درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۳۹: اشتراک و ترادف ۱

 
۱

مقدمه‌ی دوم: شارع روش عقلا را در حمل لفظ بر ظاهر معنا امضا کرده است

عقلای عالم سیره و روششان این است که الفاظ را حمل بر ظاهر می‌کنند. ما می‌خواهیم بگوییم شارع مقدس این روش را امضا کرده است. یعنی شارع هم در کلماتی که از خودش صادر می‌شود آیات و روایات این روش را امضا کرده است که عقلای عالم بیایند الفاظ خدا و رسول اکرم و سایر معصومین را حمل بر ظاهر نمایند. شارع یعنی خدا، رسول خدا و سایر معصومین این روش را امضا کرده است. چون اگر شارع بر کلام‌های خودش این روش را قبول نداشت، باید مردم را منع می‌کرد. باید می‌گفت شما اگر در کلام‌هایی که بین خودتان است حمل بر ظاهر می‌کنید، حق ندارید در کلام‌هایی که مربوط به من است حمل بر ظاهر کنید. اگر شارع این روش عقلا را امضا نداشت باید این روش را رد می‌کرد. حال آن که می‌بینیم شارع از این روش منع نکرده است. پس معلوم می‌شود این روش را قبول کرده است. دخالت نکردن شارع در این جا عین دخالت است.

۲

تطبیق مقدمه‌ی دوم: شارع روش عقلا را در حمل لفظ بر ظاهر معنا امضا کرده است

و لا بدّ أنّ الشارع (شارع قطعا خداوند است. اما رسول خدا و سایر معصومین به آن‌ها می‌گویند شارع اختلاف است. مشهور این است که به رسول خدا و ائمه‌ی معصومین شارع گفته نمی‌شود. این جا مرحوم مظفر شارع را اعم گرفته است.) قد أمضى هذا البناء (بنای عقلا؛ روش عقلا)، و جرى (مشی کرده است شارع) في خطاباته (شارع) على طريقتهم (عقلا) هذه (تاکید؛ این طریقه: حمل کلام بر ظاهر)، و إلّا (اگرشارع این روش را امضا نکرده باشد: و ان لم یمض) لزَجَرنا و نَهانا عن هذا البناء (روش عقلا) في خصوص خطاباته (خودش)، أو لبيّن لنا طريقته (شارع) لو كان له (شارع؛ له حال است.) غير طريقتهم طريقة خاصّة يجب اتّباعها (اگر شارع این روش عقلا را قبول نداشت باید نسبت به کلام خودش روش خودش را برای ما معین می‌کرد. معلوم می‌شود شارع غیر از روش عقلا روش دیگری ندارد.)، و لا يجوز (عطف است بر یجب اتباعها؛ تفسیر است) التعدّي عنها إلى غيرها، فيعلم من ذلك (عدم المنع که از لزجرنا گرفته شده و عدم البیان که از لبین گرفته شده است. این که شارع منع نکرده است از روش عقلا وبیان نکرده است شیوه‌ی خودش را.) على سبيل الجزم (قطع) أنّ الظاهر حجّة عنده (شارع) كما هو (هو می‌خورد به حجت بودن ظاهر؛ استاد ما بیست و پنج سال پیش ضمیر هو را برگرداندند به ظاهر [!] این دقیق نیست.) عند العقلاء بلا فرق.

۳

اشتراک و ترادف

۱۳. الترادف و الاشتراك‏

بحث بعدی بحثی است که در کفایه مطرح شده است. مرحوم مظفر ساده‌های کفایه را آورده این جا؛ مشکلاتش را نیاورده است. چهار پنج دقیقه این را می‌گوییم. بعد وارد بحث بسیار ثمر دار و فوق سنگین استعمال لفظ در بیش از یک معنا می‌شویم. این که می‌گویم فوق السنگین البته نه این جا. مثلا در کفایه این بحث سنگین مطرح شده است. این جا سنگین‌هایش را انداخته است.

مقدمه: ما یک اشتراک لفظی داریم؛ یک ترادف. اشتراک لفظی این است که یک لفظ دو معنا یا بیشتر دارد و برای هر معنا جداگانه وضع شده است. در منطق خواندید. مثل لفظ عین که هفتاد معنا دارد. برای هر کدام هم وضع جداگانه داشته است.

مشترک لفظی در علم اصول با مشترک لفظی در علم فلسفه فرق دارد. وعده‌مان فلسفه ان شاء الله.

یا مثل کلمه‌ی «جون» که یک لفظ است. برای دو معنا وضع شده است: سفید، سیاه. یا ضحک: خندیدن، حیض شدن.

یک چیز دیگر هم داریم به نام ترادف که عکس بالاست. دو لفظ یا بیشتر یک معنا دارد. مثل کلمه‌ی اسد، غصنفر، ارسلان. این‌ها سه لفظ اند یک معنا دارند.

با حفظ این مقدمه درباره‌ی اشتراک لفظی و ترادف ما دو بحث داریم. در ذهنتان باشد که اشتراک معنوی محل بحث نیست. اشتراک معنوی فوف العاده زیاد است.

بحث اول: امکان وقوعی: آیا این دو امکان وقوعی دارند و و اقع شده‌اند یا خیر. اولین بحث این است: آیا اشتراک لفظی امکان وقوعی دارد یا نه؟ معنای امکان وقوعی در برابر امکان ذاتی این است: از بودنش امر محالی لازم نمی‌آید. آیا اشتراک لفظی در کلام عرب امکان وقوعی دارد؟ بعضی می‌گویند امکان وقوعی دارد: یعنی اگر در کلام عرب مشترک لفظی باشد از بودن مشترک لفظی در کلام عرب امر محالی لازم نمی‌آید.

بعضی می‌گویند مشترک لفظی اشتحاله‌ی وقوعیه دارد. یعنی نگویید محال است واقع شود؛ صحبت از وقوع نیست. بگویید از بودنش در کلام عرب محال لازم می‌آید.

این اختلاف در ترادف هم هست.

بعد از این که امکان وقوعی ثابت شد نوبت به وقوع می‌رسد. آیا در کلام عرب مشترک لفظی واقع شده است. آیا الفاظی در کلام عرب داریم که مشترک لفظی باشد؟ و آِا الفاظی داریم که متراذف بشاند.

عقیده‌ی مرحوم مظفر به تبع صاحب کفایه این است که مشترک لفظی و ترادف از مرحله‌ی امکان گذشته‌اند و اصلا واقع شده‌اند.

اگر گفتی امکان وقوعی دارد لازمه‌اش وقوع نیست. اما اگار گفتی واقع شده است لازمه‌اش امکان وقوعی است.

دلیل این‌ها سه دلیل است: دلیل اول: نقل اهل لغت: اهل لغت برای ما بعضی از الفاظ را نقل کرده‌اند که این‌ها دو معنا دارند یا بیشتر یا دو لفظ یا بیشتر نقل کرده‌اند که یک معنا دارند.

دلیل دوم: تبادر: گاهی از یک لفظ دو معنا تبادر می‌کند. خب اگر از یک معنا دو معنا تبادر کرد، ثبت اشتراک لفظی. گاهی از دو لفظ یا بیشتر یک معنا تبادر م کند. فثبت ترادف

سوم: صحت حمل: ما می‌یینیم حمل یک لفظ بر دو معنا صحیح است. فثبت اشتراک. از طرفی می‌بینیم حمل دو لفظ بر یک لفظ صحیح است. فثبت ترادف. مثل این که می‌بینی به شیر هم اسد حمل می‌شود هم غصنفر

 بحث دوم را دیگر کفایه مطرح نکرده است. میرزای نایینی مطرح کرده است. لذا ایشان دقیقا عبارت میرزای نایینی را آورده است. بدون کم و زیاد.

منشا پیدایش اشتراک لفظی و ترادف چیست؟ این مطلب از کجا پیدا شده است؟

در این جا دو احتمال است. الف: مرحوم مظفر می‌گوید یحتمل منشا پیدایش این دو وضع واضع واحد باشد. این یعنی یک نفر امروز یک لفظ را وضع کرد برای یک معنا. فردا همین آقا نیاز می‌بیند می‌آید همین لفظ را وضع می‌کند برای یک معنای دیگر. ثبت اشتراک. آن وقت همین واضع امروز می‌آید این لفظ را برای این معنا وضع می‌کند؛ فردا می‌آید لفظ دیگر را برای همین معنا وضع می‌کند. این یک احتمال.

دو: یحتمل منشا پیدایش این دو وضع واضعین متعدد باشد. این یعنی چه؟ این یعنی این: این قبیله از یک افرادی درست شده است. هر کدام هر وقت نیاز ببینند یک لفظی را برای یک معنا وضع می‌کنند. این قبیله می‌آید لفظ عین را برای معنا ی طلا وضع می‌کند. آن قبیله بدون اطلاع از قبیله قبلی می‌آید لفظ عین را برای نقره وضع می‌کند. شما می‌بینید لغت این قبیله فصیح است و درست. لغت آن قبیله هم فصیح است و درست. می‌آیی این‌ها را جمع می‌کنی در یک کتاب لغت می‌نویسی. بعد از این که جمع کردی می‌بینی که‌ای داد بیداد! در لغت‌های این دو لفظ عین دو معنا دارد. ثبت اشتراک.

در ترادف: این قبیله لفظ انسان را برای بشر وضع می‌کند. قبیله دوم بدون اطلاع از قبیله اول لفظ آدم را برای بشر وضع می‌کند. نه این که هر کدام از این قبیله‌ها در لغتشان معصوم اند، حضرتعالی می‌آیی این‌ها را جمع می‌کنی. بعد که چمع کردی می‌بینی که دو لفظ است که یک معنا دارند. این را م یگویند وضع واضعین متعدد. چون این قبیله خودش از افرادی درست شده است که هر کدام از این افراد هنگام نیاز الفاظی را برای معنا وضع می‌کنند.

بعد میرزا می‌فرماید از بین این دو احتمال احتمال دوم احتمال ظاهر است. یعنی می‌گوید منشا پیدایش ترادف و اشتراک واضعین متعدد است. به چه دلیل؟ به دو دلیل. دلیل اول: بعضی از مورخین لغت تصریح کرده‌اند. بعضی از کسانی که کارشان تاریخ لغت است که کار سنگینی است و در زمان ما ایتالیا حرف اول را می‌زند. لذا رمز گشایی الفاظ کلمات مال سه هزار سال پیش بده دست این‌ها برایت رمز گشایی می‌کنند.

دلیل دوم: میرزا می‌گوید لغت را به طایفه نسبت می‌دهند نه به شخص. می‌گویند لغه الحجاز، لغه بنی تمیم، لغه حِمیَر. از این که لغت را اسناد به قبیله می‌دهند معلوم می‌شود که واضع لغت و در نتیجه منشا پیدایش ترادف و اشتراک قبیله است نه شخص. مثلا می‌گویند در لغت طیّ به جال «ال» «ام» به کار می‌رود. معلوم می‌شود که واضع لغت قبیله است.

در ترادف هم اختلاف است. مثلا ابوهلال عسکری می‌گوید بعضی از علما معتقدند که ترادف در کلام عرب نیست. می‌گوییم چرا؟ می‌گوید هر لفظی که شما خیال می‌کنی ترادف است بدهیم دست اهل لغت دو معنای متباین از آن بیرون می‌آورد.

یک نکته در درس امروز مهم بود و آن این که بفهمید مراد از امکان امکان وقوعی است. نه امکان ذاتی. امکان ذاتی همه بدون استثنا می‌گویند ترادف و اشتراک امکان ذاتی دارد. به خاطر این که ترادف و اشتراک منجر به اجتماع نقیضین یا اجتماع ضدین نیست.

۴

تطبیق اشتراک و ترادف

۱۳. الترادف و الاشتراك‏

لا ينبغي الإشكال في إمكان الترادف و الاشتراك (مراد از امکان امکان وقوعی شد. کسانی که می‌گویند امکان دارد می‌گویند اگر در کلام عرب باشد امر محالی لازم نمی‌آید.)، بل في وقوعهما (می‌دانید وقوع بعد از امکان است. ووقوع یعنی می‌خواهد بگوید اصلا در کلام عرب لفظ مترادف داریم. همین که لفظ مترادف داریم نشان این است که امکان وقوعی اش قطعی است. در ذهنتان باشد هر جا که مطلبی امکان وقوعی داشت لازمه‌اش وقوع نیست. ولی هر چیزی که واقع شده بود لازمه‌اش امکان وقوعی است.) في اللغة العربيّة، فلا (فاء نتیجه) يصغى (گوش فرا داده نمی‌شود) إلى مقالة (گفتار) من أنكرهما (امکان و وقوع). و هذه (مبتدا؛ مشار الیه لغت عربیه بعد) بين أيدينا (خبر؛ ترجمه تحت اللفظی اش: بین دستان ماست. همیشه عرب کلمه بین ایدینا را کنایه می‌گیرد از جلو.) اللغة العربيّة (بدل یا عطف بیان یا بدل برای هذه است. مشهور می‌گویند عطف بیان یا بدل. ملا محسن می‌گوید صفت هم جایز است.) و وقوعهما (ترادف و اشتراک) فيها (لغت عرب) واضح‏ لا يحتاج إلى بيان.

(بحث دوم:) و لكن ينبغي أن نتكلّم في نشأتهما (پیدایش ترادف و اشتراک)، فإنّه (شان) يجوز (یجوز، یجوز فلسفی است. یعنی یحتمل. اول بحث اجتماع امر ونهی جواز را برایتان معنا می‌کنم. یکی از معانی جواز احتمال است.) أن يكونا من وضع واضع واحد، (دیگر نیاز نبود این‌ها را بگویی خدا رحمتت کند) بأن يضع شخص واحد لفظين لمعنى واحد أو لفظا لمعنيين، و (۲.) يجوز (یحتمل) أن يكونا من وضع واضعِين متعدّدين (چرا به قبیله می‌گوید واضعین متعددین چون افراد زیادی در قبیله هستند که هر کدام واضع هستند. البته این جا پای دو قبیله در میان است.)، فتضع قبيلةٌ- مثلا- لفظا لمعنًى و قبيلة أخرى لفظا آخر لذلك المعنى (فثبت ترادف)، أو تضعُ قبيلةٌ لفظا لمعنى و قبيلة اخرى ذلك اللفظ لمعنى آخر (اشتراک). و عند الجمع بين هذه اللغات (لغات این قبیله با آن قبیله) باعتبار أنّ كلّ لغة منها (لغات) لغة عربيّة صحيحة يجب (صفت برای لغه عربیه) اتّباعها يحصل الترادف و الاشتراك (عند الجمع که پیشتر بود متعلق است به یحصل).

و الظاهر أنّ الاحتمال الثاني (منشا واضعین متعدد است.) أقرب إلى واقع (حقیقت) اللغة العربيّة (یعنی موقعی که نگاه می‌کنیم به مطلب واقعی که در مورد لغت عربی هست پی به احتمال دوم می‌بریم.)، كما صرّح به بعض المؤرّخين للّغة، و على الأقلّ (یعنی حداقل؛ یعنی بر فرضی که حرف بعضی از مورخین لغت درست نباشد...) فهو (احتمال دوم) الأغلب (یعنی احتمال بیشتر دارد.) في نشأة (پیدایش) الترادف و الاشتراك، و لذا نسمع علماء العربيّة يقولون: لغة الحجاز كذا، و لغة حِميَر كذا، و لغة تميم كذا... و هكذا (این چطور دلیل می‌شود؟ لغت را اسناد به قبیله داده است. این نشان می‌دهد که واضع لغت و نتیجتا منشا پیدایش ترادف واشتراک قبیله است.). فهذا (اسناد لغت به طائفه) دليل على تعدّد الوضع (تعدد وضع یعنی تعدد معنا. حالا یا تعدد معنا نسبت به یک لفظ ثبت اشتراک یا تعدد معنا نسبت به دو لفظ در هر دو قبیله. معنا ظاهرا متعدد شده است. الوضع یعنی معنا. این تعدد در اشتراک خوب جواب می‌دهد. ولی در ترادف یعنی نسبت به هر لغتی. مثلااین قبیله می‌گوید انسان این معنا را دارد. آن قبیله به حسب خودش می‌گوید بشر این معنا را دارد. متعدد است. ولی عند الجمع می‌بینی متعدد نیست. این طور معنا کرده‌اند چون تعدد قبایل دارد.) بتعدّد القبائل و (تفسیر) الأقوام و (تفسیر) الأقطار في الجملة (این فی الجمله خیلی با ارزش است. یعنی در بعض الالفاظ. صور موجبه‌ی جزییه است. یعنی اگر بگوییم منشا اشتراک و ترادف قبیله است این در بعض الفاظ است. در بعضی الفاظ ممکن است منشاش شخص واضع بوده است.). و لا تهمّنا (مهم نمی‌باشد) الإطالة في ذلك (منشا).

أصل واحد هو «أصالة الظهور» ، ولذا لو كان الكلام ظاهرا في المجاز واحتمل إرادة الحقيقة انعكس الأمر ، وكان الأصل من اللفظ المجاز ، بمعنى أنّ الأصل الظهور ، ومقتضاه الحمل على المعنى المجازيّ ، ولا تجري أصالة الحقيقة حينئذ. وهكذا لو كان الكلام ظاهرا في التخصيص أو التقييد.

حجيّة الأصول اللفظيّة

وهي الجهة الثانية من البحث عن الأصول اللفظيّة ، والبحث عنها يأتي في بابه ـ وهو باب مباحث الحجّة (١) ـ. ولكن ينبغي الآن أن نتعجّل في البحث عنها ؛ لكثرة الحاجة إليها ، مكتفين بالإشارة ، فنقول :

إنّ المدرك والدليل في جميع الأصول اللفظية واحد ، وهو تباني العقلاء في الخطابات الجارية بينهم على الأخذ بظهور الكلام ، وعدم الاعتناء باحتمال إرادة خلاف الظاهر ، كما لا يعتنون باحتمال الغفلة ، أو الخطأ ، أو الهزل ، أو إرادة الإهمال والإجمال ، فإذا احتمل الكلام المجاز أو التخصيص أو التقييد أو التقدير لا يوقفهم ذلك عن الأخذ بظاهره ، كما يلغون أيضا احتمال الاشتراك والنقل ونحوهما.

ولا بدّ أنّ الشارع قد أمضى هذا البناء ، وجرى في خطاباته على طريقتهم هذه ، وإلاّ لزجرنا ونهانا عن هذا البناء في خصوص خطاباته ، أو لبيّن لنا طريقته لو كان له غير طريقتهم طريقة خاصّة يجب اتّباعها ، ولا يجوز التعدّي عنها إلى غيرها ، فيعلم من ذلك على سبيل الجزم أنّ الظاهر حجّة عنده كما هو عند العقلاء بلا فرق.

١٣. الترادف والاشتراك

لا ينبغي الإشكال في إمكان الترادف والاشتراك ، بل في وقوعهما في اللغة العربيّة ، فلا يصغى إلى مقالة من أنكرهما (٢). وهذه بين أيدينا اللغة العربيّة ووقوعهما فيها واضح

__________________

(١) يأتي في مبحث «وجه حجّية الظهور» من الباب الخامس من المقصد الثالث : ٤٩٤ و ٤٩٥.

(٢) كتغلب والأبهريّ والبلخيّ على ما في مفاتيح الأصول : ٢٣. وكالمحقّق النهاونديّ في تشريح الأصول : ٤٧.

لا يحتاج إلى بيان.

ولكن ينبغي أن نتكلّم في نشأتهما ، فإنّه يجوز أن يكونا من وضع واضع واحد ، بأن يضع شخص واحد لفظين لمعنى واحد أو لفظا لمعنيين ، ويجوز أن يكونا من وضع واضعين متعدّدين ، فتضع قبيلة ـ مثلا ـ لفظا لمعنى وقبيلة أخرى لفظا آخر لذلك المعنى ، أو تضع قبيلة لفظا لمعنى وقبيلة اخرى ذلك اللفظ لمعنى آخر. وعند الجمع بين هذه اللغات باعتبار أنّ كلّ لغة منها لغة عربيّة صحيحة يجب اتّباعها يحصل الترادف والاشتراك.

والظاهر أنّ الاحتمال الثاني أقرب إلى واقع اللغة العربيّة ، كما صرّح به بعض المؤرّخين للّغة (١) ، وعلى الأقلّ فهو الأغلب في نشأة الترادف والاشتراك ، ولذا نسمع علماء العربيّة يقولون : لغة الحجاز كذا ، ولغة حمير كذا ، ولغة تميم كذا ... وهكذا. فهذا دليل على تعدّد الوضع بتعدّد القبائل والأقوام والأقطار في الجملة. ولا تهمّنا الإطالة في ذلك.

تمرينات (٤)

١. ما المراد من قولهم : «إنّ الاستعمال أعمّ من الحقيقة والمجاز»؟

٢. ما هي طريقة العلماء السابقين في إثبات وضع اللفظ؟

٣. ما المراد من أصالة الحقيقة؟

٤. ما المراد من أصالة العموم وأصالة الإطلاق؟

٥. ما المراد من أصالة عدم التقدير؟

٦. ما المراد من أصالة الظهور؟

٧. ما الدليل على حجّيّة الأصول اللفظيّة؟

٨. ما الفرق بين الترادف والاشتراك؟

٩. ما هو المنشأ في تحقّق الترادف والاشتراك؟

__________________

(١) وهو عبد الرحمن جلال الدين السيوطيّ في المزهر ١ : ٣٦٩.