درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۳۱: علامت‌های حقیقت و مجاز ۲

 
۱

خطبه

۲

چند آدرس

گوشه‌ی «علامات الحقیقه و المجاز» بنویسید: نهایه الافکار/۱ / ۶۶، محاضرات/۱ / ۱۱۳، منتهی الدرایه/۱ / ۷۸

گوشه‌ی «و قد یعترض علی ذلک»: مفاتیح الاصول/۶۸، فصول/۳۳، نهایه الافکار/۱ / ۶۶

۳

جواب اشکال دور بر تبادر

درسی که الان می‌خواهم بگویم فردا در کفایه می‌خواهم بگویم. منتها در کفایه یک خط دو خط گفته است. مرحوم مظفر چهار خط توضیح داده است.

دیروز اگر یادتان باشد یک اشکالی به تبادر گرفتیم. گفتیم تبادر متوقف بر علم به وضع است و علم به وضع هم متوقف بر تبادر است.

در ذهنتان باشد که دور همیشه قضیه‌اش منتهی می‌شود به توقف الشیء علی نفسه. یعنی شما اگر بخواهید تبادر برایت پیدا شود، باید قبل از آن برای شما تبادر پیدا شده باشد. این اشکال از زمان امام رضا علیه السلام مطرح بوده است. جوابش هم از آن زمان مطرح بوده است. دو جواب دارد: جواب اول اول درس امروز.

جواب اول نسبت به عالم به وضع است. جواب دوم نسبت به جاهل به وضع است. مقدمه: دو اصطلاح را باید برای شما تعریف کنم: علم اجمالی ارتکازی و دوم علم تفصیلی. این علم اجمالی و تفصیلی در دو جای اصول مطرح می‌شود. یک ی در بحث اصول عملیه در مبحث احتیاط. یکی هم در مبحث تبادر. مراد از علم اجمالی و تفصیلی در یان جا غیر از آن است که در بحث احتیاط مطرح می‌شود.

کلمه‌ی ارتکازی بدل است برای اجمالی. وقتی بدل شد پس هر دو یک چیز است. این جا علامه‌ی طباطبایی زیبا توضیح داده است. زمانی که انسان با یک گروهی نشست و برخاست دارد، این بر اثر نشست و بر خاست با این گروه الفاظ و معانی زیادی یاد می‌گیرد که همه‌ی این الفاظ و معانی در ذهنش جمع شده است. ولی در حال حاضر به هیچ کدام توجه ندارد. به این آقا می‌گویند علم اجمالی ارتکازی به این الفاظ و معانی دارد. ارتتکازی یعنی ریشه گرفته در ذهن. اجمالی یعنی همان ارتکازی. اگر کسی با هیچ کس ارتباط نداشته باشد هیچ لفظی یاد نمی‌گیرد در این انبار ذهنش نه لفظی هست و نه معنا. به این طور کسی می‌گویند نه علم اجمالی دارد و نه علم تفصیلی. انبار ذهن او پر از الفاظ و معانی نیست.

ارتکاز خیلی مهم است. لذا می‌گویند ادله اربعه نیست. بلکه خمسه است و یکی از آنها ارتکاز است. خیلی مهم است. نمی‌خواهم خیلی حاشیه بروم.

اما علم تفصیلی (غیر از علم تفصیلی است که در مبحث اصول عملیه مطرح می‌شود.) یعنی توجه؛ التفات بالفعل. مثلا من ساعت سه و پنج دقیقه می‌گویم کرگدن؛ از این ساعت به بعد علم تفصیلی برای شما پیدا می‌شود به کرگدن. در صورتی که از آن ساعت به قبل شما به آن علم اجمالی داشتید.

جواب اول نسبت به عالم به وضع است. یعنی می‌خواهمی برویم سراغ عرب زبان که عالم به وضع الفاظ بوده است. یعنی می‌دانسته که این الفاظ برای آن معانی وضع شده بوده و همه‌ی این الفاظ و معانی در ذهنش جمع هست. اشکال این طور بر طرف می‌شود: تبادر متوقف بر علم اجمالی ارتکازی است. ولی علم اجمالی ارتکازی، متوقف بر تبادر نیست. فلا دورَ. خیلی ساده. آن چه که متوقف است بر تبادر علم تفصیلی است. اول علم اجمالی ارتکازی است، سپس تبادر، سپس علم تفصیلی.

اگر عرب زبان بخواهد با شنیدن یک لفظ یک معنا بر صفحه‌ی ذهنش حاضر بشود این متوقف بر این است که پیش از این علم اجمالی داشته باشد. یعنی د رانبار ذهنش باید پر از الفاظ و معانی باشد تا با شنیدن یک لفظ یک معنا بر معانی دیگر سبقت بگیرد و بر صفحه‌ی ذهنش حاظر بشود. پس تبادر عرب متوقف است بر علم اجمالی عرب. ولی علم اجمالی ارتکازیعرب متوقف بر تبادر نیست. بلکه علم تفصیلی است. علم تفصیلی یعنی توجه. به تعبیر صاحب کفایه: الموقوف غیر الموقوف علیه.

همه‌اش صحبت باید روی عرب زبان باشد. چون این جواب اول نسبت به عالم به وضع است. بعد جواب دوم نسبت به جاهل به وضع است. مثل ما فارس‌ها نسبت به عرب زبان.

جواب دوم: نسبت به جاهل به وضع. جواب اول برای آن بود که اشکال بر طرف بشود نسبت به عالم به وضع. یعنی عرب‌هایی که قبلا علم به وضع داشته‌اند. الان می‌خواهیم اشکال دور را برطرف کنیم نسبت به جاهل به وضع. مثل ما فارس زبان‌ها. تبادر عرب متوقف بر علم اجمالی ارتکازی خودش است. ولی علم تفصیلی غیر عرب متوقف بر تبادر عرب است. نمودار: علم اجمالی عرب زبان، بعد تبادر، بعد علم تفصیلی غیر عرب.

تبادر شما هیچ ارزشی ندارد. شما فردا نمی‌توانید یک روایت بردارید و بگویید متبادر پیش من این است. شما اهل لسان نیستید. اگر گاهی علمای اصول هم گاهی می‌گویند متبادر این است، به خاطر کثرت معاشرتشان با اعراب است. اگر شما خواستید توجه پیدا کنید که این معنا وضع شده است، این متوقف بر تبادر عرب است. ولی تبادر عرب متوقف بر علم من نیست. بلکه متوقف بر علم اجمالی خودش است.

تبادر هیچ به درد نمی‌خورد؛ جز این که شما را از حالت نسیان بیرون می‌آورد.

تبادر یک علامت تقریبا خوبی است. ولی اشکالی که به آن وارد است این است که به ندرت اتفاق می‌افتد.

علامت بعدی که صحت حمل است، هیچ به درد نمی‌خورد. مرحوم مظفر هم خیلی غلط فرموده است.

جواب اول برای همان کسی پیدا شده که می‌خواهد علم به وضع پیدا بکند. ولی در جواب دوم تبادر پیش یک نفر پیدا شده؛ ولی یک کس دیگر دنبال علم به وضع سات. به تعبیر صاحب کفایه می‌فرماید من عنده التبادر با مستعلم (کسی که دنبال علم به وضع است) در جواب اول یکی است. ولی در جواب دوم دو نفر اند.

۴

تطبیق: جواب اشکال دور بر تبادر

و الجواب: أنّ كلّ فرد من أيّة أمّة (این جاعلامه طباطبایی خوب گفته است.) يعيش معها (هر فرد از هر امتی که زندگی می‌کند آن فرد با آن امت) لا بدّ (خبر برای انّ) أن يستعمل الألفاظ المتداولة عندها (امت) تبعا لها (امت)، و لا بدّ أن يرتكز (ریشه بگیرد) في ذهنه (فرد) معنى اللفظ (اللفظ اسم جنس است) ارتكازا يستوجب انسباق (گفتم تعبیر خوبی نیست) ذهنه إلى المعنى عند سماع اللفظ، و قد يكون ذلك الارتكاز (ریشه گرفتن الفاظ و معانی) من دون التفات تفصيليّ إليه (معنا) و إلى خصوصيّات المعنى (من حیث السعه و الضیق. این تعبیر آقا ضیاء است. یعنی توجه به معنا ندارد و به خصوصیاتش که این معنا معنای وسیعی است و افراد زیادی تحت پوشش است یا این که این معنا معنای ضیقی است و افراد کمی تحت پوششش است.)، (فاء نتیجه) فإذا أراد الإنسان معرفة المعنى و تلك الخصوصيّات (خصوصیات معنا) و توجّهت نفسه إليه (یک عالمه مطلب در این توجهت خوابیده است. و متوجه شد ذهن انسان به معنا. یعنی متوجه می‌شود که معنای این لفظ چیست. نه این که بالفعل توجه به معنا پیدا می‌کند که دیگر هیچ. بعدش را دیگر ایشان نباید بگوید. چون ایشان می‌گوید زمانی که انسان می‌خواهد معنا و خصوصیات را بداند و توجه پیدا کرد به معنا، می‌رود در ذهنش می‌گردد. [اگر منظور از توجهت، توجه بالفعل و علم تفصیلی بودکه دیگر] احتیاج به گشتن نبود. منظوراز توجهت نفسه الیه یعنی توجه پیدا می‌کند که معنای لفظ چیست. آیا لفظ معنایش این هست یا نیست. ما دو توجه داریم یک توجه این است که شما فکر می‌کنید که آیا فلان معنا، معنای این لفظ هست یا نیست. این توجه باعث می‌شود شما بروید بگردید. این توجه منظور است.) (جواب اذا) فإنّه (آن انسان) يفتّش عمّا هو مرتكز (ریشه گرفته است) في نفسه (انسان) من المعنى، فينظر إليه (معنا) مستقلّا عن القرينة (این یعنی نظرش به این است که آیا این معنا از این لفظ پیدا می‌شود یا نه)، فيرى (انسان) أنّ المتبادر من اللفظ الخاصّ ما (این آقا وقتی که گشت می‌فهمد که کلمه‌ی اسد همان معنایی دارد که قبلا علم ارتکازی به آن داشته است. یعنی شیر. آن وقت شیر بالفعل در ذهنش حاضر می‌شود. نگویید حیوان مفترس؛ آن ماهیت است. ماهیت غیر از معنا است. پیدا کردن ماهیت اشیا کار فلاسفه است. ما در مباحث الفاظیم که دنبال معنای لفظ است.) هو (ما) من معناه (لفظ) الارتكازيّ (این عرب زبان قبلا خود واضع به او گفته بود که لفظ واضع برای شیر وضع شده است. هم لفظ اسد ارتکاز شده بود و هم شیر. الان بعد از صد سال این عرب زبان لفظ اسد را می‌شنود و می‌رود می‌گردد در انبار ذهنش. می‌بیند این لفظ اسد همان معنای ارتکازی را دارد که قبلا علم تفصیلی به آن داشته است و بعد شده است علم ارتکازی. نکته: هر علم اجمالی مسبوق به یک علم تفصیلی است. به تعبیر مرحوم آقاضیاء علم تفصیلی اولی.)، فيعرف أنّه (لفظ) حقيقة فيه (معنا).

فالعلم بالوضع لمعنى خاصّ بخصوصيّاته التفصيليّة (من حیث السّعه و الضیق) - أي (تفسیر العلم) الالتفات التفصيليّ إلى الوضع و (تفسیر) التوجّه إليه- يتوقّف على التبادر، و التبادر إنّما هو موقوف على العلم الارتكازيّ بوضع اللفظ لمعناه غيرِ الملتفت إليه.

و الحاصل (خلاصه) أنّ هناك علمين: أحدهما يتوقّف على التبادر و هو العلم التفصيليّ، و الآخر يتوقّف التبادر عليه و هو العلم الإجماليّ الارتكازيّ.

هذا الجواب بالقياس إلى العالم بالوضع، و أمّا بالقياس إلى غير العالم به (وضع) فلا يعقل حصول التبادر عنده؛ لفرض جهله باللغة. نعم، يكون التبادر أمارة على الحقيقة عنده (غیر عالم) إذا شاهد التبادر عند أهل اللغة، يُعنَی أنّ الأمارة عنده (غیر عالم) تبادر غيره (غیر عالم؛ غیر غیر عالم یعنی عرب) من أهل اللغة. مثلا إذا شاهد الأعجميّ من أصحاب اللغة العربيّة انسباق أذهانهم (اصحاب لغت عربی) من لفظ «الماء» المجرّد عن القرينة إلى الجسم السائل البارد بالطبع فلا بدّ أن يحصل له (اعجمی) العلم بأنّ هذا اللفظ موضوع لهذا المعنى عندهم. و عليه (الجواب) فلا دور هنا (تبادر)؛ لأنّ علمه (اعجمی) يتوقّف على التبادر، و التبادر يتوقّف على علم غيره (غیر اعجمی. یعنی علم خود عرب).

من الواضح أنّ الانسباق لا يحصل من اللفظ إلى معناه ـ في أيّة لغة ـ لغير العالم بتلك اللغة ، فيتوقّف التبادر على العلم بالوضع ، فلو أردنا إثبات الحقيقة وتحصيل العلم بالوضع بسبب التبادر ، لزم الدور المحال ، فلا يعقل ـ على هذا ـ أن يكون التبادر علامة للحقيقة يستفاد منه العلم بالوضع ، والمفروض أنّه مستفاد من العلم بالوضع.

والجواب : أنّ كلّ فرد من أيّة أمّة يعيش معها لا بدّ أن يستعمل الألفاظ المتداولة عندها تبعا لها ، ولا بدّ أن يرتكز في ذهنه معنى اللفظ ارتكازا يستوجب انسباق ذهنه إلى المعنى عند سماع اللفظ ، وقد يكون ذلك الارتكاز من دون التفات تفصيليّ إليه وإلى خصوصيّات المعنى ، فإذا أراد الإنسان معرفة المعنى وتلك الخصوصيّات وتوجّهت نفسه إليه فإنّه يفتّش عمّا هو مرتكز في نفسه من المعنى ، فينظر إليه مستقلاّ عن القرينة ، فيرى أنّ المتبادر من اللفظ الخاصّ ما هو من معناه الارتكازيّ ، فيعرف أنّه حقيقة فيه.

فالعلم بالوضع لمعنى خاصّ بخصوصيّاته التفصيليّة ـ أي الالتفات التفصيليّ إلى الوضع والتوجّه إليه ـ يتوقّف على التبادر ، والتبادر إنّما هو موقوف على العلم الارتكازيّ بوضع اللفظ لمعناه غير الملتفت إليه.

والحاصل أنّ هناك علمين : أحدهما يتوقّف على التبادر وهو العلم التفصيليّ ، والآخر يتوقّف التبادر عليه وهو العلم الإجماليّ الارتكازيّ (١).

هذا الجواب بالقياس إلى العالم بالوضع ، وأمّا بالقياس إلى غير العالم به فلا يعقل حصول التبادر عنده ؛ لفرض جهله باللغة. نعم ، يكون التبادر أمارة على الحقيقة عنده إذا شاهد التبادر عند أهل اللغة ، يعني أنّ الأمارة عنده تبادر غيره من أهل اللغة. مثلا إذا شاهد الأعجميّ من أصحاب اللغة العربيّة انسباق أذهانهم من لفظ «الماء» المجرّد عن القرينة إلى الجسم السائل البارد بالطبع فلا بدّ أن يحصل له العلم بأنّ هذا اللفظ موضوع

__________________

(١) قيّده بالارتكازيّ ؛ لأنّ العلم الإجماليّ قد يطلق ويراد به ما كان متعلّقه مردّدا بين أمرين فصاعدا ، قبال العلم التفصيليّ بأمر معيّن ، وقد يطلق ويراد به ما يكون مرتكزا ومكنونا في خزانة النفس من دون التفات تفصيليّ إليه ، وهذا هو المراد في المقام.

لهذا المعنى عندهم. وعليه فلا دور هنا ؛ لأنّ علمه يتوقّف على التبادر ، والتبادر يتوقّف على علم غيره.

العلامة الثانية : عدم صحّة السلب وصحّته ، وصحّة الحمل وعدمها

ذكروا : أنّ عدم صحّة سلب اللفظ عن المعنى الذي يشكّ في وضعه له علامة أنّه حقيقة فيه ، وأنّ صحّة السلب علامة على أنّه مجاز فيه.

وذكروا أيضا : أنّ صحّة حمل اللفظ على ما يشكّ في وضعه له علامة الحقيقة ، وعدم صحّة الحمل علامة على المجاز.

وهذا ما يحتاج إلى تفصيل وبيان ، فلتحقيق الحمل وعدمه والسلب وعدمه نسلك الطرق الآتية :

١. نجعل المعنى الذي يشكّ في وضع اللفظ له «موضوعا» ، ونعبّر عنه بأيّ لفظ كان يدلّ عليه.

ثمّ نجعل اللفظ المشكوك في وضعه لذلك المعنى «محمولا» بما له من المعنى الارتكازيّ.

ثمّ نجرّب أن نحمل بالحمل الأوّلي اللفظ بما له من المعنى المرتكز في الذهن على ذلك اللفظ الدالّ على المعنى المشكوك وضع اللفظ له. والحمل الأوّلي ملاكه الاتّحاد في المفهوم والتغاير بالاعتبار (١) ، وحينئذ إذا أجرينا هذه التجربة فإن وجدنا عند أنفسنا صحّة الحمل وعدم صحّة السلب علمنا تفصيلا بأنّ اللفظ موضوع لذلك المعنى ، وإن وجدنا عدم صحّة الحمل وصحّة السلب علمنا أنّه ليس موضوعا لذلك المعنى ، بل يكون استعماله فيه مجازا.

٢. إذا لم يصحّ عندنا الحمل الأوّلي نجرّب أن نحمله هذه المرّة بالحمل الشائع الصناعيّ (٢)

__________________

(١) وقد شرحنا الحمل وأقسامه في الجزء الأوّل من المنطق : ٩٣ ـ ٩٧. ـ منه رحمه‌الله ـ.

(٢) يسمّي هذا الحمل بالشائع ؛ لأجل شيوعه بين عامّة الناس ، وبالصناعيّ ؛ لأجل استعماله في صناعات العلوم.