزا داشته باشد. حالا شرط داشته باشد یا نه مهم نیست. لذا مسبب امرش دایر بین وجود و عدم است. یعنی اگر سبب کامل بود ملکیت هست. ولی اگر سبب کامل نبود، اصلا مسببی نیست؛ نه این که هست ولی ناقص. ولی اسباب امرش دایر بین صحت و فساد بود.

۵

تطبیق قول دوم در معنای الالفاظ معاملات

۲. أن تكون (الفاظ معاملات) موضوعة للمسبّبات (بالاخره الفاظ معاملات برای چه وضع شده‌اند؟ برای فهمیدن جواب این سوال به کجا باید مراجعه بکنیم؟ باید مراجعه بکنیم به علایم حقیقت و مجاز. مثلا تبادر به ما می‌گوید که الفاظ معاملات برای سبب وضع شده‌اند. اگر کسی خیلی اصرار کرد که تبادر ذهن من مسبب است، می‌گوییم تبادر یک دلیل وجدانی است.)، و نعني بالمسبّب نفس الملكيّة و الزوجيّة و الفراق و الحرّية (عتق از معاملات نیست؛ بلکه از عبادات است. مرحوم مظفر نباید این را مثال می‌زد.) و نحوها (ملکیت و زوجیت و فراق و حریت. مثل رضاع). و على هذا (قول دوم) فالنزاع المتقدّم (نزاع صحیح و اعم) لا يصحّ فرضه في المعاملات؛ لأنّها (مسببات) لا تتّصف بالصحّة و الفساد (متصف به صحت نمی‌شود؛ چون چیزی که اجزاء دارد متصف به صحت می‌شود. متصف به فساد نمی‌شود؛ چون بین صحت و فساد رابطه عدم و ملکه است. یعنی چیزی را یم توان متصف به فساد نمود که قابلیت اتصاف به صحت را داشته باشد.)؛ لكونها (مسببات) بسيطة (معنای بسیط) غير مركّبة من أجزاء و شرائط (احتیاجی به «و شرایط» نبود. چون ملاک در بسسیط بودن و نبودن اجزاء داشتن و نداشتن است. ملکیت شرط دارد. مثلا این که باید دو طرف عاقل باشند.)، بل إنّما تتّصف بالوجود تارة و بالعدم أخرى (خوب از کفایه نقل کرده است). فهذا (فاء نتیجه؛ مشار الیه هذا: بعت و اشتریت گفتن) عقد البيع- مثلا- إمّا أن يكون (عقد بیع) واجدا لجميع ما (اموری که) هو (ما) معتبر (لازم می‌باشد) في صحّة العقد (سبب) أو لا، فإن كان الأوّل (واجد) اتّصف (عقد البیع) بالصحّة (کامل الاجزاء بودن)، و إن كان الثاني (غیر واجد) اتّصف (عقد البیع) بالفساد (ناقص الاجزاء). و لكن الملكيّة المسبّبة للعقد يدور أمر (قضیه) ها (ملکیت) بين الوجود و العدم؛ لأنّها (ملکیت) توجد عند صحّة (کامل الاجزاء و الشرایط بودن) العقد، و عند فساده لا توجد (ملکیت) أصلا، لا أنّها توجد فاسدةً. فإذا (فاء نتیجه) أريد من البيع (لفظ بیع) نفس المسبّب- و هو الملكيّة المنتقلة إلى المشتري (دیگر الی المشتری نباید می‌گفت. چون ملکیت مثمن انتقال داده می‌شوود به مشتری. و ملکیت ثمن هم انتقال داده می‌شود به بایع. لذا اول مکاسب مرحوم شیخ بیع را این طور ممعنا می‌کند: مبادله مال بمال. یعنی دو طرف باید مدنظر باشد.) - فلا (جواب اذا) تتّصف بالصحّة و الفساد حتّى يمكن تصوير النزاع فيها.

۶

ثمره‌ی نزاع در معاملات تنها در بعضی موارد است

یک مقدمه‌ی کوتاه: در باب معاملات مراد از صحیح، صحیح عند العرف است.

در عبادات هر موقع که می‌گویند این عبادت صحیح است مراد صحیح عند الشارع است. چون شارع عبادت را اختراع کرده است. عرف چیزی نمی‌فهمد. ولی در معاملات شارع معاملات را اختراع نکرده است. قبل از رسول خدا هم معامله بوده است.

بنابراین هر معامله‌ای که عرف آن را صحیح بداند شارع هم آن را صحیح می‌داند؛ مگر این که شارع صراحتا رد بکند. مثل بیع ربوی. الان در عرف ما بیع ربوی کاملا صحیح است. نشانه‌اش هم همین بانک‌هایی است که در هر خیابان حداقل یکی اش هست. ولی شارع مقدس صریحا بیع ربوی را رد کرده است. پس تا وقتی که شارع یک معامله‌ای را رد نکند همین رد نکردن دلیل بر امضا است. پس رسول خدا که شارع است، در معاملات مثل یکی از اهل عرف است. هیچ فرقی بین رسول خدا و عرف نیست.

با حفظ این مقدمه: در عبادات گفتیم که اعمی می‌تواند تمسک به اطلاق بکند ولی صحیحی نمی‌تواند. اگر در شرطیت یک شیء یا جزئیت یک شیء در صحت معامله شک بشود دو صورت دارد. مثلا در شرط بودن ماضویت در صیغه‌ی بیع شک شود. یا شک می‌کنید که تقدم ایجاب بر قبول شرط هست یا نه. آیا نام بردن متاع جزء عقد هست یا نه؟

یک: گاهی در شرطیت یا جزئیت شیئی برای صحت معامله عند الشارع شک می‌شود.

دو: گاهی در شرطیت یا جزئیت شیئی برای صحت معامله عند العرف شک یم شود.

شما شک می‌کنید که اگر معامله پیش رسول خدا بخواهد صحیح باشد ماضویت صیغه لازم است یا نه. یا انی که آیا برای صحیح بودن معامله نام کالا بردن جزء هست نزد شارع یا نه. در این صورت نزاع صحیح و اعم در معاملات هیچ ثمره‌ای ندارد.

و لذا هر دو گروه می‌توانند برای نفی شرطیت یا جزئیت عند الشارع تمسک به اطلاق کلام شارع بکنند.

دلیلی که برای اعمی‌ها در بحث عبادات آوردیم: صغری: شرط تمسک به اطلاق احراز صدق اسم بر عمل فاقد شیء مشکوک است. کبری: احراز صدق اسم بر عمل فاقد شیء مشکوک طبق قول صحیحی و اعمی موجود است. نتیجه: شرط تمسک به اطلاق طبق قول صحیحی و اعمی موجود است. پس ثمره ندارد.

در عبادات اگر شما اعمی می‌شدی شک می‌کردی که سوره جزء نماز هست یا نیست، تمسک می‌کردی به اطلاق صلاه. یعنی مقید به سوره نیست. چون اطلاق دارد. ولی اگر صحیحی شده بودی حق تمسک به اطلاق نداشتی.

۷

تطبیق «ثمره‌ی نزاع در معاملات تنها در بعضی موارد است»

(فی الجمله: بعض الموارد. صورت دوم است که من نگفتم برای شما. در کتاب با «نعم...» آمده است.) قد عرفت أنّه على القول بوضع ألفاظ «العبادات» للصحيحة لا يصحّ التمسّك بالإطلاق عند الشكّ في اعتبار (لازم بودن؛ به معنای شرطیت نیست.) شي‏ء فيها (عبادات) جزءا كان (شیء) أو شرطا؛ لعدم إحراز صدق الاسم (صلاه) على الفاقد له (شیء. فاقد له: نماز بی‌سوره). و (حالیه) إحراز صدق الاسم على الفاقد شرط في صحّة التمسّك بالإطلاق.

إلّا أنّ هذا الكلام (سه خط و نیم) لا يجري في ألفاظ «المعاملات» (فرق بین عبادت و معامله این است که عبادت را شارع اختراع کرده است. ولی معاملات هیچ ربطی به شارع ندارد.)؛ لأنّ معانيها (معاملات) غير مستحدثة، و الشارع بالنسبة إليها كواحد من أهل العرف، فإذا استعمل أحد ألفاظها (معاملات) فيحمل لفظه (شارع) على معناه (لفظ) الظاهر فيه (معنا) عندهم (عرف) إلّا إذا نصب (شارع) قرينة على خلافه.

من حرفين فصاعدا ، والتبدّل والترديد إنّما يكون في أجزاء أفرادها. وقد يسمّى ذلك : «الكلّيّ في المعيّن» أو «الكلّيّ المحصور في أجزاء معيّنة». وفي المثال أجزاؤه المعيّنة هي الحروف الهجائيّة كلّها.

وعلى هذا فينبغي أن يقاس لفظ «الصلاة» ـ مثلا ـ ، فإنّه يمكن تصوّر جميع أجزاء الصلاة في مراتبها كلّها ، وهي ـ أي هذه الأجزاء ـ معيّنة معروفة ، كالحروف الهجائيّة ، فيضع اللفظ بإزاء طبيعة «العمل المركّب من خمسة أجزاء منها ـ مثلا ـ فصاعدا» ، فعند وجود تمام الأجزاء يصدق على المركّب أنّه صلاة ، وعند وجود بعضها ـ ولو خمسة على أقلّ تقدير على الفرض ـ يصدق اسم الصلاة أيضا.

بل الحقّ أنّ الذي لا يمكن تصوّر الجامع فيه هو خصوص المراتب الصحيحة ، وهذا المختصر لا يسع تفصيل ذلك.

تنبيهان

١. لا يجري النزاع في المعاملات بمعنى المسبّبات

إنّ ألفاظ المعاملات ، كالبيع والنكاح ، والإيقاعات ، كالطلاق والعتق ، يمكن تصوير وضعها على أحد نحوين :

١. أن تكون موضوعة للأسباب التي تسبّب مثل الملكيّة والزوجيّة والفراق والحرّية ونحوها. ونعني بالسبب إنشاء العقد والإيقاع ، كالإيجاب والقبول معا في العقود ، والإيجاب فقط في الإيقاعات. وإذا كانت كذلك فالنزاع المتقدّم يصحّ أن نفرضه في ألفاظ المعاملات من كونها أسامي لخصوص الصحيحة ـ أعني تامّة الأجزاء والشرائط المؤثّرة في المسبّب ـ أو للأعمّ من الصحيحة والفاسدة. ونعني بالفاسدة ما لا يؤثّر في المسبّب إمّا لفقدان جزء أو شرط.

٢. أن تكون موضوعة للمسبّبات ، ونعني بالمسبّب نفس الملكيّة والزوجيّة والفراق والحرّية ونحوها. وعلى هذا فالنزاع المتقدّم لا يصحّ فرضه في المعاملات ؛ لأنّها لا تتّصف بالصحّة والفساد ؛ لكونها بسيطة غير مركّبة من أجزاء وشرائط ، بل إنّما تتّصف بالوجود

تارة وبالعدم أخرى. فهذا عقد البيع ـ مثلا ـ إمّا أن يكون واجدا لجميع ما هو معتبر في صحّة العقد أو لا ، فإن كان الأوّل اتّصف بالصحّة ، وإن كان الثاني اتّصف بالفساد. ولكن الملكيّة المسبّبة للعقد يدور أمرها بين الوجود والعدم ؛ لأنّها توجد عند صحّة العقد ، وعند فساده لا توجد أصلا ، لا أنّها توجد فاسدة. فإذا أريد من البيع نفس المسبّب ـ وهو الملكيّة المنتقلة إلى المشتري ـ فلا تتّصف بالصحّة والفساد حتّى يمكن تصوير النزاع فيها (١).

٢. لا ثمرة للنزاع في المعاملات إلاّ في الجملة

قد عرفت أنّه على القول بوضع ألفاظ «العبادات» للصحيحة لا يصحّ التمسّك بالإطلاق عند الشكّ في اعتبار شيء فيها جزءا كان أو شرطا ؛ لعدم إحراز صدق الاسم على الفاقد له. وإحراز صدق الاسم على الفاقد شرط في صحّة التمسّك بالإطلاق.

إلاّ أنّ هذا الكلام لا يجري في ألفاظ «المعاملات» ؛ لأنّ معانيها غير مستحدثة ، والشارع بالنسبة إليها كواحد من أهل العرف ، فإذا استعمل أحد ألفاظها فيحمل لفظه على معناه الظاهر فيه عندهم إلاّ إذا نصب قرينة على خلافه.

فإذا شككنا في اعتبار شيء عند الشارع في صحّة البيع ـ مثلا ـ ولم ينصب قرينة على ذلك في كلامه ، فإنّه يصحّ التمسّك بإطلاقه لدفع هذا الاحتمال ، حتّى لو قلنا بأنّ ألفاظ المعاملات موضوعة للصحيح ؛ لأنّ المراد من الصحيح هو الصحيح عند العرف العامّ ، لا عند الشارع. فإذا اعتبر الشارع قيدا زائدا على ما يعتبره العرف كان ذلك قيدا زائدا على أصل معنى اللفظ ، فلا يكون دخيلا في صدق عنوان المعاملة الموضوعة ـ حسب الفرض ـ للصحيح على المصداق المجرّد عن القيد. وحالها في ذلك حال ألفاظ العبادات لو كانت موضوعة للأعمّ.

__________________

(١) هذا ما قال به المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٤٩. ووافقه المحقّق الحائريّ في درر الفوائد ١ : ٢٥ ، والمحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ٨٩. وخالفه العلاّمة العراقيّ في نهاية الأفكار ١ : ٩٧ ـ ٩٨ ، والسيد الإمام الخمينيّ في مناهج الوصول ١ : ١٧٠ ، والسيد الخوئيّ في المحاضرات ١ : ١٩٥ ، فإنّهم قالوا بدخولها في محلّ النزاع وإن كانت موضوعة للمسبّبات.