درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۳۷: اصول لفظیه ۲

 
۱

خطبه

۲

تطبیق: ادامه‌ی موارد اصول لفظیه

فیقال حینئذ الاصل الحقیقه (پایین الاصل بنویسید قانون عند العقلا. هر جا می‌گویند عند العقلا در ذهنتان باشد که این دیگر احتیاجی به دلیل ندارد. چون از جمله‌ی عقلا خداوند متعال است.) أي الأصل أن نحمل الكلام على معناه الحقيقيّ. (اگر من به شما بگویم جئنی باسد. آن وقت شما شک دارید که مراد من معنای حقیقی است یا مجازی این جا عقلا می‌گویند اصل و قانون این است که کلام متکلم را حمل بر معنای حقیقی بکنیم. مگر این که ممتکمل قرینه آورده باشد. قرینه در مجار قرینه‌ی صارفه است د رمقابل قرینه معینه که امرزو به آن می‌رسیم.)، فيكون (کلام) حجّة (حجت لغوی یعنی دلیل) فيه (در معنای حقیقی) للمتكلّم (به نفع متکلم) على السامع (بر ضرر سامع. من به شما می‌گویم جئنی باسد. شما شک دارید که مراد من شیر است یا رجل شجاع. اگر شما رفتید و رجل شجاع آوردید من حجت دارم بر علیه تو. دلیل این است که کلام من ظهور در معنای حقیقی دارد. حالا مثال به عکس. جئنی باسد. من حق ندارم بگویمچرا رجل شجاع برای من نیاوردی. این جا دیگر شما حجت داری علیه من متکلم. در جواب سوال یکی از حضار: قرینه حالیه باید معتنی به باشد و نزد عقلا تکیه کردن متکلم به این قرینه صحیح باشد. یصح ان یتکل علیه ال متکلم فی مقام المحاوره. همه‌ی این‌ها می‌رود زیر یک اصل که اصاله الظهور است و این نظر مرحوم مظفر است.)، و حجّة فيه (در معنای حقیقی) للسامع على المتكلّم، فلا يصحّ من السامع الاعتذار في مخالفة الحقيقة بأن يقول للمتكلّم: «لعلّك أردت المعنى المجازيّ»، و لا يصحّ الاعتذار من المتكلّم بأن يقول للسامع: «إنّي أردت المعنى المجازيّ».

۲. أصالة العموم (اصاله العموم کی پیدا می‌شود؟ یک عامی از متکلم صادر می‌شود. مثلا من به شما م یگویم اکرم العلما. یک مرتبه شما یقین دارید که مراد من عام است. یک مرتبه شما یقین دارید که مراد من بعضی الافراد است. این دو هیچی. ولی یک مرتبه شما شک دارید که مراد من عموم است یا بعض الافراد. به اصطلاح می‌گویند تخصیص خورده است. این جا عقلای عالم می‌گویند اصل عموم است مگر این که قرینه بیاید بر تخصیص. اصاله یعنی قانون. عموم یعنی حمل کلام بر عموم.)

و موردها (مجرای اصاله العموم) ما إذا ورد لفظ عامّ (مثل این که من به شما بگویم اکرم العلما. یکی از مواردی که قطعا دلالت بر عموم یم کند جمع محلای به الف و لام است.) و شكّ في إرادة العموم منه أو الخصوص، أي شكّ في تخصيصه (عام؛ تخصیص یعنی خروج حکمی در مقابل تخصص که یعنی خروج موضوعی. تخصیص عام یعنی خارج کردن بعض الافراد از عام.)، فيقال حينئذ: «الأصل العموم»، فيكون (کلام) حجّة في العموم على المتكلّم أو السامع.

۳. أصالة الإطلاق‏ (اصالت یعنی قانون عند العقلا. الاطلاق یعنی حمل کلام بر اطلاق. دو مثال: یک در ماه رمضان عمدا روزه‌تان را خوردید. کفاره می‌آید گردنتان. یکی از کفارات آزاد کردن بنده است. د رروایت آمده است اعتق رقبه. این اعق حالت‌های زیادی دارد. یک این است که مومن باشد یکی این است که کافر باشد. ما شک می‌کنیم که مراد رسول خدا آیا حالت مومن است یا این که نه مرادش هر رقبه‌ای است. این جا می‌گویند الاصل الاطلاق. یعنی بگوید مرادش رقبه‌ی خاصی ینست. دیگر حضرتعالی می‌توانی هر رقبه‌ای را آزاد بکنی. خدارند هم در روز قیامت نمی‌تواند به شما اعتراض کند. مثال دوم: احل الله الییع. این البیع الف و لامش الف و لام جنس است. اگر استغراق باشد در اصاله العموم می‌افتد. الان این البیع حالاتی دارد. خرید و فروش با لغت عربی و خرید و فروش با غیر لغت عربی. شما شک می‌کننی که مراد از البیع کدام حالت سات. خرید و فروش با لغت عربی یا مطلق خرید و فروش. بگو خداوند مطلق بیع را حلال کرده است. خدا هم حق اعتراض به تو را ندارد. دو مثال زدم. چون که به آن مثال می‌گویند مطق بدلی یعنی خدا یک دانه بنده از تو می‌خواهد. منتها اجازه داری بنده‌ی مومن آزاد بکنی یا بنده‌ی کافر. به آن دومی می‌گویند مطلق شمولی. مطلق شمولی یعنی احل الله همه‌ی بیع‌ها. همه فهمیدید؟ غیر از این دو یک اطلاق دیگری هم داریم که همان ستاره‌ای که گفتم توضیحش می‌دهم. یک اطلاق دیگری هم داریم اطلاق افرادی یا احوالی.)

و موردها (مجرای اصاله الاطلاق) ما (موردی است که) إذا ورد لفظ مطلق له حالات و قيود (زیر واو یک ستاره بزنید؛ قیود عطف عام بر خاص است.) يمكن (صفت برای قیود) إرادة بعضها (آن قیود) منه (لفظ) و شكّ في إرادة هذا البعض (بعض القیود) لاحتمال وجود القيد فيقال: «الأصل الإطلاق» (کسی حق ندارد اصول را بدون تفحص پیاده بکند. تا رسیدی به احل الله البیع بلافاصله پیاده بکنی. اول تفحص بعد اگر پیدا نکردی حمل بر اصلاق. اصول عملیه هم همین جور است. اگر م یخواهی اصل عملی را پیاده بکنی. اول باید در ادله بگردی بعد اگر پیدا نکردی اصل عملی را پیاده بکنی.)، فيكون (کلام) حجّة على السامع و المتكلّم (خداوند به شما می‌گوید احل الله البیع. شما می‌گویی خدا فقط بیع با لغت عربی را حلال فرموده است. این جا خدا علیه شما حجت دارد. مثال برعکس: اگر با لغت فارسی خرید و فروش بکنید، شما بر خدا حجت دارید اگر خدا به شما بگوید من فقط بیع با لغت عربی را حلال کرده بودم)؛ كقوله (تعالى): أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ، فلو (فاء نتیجه) شكّ- مثلا- في البيع (بیع یعنی خرید و فروش؛ نه فقط فروش) أنّه هل يشترط في‏ صحّته أن ينشأ (ایجاد شود.) بألفاظ عربيّة؟ فإنّنا نتمسّك بأصالة إطلاق البيع في الآية لنفي اعتبار (شرط بودن) هذا الشرط (عربی بودن) و التقييد به (التقیید عطف بر اعتبار است. به ضمیر می‌خورد به هذا الشرط)، فنحكم حينئذ (حین تمسک باصاله الاطلاق) بجواز البيع بالألفاظ غير العربيّة.

۳

یکی دیگر از اصول لفظیه: اصالت عدم تقدیر

۴. أصالة عدم التقدير (عقلای عالم اگر شک بکنند که در جمله چیزی در تقدیر است یا نه. می‌گویند اصل این است که چیزی در تقدیر نیست. مگر این که دلیل بر تقدیر داشته باشیم. پس جمله سه حالت دارد. یک مرتبه چیزی می‌شنوی ویقین داری چیزی در تقیدر نیست. یک مرتبه یک چیزی می‌شنوی و یقین داری چیزی در تقدیر هست. یک مرتبه به شما می‌گویم تاب زید. شما شک می‌کنید که مراد من از زید زید است یا غلام زید و غلام در تقدیر است. این جا عقلا می‌گویند چیزی در تقدیر نیست مگر این که دلیلی بر تقدیر باشد.)

و موردها (مجرای: محل جریان اصالت عدم تقدیر) ما إذا احتمل التقدير في الكلام و ليس هناك (در کلام) دلالة (قرینه) على التقدير فالأصل (قانون عند العقلا) عدمه.

این اصل با اصل‌های قبلی این فرق را دارد که عدمی است. همه‌ی اصل‌های قبل اثباتی بود.

دو اصل عدیم دیگر هم هست که ملحق به این اصالت عدم تقدیر است. یکی اصالت عدم نقل: شما شک می‌کنید که آیا کلمه‌ی صلاه (مهم‌ترین دلیل ما بر مبحث حقیقت شرعیه که کسی نمی‌تواند جواب دهد همین اصالت عدم نقل است) شما شک می‌کنید که در زمان رسول اکرم کلمه‌ی صلاه از آ« معنای لغوی اش که میل بوده است، نقل به نماز پیدا کرده است یا نه. می‌گویند اصصل عدم نقل است. یعنی منقول نیست.

شما در منطق منقول خوانده‌اید. منقول به لفظی می‌گویند که از آن معنای اولی نقل پیدا کند به معنای دوم آن وقت آن معنا اول مطرود شود به طور کلی. شما شک می‌کنی که آیا کلمه‌ی صلاه در زمان رسول خدا از معنای لغوی اش به معنای شرعی نقل پیدا کرد یا نه. ثمره هم دارد. اگر بگویی نقل پیدا کرد ثبت حقیقت شرعیه. اگر بگویی نقل پید انکرد ثبت حقیقت متشرعیه.

یک اصلی است به نام اصالت عدم اشتراک. یک مرتبه شما شک می‌کنید که آیا قتل علاوه بر معنای کشتن، معنای دیگری هم دارد به نام ضرب شدید. چون در عرف وقتی یک کسی کس دیگر را می‌زند یم گویند او را کشت. این جا می‌گویند اصل عدم اشتراک است مگر این که یقین به اشتراک داشته باشی.

حالا اشتراک به چه می‌گویند؟ به این می‌گویند که لفظ علاوه بر معنای اول معنای دومی هم داشته باشد و معنای اول متروک نشده باشد. این فرق بین نقل و اشتراک است.

و يلحق (فی العدمیه) بأصالة عدم التقدير أصالة عدم النقل و أصالة [عدم‏] الاشتراك (چطوری این‌ها یم شوند اصول مرادیه؟). و موردهما (مجرای اصالت عدم نقل و اصالت عدم اشتراک) ما إذا (اذا زائده است.) احتمل معنى ثان (نماز، ضرب شدید) موضوع له اللفظ (صلاه، قتل)، فإن كان هذا الاحتمال (احتمال معنای دوم) مع فرض هجر (هجر مصدر مجهول است. معنای اسم مفعول می‌دهد.) المعنى الأوّل (میل) - و هو (احتمال معنای دوم با فرض متروک شدن معنای اول) المسمّى بـ«المنقول» (عبادت بد است؛ چاره‌ای نیست.) - فالأصل (قانون عند العقلا) عدم النقل، و إن كان (احتمال معنای دوم) مع عدم هذا الفرض (فرض مطرود شدن معنای اول) - و هو (احتمال معنای دوم، با مطرودنشدن معنا اول) المسمّى بـ«المشترك» (هر جا می‌گویند مشترک منظورشان مشترک لفظی است. اگر مشترک خالی گفتند باید یک قیدی بیاورند قدر مشترک.) - فالأصل (جواب ان) عدم الاشتراك؛ فيحمل اللفظ في كلّ منهما (احتمال اشتراک و احتمال نقل) على إرادة المعنى الأوّل (نیل و کشتن) ما لم يثبت النقل و الاشتراك. أمّا إذا ثبت النقل فإنّه (لفظ) يحمل على المعنى الثاني، و إذا ثبت الاشتراك (اگر ثابت شد که این لفظ قتل مشترک لفظی است. این جا دو نظر سات. نظر مشهور این است که اگر قرینه‌ی معینه در کا ر نبود این جا لفظ می‌شود مجمل؛ مجمل یعنی شما حق نداری لفظ را بر هیهچ یک از معانی حمل کنی. منتها صاحب معالم یم گوید لفظ ظهور در همه‌ی معانی پیدا می‌کند.) فإنّ اللفظ يبقى (یصیر) مجملا (علی قول) لا يتعيّن في أحد المعنيين (نباید احد باشد. باید بگوید فی واحد من المعنیین. چون واحد نکره‌ی در سیاق نفی است. می‌خواهیم عام بگوییم. یعنی در هیچ یک از معانی. کلمه‌ی احد نکره‌ی در سیاق نفی نیست. این جور یم شود: در یکی از دو معنا. نه ممی خواهیم بگوییم در هیچ کدام.) إلّا بقرينة (معینه) على القاعدة المعروفة في كلّ مشترك (آن قانون چیست؟ این که هر مشترک محتاج به قرینه است.).

معقود لأجلها ، فينبغي الكلام فيها من جهتين :

أوّلا : في ذكرها وذكر مواردها.

ثانيا : في حجيّتها ومدرك حجيّتها.

الأصول اللفظيّة ومواردها

أمّا من الجهة الأولى : فنقول : أهمّ الأصول اللفظيّة ما يأتي :

١. أصالة الحقيقة

وموردها ما إذا شكّ في إرادة المعنى الحقيقيّ أو المجازيّ من اللفظ بأن لم يعلم وجود القرينة على إرادة المجاز مع احتمال وجودها ، فيقال حينئذ : «الأصل الحقيقة» ، أي الأصل أن نحمل الكلام على معناه الحقيقيّ ، فيكون حجّة فيه للمتكلّم على السامع ، وحجّة فيه للسامع على المتكلّم ، فلا يصحّ من السامع الاعتذار في مخالفة الحقيقة بأن يقول للمتكلّم : «لعلّك أردت المعنى المجازيّ» ، ولا يصحّ الاعتذار من المتكلّم بأن يقول للسامع : «إنّي أردت المعنى المجازيّ».

٢. أصالة العموم

وموردها ما إذا ورد لفظ عامّ وشكّ في إرادة العموم منه أو الخصوص ، أي شكّ في تخصيصه ، فيقال حينئذ : «الأصل العموم» ، فيكون حجّة في العموم على المتكلّم أو السامع.

٣. أصالة الإطلاق

وموردها ما إذا ورد لفظ مطلق له حالات وقيود يمكن إرادة بعضها منه وشكّ في إرادة هذا البعض لاحتمال وجود القيد فيقال : «الأصل الإطلاق» ، فيكون حجّة على السامع والمتكلّم ؛ كقوله (تعالى) : ﴿أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ (١) ، فلو شكّ ـ مثلا ـ في البيع أنّه هل يشترط في

__________________

(١) البقرة (٢) الآية : ٢٧٥.

صحّته أن ينشأ بألفاظ عربيّة؟ فإنّنا نتمسّك بأصالة إطلاق البيع في الآية لنفي اعتبار هذا الشرط والتقييد به ، فنحكم حينئذ بجواز البيع بالألفاظ غير العربيّة.

٤. أصالة عدم التقدير

وموردها ما إذا احتمل التقدير في الكلام وليس هناك دلالة على التقدير فالأصل عدمه.

ويلحق بأصالة عدم التقدير أصالة عدم النقل وأصالة [عدم] الاشتراك. وموردهما ما إذا احتمل معنى ثان موضوع له اللفظ ، فإن كان هذا الاحتمال مع فرض هجر المعنى الأوّل ـ وهو المسمّى بـ «المنقول» ـ فالأصل عدم النقل ، وإن كان مع عدم هذا الفرض ـ وهو المسمّى بـ «المشترك» ـ فالأصل عدم الاشتراك ؛ فيحمل اللفظ في كلّ منهما على إرادة المعنى الأوّل ما لم يثبت النقل والاشتراك. أمّا إذا ثبت النقل فإنّه يحمل على المعنى الثاني ، وإذا ثبت الاشتراك فإنّ اللفظ يبقى مجملا لا يتعيّن في أحد المعنيين إلاّ بقرينة على القاعدة المعروفة في كلّ مشترك.

٥. أصالة الظهور

وموردها ما إذا كان اللفظ ظاهرا في معنى خاصّ لا على وجه النصّ فيه الذي لا يحتمل معه الخلاف ، بل كان يحتمل إرادة خلاف الظاهر ، فإنّ الأصل حينئذ أن يحمل الكلام على الظاهر فيه.

وفي الحقيقة أنّ جميع الأصول المتقدّمة راجعة إلى هذا الأصل ؛ لأنّ اللفظ مع احتمال المجاز ـ مثلا ـ ظاهر في الحقيقة ، ومع احتمال التخصيص ظاهر في العموم ، ومع احتمال التقييد ظاهر في الإطلاق ، ومع احتمال التقدير ظاهر في عدمه. فمؤدّى أصالة الحقيقة نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال المجاز ، ومؤدّى أصالة العموم هو نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال التخصيص ... وهكذا في باقي الأصول المذكورة.

فلو عبّرنا بدلا عن كلّ من هذه الأصول بأصالة الظهور كان التعبير صحيحا مؤدّيا للغرض ، بل كلّها يرجع اعتبارها إلى اعتبار أصالة الظهور ، فليس عندنا في الحقيقة إلاّ