درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۲۵: دلالت تابع اراده است ۱

 
۱

خطبه

۲

تعریف اقسام دلالت لفظ و شرایط آن

۸. الدلالة تابعة للإرادة

مورد هشتم خیلی ثمره‌ی عملی در فقه دارد. متاسفانه مرحوم مظفر خوب مطرح نکرده است. نه تنها خوب مطرح نکرده است بلکه غلط مطرح کرده است.

بحثمان این است: دلالت لفظ بر دو نوع است. دلالت تصوریه و دلالت تصدیقیه. بعدا فردا می‌گوییم که دلالت تصدیقه هم دو نوع است. در بحث امروز سوالات خوبی وجود دارد. حالا فردا هم م یگوییم که خود دلالت تصدیقیه هم دو نوع است که ایشان فقط یکنوعش را گفته است.

۱- دلالت تصوریه:

دلالت تصوریه چیست؟ دلالت تصوریه این است که لفظ سبب خطور معنا در ذهن شنونده بشود مطلقا. اعم از این که متکلم معنای لفظ را اراده کرده باشد یا نکرده باشد. به این می‌گویند دلالت تصوریه. مثال: شخصی این جا خوابیده است. خواب خوش می‌بینید و در خواب حرف می‌زند: زید رفت. به مجرد این که از دهان او لفظ زید بیرون می‌آید سبب خطور معنا می‌شود در ذهن شما. به این می‌گویند لفظ دلالت تصوریه دارد. این آقا معنای لفظ را قصد نکرده است. چون قصد فرع بر التفات است. فرع بر توجه و شعور است. این اصلا توجه ندارد. این مثال برای یا خیر بود.

من به شما می‌گویم زید دیروز آمد. لفظ زید و دیروز و آمد سبب خطور معناهایی در ذهن شما می‌شود که هر سه دارای دلالت تصوریه هستند. بنابراین دلالت تصوریه خیلی حرفی ندارد. یعنی بد گفته است. وگرنه حرف زیاد دارد.

دلالت تصدیقیه حتماباید در کلام باشد. ولی دلالت تصوریه در مفردات است. حالا دلالت تصوریه اگر بخواهد برای یک لفظی پیدا شود، یعنی آن لفظ سبب خطور معنا در ذهن شنونده بشود، سه شرط دارد:

۱- لفظ باید برای یک معنا وضع شده باشد. چرا که اگر لفظ برای یک معنا وضع نشده است شما موقعی این لفظ را از متکلم می‌شنوید دیگر سبب خطور معنا در ذهن شما نمی‌شود. جون اصلا این لفظ معنا ندارد.

۲- شنونده لفظ را بشنود.

۳- سامع علم به وضع داشته باشد. وگرنه یک واضع این لفظ را وضع کرده. شما هم می‌شنوید، شنیدن این لفظ باعت خطور معنا نمی‌شود.

سوال یکی از حضار: اگر شنونده یک کلمه‌ای را بشنود که معنا هم دارد ولی ذهنش به یک معنای دیگری منتقل شود چه؟

پاسخ: آن می‌شود تداعی معانی. این که می‌گوییم دلالت تصوریه منظور معنای خود لفظ است. به یک نوعی می‌توان گفت آن هم دلالت تصوریه است. ولی دلالت تصوریه به معنای غیر خود لفظ. یا مثلا شما یان جا نشسته‌اید و یک نفر از پشت دیوار می‌گوید دیز. شما باشنیدن این دیز ذهنت منتقل به این معنا می‌شو که یک لافظی پشت دیوار هست. این هم می‌توانیم به نوعی بگوییم دلالت تصوریه است. ولی این دلالت تصوریه‌ای که محل بحث ماست نیست. این دلالت تصوریه آن است که لفظ سبب خطور معنایش در ذهن شنونده شود. ایشان از صاحب کفایه آورده است. صاحب کفایه می‌گوید دلالت تصوریه یمگوید: «لفظ سبب خطور معنایش... » شود. یعنی در دلالت تصوریه بحث روی معنای خود لفظ است. ولی شما یک جوری می‌توانید بگویید به تعبیر شهید مطهری بگویید آن تداعی معانی است و این دلالت تصوریه است.

۲- دلالت تصدیقیه:

دلالت تصدیقیه را یک جوری تعریف می‌کنم که قاعدتا نباید سوال برایتان پیش بیاید. دلالت تصدیقیه انی است که کلام (نه لفظ) دلالت کند براین که معنای و محتوای آن مراد و مقصود متکلم است. به طوری که می‌توان معنای کلام را بر گردن متکلم گذاشت. خیلی تعریف قشنگی است. این یعنی این که کلامی که از دهان متکلم بیرون می‌آید دلالت می‌کند بر این که این آقای متکلم معنای این کلام را قصد کرده است. به طوری که شما در محکمه می‌توانید معنای این کلام را بر گردن متکلم بگذارید.

حالا اگر بخواهد برای یک کلامی دلالت تصدیقیه پیدا شود، یعنی کلام دلالت بکند بر این که متکلم معنای آن را قصد کرده است. چهار شرط دارد: این چهار شرط غیر از آن سه شرط است که بایدباشند.

این بحث خیلی ثمره دارد. شما در آیات و روایات بخواهید حکم شعری استنباط بکنید حتما باید اثبات بکیند که کلام دلالت تصدیقیه دارد. یکی از شرایط دلالت تصدیقیه بلنگد حق استنباط حکم شرعی ندارید.

۱- سامع باید احراز یعنی کشف کند که این آقای متکلم در مقام بیان مراد و مقصود خویش است. اولا از کجا احراز بکند. ثانیا این یعنی چه که احراز بکند؟

در مقابل این چیست؟ در مقابل این این است که متکلم در مقام اهمال یا اجمال است. یعنی متکلم باید در مقام اهمال یا اجمال نباشد. اجمال می‌خواهد نگوید. اهمال نمی‌خواهد بگوید. در اهمال و اجمال هردو کلام مبهم است. مجهول است. ولی در اهمال قصد متکلم به ابهام گویی نیست. ولی در اجمال قصد متکلم به ابهام گویی هست. مثال آقای حکیم برای اهمال: یک دکتر شما را در خیابان می‌بیند و به شما می‌گوید: انک محتاج الی شرب الدواء. این کلام مبهم است. چه دارویی؟ چه وقتی؟ چه مقداری؟ کلام مبهم است. ولی این آقای دکتر قصد ابهام گویی ندارد. لذا اگر از او بپرسی، می‌گوید بیا مطب تا برایت توضیح دهم.

اجمال مثل تمام متشابهات قرآن. الم. مقصود متکلم ابهام است. خداوند قصد ابهام گویی دارد. کسی آمد خدمت سیدالشهدا. گفت من یک شعر می‌گویم هیچ کس معنایش را نمی‌فهمد. شروع کرد به زحمت دو سه بیت گفت. حضرت یک قصیده‌ی بلند بالا گفت شاعر حتی یک لفظ از آن را نقهمید. امام حسین یک الفاظی گفته که مبهم هستند و هدفش هم این بوده است که مبهم باشند.

باید احراز کنید که متکلم در مقام اهمال و اجمال نباشد. دکتر زمانی که می‌گوید انک محتاج الی شرب الدواء آیا دکتر در مقام بیان مقصود خودش است؟ نه؛ چرا که اگر دکتر در مقام بیان مقصود خود باشد می‌توانید تمسک بکنید به اطلاق شرب الدواء و هر دارویی دیدید بخورید. الان این آقای دکتر در مقام بیان مراد و مقصود خودش نیست. لذا شما نمی‌توانید بر گردن آقایدکتر بگذارید که هر دوایی می‌توانی بخوری.

ازکجا احراز بکند سامع؟ در ذهنتان باشد. یک مرتبه شما یقین دارید که متکم در مقام بیان است. فبها. اگر ندارید، عقلا ی عالم یک اصولی دارند به نام اصول عقلاییه. اولین اصل اصاله البیان سات. اصل این سات که متکلم هر حرفی بزند در مقام بیان است الا این که خلاف آن ثابت شود. الان در مثال اهمال و اجمال برای شما خلافش ثابت شده است پس احراز گاهی یقینی است و گاهی اصلی؛ یعنی با اصول عقلاییه.

این شرط اول نزدیک عید نوروز هم می‌رسیم: مقدمات الحکمه: ان یکون المتکلم فی مقام البیان: فانه ان لم یکن فی هذا المقام بان کان فی مقام التشریع فقط (که غلط است) او کان فی مقام الاهمال او اجمال.

۲- شما باید احراز کنید که متکلم جدی است. این در ماقبل چیست؟ اگر شما یقین دارید که این آقای متکلم دارد شوخی می‌کند. این کلام دلالت تصدیقیه ندارد. یعنی این کلام مراد و مقصود متکلم نیست. احراز گاهی یقینی است. گاهی اصلی. یقینی است یعنی یقین دارید که متکلم در حال جدی است. ولی یک وقتی شک دارید که جدی است یا شوخی است. عقلا می‌گویند اصاله الجد. اصل این است که متکلم جدی است.

۳- شرط سوم بزنگاه است. سامع باید احراز بکند که این آقیا متکلم متوجه معنای کلام خودش است و معنای این کلام را اراده کرده است. این شرط خیلی مهم است.

چطور احراز بکند؟ یا یقینی یا اصلی.

[این شرط غیر از شرط اول است؛] چون اگر توجه بکنید من شرط اول را در مقابل اهمال و اجمال قرار دادم. یعنی هر کدام با توجه به مقابلاتش می‌شود غیر از هم.

البته اگر مرحوم مظفر این چهار شرط را مثل شیخ انصاری که فقط دو شرط را گفته است (شرط اول متکلم در مقام بیان باشد؛ سه شرطی که مرحوم مظفر گفته است می‌افتد در آن.)، نگفته بود، [می‌شد این‌ها را یکی فرض کرد.] ولی چون این‌ها را گفته است مجبوریم با مقابلاتش این‌ها را از هم تفکیک دهیم.

۴- آخرین شرط که نباید می‌گفت مرحوم مظفر. متکلم قرینه بر خلاف موضوع له اراده نکند. یعنی چه؟ من به شما الان به صورت جدی می‌گویم رایت اسدا. شما شک دارید که من در مقام بیان هستم یا نیستم. اصل این است که در مقام بیان باشد. شما شک دارید که من جدی می‌گویم یا شوخی. اصل این است که من شوخی نمی‌کنم. شما احارز کرده‌اید که من متوجه معنای این کلام هستم. اگر شک دارید که معنای کلام را اراده کرده ام یا نه اصل این است که کلام را اراده کرده ام. آن وقت قرینه‌ای بر خلاف موضوع له اسد یا رایت هم نیاوردم. این جا رایت دلالت بر چه می‌کند؟ دلالت بر این می‌کند که من معنای کلامم را قصد کرده ام.

اما اگر قرینه نصب بکنم. مثلا بگویم: رایت اسدا یرمی.. شرط اول هست؛ شرطط دوم هست؛ شرط سوم هست. برای این کلام دلالت تصدیقیه پیدا می‌شود. ولی بر طبق قرینه. نباید یان را می‌گفت. چون قرینه بیاورد یا نیاورد دلالت تصدیقیه پیدا می‌شود؛ ولی نیاورد بر طبق معنای موضوع له و نیاورد بر طبق قرینه. اگر گفته باید تیترش را نگاه بکنید که آیا گفته کلام دلالت بکند بر این که موضوع له خود [مقصود متکلم است]، بله این شرط لازم است. ولی خب نگفته معنای موضوع له.

احراز عدم قرینه گاهی یقینی است؛ گاهی اصلی. یک اصلی داریم اصالت عدم قرینه.

چون نپرسیدید خودم میگویم: ممکناست در ذهن کسی بیاید که سه همان دلالت تصدیقیه است. اگر برای شما کشف شد که متکم این معنا را اراده کرده است و قصد کرده است این یعنی همان دلالت تصدیقیه.

این شرط مال مقام ثبوت است. دلالت تصدیقیه مال مقام اثبات است. این‌ها با هم فرق دارد. چطور؟ فردا

۳

تطبیق: تعریف اقسام دلالت لفظ و شرایط آن

الدلاله تابعه للاراده (این تیتر هنوز حل نشده است. من یک کمی ترجمه می‌کنم. این تیتر اختلافی است بین مشهور و خواجه نصیر و ابن سینا که ما طرف مشهور را گرفتیم و در خارج نظر ابن سینا و خواجه نصیر را رد کردیم. آن که گفتم با این تیتر حل می‌شود. الدلاله یعنی دلالت کلام بر معنا تابع اراده است. یعنی اراده‌ی متکلم معنای کلام را. این الدلاله تابعه للاراده اشاره دارد به شرط سوم دلالت تصدیقیه. می‌دانید چرا از بین این شروط این را گفته است. چون شاه فرد شروط دلالت تصدیقیه شرط سوم است. این که می‌گوید الدلاله تابعه للاراده دارد یک چیزی را رد می‌کند که فردا مشخص می‌شود چه چیزی را دراد رد می‌کند.):

(این جا آقای خویی زحمت کشیده است فردا آدرس می‌دهم [و گفته است] دلالت دونوع نیست. سه قسم است. دلالت تصدیقیه خودش دو نوع است: دلالت کاشف از مراد جدی؛ دلالت غیر کاشف از مراد جدی.) قسّموا (علما) الدلالة إلى قسمين: ۱. التصوّريّة (یک بدل است برای قسمین. التصوریه بدل البدل است.): و هي (تصوریه) أن ينتقل ذهن الإنسان (سامع) إلى معنى اللفظ بمجرّد صدوره (لفظ) من لافظ (متکلم)، و لو علم (الانسان، سامع) أنّ اللافظ (لافظ اعم است. همه‌ی وجودات لفظ را می‌گیرد: هم وجودات خارجی، هم کتبی، هم لفظی (؟)، هم ذهنی) لم يقصده، (الف- من به شما می‌گویم رایت اسدا یرمی. الان قرینه آوردم که مراد من حیوان مفترس نیست. ولی در عین حال ذهن شما اول از اسد می‌رود سراغ حیوان مفترس. پس اسد نسبت به اسد دلالت تصوریه دراد. ولی نسبت به اسد دلالت تصدیقیه ندارد. چون قرینه آوردم. مثل منتقل شدن ذهن به معنای حقیقی هنگام استعمال لفظ در معنای مجازی. بااین که معنای حقیقی نیست مقصود متکلم.) كانتقال الذهن إلى المعنى الحقيقيّ عند استعمال اللفظ في معنى مجازيّ، مع أنّ المعنى الحقيقيّ ليس مقصودا للمتكلّم، و (ب-) كانتقال الذهن إلى المعنى من اللفظ الصادر من الساهي (ساهی یعنی نمی‌خواهد یک حرفی بزند. ولی یک باره از دهانم پرید. دارم توضیح می‌دهم تا فرق این را با غلط بفهیمد.) أو النائم أو الغالط (غالط به کسی می‌گویند که قصد گفتن دارد. می‌خواهد یک چیزی بگوید ولی غلط می‌گوید. مثل بدل غلط. فرق بین غالط و ساهی این است که ساهی اصلا قصد ندارد بگوید. غالط قصد داشته بگوید. ولی این چیزی که گفته را نمی‌خواست بگوید.).

۲. التصديقيّة: و هي دلالة اللفظ (عجب عبارت خوبی. دلالت لفظ. البته منظور ایشان از لفظ کلام است. کلام را برده است روی لفظ این نظر دارد به مقام اثبات.)

٧. الاستعمال حقيقيّ ومجازيّ

استعمال اللفظ في معناه الموضوع له «حقيقة» ، واستعماله في غيره المناسب له «مجاز» ، وفي غير المناسب «غلط» ، وهذا أمر محلّ وفاق.

ولكنّه وقع الخلاف في الاستعمال المجازيّ في أنّ صحّته هل هي متوقّفة على ترخيص الواضع وملاحظة العلاقات المذكورة في علم البيان (١) ، أو أنّ صحّته طبعيّة تابعة لاستحسان الذوق السليم فكلّما كان المعنى غير الموضوع له مناسبا للمعنى الموضوع له واستحسنه الطبع ، صحّ استعمال اللفظ فيه وإلاّ فلا؟

والأرجح القول الثاني (٢) ؛ لأنّا نجد صحّة استعمال «الأسد» في «الرجل الشجاع» مجازا ، وإن منع منه الواضع ، وعدم صحّة استعماله مجازا في «كريه رائحة الفم» ـ كما يمثّلون ـ وإن رخّص الواضع. ومؤيّد ذلك اتّفاق اللغات المختلفة غالبا في المعاني المجازيّة ، فترى في كلّ لغة يعبّر عن الرجل الشجاع باللفظ الموضوع للأسد. وهكذا في كثير من المجازات الشائعة عند البشر.

٨. الدلالة تابعة للإرادة

قسّموا الدلالة إلى قسمين : التصوّريّة ، والتصديقيّة :

١. التصوّريّة : وهي أن ينتقل ذهن الإنسان إلى معنى اللفظ بمجرّد صدوره من لافظ ، ولو علم أنّ اللافظ لم يقصده ، كانتقال الذهن إلى المعنى الحقيقيّ عند استعمال اللفظ في معنى مجازيّ ، مع أنّ المعنى الحقيقيّ ليس مقصودا للمتكلّم ، وكانتقال الذهن إلى المعنى من اللفظ الصادر من الساهي أو النائم أو الغالط.

٢. التصديقيّة : وهي دلالة اللفظ على أنّ المعنى مراد للمتكلّم في اللفظ وقاصد لاستعماله فيه. وهذه الدلالة متوقّفة على عدّة أشياء : أوّلا : على إحراز كون المتكلّم في

__________________

(١) المطوّل : ٢٨٤ ـ ٢٨٦ ، مختصر المعاني : ١٥٥ ـ ١٥٧.

(٢) وهو ما اختاره في الكفاية : ٢٨. والقول الأوّل منسوب إلى المشهور كما في المحاضرات ١ : ٩٢.

مقام البيان والإفادة ، وثانيا : على إحراز أنّه جادّ غير هازل ، وثالثا : على إحراز أنّه قاصد لمعنى كلامه شاعر به ، ورابعا : على عدم نصب قرينة على إرادة خلاف الموضوع له ، وإلاّ كانت الدلالة التصديقيّة على طبق القرينة المنصوبة.

والمعروف أنّ الدلالة الأولى (التصوّريّة) معلولة للوضع ـ أي أنّ الدلالة الوضعيّة هي الدلالة التصوّريّة ـ. وهذا هو مراد من يقول : «إنّ الدلالة غير تابعة للإرادة ، بل تابعة لعلم السامع بالوضع» (١).

والحقّ أنّ الدلالة تابعة للإرادة ـ وأوّل من تنبّه لذلك فيما نعلم ، الشيخ نصير الدين الطوسيّ قدس‌سره (٢) ـ ؛ لأنّ الدلالة في الحقيقة منحصرة في الدلالة التصديقيّة ، والدلالة التصوّريّة التي يسمّونها دلالة ليست بدلالة ، وإن سمّيت كذلك فإنّه من باب التشبيه والتجوّز ؛ لأنّ التصوّريّة في الحقيقة هي من باب تداعي المعاني الذي يحصل بأدنى مناسبة ، فتقسيم الدلالة إلى تصديقيّة وتصوّريّة تقسيم الشيء إلى نفسه وإلى غيره.

والسرّ في ذلك أنّ الدلالة حقيقة ـ كما فسّرناها في كتاب المنطق ، الجزء الأوّل بحث الدلالة (٣) ـ هي أن يكشف الدالّ عن وجود المدلول ، فيحصل من العلم به العلم بالمدلول ، سواء كان الدالّ لفظا أو غير لفظ ، مثلا إنّ طرقة الباب يقال : إنّها دالّة على وجود شخص على الباب ، طالب لأهل الدار ؛ باعتبار أنّ المطرقة موضوعة لهذه الغاية. وتحليل هذا المعنى أنّ سماع الطرقة يكشف عن وجود طالب قاصد للطلب ، فيحصل من العلم بالطرقة العلم بالطارق وقصده ، ولذلك يتحرّك السامع إلى إجابته. لا أنّه ينتقل ذهن السامع من

__________________

(١) الفصول الغرويّة : ١٧ ـ ١٨.

(٢) شرح الإشارات ١ : ٣٢. ونسبه إليه العلاّمة الحلّي في الجوهر النضيد : ٨ ، وإن تنظّر فيه.

وقد ينسب إليه والشيخ الرئيس كما في الفصول الغرويّة : ١٧ ؛ وكفاية الأصول : ٣٢. والتحقيق أنّ نسبة هذا القول إلى الشيخ الرئيس غير ثابتة. وأمّا قوله في الفصل الثامن من المقالة الأولى من الفنّ الأوّل من منطق الشفاء ١ : ٤٢ : «لأنّ معنى دلالة اللفظ هو أن يكون اللفظ اسما لذلك المعنى على سبيل القصد الأوّل» فلا يشعر به.

(٣) المنطق ١ : ٣٦ و ٣٨.