درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۳۸: اصول لفظیه ۳

 
۱

خطبه

۲

چند آدرس

گوشه‌ی «العلامه الثالثه» بنویس: اصطلاحات الاصول/۶۴، مفاتیح الاصول/۷۵ (مفاتیح در مباحث الفاظ مفصل‌ترین کتاب اصولی؛ نوشته سید محمد مجاهد، استاد شیخ انصاری است.) گوشه‌ی دوازده بنویس: اصطلاحات الاصول/۵۶، مفاتیح الاصول /۷۸، گوشه‌ی اصاله الحقیقه بنویسید: اصول صدر (حلقات) / ۱/ ۱۰۱، مفاتیح الاصول/ ۸۸

۳

یکی دیگر از اصول لفظیه: اصاله الظهور

اول یک مقدمه‌ی کوتاه می‌گوییم بعد اصاله الظهور روشن می‌شود. مرحوم آسید محمد مجاهد در مفاتیح می‌گوید لفظ چهار صورت دارد: یک نص، دو ظاهر.

لفظ نص به لفظی می‌گویند که یک معنا دارد و موقعی که از متکلم صادر می‌شود طرف غیر این معنا را احتمال نمی‌دهد. به این می‌گویند نص. مثل این که در روایت ما داریم یحرم الکذب. یحرم یک معنا دارد: حرمت. و موقعی که متکلم این را می‌شنود غیر آن را احتمال نمی‌دهد.

یا مثل یجب: یک معنا دارد. وجوب و کسی که این را می‌شنود معنای غیر این نمی‌دهد. یا یستحب.

اما یک لفظی داریم که این لفظ ظاهر است. ظاهر به لفظی گفته می‌شود که در آن دو احتما لاست ولی یک احتمال بر احتمال دیگر می‌چربد. لذا شما موقعی که این لفظ را حمل بر احتمالی که می‌چربد یم کند احتمال غیر این ضعیف است. مثل صیغه‌ی امر. موقعی که مولا به شما می‌گوید اقیمو الصلاه دو احتمال در آن هست: یحتمل وجوب یحتمل استحباب. ولی از بین این دو یک احتمال قوی‌تر از دیگر ی است. و آ« هم وجوب است. این جامی گویند صیغه‌ی امر ظهور در وجوب دارد.

یا وقتی مولا به شما می‌گوید لا تشرب الخمر. صیغه‌ی نهی است. این صیغه‌ی نهی دو احتمال است. یکی حرمت یکی کراهت. ولی از بین این احتمال حرمت قوی‌تر است. لذا وظیفه‌ی شما این است که لفظ را حمل بر احتمال قوی‌تر بکنی.

باحفظ این مقدمه، آخرین اصل اصاله الظهور است. اصالت یعنی قانون عند العقلا؛ الظهور یعنی حمل لفظ بر ظاهر. وقتی یک لفظی از متکلم صادر می‌شود و این لفظ ظهور در یک معنا دارد. یک موقع یقین داری که این معنا مراد متکلم هست. فبها. یک مرتبه یقین داری که این معنا مراد متکلم نیست. فبها. اما یک مرتبه شک می‌کنی که آیا مراد متکلم این ظاهر هست یا نه؛ این جا عقلای عالم می‌گویند وظیفه‌ی ما این است که این لفظ را حمل بر ظاهر بکنیم مگر این که خلافش برای ما...

بیشترین اصلی که در استنباط حکم شرعی استقاده می‌شود همین اصالت ظهرو است. البته به عقیده‌ی ایشان باقی اصل‌ها هم به این اصل باز می‌گردد. ولی موردی نیست [که اصالت ظهور در آن به کار نرود.] شما مگر چند تا نص دارید؟ هر حکم شرعی که استنباط می‌شود حتما از این اصالت ظهور استفاده می‌شود.

ایشان وارد یک بحثی می‌شود که در جلد دوم مفصلا مطرح می‌کند. در انی جا مطرح کرده است.

درباره‌ی این اصول، یک بحثی ایشان در جلد دوم مطرح می‌کنند: ص ۱۳۹. درباره‌ی این اصول کلا سه نظریه هست. نظریه اول نظریه صاحب کفایه است و مرحوم مظفر: این که تمام این اصول بازگشتتان به اصاله الظهور است. این یعنی ما در دنیا یک اصل بیشتر نداریم. آن هم اصاله الظهور است. منتها این اصاله الظهور به رنگ‌های مختتلف در می‌آید: گاهی به رنگ اصاله الحقیقه، گاهی اصاله العموم، گاهی اصاله الاطلاق، گاهی....

حالا من روی یکی پیاده می‌کنم: اصاله الحقیقه را شما زمانی پیاده می‌کردید که یک لفظ از متکلم صادر می‌شد که یک معنای حقیقی داشت و یک معنای مجازی. شما احتمال می‌دادید مراد متکلم معنای مجازی باشد یا معنای مجازی. این جا می‌گفتید اصاله الحقیقه. شما چرا لفظ را حمل را بر حقیقت می‌کنید؟ به خاطر این که لفظ از بین معنای حقیقی و مجازی ظهور در معنای حقیقی دارد.

عقلای عالم یم گویند ما ظهور را قبول می‌کنیم. چون این اصول را می‌خواهیم در آیات و روایت پیاده کنیم پس دلیل می‌خواهد. اگر این‌ها را برگرداندید به اصاله الظهور دلیل دراد: بنای عقلا. لذا این نظریه هیچ مشکلی ندارد. نظرات دیگر همه مشکل دارند و افتاده‌اند در تکاپو.

نظریه دوم: نظریه شیخ انصاری: تمام این اصول بازگشت می‌کند به اصالت عدم قرینه. شما چرا لفظ را حمل می‌کنید بر معنای حقیقی؟ شیخ می‌گوید به خاطر این که قرینه‌ای بر غیر معنای حقیقی [نداریم].

شیخ دچار مشکل است در ادله‌ی حجیت این اصول.

نظریه سوم: نظریه بعضی از سنی‌ها. می‌گویند تمام این اصول اصل برأسه. دلیل هم دارند.

ذهب الشيخ الأعظم في رسائله إلى أنّ الأصول الوجوديّة... ترجع كلّها إلى أصالة عدم... و ذهب الشيخ صاحب «الكفاية» إلى العكس من ذلك أي: إنّه يرى أنّ أصالة عدم القرينة هي التي ترجع إلى أصالة الظهور.

۴

تطبیق اصاله الظهور

۵. اصاله الظهور (اصالت یعنی قانون عند العقلا، الظهور یعنی حمل لفظ بر ظاهر)

و موردها (مجرای اصاله الظهور) ما (موریدی است که) إذا كان اللفظ ظاهرا في معنى خاصّ (مثل وجوب) لا على وجه (صورت) النصّ فيه (در آن معنا) (این معنای نص است:) (الذي لا يُحتمل معه (آن معنا) الخلاف (خلاف آن معنا))، بل كان (لفظ) يحتمل (لفظ) إرادة خلاف الظاهر (مثل کلام صاحب معالم می‌گوید صیغه‌ی امر ظهور در وجوب دارد. ولی کثیرا در کلمات ائمه استعمال در استحباب می‌شود. ولی ما امر را حمل بر ظاهر می‌کنیم.)، فإنّ (فاء تفصیل) الأصل (قانون) حينئذ (حین احتمال اراده خلاف ظاهر. احتمال را تو می‌دهی؛ اراده را متکلم می‌کند.) أن يحمل الكلام على الظاهر فيه (کلام).

(نکته:) و في الحقيقة أنّ جميع الأصول المتقدّمة راجعة إلى هذا الأصل؛ لأنّ اللفظ مع احتمال المجاز- مثلا- ظاهر في الحقيقة، و (اللفظ) مع احتمال التخصيص ظاهر في العموم، و مع احتمال التقييد ظاهر في الإطلاق، و مع احتمال التقدير ظاهر في عدمه (تقدیر). فمؤدَّى (محتوا) أصالة الحقيقة نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال المجاز، و مؤدّى أصالة العموم هو نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال التخصيص... و هكذا في باقي الأصول المذكورة.

فلو عبّرنا بدلا عن كلّ من هذه الأصول بأصالة الظهور كان التعبير صحيحا مؤدّيا للغرض (می‌رساند مقصود را)، بل (اصالت ظهور دلیل دارد. وقتی همه‌ی اصول را بر گردانی به اصاله الظهور؛ پس همه‌ی این اصول هم دلیل پیدا می‌کنند) كلّها (این اصول) يرجع اعتبارها إلى اعتبار أصالة الظهور، فليس عندنا في الحقيقة (در واقع؛ نه حقیقت در برابر مجاز) إلّا أصل واحد هو (اصل واحد) «أصالة الظهور»، و لذا (به خاطر این که در واقع یک اصل است.) لو (لو گفته است. بحثش را در بلاغت خوانده‌اید و بحثش هم بحث سنگینی است و کم کسی متوجه شده است. فرض کنید پیش عقلا یک لفظی ظهور در معنای مجازی داشت. شما موقعی که لفظ را می‌شنوید می‌گویید الاصل الحقیقه؟ نمی‌گویید. می‌گویید الاصل المجاز. این معلوم است که همه چیز دور ظهور می‌گردد. لو گفته است: یعنی این طور نیست.) كان الكلام ظاهرا في المجاز و احتمل إرادة الحقيقة انعكس الأمر (قضیه؛ عکس می‌شود یعنی چه؟ یعنی:)، و كان الأصل من اللفظ المجاز، بمعنى أنّ الأصل الظهور، و مقتضاه (اصل) الحمل على المعنى المجازيّ، و لا تجري أصالة الحقيقة حينئذ (حین ظاهر بودن مجاز). و هكذا لو كان الكلام ظاهرا في التخصيص أو التقييد.

۵

حجیت اصول لفظیه

این اصول حجت است یا نه؟ بله حجت است. دلیل: بنای عقلا. تا ابد در ذهنتان باشد. هر جا می‌گوید بنای عقلا بدانید بنای عقلا از دو مقدمه تشکیل شده است. مقدمه اول: عقلا این بنا و روش را دارند. مقدمه دوم: شارع مقدس هم این روش را امضا کرده است. الان مرحوم مظفر و صاحب کفایه همه‌ی اصول را بر گرداند به اصاله الظهور. می‌گوید عقلای عالم این روش را دارند. روششان این است که اگر یک لفظ یک معنای حقیقی دراد یک مجازی لفظ را حمل بر معنای حقیقی می‌کنند. عقلای عالم این روش را دارند که شما احتمال می‌دهند جدی دراد صحبت می‌کند یا شوخی، کلام او را حمل بر جدی می‌کنند.

این مقدمه اول. بعدا در مقدمه‌ی دوم می‌رسیم که شارع مقدس این روش را امضا کرده است.

۶

تطبیق حجیت اصول لفظیه

حجيّة الأصول اللفظيّة

(حالا «این یکی اش بوده است»، مفصلا در بحث ملازمات عقلیه ص ۲۲۷ می‌رسید: «فلا بد أن يحكم الشارع بحكمهم لأنه منهم بل رئيسهم فهو بما هو عاقل بل خالق العقل كسائر العقلاء» چرا گفته است بما هو عاقل. چون شارع سمت‌های زیادی دارد. گاهی بما هو عاقل به او نگاه می‌کنیم. گاهی بما هو شارع. گاهی بما هو مکون) و هي (حجیت اصول لفظیه) الجهة الثانية من البحث عن الأصول اللفظيّة (مرحوم مظفر می‌گوید این بحث از این که آیا اصول لفظیه حجت است یا جایش در جلد دوم سات. ولی چون این جا به آن نیاز است زودتر کمی می‌گوییم، و البحث عنها يأتي في بابه (بحث) - و هو (بابه) باب مباحث الحجّة (ایشان در مباحث حجت دو صفحه بحث می‌کند) -. و لكن ينبغي الآن أن نتعجّل في البحث عنها (حجیت)؛ لكثرة الحاجة إليها (بحث از حجیت)، مكتفين بالإشارة، فنقول:

إنّ المدرك و (تفسیر) الدليل في جميع الأصول اللفظية واحد، و هو (واحد) تباني (بناء گذاشتن عقلا) العقلاء في الخطابات (کلام‌ها) الجارية بينهم (عقلا) على الأخذ بظهور الكلام (الان من یک عاقل ایشان هم یک عاقل. وقتی من به ایشان می‌گویم چای بیاورد. ایشان ظاهر کلام را می‌بیند. به خاطر همین حمل بر وجوب می‌کند و می‌رود و چای می‌آورد.)، و عدم الاعتناء باحتمال إرادة خلاف الظاهر، كما لا يعتنون (اعتنا نمی‌کنند) باحتمال الغفلة، أو الخطأ، أو الهزل، أو إرادة الإهمال و الإجمال (فرق بین اهمال و اجمال: نمی‌خواهد بگوید؛ می‌خواهد نگوید؛ در هر دو کلام مبهم است. در اهمال قصد متکلم ابهام گویی نیست. ولی در اجمال قصد متکلم ابهام گویی هست. موقعی که من حرف می‌زنم شما نمی‌گویید اصل این است که ایشان در مقام ابهام گویی است. می‌گویی اصل این است که ایشان هر چه در دلش است به زبان آورد.)، فإذا احتمل الكلام المجازَ أو التخصيص أو التقييد أو التقدير لا يوقفهم ذلك (متوقف نمی‌کند عقلا را احتمال مجاز یا تخصیص یا تقیید) عن الأخذ بظاهره (کلام)، كما يلغون (عقلا) أيضا احتمال الاشتراك و النقل و نحوهما (زیر نحوهما خط بکشید فردا از من بخواهید که این چیست. این نحوهما خیلی مهم است).

صحّته أن ينشأ بألفاظ عربيّة؟ فإنّنا نتمسّك بأصالة إطلاق البيع في الآية لنفي اعتبار هذا الشرط والتقييد به ، فنحكم حينئذ بجواز البيع بالألفاظ غير العربيّة.

٤. أصالة عدم التقدير

وموردها ما إذا احتمل التقدير في الكلام وليس هناك دلالة على التقدير فالأصل عدمه.

ويلحق بأصالة عدم التقدير أصالة عدم النقل وأصالة [عدم] الاشتراك. وموردهما ما إذا احتمل معنى ثان موضوع له اللفظ ، فإن كان هذا الاحتمال مع فرض هجر المعنى الأوّل ـ وهو المسمّى بـ «المنقول» ـ فالأصل عدم النقل ، وإن كان مع عدم هذا الفرض ـ وهو المسمّى بـ «المشترك» ـ فالأصل عدم الاشتراك ؛ فيحمل اللفظ في كلّ منهما على إرادة المعنى الأوّل ما لم يثبت النقل والاشتراك. أمّا إذا ثبت النقل فإنّه يحمل على المعنى الثاني ، وإذا ثبت الاشتراك فإنّ اللفظ يبقى مجملا لا يتعيّن في أحد المعنيين إلاّ بقرينة على القاعدة المعروفة في كلّ مشترك.

٥. أصالة الظهور

وموردها ما إذا كان اللفظ ظاهرا في معنى خاصّ لا على وجه النصّ فيه الذي لا يحتمل معه الخلاف ، بل كان يحتمل إرادة خلاف الظاهر ، فإنّ الأصل حينئذ أن يحمل الكلام على الظاهر فيه.

وفي الحقيقة أنّ جميع الأصول المتقدّمة راجعة إلى هذا الأصل ؛ لأنّ اللفظ مع احتمال المجاز ـ مثلا ـ ظاهر في الحقيقة ، ومع احتمال التخصيص ظاهر في العموم ، ومع احتمال التقييد ظاهر في الإطلاق ، ومع احتمال التقدير ظاهر في عدمه. فمؤدّى أصالة الحقيقة نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال المجاز ، ومؤدّى أصالة العموم هو نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال التخصيص ... وهكذا في باقي الأصول المذكورة.

فلو عبّرنا بدلا عن كلّ من هذه الأصول بأصالة الظهور كان التعبير صحيحا مؤدّيا للغرض ، بل كلّها يرجع اعتبارها إلى اعتبار أصالة الظهور ، فليس عندنا في الحقيقة إلاّ

أصل واحد هو «أصالة الظهور» ، ولذا لو كان الكلام ظاهرا في المجاز واحتمل إرادة الحقيقة انعكس الأمر ، وكان الأصل من اللفظ المجاز ، بمعنى أنّ الأصل الظهور ، ومقتضاه الحمل على المعنى المجازيّ ، ولا تجري أصالة الحقيقة حينئذ. وهكذا لو كان الكلام ظاهرا في التخصيص أو التقييد.

حجيّة الأصول اللفظيّة

وهي الجهة الثانية من البحث عن الأصول اللفظيّة ، والبحث عنها يأتي في بابه ـ وهو باب مباحث الحجّة (١) ـ. ولكن ينبغي الآن أن نتعجّل في البحث عنها ؛ لكثرة الحاجة إليها ، مكتفين بالإشارة ، فنقول :

إنّ المدرك والدليل في جميع الأصول اللفظية واحد ، وهو تباني العقلاء في الخطابات الجارية بينهم على الأخذ بظهور الكلام ، وعدم الاعتناء باحتمال إرادة خلاف الظاهر ، كما لا يعتنون باحتمال الغفلة ، أو الخطأ ، أو الهزل ، أو إرادة الإهمال والإجمال ، فإذا احتمل الكلام المجاز أو التخصيص أو التقييد أو التقدير لا يوقفهم ذلك عن الأخذ بظاهره ، كما يلغون أيضا احتمال الاشتراك والنقل ونحوهما.

ولا بدّ أنّ الشارع قد أمضى هذا البناء ، وجرى في خطاباته على طريقتهم هذه ، وإلاّ لزجرنا ونهانا عن هذا البناء في خصوص خطاباته ، أو لبيّن لنا طريقته لو كان له غير طريقتهم طريقة خاصّة يجب اتّباعها ، ولا يجوز التعدّي عنها إلى غيرها ، فيعلم من ذلك على سبيل الجزم أنّ الظاهر حجّة عنده كما هو عند العقلاء بلا فرق.

١٣. الترادف والاشتراك

لا ينبغي الإشكال في إمكان الترادف والاشتراك ، بل في وقوعهما في اللغة العربيّة ، فلا يصغى إلى مقالة من أنكرهما (٢). وهذه بين أيدينا اللغة العربيّة ووقوعهما فيها واضح

__________________

(١) يأتي في مبحث «وجه حجّية الظهور» من الباب الخامس من المقصد الثالث : ٤٩٤ و ٤٩٥.

(٢) كتغلب والأبهريّ والبلخيّ على ما في مفاتيح الأصول : ٢٣. وكالمحقّق النهاونديّ في تشريح الأصول : ٤٧.