درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۳۶: اصول لفظیه ۱

 
۱

خطبه

آدرس درس دیروز را فردا به شما می‌دهم.

۲

اصول لفظیه و برخی موارد آن

۱۲. الأصول اللفظيّة

بحث امروز بحثی است بسیار ساده. ولی در استنباط حکم شرعی از ادله بحث امروز در مباحثی که تا الان خوانده‌ایم مهمترین بحث است.

شک در لفظ دو صورت دارد:

یک مرتبه در وضع لفظ شک دارید. همین مباحثی که ما تا الان داشتیم. علمای اصول برای این شک دوازده علامت قرار داده‌اند که شما به وسیله‌ی هر کدام از این علامت‌ها می‌توانی خودت را از شک خارج کنی. مرحوم مظفر پنج تا را نقل می‌کند و یکی را رد می‌کند.

علایمی که علمای اصول برای این شک قرار داده‌اند عبارت اند از:

الف) تصریح اهل لغت: مثلا شما شک دارید که اسد که لفظ عربی است معنایش چیست. می‌بینید یک عرب به شما می‌گوید معنای اسد شیر است. این را می‌گویند تصریح اهل لغت. البته در جلد دو اصول فقه می‌رسیم ان شاء الله تصریح اهل لغت با سه شرط حجت است.

ب) تبادر

ج) صحت حمل

د) اطراد

ه) استعمال لفظ در معنا: این علامتی است که مرحوم سید مرتضی بحث کرده است. همیشه در ذهنتان باشد. سید مرتضی می‌گوید اگر یک لفظی استعمال شد در یک معنایی صرف استعمال لفظ در آن معنا علامت این است که این لفظ برای آن معنا وضع شده است. البته مرحوم مظفر قبول ندارد.

سید مرتضی دو تا حرف دارد: این که همه جا قائل به اشتراک لفظی است. هر جا می‌گویند قیل مشترک لفظی یعنی سید مرتضی. این یکی؛ دوم استعمال.

مرحوم مظفر می‌گوید این استعمال نمی‌تواند علامت باشد. چون استعمال اعم از حقیقت است. چون استعمال یحتمل در معنای حقیقی به کار رود. یحتمل در ممعنای مجازی به کار رود. استعمال اعم از حقیقیت است و با اثبات اعم اثبات اخص نمی‌شود. این یک صفحه‌ی اصول.

دوم: شک در مراد متکلم بعد از علم به وضع. این یعنی این که شما می‌دانی این لفظ برای این معنا وضع شده و برای معنای دیگر وضع نشده است. این لفظ از این متکلم صادر شد. نمی‌دانی مراد متکلم از این لفظ معنای حقیقی است یا معنای مجازی. این را می‌گویند شک در مراد متکلم بعد از علم به وضع.

این جا علمای اصول یک سلسله اصول عقلایی قرار داده‌اند که شما به وسیله‌ی آن‌ها خودتان را از شک بیاورید بیرون. این اصول عقلایی از این جای کتاب تا سر بحث عام و خاص است و مهم‌ترین بحث در اصول این بحث است. ساده و مهم. در استنباط حکم شرعی از ادله نیست موردی الا این که از حداقل یکی از این اصول استفاده شود.

علما اصولی قرار داده‌اند که در این اصول دو بحث است. بحث اول: این اصول چند تا است و کجا جاری می‌شود. دوم: دلیل حجیت این اصول. به چه علت از این اصول در آیات و روایات استفاده کنیم؟

در ذهنتان باشد به این اصول (هنگام شک در اصل وضع) می‌گویند اصول وضعیه. به این اصول (هنگام شک در مراد متکلم) می‌گویند اصول مرادیه. اصول مرادیه مرحوم مظفر شروع می‌کند شمردن.

اولین اصول مرادیه اصاله الحقیقه است. این بحث دو جای اصول مطرح می‌شود. یکی این جا؛ یکی هم در جلد دوم. جلد دوم یک بحث سنگینی مطرح می‌شود که این جا مرحوم مظفر یک اشاره‌ی کوچکی به آن کرده است. که این اصول مرادیه همه‌اش اصول مستقله است یا همه‌اش بر می‌گردد به اصالت عدم قرینه یا همه‌اش بر می‌گردد به اصاله الظهور؟ این که به چه بر می‌گردد نه؛ این که به که بر می‌گردد نه؛ اصالت حقیقت کجا جاری می‌شود. مثل این جا؛ مجرای اصاله الحقیقه شک در این که مراد متکلم معنای حقیقی است یا معنای مجازی.

هر موقع شک دارید که مراد متکلم معنای حقیقی است یا مجازی بگو اصاله الحقیقه. یعنی قانون حقیقت است.

دوم: اصاله العموم. شک در تخصیص عام. هر موقع یک عامی از متکلم صادر شد. مجرای اصاله العموم شک در تخصیص عام. تخصیص در مقابل تخصص. تخصیص یعنی شک می‌کنی یک افرادی از تحت حکم عام خارج شده یا نشده است بگو قانون عموم است.

من به شما می‌گویم جئنی باسد. شما معنای حقیقی و مجازی اسد را می‌دانی. ولی شک داری که مراد من متکلم از اسد شیر است یا رجل شجاع. این جاباید بگویی مراد متکلم معنای حقیقی است. اگر رفتی شیر آوردی من حق اعتراض ندارم که چرا شیر آوردی. چرا؟ چون اگر مراد من از اسد غیر شیر بود باید قرینه می‌آوردم.

سوال یکی از حضار: اگر ظن داشته باشیم چه؟ پاسخ: یادتان باشد که ظن غیر معتبر در اصول همیشه در حکم شک است. اگر حجت باشد دلیل اجتهادی است که حاکم بر همه‌ی این امور است.

مثال دوم: به شما می‌گویم اکرم العلماء. شما شک می‌کنید که زید عالم از تحت حکم اکرم العلما خارج شده است یا نه. زید نه؛ زید عالم. اگر گفتی زید می‌افتی در مبحث تخصص. باید بگویی تخصیص. این جا می‌گویند الاصل العموم.

سوم: اصاله الاطلاق: شک در تقیید مطلق. خداوند در قرآن می‌فرماید احل الله البیع. البیع مطلق است. شک می‌کنید مراد خدا از بیع، بیع به لغت عربی است؟ یعنی مقید است به لغت عربی؟ این می‌گویید الاصل الاطلاق.

فرق بین عام و مطلق: مشهور می‌گویند عام دلالتش بر افراد بالوضع است. مطلق دلالتش بر افراد به واسطه‌ی مقدمات حکمت است. امام این فرق را قبول ندارد و یک فرق دیگر گذاشته‌اند. آسید مصطفی فرقی که پدرشان فرموده‌اند رد کرده‌اند. یعنی به عقیده‌ی آسید مصطفی فرقی بین مطلق و عام نیست. ولی فرق هیمنی است که بیان کردم. اشکال امام دقیق نیست. دلالت عام بر افراد بالوضع است که این توضیح دارد. ولی مطلق دلالتش به مقدمات حکمت است.

۳

تطبیق: اصول لفظیه و برخی موارد آن

الاصولُ اللفظیهُ (اصول، قواعدی که مربوط به لفظ است. در علم اصول دو دسته اصول مطرح می‌شود. یک دسته مربوط به عمل است. به آن می‌گویند اصول عملیه. اصول عملیه دو دسته است. خاصه و عامه. عامه چهار تاست. برائت احتیاط استصحاب تخییر. یک اصول مربوط به عمل است ولی خاصه است. مثل قاعده طهارت و حلیت. ولی بحث ما در باره‌ی اصول لفظیه است. یعنی اصولی که مربوط به لفظ است. نه عمل شما. مثل این که یک لیوان مایع این جا گذاشته شد. من شک دارم که این شراب است یا آب انگور این جا می‌گویند اصاله البرائه جاری بکن. بخور اشکال ندارد.)

تمهيد

(مقدمه؛ آماده کردن)

اعلم أنّ الشكّ في اللفظ على نحوين:

۱ (بدل از نحوین). الشكّ (بدل البدل؛ بدل از یک) في وضعه (لفظ) لمعنى من المعاني.

۲. الشكِّ في المراد منه (لفظ) بعد فرض العلم بالوضع، (تنها دلیل بر حجیت این اصول بنای عقلا است) كأن يشكّ في أنّ المتكلّم أراد بقوله: «رأيت أسدا» معناه (اسد) الحقيقيّ أو معناه (اسد) المجازيّ مع العلم بوضع لفظ الأسد للحيوان المفترس (نباید بگوید حیوان مفترس. چون ماهیت است. منظورش شیر است)، و بأنّه غير موضوع للرجل الشَجاع؟

أمّا النحو الأوّل: فقد كان البحث السابق (بحث یازده: علامات الحقیقه و المجاز) معقودا لأجله (نحو اول)، لغرض (بدل از لاجله) بيان العلامات المثبتة للحقيقة أو المجاز- أي المثبتة للوضع أو عدمه (وضع) -. و هنا (و بهنا او هاهنا اشر الی/ دانی المکان و به الکاف صلا/ فی البعد او بثمّ فه او هنّا / او بهنالک انطقن او هنّا) نقول (اگر خواستی علم پیدا کنی که این لفظ برای ان معنا وضع شده است مجبوری به یک یاز این علامت‌ها رجوع کنی.): إنّ الرجوع إلى تلك العلامات (آن سه علامت: تبادر صحت حمل و اطراد) و أشباهها (امثال آن‌ها) كنصّ أهل اللغة أمر (خبر برای انّ؛ امر ۲۷ معنا دارد. این جا امر یعنی شیء. مرحوم مظفر می‌گوید امر دو معنا دارد. یکی شیء یکی طلب. آن وقت شیء قدر جامع است بین آن ۲۵ معنای دیگر) لا بدّ منه (ضمیر منه دقیقش می‌خورد به امر) في إثبات أوضاع (معانی) اللغة أيّة (تا قیام قیامت در ذهنتان باشد: ایّ از الفاظ عام بدلی است. به معنای هر) لغة كانت (آن لغت)، و لا يكفي (علامت آخری: استعمال. مرحوم مظفر می‌گوید استعمال نمی‌تواند علامت باشد. ولی من یک چیزی بگویم. این سید مرتضی خدا رحمتش کند نعوذ بالله این قدر دیگر کم فهم که نبوده است. این مرادش این بوده است: اگر یک لفظی در یک معنایی به کار رود، شما تفحص بکنید ببینی این لفظی که در این معنا به کار رفته است هیچ قرینه‌ای در کار نیست. نه قرینه‌ی لفظیه و نه غیر لفظیه. قطعا این استعمال علامت حقیقت هست. این چیست که همه‌ی علما گیر می‌دهند به ایشان؟ این همانی است که در اصالت حقیقت می‌گویند. مرحوم مظفر یک جوری می‌گویند که گویا مرحوم سید قرینه نمی‌دانسته است چیست.) في إثباتها (اوضاع: معانی) أن نجد في كلام أهل تلك اللغة استعمال اللفظ في المعنى الذي شكّ في وضعه (لفظ) له (معنی)؛ لأنّ الاستعمال كما يصحّ في المعنى الحقيقيّ يصحّ في المعنى المجازيّ (مرحوم مظفر می‌گوید آقای سید شاید این عربی که لفظ اسد را استعمال کرده است در رجل شجاع تکیه به قرینه کرده است. یعنی سید این‌ها را نمی‌فهمیده است.)، و ما يدرينا (کیست که متوجه کند ما را؟) لعلّ المستعمل اعتمد على قرينة حاليّة أو مقاليّة في (متعلق به اعتمد) تفهيم المعنى المقصود له (متکلم)، فاستعمله (لفظ) فيه (المعنی المقصود) على سبيل المجاز (شما از کجا می‌گویید الاصل فی الاستعمال الحقیقه؟). و لذا (به خاطر احتمال اعتماد بر قرینه) اشتهر في لسان المحقّقين- حتى جعلوه (مشهور؛ از اشتهر گرفته شده) كقاعدة (مثل یک قاعده، آن چه که مشهور شده و قاعده شده را جلوتر می‌گوید.) - قولُهم (فاعل برای اشتهر): «إنّ الاستعمال أعمّ من الحقيقة و المجاز» (این درست نیست. باید بگویند الاستعمال اعم من الحقیقه؛ نه اعم من الحقیقه و المجاز. پس معلوم شد که مشهور چیست؛ همین که استعمال اعم است از...).

و من (تعلیل) هنا (این قاعده) نعلم (یقین پیدا می‌کنیم) بطلان طريقة (روش) العلماء السابقين لإثبات وضع (معنا) اللفظ بمجرّد (متعلق است به اثبات) وجدان استعماله (لفظ) في لسان العرب، كما وقع ذلك (اثبات وضع لفظ بمجرد وجدان استعماله) لعَلَم الهدى السيّد المرتضى قدّس سرّه، فإنّه (سید مرتضی) كان يجري أصالة الحقيقة في الاستعمال (بابا اصاله الحقیقه مال شک در مراد است. سید این جا پیاده می‌کند)، بينما (بینما حال است. ابن هشام دو خط درباره‌ی بینما در شعر بینما دارت میاسیر حرف دارد.) أنّ أصالة الحقيقة إنّما تجري عند الشكّ في المراد لا في الوضع (این حرف مرحوم مظفر درست است با قطع نظر از آن چیزی که در دل سید مرتضی است.)، كما سيأتي (ضمیر سیاتی می‌خورد به اجزائی که از تجزی گرفتیم).

و أمّا النحو الثاني: فالمرجع (مبتدا) فيه (نحو ثانی) لإثبات مراد المتكلّم الأصول اللفظيةُ (خبر؛ به این نمی‌گویند اصول لفظیه. بلکه می‌گویند اصول لفظیه مرادیه)، و هذا البحث (بحث دوازدهم) معقود لأجلها (اصول لفظیه)، فينبغي الكلام فيها (اصول لفظیه) من جهتين (این بحث خیلی ثمره دارد؛ این قدر ثمره دارد که ما اصلا نمی‌دانیم چه بگوییم. ساده است و پرثمره. البته این برای آن فقه صنعتی خوب است. نه فقه مسئله‌ای. در شرح بر کفایه جلد دوم تذکر داده ام که فقه صنعتی و قانونی احتیاج به علوم زیادی دارد من جلمه اصول. ولی در زمان ما یک جوری با اجتهاد برخورد می‌شود که انگار احتیاج به هیچ علمی ندارد.): أوّلا: في ذكرها (اصول لفظیه) و ذكر موارد (مجرا: محل جریان) ها. ثانيا: في حجيّتها (اصول لفظیه) و مدرك حجيّتها (اصول لفظیه).

الأصول اللفظيّة و مواردها

أمّا من الجهة الأولى: فنقول: أهمّ الأصول اللفظيّة ما يأتي:

۱. أصالة الحقيقة

و مورد (مجرا) ها ما إذا شكّ في إرادة (متکلم) المعنى الحقيقيّ أو المجازيّ من اللفظ بأن (توضیح شک) لم يعلم وجود القرينة على إرادة المجاز مع احتمال وجودها (قرینه؛ اگر یقین داری که قرینه بوده به شما نرسیده می‌شود مجمل.)، فيقال حينئذ (حین الشک): «الأصل الحقيقة»، أي الأصل أن نحمل الكلام على معناه الحقيقيّ.

١٢. الأصول اللفظيّة

تمهيد

اعلم أنّ الشكّ في اللفظ على نحوين :

١. الشكّ في وضعه لمعنى من المعاني.

٢. الشكّ في المراد منه بعد فرض العلم بالوضع ، كأن يشكّ في أنّ المتكلّم أراد بقوله : «رأيت أسدا» معناه الحقيقيّ أو معناه المجازيّ مع العلم بوضع لفظ الأسد للحيوان المفترس ، وبأنّه غير موضوع للرجل الشجاع؟

أمّا النحو الأوّل : فقد كان البحث السابق معقودا لأجله ، لغرض بيان العلامات المثبتة للحقيقة أو المجاز ـ أي المثبتة للوضع أو عدمه ـ. وهنا نقول : إنّ الرجوع إلى تلك العلامات وأشباهها كنصّ أهل اللغة أمر لا بدّ منه في إثبات أوضاع اللغة أيّة لغة كانت ، ولا يكفي في إثباتها أن نجد في كلام أهل تلك اللغة استعمال اللفظ في المعنى الذي شكّ في وضعه له ؛ لأنّ الاستعمال كما يصحّ في المعنى الحقيقيّ يصحّ في المعنى المجازيّ ، وما يدرينا لعلّ المستعمل اعتمد على قرينة حاليّة أو مقاليّة في تفهيم المعنى المقصود له ، فاستعمله فيه على سبيل المجاز. ولذا اشتهر في لسان المحقّقين ـ حتى جعلوه كقاعدة ـ قولهم : «إنّ الاستعمال أعمّ من الحقيقة والمجاز» (١).

ومن هنا نعلم بطلان طريقة العلماء السابقين لإثبات وضع اللفظ بمجرّد وجدان استعماله في لسان العرب ، كما وقع ذلك لعلم الهدى السيّد المرتضى قدس‌سره (٢) ، فإنّه كان يجري أصالة الحقيقة في الاستعمال ، بينما أنّ أصالة الحقيقة إنّما تجري عند الشكّ في المراد لا في الوضع ، كما سيأتي.

وأمّا النحو الثاني : فالمرجع فيه لإثبات مراد المتكلّم الأصول اللفظية ، وهذا البحث

__________________

(١) قوانين الأصول ١ : ٨١ ؛ الفصول الغرويّة : ٤١ ؛ وكفاية الأصول : ٤٧ ؛ مفاتيح الأصول : ٧٨ وغيرها من الكتب الأصوليّة.

(٢) الذريعة إلى أصول الشريعة ١ : ١٣.

معقود لأجلها ، فينبغي الكلام فيها من جهتين :

أوّلا : في ذكرها وذكر مواردها.

ثانيا : في حجيّتها ومدرك حجيّتها.

الأصول اللفظيّة ومواردها

أمّا من الجهة الأولى : فنقول : أهمّ الأصول اللفظيّة ما يأتي :

١. أصالة الحقيقة

وموردها ما إذا شكّ في إرادة المعنى الحقيقيّ أو المجازيّ من اللفظ بأن لم يعلم وجود القرينة على إرادة المجاز مع احتمال وجودها ، فيقال حينئذ : «الأصل الحقيقة» ، أي الأصل أن نحمل الكلام على معناه الحقيقيّ ، فيكون حجّة فيه للمتكلّم على السامع ، وحجّة فيه للسامع على المتكلّم ، فلا يصحّ من السامع الاعتذار في مخالفة الحقيقة بأن يقول للمتكلّم : «لعلّك أردت المعنى المجازيّ» ، ولا يصحّ الاعتذار من المتكلّم بأن يقول للسامع : «إنّي أردت المعنى المجازيّ».

٢. أصالة العموم

وموردها ما إذا ورد لفظ عامّ وشكّ في إرادة العموم منه أو الخصوص ، أي شكّ في تخصيصه ، فيقال حينئذ : «الأصل العموم» ، فيكون حجّة في العموم على المتكلّم أو السامع.

٣. أصالة الإطلاق

وموردها ما إذا ورد لفظ مطلق له حالات وقيود يمكن إرادة بعضها منه وشكّ في إرادة هذا البعض لاحتمال وجود القيد فيقال : «الأصل الإطلاق» ، فيكون حجّة على السامع والمتكلّم ؛ كقوله (تعالى) : ﴿أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ (١) ، فلو شكّ ـ مثلا ـ في البيع أنّه هل يشترط في

__________________

(١) البقرة (٢) الآية : ٢٧٥.

صحّته أن ينشأ بألفاظ عربيّة؟ فإنّنا نتمسّك بأصالة إطلاق البيع في الآية لنفي اعتبار هذا الشرط والتقييد به ، فنحكم حينئذ بجواز البيع بالألفاظ غير العربيّة.

٤. أصالة عدم التقدير

وموردها ما إذا احتمل التقدير في الكلام وليس هناك دلالة على التقدير فالأصل عدمه.

ويلحق بأصالة عدم التقدير أصالة عدم النقل وأصالة [عدم] الاشتراك. وموردهما ما إذا احتمل معنى ثان موضوع له اللفظ ، فإن كان هذا الاحتمال مع فرض هجر المعنى الأوّل ـ وهو المسمّى بـ «المنقول» ـ فالأصل عدم النقل ، وإن كان مع عدم هذا الفرض ـ وهو المسمّى بـ «المشترك» ـ فالأصل عدم الاشتراك ؛ فيحمل اللفظ في كلّ منهما على إرادة المعنى الأوّل ما لم يثبت النقل والاشتراك. أمّا إذا ثبت النقل فإنّه يحمل على المعنى الثاني ، وإذا ثبت الاشتراك فإنّ اللفظ يبقى مجملا لا يتعيّن في أحد المعنيين إلاّ بقرينة على القاعدة المعروفة في كلّ مشترك.

٥. أصالة الظهور

وموردها ما إذا كان اللفظ ظاهرا في معنى خاصّ لا على وجه النصّ فيه الذي لا يحتمل معه الخلاف ، بل كان يحتمل إرادة خلاف الظاهر ، فإنّ الأصل حينئذ أن يحمل الكلام على الظاهر فيه.

وفي الحقيقة أنّ جميع الأصول المتقدّمة راجعة إلى هذا الأصل ؛ لأنّ اللفظ مع احتمال المجاز ـ مثلا ـ ظاهر في الحقيقة ، ومع احتمال التخصيص ظاهر في العموم ، ومع احتمال التقييد ظاهر في الإطلاق ، ومع احتمال التقدير ظاهر في عدمه. فمؤدّى أصالة الحقيقة نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال المجاز ، ومؤدّى أصالة العموم هو نفس مؤدّى أصالة الظهور في مورد احتمال التخصيص ... وهكذا في باقي الأصول المذكورة.

فلو عبّرنا بدلا عن كلّ من هذه الأصول بأصالة الظهور كان التعبير صحيحا مؤدّيا للغرض ، بل كلّها يرجع اعتبارها إلى اعتبار أصالة الظهور ، فليس عندنا في الحقيقة إلاّ