درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۳۰: علامت‌های حقیقت و مجاز ۱

 
۱

خطبه

۲

یک آدرس

کنار « وضع المرکبات» (تیتر) یادداشت کنید: محاضرات/۱/۱۰۹ (بهترین آدرس)

۳

علامات حقیقت و مجاز

۱۱. علامات الحقيقة و المجاز

بحث امروز بسیار ساده است. ولی در استنباط حکم شرعی از ادله حرف اول را می‌زند و بسیار مهم است. انسان دو حالت دارد: یک مرتبه انسان یقین دارد که این لفظ برای ان معنا وضع شده است. اگر انسان یقین دارد کها ین لفظ برا یان معنا وضع شده است این جا استعمال این لفظ در این معنا می‌شود حقیقی و قرینه‌ای هم ندارد و استعمال این لفظ د رغیر این معنا می‌شود مجازی و احتیاج به قرینه هم دارد. مثلا شما یقین دارید که اسد برای شیر (نه برای حیوان مفترس؛ این که می‌گویند اسد برای حیوان مفترس وضع شده است غلط است. حیوان مفترس ماهیت معنا است. اهل لغت کاری به ماهیت ندارند.) وضع شده است. این جا استعمال اسد در شیر می‌شود استعمال حقیقی احتیاج به قرینه هم ندارد. در غیر شیر می‌شود استعمال مجازی و نیاز به قرینه دارد[۱].

در ذهنتان باشد که استعنمال لفظ در معنای حقیقی هیچ وقت قرینه نمی‌خواهد مگر این که در مشترکات به کار رود که قینه می‌خواهد و به آن قرینه می‌گویند قرینه‌ی معینه. این که می‌گوییم قرینه نمی‌خواهد مراد قرینه‌ی صارفه است.

انسان از کجا یقین پیدا می‌کند که این لفظ برای انی معنی وضع شده است؟ مرحوم مظفر دو جا را گفته است. ولی مرحوم آقا ضیا سه جا گفته که فردا آدرس می‌دهدم. حق هم با آقا ضیا است. یک مرتبه انسان از تصریح اهل لغت یقین پیدا می‌کند. مراد از لغت هر اهل لغتی نیست. صاحب فصول خوب توضیح داده است. اهل لغت سکان بادیه هستند که لغتشان از تحریف مصون مانده است. در زبان عربی مراد از اهل لغت ساکنین بیابان است. می‌دانید عرب در لغتش معصوم است و هرگز اشتباه نمی‌کند. لذا اگر یادتان باشد در باب رابع: « واعلم ان اناسا من العُرب قد یغلّطون...» عبارت سیبویه بود که بعد ابن مالک به او پریده بود که چرا می‌گویی قد یغلطون عرب که غلط نمی‌کند. بعد ابن هشام گفته بود: « و مراده بالغلط ما عبّر عنه غیره بالتوهم»[۲]

حالا یک عرب بیابان نشین می‌آید می‌گوید که اسد معنایش شیر است. این باعث می‌شود که شما یقین پیدا معنای اسد شید است. البته این عرب خبر واحد است و خبر واحد قطع آور نیست. ولی چون پشتوانه‌ی قطعی دارد با آن معامله‌ی یقین می‌کنند.

ب) خود انسان اهل لغت است. مثل یک عرب. البته باید لغتش تحریف نشده باشد. این‌ها در استنباط حکم شرعی خیلی اثر دارد.

نکته: البته اهل لغت منظور آن اهل لغتی که گوشت شنیده نیست. یعنی فرهنگ‌های لغت. فرهنگ‌های لغت کارشان این است که استعمالات را می‌گویند معنای لغت را نم یگویند جز یک کتاب که آن هم اساسس البلاغه‌ی زمخشری است که بر خلاف اسمش مربوط به لغت است. بهترین کتاب لغت این کتاب است که معانی موضوع له را گفته است.

دوم: گاهی انسان شک می‌کند که آیا این لفظ برای این معنا وضع شده است یا نه. مثل این که شما شک دارید که «صعید» وضع شده است برای مطلق وجه الارض؟ یا انی که وضع شده برای خاک؟ این از مسائل روز هم هست. این جا علمای اصول دوازده علامت ذکر کرده‌اند که شما می‌توانی به وسیله‌ی آن‌ها بفهمی که این لفظ باریا این معنا وضع شده است یا نه. مرحوم مظفر از بین این دوازده تا سه تا را ذکر کرده است. تبادر و عدم تبادر که ما ردش می‌کنیم؛ یکی اطراد و عدم اطراد که ما قبولش می‌کنیم و بهترین کسی که توضیح داده است میرزای شیرازی بزرگ است. صاحب تقریرات. یکی هم صحت حمل و عدم صحت حمل که ما این را هم فی الجمله قبول می‌کنیم.

بهترین کسی که این دوازده علامت را گفته است مرحوم محمد تقی اصفهانی است در هدایه المسترشدین. برادر صاحب فصول. [۳]

نکته: تبادر نگویید. بگویید تبادر و عدم تبادر. حالا فردا آدرس می‌دهم که د راین جا چهار نظریه است. بعضی می‌گویند تبادر علامت حقیقت و عدم تبادر علامت مجاز است. بعضی می‌گویند تبادر علامت حقیقت نیست و عدم تبادر هم علامت مجاز نیست. بعضی تبادر علامت حقیقت است و عدم تبادر علامت مجاز ینست و بعضی می‌گویند تبادر علامت حقیقت نیست و عدم تبادر علامت مجاز است.

نکته: امام خیلی روی اطراد تاکید دارد؛ ولی نه تعریفی که مرحوم مظفر کرده است.


استاد: درس دیروز کلاس شما را من دیروز در کفایه گفتم. درس امروز کلاس شما را امروز در کفایه می‌گویم. شما بیایید کفایه؛ اگر من یک کلمه بیشتر گفتم جایزه می‌دهم.

ولی ابالفضلی ابن هشام نفهمیده بود مراد از توهم چیه! چون مطلب به این سادگی نیست که امثال ابن هشام بفهمد.

البته محمد تقی از صاحب فصول سوادش بیشتر بوده است. لذا بعد از این که محمد تقی هدایه را نوشت صاحب فصول فصول را نوشت. لذا در مقدمه‌ی فصول نوشته است که محمد تقی به برادرش گفت ای فصول فضول! آمدی نگاه به کتاب من کردی و نوشتی؟

۴

علامت اول: تبادر

اولین علامتی که مرحوم مظفر ذکر می‌کند تبادر است. می‌گوید تبادر علامت حقیقت و عدم تبادر علامت مجاز است. عدم تبادر را نگویید چون ایشان نفرموده است. د راصول در مورد سه نکته است. یکی تعریف تبادر؛ یکی اقسام تبادر و یکی آن اشکال دور بر تبادر. آنی که در کفایه است این جا هم آمده است. منتها ان اشکال اساسی که مرحوم آقاضیا گفته است را اگر هوس کردم فردا می‌گویم. تا بفهمید به این سادگی نیست.

نکته ۱: تعریف تبادر: من همه‌ی دو صفحه را می‌آوردم این جا: تبادر یعنی سبقت گرفتن. یک چیزی بر یک چیز دیگر سبقت بگیرد. این معنای لغوی. اما معنای اصطلاحی: بهترین کسی کاین را توضیح داده است علامه طباطبایی است. انسان زمانی که با قومی زیاد نشست و بر خاست می‌کند الفاظ زیادی را یاد می‌کیرد که این الفاظ در ذهنش جمع شده است. معانی زیادی هم یاد می‌گیرد که در ذهنش جمع شده است. ولی در حال حاضر هیچ توجهی به آن الفاظ و معانی ندارد. الان نگاه کنید من یک لفظی الان یم خواهم بگویم در ذهن همه‌ی شما هم هست. ولی توهی در حال حاضر نداری. ولی تا من می‌گویم هم به خود لفظ و هم به معنای آن. مثل گورخر. لفظ آن در ذهن همه هست. یا لفظ شتر در ذهن همه هست. معنایش هم بود. ولی در حال حاضر هیچ توجهی به آن نداشتید. بعدا می‌گوییم که به این می‌گویند علم اجمالی ارتکازی. به مجرد این که من گفتم شتر هم لفظش در ذهنتان آمد و هم معنایش. تبادر این است که انسان با شنیدن یک لفظ یک معنا بر معانی دیگر سبقت بگیرد. مگر معانی کجا هستند؟ انبار پر معنای ذهن. تمام این معانی و الفاظ در ذهن شما جمع است. ولو در حال حاضر هیچ توجهی به آن‌ها نداری. تبادر این است که شما با شنیدن لفظ یک معنا از معانی معانی دیگر سبقت بگیرد و بر صفحه‌ی ذهنتان حاضر شود و شما التفات و توجه تفصیلی یپدا بکنید به آن معنا.

تبادر سخت است. به این سادگی نیست. تبادر هم دلیل وجدانی است. کسی که ادعای تبادر یم کند به اشکال نگیرید. لذا در بحث صحیح و اعم می‌رسیم آقایان صحیحی یکی از ادله شان تبادر و صحت سلب از فاسد است؛ آقایان اعمی هم یکی از ادله شان تبادر و عدم صحت سلب از فاسد است. این‌ها دلیل وجدانی است و برهانی نیست.

نکته: در مورد لفظ مشترک دو نظریه است: از صاحب معالم به آن طرف می‌گویند لفظ مشترک مجمل است و ظهور در هیچ معنایی ندارد. از صاحب معالم به این طرف می‌گوید ظهور در همه‌ی معانی دارد. یعنی وقتی من به شما می‌گویم: جئنی بعین؛ باید بروی تمام معانی عین را بیاوری. اگر قرینه‌ی معینه نباشد. ولی صاحب معالم به آن طرف یم گویند مجمل است و ترتیب اثر نده.

نکته کوچولو: شما موقعی که می‌خواهید حکم شرعی را از روایات استنباط بکنید باید این الفاظ روایت همان معنایی که در زمان صدور معصوم داشته الفاظ را حمل بر آن معنا بکنید. مثلا فرض کنید امام صادق علیه السلام زمانی که می‌فرمایند اسد در زمان ایشان معنا اسد شیر بوده است. شما موقعی که می‌خواهید حکم شرعی استنباط بکنید باید لفظ را حمل کنی برهمان معنایی که در زمان امام صادق بوده است. حالا این تبادر الان پیدا می‌شود چه فایده‌ای دارد. فایده‌اش این است که شما الان روایت را که نگاه می‌کنید یک معنا به ذهنت تبادر می‌کند. یم فهمی که معنای لفظ الان این است. آن وقت با استصحاب قهقرایی اثبات می‌کنی که انی معنا در زمان امام صادق هم بوده است. استصحال درست از گذشته می‌آیند به الان. ولی در استصحاب قهقرایی از الان می‌رویم به گذشته. به معنای لفظ الان یقین داریم. ولی به معنای آن در زمان امام صادق شک داریم. استصحاب می‌کنیم که آن وقت هم همین بوده است. استصحاب قهقرایی در مباحث الفاظ حجت است. آخر جلد دوم اصول فقه که نمی‌رسید بخوانید، [این مطلب بیان شده است.] حجت است به خاطر سیره‌ی عقلا.

نکته دوم: زمانی که شما یک لفظی را می‌شنوید اگر یک معنا بر یک معنای دیگر سبقت می‌گیرد این سبقت گرفتن علت می‌خواهد. به چه علت یک معنا بر معانی دیگر سبقت می‌گیرد؟ سه وجه برای آن تصور می‌شود. یا بین این لفظ و این معنا مناسبت ذاتی است (که ما قبلا مناسبت ذاتی را [که قائل به آن] سلیمان بن عبّاد سیمری [بود] گفتیم باطل است.) یا به خاطر قرینه که باعص شده شما با شنیدن این لفظ این معنا بر معانی دیگر سبقت بگیرد یا به خاطر علاقه‌ی وضعیه. یعنی به خاطر این که این لفظ برای این معنا وضع شده است. مناسبت ذاتیه نیست. می‌ماند دو تا: وجود قرینه و وضع. پس اگر اثبات کنید که قرینه در کار نیست ثبت به این که این لفظ برای این معنا وضع شده است. به این می‌گویند تبادر حاقّی. تبادر از ذات لفظ باشد؛ بدون قرینه. اگر قرینه باشد دیگر به درد نمی‌خورد. [۱]

تبادر علت می‌خواهد. می‌دانید تبادر امر حادث است و هر امر حادثی علت می‌خواهد. علت تبادر سه وجه برایش متصور است. تناسب ذاتی که باطل است، وجود قرینه و وضع. اگر اثبات شد تبادر مستند به قرینه نیست ثبت که مستند به وضع است.

گاهی یک لفظی را می‌شنویم و یک معنایی به ذهنمان می‌خورد. و شک می‌کنیم که این جا فرینه داریم یانه؟ این جا آیا می‌توانیم از اصالت عدم قرینه استفاده بکنیم یا نه؟ میرزای قمی می‌گوید بله. ولی صاحب کفایه یه این طرف می‌گویند نه. چون اصالت عدم قرینه هنگام شک در مراد است. ولی شک ما در استناد است. که آیا تبادر مستند به قرینه است یا نه.

تبادر کم پیدا می‌شود. هر کسی برای خودش حجت است. کسانی که تبادر را قبول کرده‌اند دلیل آورده‌اند برای آن: سیره‌ی عقلا.


وقت نداریم. اگر یک ساعت یا دو ساعت وقت داشتیم از همان اول شروع می‌کردم برای شما پیاده کردن. یکی از انتقاداتی که به شورای حوزه هست، ولی چون دلسوز هستند نمی‌گویم این است که چرا به اساتیدی مانند من اجازه می‌دهند روزی هشت تا درس بگوید. که روزی هشت تا درس می‌گوید؟

۵

تطبیق: علامت‌های حقیقت و مجاز

علامات الحقیقه و المجاز (مگر علامات جمع نیست؟ مگر به حقیقه اضافه نشده است؟ اضافه‌ی جمع افاده‌ی عموم می‌کند. افاده‌ی عموم که کرد این طور می‌شود: همه‌ی علامات حقیقت و مجاز؛ در این کتاب همه‌ی علامات را که ذکر نکرده است.)

قد يعلم الإنسان- إمّا من طريق نصّ (تصریح) أهل اللغة (مثلا امرئ القیس بگوید مطر یعنی بارانی که پشت سر هم بیاید. ولی بارانی که این گونه نباشد غیث است.) أو لكونه نفسِه (خود آن انسان) من أهل اللغة- أنّ لفظ كذا موضوعٌ لمعنى كذا، و لا كلام لأحد في ذلك (علم [که از یعلم فهم می‌شود.])؛ فإنّه (فاء سببیت؛ ضمیر شان) من الواضح أنّ استعمال اللفظ في ذلك المعنى حقيقة و في غيره (البته باید مناسب باشد، نه غلط) مجاز.

و قد يشكّ في وضع لفظ مخصوص لمعنى مخصوص (مرحوم صدر تعبیری دارد که گذاشته ام برای نکته‌ی سوم. تبادر هیچ ارزشی ندارد جز این که شما را از حالت نسیان بیاورد بیرون. خیلی تعبیر زیبایی است: تبادر شما را از نسیان بیرون می‌آرود.)[۱]، فلا يعلم أنّ استعماله (لفظ) فيه هل كان على سبيل الحقيقة فلا يحتاج إلى نصب قرينة عليه أو على سبيل المجاز، (فاء نتیجه:) فيحتاج إلى نصب القرينة (قرینه صارفه)؟ و قد ذكر الأصوليّون لتعيين الحقيقة من المجاز- أي لتعيين أنّه موضوع لذلك المعنى أو غير موضوع- طرقا (مفعول برای ذکر؛ دوازده تا راه) و علامات كثيرة نذكر هنا (در کتاب اصول فقه) أهمّها (سه تاست).


البته مرحوم صدر چیزی ندارد برای گفتن؛ این که می‌گویند ایشان مُبدئ است، ایشان حرفی ندارد از خودش. کم دارد از خودش. از دیگران زیاد استفاده کرده است. یک سبک جدیدی آورده که جواب گو نیست این سبک. لذا طلبه‌های ما از کتاب‌های ایشان فراری هتسند. چون قلم ایشان هم قلم سختی است. خذا رحمت کند ایشان را. مرد نابغه‌ای بوده است. برخی از اساتید ایشان گفته‌اند ایشان قبل از ببلوغ مجتهد بوده است.

۶

تطبیق: علامت اول: تبادر

العلامة الأولى: التبادر

دلالة كلّ لفظ على أيّ معنى لا بدّ لها من سبب. و السبب لا يخلو فرضه عن أحد أمور ثلاثة: المناسبة الذاتيّة، و قد عرفت بطلانها، أو العلقة الوضعيّة، أو القرينة الحاليّة أو المقاليّة (لفظیه). (فاء نتیجه:) فإذا عُلم أنّ الدلالةَ مستندة إلى نفس اللّفظ (معنای نفس اللفظ:) من غير اعتماد على قرينة (جواب اذا:) فإنّه (شان) يثبت أنّها (دلالت) من جهة العلقة الوضعيّة. و هذا (استناد دلالت به خود لفظ؛ می‌خواهد تبادر حاقّی را بگوید) هو (تاکید هذا) المراد بقولهم: «التبادر علامة الحقيقة». (عدم تبادر را ایشان نگفت. پس معلوم می‌شود که ایشان تبادر را علامت حقیقت می‌داند. عدم تبادر را علامت مجاز نمی‌داند.) (نکته۱:) و المقصود من كلمة «التبادر» هو انسباق المعنى من (من نشئیه که از اقسام من ابتدای غایت است.) نفس اللفظ مجرّدا عن كلّ قرينة.

۷

اشکال به تبادر و تطبیق آن

و قد يعترض (عجب اشکال قشنگ و آبکی! اشکال این است: دور سه نوع است. البته شیخ اشراق می‌گوید سه نوع است. حالا فلسفه نخوان. یک اشکالی گرفته‌اند که از زمان امام رضا این اشکال به تبادر بوده است و در همه‌ی کتاب‌ها هم نقل شده است. یک اشکالی گرفته‌اند به تبادر. می‌گویند تبادر دور است. نمی‌تواند علامت وضع باشد. تا آخر تبادر همین است.)

تبادر متوقف بر علم به وضع است. یعنی شما باید بدانید که این لفظ برای این معنا وضع شده تا با شنیدن لفظ ذهنت برود سراغ معنا. شما اگر علم به وضع نداشته باشید. آیا معنا بر صفحه‌ی ذهنت حاضر می‌شود. مثل این که شما به یک انگلیسی زبان بگویید الاغ. چیزی نمی‌فهمد. چون علم ندارد که این الاغ برای چه وضع شده است. مرحوم مظفر آن اشکال اساسی که در تباادر است را مطرح نکرده است. فردا این اشکال را می‌گوییم که اصلا بلند نتواند بشود مرحوم مظفر. تبادر متوقف بر علم به وضع است. حالا اگر شما می‌خواهی علم به وضع هم پیدا کنی با تبادر می‌شود دور مصرح. تبادر متوقف بر علم به وضع است و اگر علم به وضع نیز متوقف بر تبادر باشد. پس دور است. یادتان هست در المنطق در شرایط تعریف می‌گفت ان لا یکون التعریف دوریا. دور هم باطل است. پس تبادر علامت نیست.

این را مرحوم مظفر جواب می‌دهند. جواب خوب و قشنگی است که از علم اجمالی ارتکازی وارد یم شود و علم تفصیلی. جواب مرحوم صدر هم همین جواب است.

على ذلك بأنّ التبادر لا بدّ له من سبب، و ليس هو إلّا العلم بالوضع؛ لأنّ‏ من الواضح أنّ الانسباق (تعبیر به انسباق تعبیر خوبی نیست. انسباق کثیرا در انصراف به کار می‌رود. بین تبادر و انصراف فرق است. انصراف د ر اواخر بحث مطلق و مقید که بحث بسیار شیرینی است، می‌باشد که نمی‌رسیم. تعبیر به سبق در تبادر به کار می‌رود. ایشان نباید این کلمه را این جا بکار می‌برد. باید کمی دقت می‌کرد. دقت ایشان کم است.) لا يحصل من اللفظ إلى معناه (لفظ) - في أيّة لغة- لغير العالم بتلك اللغة، فيتوقّف (فاء نتیجه) التبادر على العلم بالوضع، فلو أردنا إثبات الحقيقة (وضع) و تحصيل (عطف بر حقیقت) العلم بالوضع بسبب التبادر، لزم الدور المحال (منظور همان دور مصرح است.)، فلا يعقل- على هذا (اشکال دور) - أن يكون التبادر علامة للحقيقة يستفاد (خبر دوم برای ان یکون) منه العلم بالوضع، و (حالیت) المفروض أنّه (تبادر) مستفاد من العلم بالوضع.

وضع المفردات بالوضع الشخصيّ والهيئات بالوضع النوعيّ ـ كما قيل (١) ـ بل هو لغو محض. ولعلّ من ذهب إلى وضعها أراد به وضع الهيئات التركيبيّة ، لا الجملة بأسرها بموادّها وهيئاتها زيادة على وضع أجزائها ، فيعود النزاع حينئذ لفظيّا (٢).

١١. علامات الحقيقة والمجاز

قد يعلم الإنسان ـ إمّا من طريق نصّ أهل اللغة أو لكونه نفسه من أهل اللغة ـ أنّ لفظ كذا موضوع لمعنى كذا ، ولا كلام لأحد في ذلك ؛ فإنّه من الواضح أنّ استعمال اللفظ في ذلك المعنى حقيقة وفي غيره مجاز.

وقد يشكّ في وضع لفظ مخصوص لمعنى مخصوص ، فلا يعلم أنّ استعماله فيه هل كان على سبيل الحقيقة فلا يحتاج إلى نصب قرينة عليه أو على سبيل المجاز ، فيحتاج إلى نصب القرينة؟ وقد ذكر الأصوليّون لتعيين الحقيقة من المجاز ـ أي لتعيين أنّه موضوع لذلك المعنى أو غير موضوع ـ طرقا وعلامات كثيرة نذكر هنا أهمّها.

العلامة الأولى : التبادر

دلالة كلّ لفظ على أيّ معنى لا بدّ لها من سبب. والسبب لا يخلو فرضه عن أحد أمور ثلاثة : المناسبة الذاتيّة ، وقد عرفت بطلانها ، أو العلقة الوضعيّة ، أو القرينة الحاليّة أو المقاليّة. فإذا علم أنّ الدلالة مستندة إلى نفس اللفظ من غير اعتماد على قرينة فإنّه يثبت أنّها من جهة العلقة الوضعيّة. وهذا هو المراد بقولهم : «التبادر علامة الحقيقة». والمقصود من كلمة «التبادر» هو انسباق المعنى من نفس اللفظ مجرّدا عن كلّ قرينة.

وقد يعترض على ذلك بأنّ التبادر لا بدّ له من سبب ، وليس هو إلاّ العلم بالوضع ؛ لأنّ

__________________

(١) والقائل كثير من الأصوليّين. منهم : صاحب الفصول ، والمحقّق الخراسانيّ ، والمحقّق العراقيّ. فراجع الفصول الغرويّة : ٢٨ ؛ كفاية الأصول : ٣٢ ؛ نهاية الأفكار ١ : ٦٥.

(٢) هكذا وجّه المحقّق الخراسانيّ العبارات الموهمة للحاجة إلى وضع الجمل والمركّبات زائدا على وضع المفردات والهيئات. راجع كفاية الأصول : ٣٣.

من الواضح أنّ الانسباق لا يحصل من اللفظ إلى معناه ـ في أيّة لغة ـ لغير العالم بتلك اللغة ، فيتوقّف التبادر على العلم بالوضع ، فلو أردنا إثبات الحقيقة وتحصيل العلم بالوضع بسبب التبادر ، لزم الدور المحال ، فلا يعقل ـ على هذا ـ أن يكون التبادر علامة للحقيقة يستفاد منه العلم بالوضع ، والمفروض أنّه مستفاد من العلم بالوضع.

والجواب : أنّ كلّ فرد من أيّة أمّة يعيش معها لا بدّ أن يستعمل الألفاظ المتداولة عندها تبعا لها ، ولا بدّ أن يرتكز في ذهنه معنى اللفظ ارتكازا يستوجب انسباق ذهنه إلى المعنى عند سماع اللفظ ، وقد يكون ذلك الارتكاز من دون التفات تفصيليّ إليه وإلى خصوصيّات المعنى ، فإذا أراد الإنسان معرفة المعنى وتلك الخصوصيّات وتوجّهت نفسه إليه فإنّه يفتّش عمّا هو مرتكز في نفسه من المعنى ، فينظر إليه مستقلاّ عن القرينة ، فيرى أنّ المتبادر من اللفظ الخاصّ ما هو من معناه الارتكازيّ ، فيعرف أنّه حقيقة فيه.

فالعلم بالوضع لمعنى خاصّ بخصوصيّاته التفصيليّة ـ أي الالتفات التفصيليّ إلى الوضع والتوجّه إليه ـ يتوقّف على التبادر ، والتبادر إنّما هو موقوف على العلم الارتكازيّ بوضع اللفظ لمعناه غير الملتفت إليه.

والحاصل أنّ هناك علمين : أحدهما يتوقّف على التبادر وهو العلم التفصيليّ ، والآخر يتوقّف التبادر عليه وهو العلم الإجماليّ الارتكازيّ (١).

هذا الجواب بالقياس إلى العالم بالوضع ، وأمّا بالقياس إلى غير العالم به فلا يعقل حصول التبادر عنده ؛ لفرض جهله باللغة. نعم ، يكون التبادر أمارة على الحقيقة عنده إذا شاهد التبادر عند أهل اللغة ، يعني أنّ الأمارة عنده تبادر غيره من أهل اللغة. مثلا إذا شاهد الأعجميّ من أصحاب اللغة العربيّة انسباق أذهانهم من لفظ «الماء» المجرّد عن القرينة إلى الجسم السائل البارد بالطبع فلا بدّ أن يحصل له العلم بأنّ هذا اللفظ موضوع

__________________

(١) قيّده بالارتكازيّ ؛ لأنّ العلم الإجماليّ قد يطلق ويراد به ما كان متعلّقه مردّدا بين أمرين فصاعدا ، قبال العلم التفصيليّ بأمر معيّن ، وقد يطلق ويراد به ما يكون مرتكزا ومكنونا في خزانة النفس من دون التفات تفصيليّ إليه ، وهذا هو المراد في المقام.