درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۲۷: دلالت تابع اراده است ۳

 
۱

خطبه

۲

مرور مطالب گذشته

«مرور دلالت تصوریه و تصدیقیه»

فرق شرط سوم با دلالت تصدیقی چیست؟ دلالت تصدیقی صفت برای کلام است. مربوط به مقام اثبات است. شرط سوم مال مقام ثبوت است. مقام ثبوت یعنی واقع. یعنی ما کاری به کلام نداریم. شرط سوم می‌گوید در واقع شما باید احراز بکنید که متکلم معنای کلامش را اراده کرده است. صحبت روی دلالت کلام نیست. این خیلی مهم است. باید خوب متوجه شوید. [۱]


این کلمه‌ی اثبات و ثبوت از کلماتی هستند که می‌توان گفت هر جای اصول معنای مربوط به خودش را دارد. ولی این معنایی که من برایتان کردم اکثر موارد در اصول به این معناست. ثبوت یعنی مقام واقع با قطع نظر از دلالت کلام. ولی اثبات یعنی...

۳

دو مثال برای فهم این که دلالت تصوریه دلالت نیست

از جایی که دیروز ماندیم، تا سر مقدمه‌ی نهم، خیلی عبارت دارد. ولی به زور یک خط حرف دارد. من آن یک خطر را برایتان می‌گویم: الفاظ مثل زنگ در و علایم راهنمایی هستند. حالا باید سه چیز را توضیح را دهید: اول زنگ در، بعد علایم راهنمایی، بعد بگویید الفاظ مثل آن دو هستند.

زنگ در: زنگ در‌های دری که الان هست ذهنتان نیاید. قدیم زنگ‌های در این طور بوده است: یک چیز فلز مانند آویزان می‌کردند روی تخته. این طور فرض کرده است ایشان. حالا چرا این طور فرض کرده است می‌گویم چرا. صاحب خانه انی زنگ در را گذاشته است تا اگر کسی با او کار دارد این زنگ در را به صدا در آورد. الان شما در آن خانه نشسته‌اید. از این به صدا در آمدن زنگ در برای شما علم پیدا می‌شود به این که اولا کسی پشت در هست. ثانیا این که کسی که پشت این در هست یک قصدی دارد. به خاطر انی دو علم بلند می‌شوی و ترتیب اثر می‌دهی. می‌روی و در را باز می‌کنی. ولی شما یک وقتی در خانه نشسته‌ای. صدای زنگ در می‌آید. ولی شما احراز نمی‌کنی که کسی پشت در است. چون صدای زنگ در یک جوری که می‌فهمی بخاطر حرکت هواست. چون برای شمنا احراز نمی‌شود که کسی پشت در است و قصدی دارد ترتیب اثر نمی‌دهی. این صدای زنگ در. اصلا دلالت تصدیقیه همین است. دلالت تصدیقیه این است که کلام با دو شرطی که شیخ انصاری گفته است یا سه شرطی که صاحب کفایه گفته است یا چهار شرطی که مرحوم مظفر گفته است (شرط چهارم را مرحوم مظفر از خودش گفته است.) دلالت بکند بر این که معنایش مراد متکلم است.

علایم راهنمایی: در جاده یک علامت راهنمایی را می‌بینید. می‌بینید که کنار جاده نصب شده است. این از همین که نصب شده می‌فهمید که کسی که علامت را آن جا گذاشته قصدی داشته است. بعد که این را دانستید مطابق آن ترتیب اثر می‌دهید. ولی اگر یک علامت راهنمایی است که کنار جاده افتاده است، شما ترتیب اثر نمی‌دهید. چون برای شما احراز نمی‌شود که کسی که این را گذاشته است یک قصدی داشته است. بله، حضرتعالی موقعی که می‌بینید این علامت کنار جاده افتاده معنایش در ذهنت خطور می‌کند. ولی ترتیب اثر نمی‌دهی.

مشهور می‌فرمایند که دلالت تصدیقی صفت برای کلام است. ولی از عبارت مرحوم مظفر در می‌آید (در می‌آید که نه؛... است) که دلالت تصدیقیه صفت برای لفظ مفرد هم هست.

شما زنگ در و علایم راهنمایی را فهمیدید؛ اصل مطلب: الفاظ مثل زنگ در و مثل علایم راهنمایی هستند. اگر یک کلامی از من متکلم صادر شود و هر چهار شرط هم باشد، این کلام دلالت می‌کند بر این که متکلم معنای کلامش را قصد کرده و شما می‌توانید معنای کلام را بر گردن متکلم بگذارید.

پاسخ سوال یکی از حضار: در هر دلالت تصدیقیه دلالت تصوریه هم هست.

سوال یکی از حضار: فرق توجه و اراده چیست؟

پاسخ: توجه مقدمه‌ی اراده است. این در بحث قضا هم الان هست که توجه و قصد چه فرقی با هم دارند. رضا و قصد چه؟ قصد آن جزء آخر علت تامه است. یعنی من موقعی که می‌خواهم دستم را ببرم روی کتاب چند مرحله طی می‌شود. اول توجه می‌کنم به کتاب؛ شوق یم کنم به برداشتن کتاب. شوق پیدا می‌کنم و اراده می‌کنم به برداشتن آن. منتها این جا علمای شیعه می‌گویند اراده دوچیز است، اشاعره می‌گویند یک چیز است. قصد جزء اخیر علت تامه است. یعنی موقعی که نزدیک است من دستم را ببرم سمت کتاب آن آخرین جزء می‌شود قصد و اراده.

۴

تطبیق دو مثال

مثلا ان طرقه الباب (کوبیدن در) یُقال: إنّها (کوبیدن در) دالّة على وجود شخص على الباب، طالب (صفت شخص) لأهل الدار (قصد کرده است اهل خانه را)؛ باعتبار (متعلق است به داله) أنّ المِطرَقَة (اسم آلت است. اسم آلت یک وزن قیاسی دارد یک وزن سماعی. وزن قیاسی اش سه تاست: مِفعَل، مِفعَله و مفعال) موضوعة لهذه الغاية (هدف: دلالت [بر وجود شخص]). و تحليل هذا المعنى[۱](دلالت صدای در بر فلان) أنّ سماع الطرقة يكشف عن وجود طالب قاصد للطلب (قصد کرده است خواسته‌ای را. لام در للطلب لام تقویت است. التقویه معنًی بین الزائده و التعدیه)، (فاء نتیجه) فيحصل[۲] من العلم بالطرقة العلم بالطارق و قصدِه، و لذلك (به خاطر این دو علم) يتحرّك السامع إلى إجابته (طارق). لا أنّه (نه این که شما وقتی صدای زنگ را می‌زنی تصورشخصی را می‌کنی. می‌خواهد دلالت تصوریه را زیر سوال ببرد. تصور یک کوبنده بدون ترتیب اثر احتیاج به زنگ ندارد. می‌گوید برای تصور، این همه موونه (دو تا علم) نمی‌خواهد.) ينتقل ذهن السامع من‏ تصوّر الطرقة إلى تصوّر شخص ما (در استنباط حکم شرعی دلالت تصوریه پشیزی ارزش ندارد.)؛ (فاء سببیت) فإنّ هذا الانتقال (انتقال به تصور شخص ما) قد يحصل بمجرّد تصوّر معنى الباب، أو الطرقة (عطف بر معنی الباب) من دون أن يسمع طرقة، و لا يسمّى ذلك (انتقال) دلالة. و لذا (به خاطر این که صرف انتقال دلالت نیست[۳]) إنّ الطرقة لو كانت (طرقه) على نحو مخصوص يحصل (آن نحو مخصوص) من حركة الهواء- مثلا- لا تكون (خبر برای انّ) دالّة على ما (وجود شخصٍ طالب لاهل الدار) وضعت له المطرقة (البته حضرتعالی برایت تصور کوبنده پیدا می‌شود. چون تصور خفیف الموونه است.) و إن خطر في ذهن السامع معنى ذلك (وجود طالب).

و هكذا نقول في دلالة الألفاظ على معانيها بدون فرق؛ (فاء سببیت) فإنّ اللفظ (خداوند می‌فرماید احل الله البیع. چهار شرط را دارد؛ پس راحت فتوابده بیع مطلقا حلال است. سوال: قرینه که بر خلاف آورده است: حرّم الربا. پاسخ: سوال خوبی است. آدرس داده ام مصباح الاصول. این قرینه قرینه‌ی منفصله است که مضر به دلالت نیست. مضر به حجیت دلالت است. بعدا توضیح می‌دهم.) إذا صدر من المتكلّم على نحو (متعلق به صدر) يحرَز معه (با آن نحو) أنّه (متکلم) جادّ فيه غير هازل، و أنّه (عطف بر انه قبل) عن شعور و قصد، و أنّ غرضه البيان و الإفهام- و معنى إحراز ذلك (سه نکته؛ قرینه بر خلاف نیاوردن را نگفت. وجهی ندارد بگوید. شاید آخرش چون یک عبارتی گفته است دیگر انی جا نگفته است.) أنّ السامع علم (وجدانا او اصلا: از طریق اصل) بذلك (سه نکته) - فإنّ (جواب اذا صدر من المتکلم) كلامه يكون حينئذ (حین احراز سه نکته) دالّا على وجود المعنى (در ذهن متکلم وجود دارد.)، أي وجوده (معنی) في نفس المتكلّم بوجود قصديّ (صرف معنا نه. معنا وجود دارد به وجود قصدی. یعنی متکلم این معنا را قصد کرده است.)، فيكون علم السامع بصدور الكلام منه يستلزم (علم سامع) علمه بأنّ المتكلّم قاصد لمعناه (لام زائده) لأجل أن يفهِمَه (معناه) السامعَ. و بهذا[۴](علم سامع به قصد متکلم) يكون الكلام دالّا كما تكون الطرقة دالّة. و ينعقد بهذا (همان هذا بالا؛ باء سببیت) الكلام ظهور (دلالت) في معناه (کلام) الموضوع له أو المعنى الذي أقيمت على إرادته قرينة.

و لذا (به خاطر این که کلام دال بر وجود معنی در ذهن متکلم است) نحن عرّفنا الدلالة اللفظيّة في [كتاب‏] المنطق بأنّه (دلالت لفظیه) «هي كون اللفظ بحالة (یعنی حالت اجتماع شرایط اربعه) ينشأ من العلم بصدوره (کلام) من المتكلّم العلم (فاعل ینشأ) بالمعنى المقصود به»؛ و من هنا (از علم به صدور کلام از متکلم علم به معنای مقصود پیدا می‌شود.) سمّي المعنى «معنى» (اول جامی: معنا یعنی مقصود. می‌دانید چرا به معنا می‌گویند معنا؟ چون با صادر شدن کلام از متکلم پی می‌بری به مقصود.) أي المقصود، من (یعنی کلمه‌ی معنی از این گرفته شده است:) عناه إذا قصده.

و لأجل أن يتّضح هذا الأمر جيّدا اِعتبِر (آزمایش بکن) باللافتات (علایم) التي توضع في هذا العصر للدلالة على أنّ الطريق مغلوق (بسته است) - مثلا- أو أنّ (عطق به انّ قبلی) الاتّجاه (روی آوردن) في الطريق إلى اليمين أو اليسار، و نحو ذلك؛ (فاء تفصیل) فإنّ اللافتة إذا كانت موضوعة في موضعها اللائق (مناسب) على وجه منظّم بنحو يظهر منه أنّ وضعها (قرار دادن علامت) لهداية المستطرقين كان (خبر انّ[۵]) مقصودا لواضعها؛ (جواب اذا:) فإنّ وجودها هكذا يدلّ حينئذ على ما يقصد منها من غلق الطريق أو الاتّجاه. أمّا لو شاهدتها مطروحة (انداخته شده) في الطريق مهملةً [۶] أو عند الكاتب (عطف بر مهمله) يرسّمها، فإنّ المعنى المكتوب يخطر في ذهن القارئ، و لكن لا تكون دالّة (دلالت تصدیقی) عنده (خواننده) على أنّ الطريق مغلوقة، أو أنّ الاتّجاه كذا، بل أكثر ما يفهم من ذلك (علامت) أنّها (علامت) ستوضع لتدلَّ على هذا (ما یفهم من ذلک) بعد ذلك (قرار دادن)، لا أنّ لها الدلالة فعلا.


استاد: بابا تو را به جدت ولمون کن! حالا همین مرحوم مظفر خدا رحمتش بکند، که این جا ساده گفته است، در بحث مطلق و مقید: آیا بین ماهیت لابشرط مقسمی و لابشرط مهمله فرق هست یا نه. یک خط می‌گوید و رد می‌شود. چون که سنگین است اختلاف هست بین صاحب کفایه و استادشان مرحوم حاجی سبزواری

استاد: شما هر چه که از دهان من بیرون می‌آید بگیرید؛ بعدا نصف اجتهادتان تضمین است. نصف دیگرش را باید در جزء دوم بخوانید. جلوتر که رفتیم مسایل فقهی را می‌آورم این جا. روایت می‌آوریم و فتوا می‌دهیم. منتها شما الان باید فتوای تعلیقی بدهید نه تنجیزی. باید بگویید که این فتوا مبنایش این دو مسئله‌ی اصولی است. اگر این دو مسئله درست باشد این فتواهم درست است. فتوای تنجیزی باید بعد زا یان بدهی که این دو مسئله با استدلال برای تو اثبات شد.

استاد: اگر همین نوار پیاده شود می‌شود بهترین شرح اصول. درس ساعت هفت تا هشت را گفتیم و درسمان تمام شد و من آمدم بیایم خانه. یک آقایی که از اول درس خارج با من بوده است و الان کفایه‌هایم هم می‌آید. گفت که حاج آقا من مال خرم آباد هستم ما کفایه‌ی سه را چندین سال پیش خواندیم و امتحانش را هم داده‌ایم. می‌گفت یک روز هم مباحثمان گفت بیا برویم یک درسی به تو نشان بدهم بفهمی کفایه یعنی چه؟ ما آمدیم و به زور جایمان شد. (این مسجدی که به ما داده‌اند (مسجد امام زین العابدین) زیر زمین کامل پر می‌شود.) من گفتم درس شلوغ که انسان به جایی نمی‌رسد. نیامدم و کفایه را خواندم و امتحان دادم. بعد آمدیم و دیدیم هر چه خواندیم به درد نمی‌خورد. حالا هر سه تا کفایه‌ی من را دارد می‌آید و درس خارج من هم دارد می‌آید. پس بفهمید این‌ها را. چون اگر فردا به کسی بگویید می‌خواهم دوباره اصول را درس بگیرم، میگوید پیش که درس خواندی، بگویی حیدری فسایی می‌گوید خودت نفهم بودی.

این‌ها را بنویسید. چون اصول فقه شرح ندارد. شرح دارد ولی شرح به درد نخور! یک شرحی هست در همین هفت هشت صفحه، پانصد و بیشت صفحه شرح زده است. جلد اول شرحش را تمام کرده است. به خدا شما مطلب سر کلاس بیشتر از آن شرح فهمیدید. فائده ندارد. شما لب بگو و آن را یک توضیحی بدهید. (یکی از حضار: شما شرح بنویسید.) شرح دیگر شان ما نیست. شما باید شرح بنویسید.

اصول فقه را من این جور خواندم: استاد توضیح می‌داد. دیگر عبارت نمی‌خواند. فردا من می‌آمدم عبارت برای استاد می‌خواندم. بیست خط عبارت برای استاد می‌خواندم. از دوباره برای فردا همین طور. کسی نبینم برای این‌ها به شرح مراجعه بکند. خودتان باشید و عبارت. تا ماندگاری مطلب زیاد شود. این اصول سنگین است به خدا. به خدا مدرس کم دارد اصول فقه.

انصافا خوب گفته است؛ ولی از خودش نیست. فردا آدرس می‌دهم.

مقام البيان والإفادة ، وثانيا : على إحراز أنّه جادّ غير هازل ، وثالثا : على إحراز أنّه قاصد لمعنى كلامه شاعر به ، ورابعا : على عدم نصب قرينة على إرادة خلاف الموضوع له ، وإلاّ كانت الدلالة التصديقيّة على طبق القرينة المنصوبة.

والمعروف أنّ الدلالة الأولى (التصوّريّة) معلولة للوضع ـ أي أنّ الدلالة الوضعيّة هي الدلالة التصوّريّة ـ. وهذا هو مراد من يقول : «إنّ الدلالة غير تابعة للإرادة ، بل تابعة لعلم السامع بالوضع» (١).

والحقّ أنّ الدلالة تابعة للإرادة ـ وأوّل من تنبّه لذلك فيما نعلم ، الشيخ نصير الدين الطوسيّ قدس‌سره (٢) ـ ؛ لأنّ الدلالة في الحقيقة منحصرة في الدلالة التصديقيّة ، والدلالة التصوّريّة التي يسمّونها دلالة ليست بدلالة ، وإن سمّيت كذلك فإنّه من باب التشبيه والتجوّز ؛ لأنّ التصوّريّة في الحقيقة هي من باب تداعي المعاني الذي يحصل بأدنى مناسبة ، فتقسيم الدلالة إلى تصديقيّة وتصوّريّة تقسيم الشيء إلى نفسه وإلى غيره.

والسرّ في ذلك أنّ الدلالة حقيقة ـ كما فسّرناها في كتاب المنطق ، الجزء الأوّل بحث الدلالة (٣) ـ هي أن يكشف الدالّ عن وجود المدلول ، فيحصل من العلم به العلم بالمدلول ، سواء كان الدالّ لفظا أو غير لفظ ، مثلا إنّ طرقة الباب يقال : إنّها دالّة على وجود شخص على الباب ، طالب لأهل الدار ؛ باعتبار أنّ المطرقة موضوعة لهذه الغاية. وتحليل هذا المعنى أنّ سماع الطرقة يكشف عن وجود طالب قاصد للطلب ، فيحصل من العلم بالطرقة العلم بالطارق وقصده ، ولذلك يتحرّك السامع إلى إجابته. لا أنّه ينتقل ذهن السامع من

__________________

(١) الفصول الغرويّة : ١٧ ـ ١٨.

(٢) شرح الإشارات ١ : ٣٢. ونسبه إليه العلاّمة الحلّي في الجوهر النضيد : ٨ ، وإن تنظّر فيه.

وقد ينسب إليه والشيخ الرئيس كما في الفصول الغرويّة : ١٧ ؛ وكفاية الأصول : ٣٢. والتحقيق أنّ نسبة هذا القول إلى الشيخ الرئيس غير ثابتة. وأمّا قوله في الفصل الثامن من المقالة الأولى من الفنّ الأوّل من منطق الشفاء ١ : ٤٢ : «لأنّ معنى دلالة اللفظ هو أن يكون اللفظ اسما لذلك المعنى على سبيل القصد الأوّل» فلا يشعر به.

(٣) المنطق ١ : ٣٦ و ٣٨.

تصوّر الطرقة إلى تصوّر شخص ما ؛ فإنّ هذا الانتقال قد يحصل بمجرّد تصوّر معنى الباب ، أو الطرقة من دون أن يسمع طرقة ، ولا يسمّى ذلك دلالة. ولذا إنّ الطرقة لو كانت على نحو مخصوص يحصل من حركة الهواء ـ مثلا ـ لا تكون دالّة على ما وضعت له المطرقة وإن خطر في ذهن السامع معنى ذلك.

وهكذا نقول في دلالة الألفاظ على معانيها بدون فرق ؛ فإنّ اللفظ إذا صدر من المتكلّم على نحو يحرز معه أنّه جادّ فيه غير هازل ، وأنّه عن شعور وقصد ، وأنّ غرضه البيان والإفهام ـ ومعنى إحراز ذلك أنّ السامع علم بذلك ـ فإنّ كلامه يكون حينئذ دالاّ على وجود المعنى ، أي وجوده في نفس المتكلّم بوجود قصديّ ، فيكون علم السامع بصدور الكلام منه يستلزم علمه بأنّ المتكلّم قاصد لمعناه لأجل أن يفهمه السامع. وبهذا يكون الكلام دالاّ كما تكون الطرقة دالّة. وينعقد بهذا الكلام ظهور في معناه الموضوع له أو المعنى الذي أقيمت على إرادته قرينة.

ولذا نحن عرّفنا الدلالة اللفظيّة في [كتاب] المنطق بأنّها «هي كون اللفظ بحالة ينشأ من العلم بصدوره من المتكلّم العلم بالمعنى المقصود به (١)» ؛ ومن هنا سمّي المعنى «معنى» أي المقصود ، من عناه إذا قصده.

ولأجل أن يتّضح هذا الأمر جيّدا اعتبر باللافتات التي توضع في هذا العصر للدلالة على أنّ الطريق مغلوق ـ مثلا ـ أو أنّ الاتّجاه في الطريق إلى اليمين أو اليسار ، ونحو ذلك ؛ فإنّ اللافتة إذا كانت موضوعة في موضعها اللائق على وجه منظّم بنحو يظهر منه أنّ وضعها لهداية المستطرقين كان مقصودا لواضعها ؛ فإنّ وجودها هكذا يدلّ حينئذ على ما يقصد منها من غلق الطريق أو الاتّجاه. أمّا لو شاهدتها مطروحة في الطريق مهملة أو عند الكاتب يرسمها ، فإنّ المعنى المكتوب يخطر في ذهن القارئ ، ولكن لا تكون دالّة عنده على أنّ الطريق مغلوقة ، أو أنّ الاتّجاه كذا ، بل أكثر ما يفهم من ذلك أنّها ستوضع لتدلّ على هذا بعد ذلك ، لا أنّ لها الدلالة فعلا.

__________________

(١) المنطق ١ : ٣٩.