درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۲۹: وضع مرکبات

 
۱

خطبه

۲

چند آدرس

چند آدرس بنویسید: کنار مقدمه نهم بنویسید: محاضرات/ ۱/ ۵۲، و ص۱۱۱

۳

وضع مرکبات

۱۰. وضع المركّبات‏

بحث امروز: باید حواستان با من باشد. مرحوم مظفر خیلی رمزی رد شده است.

این مقدمه‌ی دهم چه می‌خواهد بفرماید. جمله‌ای که از مفردات درست شده است به اجماع دو وضع دارد. یک جمله را مثال می‌زنیم: زید قائم یک جمله است. از دو مفرد علی الظاهر درست شده است. این جمله به اجماع دو وضع دارد. یک مفرداتی که در این جمله هست. یکی از مقردات زید است یکی قائم. زید برای آقای زید وضع شده است. قائم: یک ماده دارد یک هیات. ماده‌اش وضع شده است به نحو وضع شخصی. هیاتش هم وضع نوعی دارد. پس مقرداتی که در این جمله است وضع شده‌اند.

مفرد اگر جامد باشد، به مادته و هیاته وضع شخصی دارد. و اگر مشتق باشد ماده‌اش وضع شخصی و هیاتش وضع نوعی دارد.

شما در ذهنتان باشد تا ابد هیچ وقت جامد هیاتش وضع ندارد. یعنی ماده و هیاتش روی هم رفته با هم وضع شده است.

یک چیزی دیگر مرحوم مظفر نفرموده است ما باید بگوییم: اعراب مفردات هم وضع دارد. یعنی ضمه‌ی زید برای یک معنایی وضع شده است: مبتدا بودن. ضمه‌ی قائم وضع شده برای مسند به بود. که ایشان نفرموده است. وضع نوعی است.

وضع دوم در جمله: هیات عارضه بر مفردات متصله‌ی به هم نیز وضع دارد. شما اگر این زید را بچسبانید به قائم. زید قائم. این چه شکلی پیدا می‌کند. در ادب این زید قائم هیات جمله‌ی اسمیه را پیدا یم کند که این هیات هم وضع دارد. وضع شده است برای ثبوت شیء لشیء. هیات عارضه که مشخص شد. بعد از این که این دو مفرد را کنار هم قرار دادی اهل ادب می‌گویند این زید قائم یک هیات پیدا کرد که قبل از چسبیدن این‌ها به هم این هیات را نداشت. این هم وضع دارد. منتها چه نوع وضعی؟ نوعی. یعنی واضع خصوص این زید قائم را وضع نمی‌کند. وقتی می‌خواهد زید قائم را وضع بکند یک کلی در ذهنش می‌آورد این طور: الاسم کذا. آن وقت این الاسم کذا را وضع می‌کند برای ثبوت شیء لشیء.

همه‌ی علما نظرشان این است که هر جمله‌ای که ا مفرداتی درست می‌شود بدون استثنا این دو وضع را دارد. حالا سوال: آیا جمله بیش از ایند دو وضع یک وضع سومی دارد یا خیر. این مقدمه‌ی دهم درباره‌ی این سوال است.

این تصورش کمی سخت است. وضع اول مال مفردات بود. وضع دوم مال هیات. وضع سوم مال این است که بگوییم واضع مفردات را در ذهن آورده و آن هیاتی هم که برای این مفردات چسبیده به هم هم آورده در ذهن بعد مجموع این‌ها را وضع کرده است. وضع سوم مال مجموع مفردات و هیات عارضه‌ی بر مفردات متصله‌ی به هم. کسانی که می‌گویند وضع سوم دارد یعنی م یگویند واضع زید و قائم را در ذهن آورد و هیات جمله‌ی اسمیه هم در ذهن آورده مجموع این دو را وضع کرده است برای یک معنایی. این ثمره دارد هم در فقه هم در بلاغت.

به عبارت دیگر: مفردات که وضع دارد. سوال این است که بعد ا ز وضع مفردات نیاز به یک وضع است؛ هیات عارضه؟ یا احتیاج به دو وضع است؟ هم هیات عارضه، و هم مفردات را به ذهن آورد و هم هیات عارضه.

جواب: این جا امام خوب حرف دارد و ابن مالک در شرح کافیه هم خوب حر فدارد. ابن مالک در شرح کافیه می‌گوید در جمله وضع سوم هم هست. ولی مشهور می‌گوویند جمله وضع سوم ندارد.

دلیل اول: مرحوم مظفر ناقص فرموده باید کاملش بکنیم: صغری: اگر در جمله وضع سوم باشد لازمه‌اش تحصیل حاصل یا لغویت است. این را باید توضیح دهیم. کبری: لازم باطل. فالملزوم مثله: یعنی وضع سوم باطل است.

شما می‌گویید در جمله وضع سوم است. ما سوال می‌کنیم آیا این وضع سوم به خاطر غرضی هست یا نه؟ اگر به خاطر غرضی نیست این وضع سوم می‌شود لغو. اما اگر به خاطر غرضی است می‌پرسیم آن غرض چیست؟ هیچ غرضی نیم توانند به ما نشان بدهند جز قصد فهماندن معنا. این یعنی می‌گویند واضع یک وضع سومی هم کرده است تا شما به واسطه‌ی این وضع سوم بتوانی مقصودت را به دیگران بفههمانی. این می‌شود تحصیل حاصل. چرا که بدون این وضع سوم هم م یتوانی مقصود خود را به دیگران برسانی. شما می‌خواهی به دیگری بفهمانی که زید ایستاده است. زید که وضع شده است برای آقا؛ قائم هم که وضع شده است برای ایستاده. هیاتش هم که وضع شده است برای قیام برای این آقا ثابت است. به وسیله‌ی همین دو وضع می‌توانی غرضت را به دیگران برسانی. اگر بگویی وضع سومی هست می‌شود تحصیل حاصل.

دلیل دوم: مرحوم مظفر یک اشاره‌ی کوچک کرده است. فقط گفته است بل هو لغوٌ. اشاره نکرده است. صغری: اگر در جمله وضع سوم باشد لازمه‌اش این است که هرجمله دو مرتبه دال بر معنای خودش باشد. کبری: و اللازم باطل بالضروره؛ نتیجه: فالملزوم مثله.

هیات عارضه برای ثبوت شیء لشیء در جمله‌ی اسمیه. آن وضع سوم برای چه وضع شده است؟ ما هر چه که فکر می‌کنیم می‌بینیم که وضع سوم برای هیچ چیزی نمی‌تواند وضع شده باشد مگر برای ثبوت شیء لشیء. اگر در جمله وضع سوم باشد و زید قائم را به شما بدهند مشا باید این جور معنا کنید: زید ایستاده است؛ زید ایستاده است. اولی مال وضع اول و وضع دوم؛ دومی مال وضع سوم است. چون وضع سوم مال مجموع بود. پس مقتضای مجموع در آن خوابیده است. پس اگر زید قائم بدهند دست شما بگویند طبق وضع سوم ترجمه کن باید دو مرتبه ترجمه کنید. و اللازم باطل. شما از هر عربی بپرسید زید قائم معنایش چیست می‌گوید زید ایستاده است. فالملزوم مثله.

تمام آن چه که گفتیم را روی قام زید پیاده بکنید.

ثمره: اگر در یک جمله‌ای بگویید وضع سوم هست همیشه چمله دال بر تاکید است. و این خلاف وجدان است. چون بعضی مواقع مقتضای حال تاکید نیست. در آیات قرآنی شنونده‌ی شما گاهی خالی الذهن است، گاهی متردد و گاهی منکر است. اگر اسناسان خالی الذهن باشد، شما نباید تاکید به کار ببرید. حال آن که اگر بگویید وضع سوم است گاهی آیه قرآن در مورد شخص خالی الذهن به کار رفته است، [نتیجه این که] آیه قرآن باید فصاحت و بلاغت نداشته باشد.

بعدش یک لعلّ دارد که ایشان غلط فرموده است.

۴

تطبیق وضع مرکبات

وضع المرکبات (مرکبات اعم از جمله و غیر جمله. غیر جمله مثل مضاف و مضاف الیه: غلام زید. البته این اختلاف را ابن مالک فقط در جمله برده است. چون سر دم دار این بحث ابن مالک است. ولی شما در غلام زید هم می‌توانید پیدا کنید.): ثمّ الهيئة (شکل، ریخت، قیافه) الموضوعة لمعنى، تارة تكونُ في المفردات، كهيئات المشتقّات التي تقدّمت الإشارة إليها، و أخرى في المركّبات، كالهيئة التركيبيّة (یعنی هیاتی که ترکیب شده است از حد اقل دو کلمه) بين المبتدأ و الخبر لإفادة حمل شي‏ء (خبر)، على شي‏ء (مبتدا)، و كهيئة تقديم ما (مثلا ایاک در ایاک نعبد) حقّه التأخير لإفادة الاختصاص (حصر) (شما خواندید: للحصر طرق اربعه. چهار چیز مفید حصر اند.)[۱].

و من هنا (از این سه خط که هیچ ربطی به بحث ما نداشت) تعرف أنّه لا حاجة إلى وضع الجمل و المركّبات (عطف عام بر خاص. منظور وضع سوم است.) في إفادة معانيها (جمل و مرکبات) زائدا على‏ وضع المفردات بالوضع الشخصيّ (یعنی زید و ماده‌ی قائم) و الهيئات (هیات مال همه‌اش است. هم هیات قائم؛ هم وضع دوم (هیات عارضه).) بالوضع النوعيّ- كما قيل[۲] (ابن مالک در شرح کافیه) - بل هو (وضع جمل. این اشاره به یک تکه‌ای از دلیل اول دارد.) لغو محض. و لعلّ (کاش این لعل را نگفته بود. این را از صاحب کفایه گرفته است. صاحب کفایه می‌گوید بگوییم همه‌ی آقایان می‌گویند جمله دو وضع دارد. ولی مشهوز این طور می‌گویند: وضع مفردات و هیات عارضه. ابن مالک به جای این که بگوید هیات عارضه گذاشته مجموع مفردات و هیات عارضه. دیگر اختلاف می‌شود لفظی. یعنی همه قبول دارند که جمله دو وضع دارد. ولی در دومی در اسم با هم اختلاف دارند. این را نیم شود گفت. اینشان معلوم یم شود شرح کافیه را ندیدده است. ابن مالک صریحا می‌گوید جمله سه وضع دارد. در شرح هم این نکته را در کفایه تذکر داده ام.) من ذهب إلى وضعها (جمل؛ یعنی وضع سوم) أراد به (وضع جمل) وضع الهيئات التركيبيّة (هیات عارضه‌ی بر مفردات متصله؛ همان وضعی که مشهور در وضع دوم می‌گویند.)، لا (عاطفه) الجملة (عطف بر الهیئات) بأسرها (بتمامها) بموادّها (بدل از بأسرها) و هيئاتها (مراد ابن مالک نیست وضع جمله با موادش و هیئاتش؛ هیئاتش در مثال من مثل هیات قائم و هیات عارضه) زيادة على وضع أجزائها (جمل؛ باید اجزاء را جوری معنا بکنیم که همه شامل مفردات بشود هم شامل هیات عارضه بشود. چون ایشان می‌خواهد یک کاری بکند که زائده بر این دو تا وضعی نیست. این عبارت می‌خواهد وضع سوم را نفی بکند. وضع سوم یعنی غیر از مفردات و هیات عارضه. مراد از اجزاء این است: اجزاء مادی و اجراء صوری: در زید قائم؛ اجزای مادی: زید و قیام؛ اجزای صوری: هیات فاعل و هیات جمله‌ی اسمیه.)، فيعود النزاع حينئذ (حین اذ که مراد ابن مالک وضع هیئات ترکیبیه باشد. یعنی کدام وضع؟ یعنی وضع دوم) لفظيّا (نزاع لفظی مصادیق زیادی دارد. یک مصداقش این است که همه‌ی علما قبول دارند که جمله دو وضع دارد؛ ولی در نام گذاری وضع دوم اختلاف است.).


طلبه‌ها از زمان مغنی الادیب به این طرف نسبت به طلبه‌های قبل حرفی برای گفتن ندارند. مغنی البیب را بخوانید. نمی‌خواهد پیش بروید. لا اقل مختصر را بخوانید.

مقرر: این مثال برای منفی است؛ نه نفی.

٩. الوضع شخصيّ ونوعيّ

قد عرفت في المبحث الرابع (١) أنّه لا بدّ في الوضع من تصوّر اللفظ والمعنى ، وعرفت هناك أنّ المعنى تارة يتصوّره الواضع بنفسه ، وأخرى بوجهه وعنوانه ، فاعرف هنا أنّ اللفظ أيضا كذلك ، ربما يتصوّره الواضع بنفسه ويضعه للمعنى كما هو الغالب في الألفاظ ، فيسمّى الوضع حينئذ : «شخصيّا» (٢). وربما يتصوّره بوجهه وعنوانه ، فيسمّى الوضع : «نوعيّا».

ومثال الوضع النوعيّ الهيئات ؛ فإنّ الهيئة غير قابلة للتصوّر بنفسها ، بل إنّما يصحّ تصوّرها في مادّة من موادّ اللفظ ، كهيئة كلمة «ضرب» ـ مثلا ـ وهي هيئة الفعل الماضي ، فإنّ تصوّرها لا بدّ أن يكون في ضمن الضاد والراء والباء ، أو في ضمن الفاء والعين واللام في «فعل». ولمّا كانت الموادّ غير محصورة ولا يمكن تصوّر جميعها فلا بدّ من الإشارة إلى أفرادها بعنوان عامّ (٣) ، فيضع كلّ هيئة تكون على زنة «فعل» ـ مثلا ـ أو زنة «فاعل» أو غيرهما ، ويتوصّل إلى تصوّر ذلك العامّ بوجود الهيئة في إحدى الموادّ ، كمادّة «فعل» التي جرت الاصطلاحات عليها عند علماء العربيّة.

١٠. وضع المركّبات

ثمّ الهيئة الموضوعة لمعنى ، تارة تكون في المفردات ، كهيئات المشتقّات التي تقدّمت الإشارة إليها ، وأخرى في المركّبات ، كالهيئة التركيبيّة بين المبتدأ والخبر لإفادة حمل شيء ، على شيء ، وكهيئة تقديم ما حقّه التأخير لإفادة الاختصاص.

ومن هنا تعرف أنّه لا حاجة إلى وضع الجمل والمركّبات في إفادة معانيها زائدا على

__________________

(١) راجع الصفحة : ٢٧.

(٢) والمراد بالوضع الشخصيّ وضع اللفظ بوحدته الطبيعيّة وشخصيّته الذاتيّة ، لا وضع شخص اللفظ الصادر من المتكلّم ، فإنّه قد انقضى وانعدم ولا يمكن إعادته.

(٣) أي بوضع عنوان عامّ وتصوّره.

وضع المفردات بالوضع الشخصيّ والهيئات بالوضع النوعيّ ـ كما قيل (١) ـ بل هو لغو محض. ولعلّ من ذهب إلى وضعها أراد به وضع الهيئات التركيبيّة ، لا الجملة بأسرها بموادّها وهيئاتها زيادة على وضع أجزائها ، فيعود النزاع حينئذ لفظيّا (٢).

١١. علامات الحقيقة والمجاز

قد يعلم الإنسان ـ إمّا من طريق نصّ أهل اللغة أو لكونه نفسه من أهل اللغة ـ أنّ لفظ كذا موضوع لمعنى كذا ، ولا كلام لأحد في ذلك ؛ فإنّه من الواضح أنّ استعمال اللفظ في ذلك المعنى حقيقة وفي غيره مجاز.

وقد يشكّ في وضع لفظ مخصوص لمعنى مخصوص ، فلا يعلم أنّ استعماله فيه هل كان على سبيل الحقيقة فلا يحتاج إلى نصب قرينة عليه أو على سبيل المجاز ، فيحتاج إلى نصب القرينة؟ وقد ذكر الأصوليّون لتعيين الحقيقة من المجاز ـ أي لتعيين أنّه موضوع لذلك المعنى أو غير موضوع ـ طرقا وعلامات كثيرة نذكر هنا أهمّها.

العلامة الأولى : التبادر

دلالة كلّ لفظ على أيّ معنى لا بدّ لها من سبب. والسبب لا يخلو فرضه عن أحد أمور ثلاثة : المناسبة الذاتيّة ، وقد عرفت بطلانها ، أو العلقة الوضعيّة ، أو القرينة الحاليّة أو المقاليّة. فإذا علم أنّ الدلالة مستندة إلى نفس اللفظ من غير اعتماد على قرينة فإنّه يثبت أنّها من جهة العلقة الوضعيّة. وهذا هو المراد بقولهم : «التبادر علامة الحقيقة». والمقصود من كلمة «التبادر» هو انسباق المعنى من نفس اللفظ مجرّدا عن كلّ قرينة.

وقد يعترض على ذلك بأنّ التبادر لا بدّ له من سبب ، وليس هو إلاّ العلم بالوضع ؛ لأنّ

__________________

(١) والقائل كثير من الأصوليّين. منهم : صاحب الفصول ، والمحقّق الخراسانيّ ، والمحقّق العراقيّ. فراجع الفصول الغرويّة : ٢٨ ؛ كفاية الأصول : ٣٢ ؛ نهاية الأفكار ١ : ٦٥.

(٢) هكذا وجّه المحقّق الخراسانيّ العبارات الموهمة للحاجة إلى وضع الجمل والمركّبات زائدا على وضع المفردات والهيئات. راجع كفاية الأصول : ٣٣.