اول یک مقدمهی کوتاه میگوییم بعد اصاله الظهور روشن میشود. مرحوم آسید محمد مجاهد در مفاتیح میگوید لفظ چهار صورت دارد: یک نص، دو ظاهر.
لفظ نص به لفظی میگویند که یک معنا دارد و موقعی که از متکلم صادر میشود طرف غیر این معنا را احتمال نمیدهد. به این میگویند نص. مثل این که در روایت ما داریم یحرم الکذب. یحرم یک معنا دارد: حرمت. و موقعی که متکلم این را میشنود غیر آن را احتمال نمیدهد.
یا مثل یجب: یک معنا دارد. وجوب و کسی که این را میشنود معنای غیر این نمیدهد. یا یستحب.
اما یک لفظی داریم که این لفظ ظاهر است. ظاهر به لفظی گفته میشود که در آن دو احتما لاست ولی یک احتمال بر احتمال دیگر میچربد. لذا شما موقعی که این لفظ را حمل بر احتمالی که میچربد یم کند احتمال غیر این ضعیف است. مثل صیغهی امر. موقعی که مولا به شما میگوید اقیمو الصلاه دو احتمال در آن هست: یحتمل وجوب یحتمل استحباب. ولی از بین این دو یک احتمال قویتر از دیگر ی است. و آ« هم وجوب است. این جامی گویند صیغهی امر ظهور در وجوب دارد.
یا وقتی مولا به شما میگوید لا تشرب الخمر. صیغهی نهی است. این صیغهی نهی دو احتمال است. یکی حرمت یکی کراهت. ولی از بین این احتمال حرمت قویتر است. لذا وظیفهی شما این است که لفظ را حمل بر احتمال قویتر بکنی.
باحفظ این مقدمه، آخرین اصل اصاله الظهور است. اصالت یعنی قانون عند العقلا؛ الظهور یعنی حمل لفظ بر ظاهر. وقتی یک لفظی از متکلم صادر میشود و این لفظ ظهور در یک معنا دارد. یک موقع یقین داری که این معنا مراد متکلم هست. فبها. یک مرتبه یقین داری که این معنا مراد متکلم نیست. فبها. اما یک مرتبه شک میکنی که آیا مراد متکلم این ظاهر هست یا نه؛ این جا عقلای عالم میگویند وظیفهی ما این است که این لفظ را حمل بر ظاهر بکنیم مگر این که خلافش برای ما...
بیشترین اصلی که در استنباط حکم شرعی استقاده میشود همین اصالت ظهرو است. البته به عقیدهی ایشان باقی اصلها هم به این اصل باز میگردد. ولی موردی نیست [که اصالت ظهور در آن به کار نرود.] شما مگر چند تا نص دارید؟ هر حکم شرعی که استنباط میشود حتما از این اصالت ظهور استفاده میشود.
ایشان وارد یک بحثی میشود که در جلد دوم مفصلا مطرح میکند. در انی جا مطرح کرده است.
دربارهی این اصول، یک بحثی ایشان در جلد دوم مطرح میکنند: ص ۱۳۹. دربارهی این اصول کلا سه نظریه هست. نظریه اول نظریه صاحب کفایه است و مرحوم مظفر: این که تمام این اصول بازگشتتان به اصاله الظهور است. این یعنی ما در دنیا یک اصل بیشتر نداریم. آن هم اصاله الظهور است. منتها این اصاله الظهور به رنگهای مختتلف در میآید: گاهی به رنگ اصاله الحقیقه، گاهی اصاله العموم، گاهی اصاله الاطلاق، گاهی....
حالا من روی یکی پیاده میکنم: اصاله الحقیقه را شما زمانی پیاده میکردید که یک لفظ از متکلم صادر میشد که یک معنای حقیقی داشت و یک معنای مجازی. شما احتمال میدادید مراد متکلم معنای مجازی باشد یا معنای مجازی. این جا میگفتید اصاله الحقیقه. شما چرا لفظ را حمل را بر حقیقت میکنید؟ به خاطر این که لفظ از بین معنای حقیقی و مجازی ظهور در معنای حقیقی دارد.
عقلای عالم یم گویند ما ظهور را قبول میکنیم. چون این اصول را میخواهیم در آیات و روایت پیاده کنیم پس دلیل میخواهد. اگر اینها را برگرداندید به اصاله الظهور دلیل دراد: بنای عقلا. لذا این نظریه هیچ مشکلی ندارد. نظرات دیگر همه مشکل دارند و افتادهاند در تکاپو.
نظریه دوم: نظریه شیخ انصاری: تمام این اصول بازگشت میکند به اصالت عدم قرینه. شما چرا لفظ را حمل میکنید بر معنای حقیقی؟ شیخ میگوید به خاطر این که قرینهای بر غیر معنای حقیقی [نداریم].
شیخ دچار مشکل است در ادلهی حجیت این اصول.
نظریه سوم: نظریه بعضی از سنیها. میگویند تمام این اصول اصل برأسه. دلیل هم دارند.
ذهب الشيخ الأعظم في رسائله إلى أنّ الأصول الوجوديّة... ترجع كلّها إلى أصالة عدم... و ذهب الشيخ صاحب «الكفاية» إلى العكس من ذلك أي: إنّه يرى أنّ أصالة عدم القرينة هي التي ترجع إلى أصالة الظهور.