درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۱۴: استحاله‌ی قسم چهارم

 
۱

مرور درس دیروز و پاسخ به برخی سوالات حضار

قبلا به شما گفتم که وضع اصطلاح است به معنای «معنای متصور». این که می‌گویند وضع بر چهار قسم است، می‌گویند این تقسیم برای شیء است به اعتبار متعلقش. یعنی وضع چهار قسم معنی در آن وضع است. شما می‌گویید زید ایستاده است پدرش. وضع چهار قسم است، نه خودش؛ معنای در آن وضع.

سوال یکی از حضار: دیروز فرمودید: معنای موضوع له را اول در مقابل خودمان قرار می‌دهیم. بعد این را به دو شکل می‌توانیم تصور کنیم. یکی بنفسه یکی بوجهه. اما الان دارید بالعکس می‌گویید. یعنی می‌گویید اول یک معنایی را تصور می‌کنیم بعد موضوع له پیدا می‌شود.

پاسخ: اولی را نگویید. چراکه در آن مرحله چیزی به نام موضوع له وجود ندارد. چون موضوع له زمانی پیدا می‌شود که لفظ برای یک معنایی وضع شده باشد. اگر ما [در جلسه‌ی قبل] تعبیر به موضوع له کردیم یعنی معنایی که بناست بعدا موضوع له بشود. این شد فضای آموزشی [یعنی بخاطر بیان آموزشی از بیان اول استفاده کردیم؛ وگرنه بیان دوم بهتر است].

نکته: کلی یا باید خودش تصور شود یا عنوانش. عنوان کلی چه می‌تواند باشد؟ اگر در این بین یک چیزی بخواهد عنوان کلی باشد جزئی است. لذا مرحوم مظفر می‌گوید در وضع خاص موضوع له عام اگر کسی بخواهد بگوید: [این قسم] ممکن است، باید بگوید جزئی می‌تواند عنوان برای کلی قرار گیرد. [یعنی به کبری خدشه کند و بگوید تصور بوجهه‌ی عام صورت پذیرفته است.] ولی ما می‌گوییم ممکن نیست.

پرسش یکی از حضار: مرحوم مظفر باید معتقد بشود [که خاص می‌تواند عنوان عام قرار بگیرد] تا بتواند اصلا هم چنین قسمی را تشکیل بدهد. و الا تناقض می‌شود بین نتیجه‌ای که می‌گوید و مقدماتی که می‌گوید. یعنی نمی‌تواند این قسم را جزء حصر عقلی قرار دهد.

پاسخ: در حصر عقلی می‌توان یک قسم محال را هم آورد. تصور تناقض تناقض است؟ فرض محال محال است؟

«تکرار استدلال مرحوم مظفر برای استحاله‌ی قسم رابع»

فردای قیامت خداوند بخواهد شما را عقاب کند، تنها چیزی که از این عقاب مانع می‌شود همین صغری کبری نتیجه است. تمام فقه و اصول و عرفان و رجال و درایه و... قوامش به این است. اول بحث ملازمات عقلیه می‌گوییم استدلال سه قسم است: استقراء، تمثیل، قیاس. استقراء و تمثیل را دور بینداز. می‌ماند قیاس.

۲

توضیح یکی از مشکلات متن

نکته: آقاضیاء یک حرفی دارد عتیقه! که مرحوم مظفر این حرف آقاضیاء را در عرض دو سه کلمه گفته است. ما این را توضیح می‌دهیم.

حرف آقاضیاء: آقاضیا می‌گوید وضع عام موضوع له عام پنج قسم است. با این نکته می‌خواهد یک قسم را بگوید: جزئی از دو چیز تشکیل شده است. من تا می‌گویم جزئی شما هم مُباحثتان را در ذهنتان بیاورید: یک ما به الاشتراک؛ دو ما به الامتیاز. ما به الاشتراک یعنی چیزی که هم در این جزئی هست هم در جزئی‌های دیگر. هم مباحثه‌ی شما حیوان ناطق است. این در جزییات دیگر هم هست. آن وقت این جزئی یک ما به الامتیاز هم دارد: در اصطلاح به آن خصوصیات فردیه می‌گویند. مثال: طلبه هست. غیر طلبه‌ها رفتند کنار. ملبس است. غیر ملبس‌ها رفتند کنار. و....

حالا کلنگ اصلی: گاهی واضع یک جزئی را در ذهنش می‌آورد. بعد قطع نظر می‌کند از مابه الامتیاز. تمام توجهش را می‌دهد به ما به الاشتراک. ما به الاشتراک در مثال، حیوان ناطق بود. یعنی واضع تمام توجه را به حیوان ناطق می‌دهد. بعد لفظ را برای ما به الاشتراک وضع می‌کند.

آقاضیاء می‌گوید این هم اسمش وضع عام موضوع له عام است. چرا؟ وضع عام یعنی معنای متصور کلی است. موضوع له عام یعنی لفظ وضع شده است برای همان معنای عام. آقاضیا می‌گوید این هم وضع عام موضوع له عام است. ولی این آقا برای رسیدن به تصور کلی از تصور جزئی استفاده کرده است. یعنی این آقا عملیاتش این طور بوده است: تصور جزئی کرده است. بعد این جزئی را پلی قرار داده است برای تصور کلی؛ بعد لفظ را وضع کرده است برای کلی. این هم یک قسم دیگر است. فرق این قسم با آن وضع عام موضوع له عام معمولی چه بود؟ آن جا واضع مستقیما کلی را تصور می‌کرد. منتها این جا که کلی را تصور کرده است به واسطه‌ی تصور جزئی است. به اصطلاح می‌گویند تجرید.

۳

تطبیق استحاله‌ی قسم چهارم

فنقول في بيانها (بیان استحاله): إنّ النزاع في إمكان ذلك ناشئ من النزاع في إمكان أن يكون الخاصّ وجها و عنوانا للعامّ (به تحقیق اختلاف علما در امکان قسم چهارم، ناشی می‌شود از اختلاف علما در یک چیز دیگر: آیا جزئی می‌تواند عنوان برای عام قرار گیرد یا نه؟ واو در «و عنوانا» تفسیر است.)، و ذلك (بیان ناشی شدن. می‌گوید چرا ناشی شده است. می‌گوید چون ما گفتیم که واضع باید معنای موضوع له را تصور بکند. و فرض این است که این جا واضع خاص را تصور کرده است. پس بحث در این است که آیا می‌توان خاص را عنوان عام قرار داد[۱].) لما تقدّم (آن چه مقدم شد این است:) أنّ المعنى الموضوع له لا بدّ من تصوّره بنفسه أو بوجهه؛ لاستحالة الحكم على المجهول (مجهول یعنی شیئی که اصلا تصور نشده است. لا بنفسه لا بوجهه.)، و المفروض في هذا القسم أنّ المعنى الموضوع له (کلی) لم يكن متصوّرا، و إنّما تصوّر الخاصّ فقط، و إلّا لو كان (لو بدل است برای الا. یعنی الا را نمی‌خواهد معنا بکنید. همان لو را معنا بکنید کافی است. لو کان معنای موضوع له) متصوّرا بنفسه و لو بسبب تصوّر الخاصّ (این همان نکته است. ولو تصور معنای موضوع له به سبب تصور جزئی باشد.)، كان (الوضع) من القسم الثاني، و هو الوضع العامّ و الموضوع له العامّ، و لا كلام في إمكانه بل في وقوعه (بلکه در وقوعش هم کلامی نیست.) كما تقدّم.

فلا بدّ حينئذ (پس حالا که این معنای موضوع له خودش تصور نشده است، پس اگر تو می‌خواهی بگویی ممکن است باید بگویی جزئی برای کلی عنوان قرار می‌گیرد. ایشان می‌گوید: و حال آن که انسان متفکر می‌فهمد که جزئی برای کلی عنوان قرار نمی‌گیرد. ولی ما در خارجمان اثبات کردیم قرار می‌گیرد.) للقول بإمكان القسم الرابع من أن نفرض أنّ الخاصّ يصحّ أن يكون وجها من وجوه العامّ، و (واو تفسیر است) جهة من جهاته حتى يكون تصوّره كافيا عن تصوّر العامّ بنفسه (باء زائده است)، و مغنيا عنه (از تصور عام)؛ لأجل أن يكون (تصور خاص) تصوّرا للعامّ بوجه (به یک نوعی).

و لكنّ الصحيح- الواضح لكلّ مفكّر- أنّ الخاصّ ليس من وجوه العامّ، بل الأمر (قضیه) بالعكس من ذلك (عنوان شدن خاص برای عام)؛ فإنّ العامّ هو وجه من وجوه الخاصّ، و (تفسیر) جهة من جهاته. و لذا (به خاطر این که عام عنوان خاص هست.) قلنا بإمكان القسم الثالث و هو «الوضع العامّ و الموضوع له الخاص»؛

[۱] استاد: اصول بر خلاف فقه کتابی نیست. باید آن را یاد گرفت. باید آن را از خارج گفت بعد سراغ عبارت رفت.

متصوّر بنفسه لا بوجهه ـ ؛ ويسمّى هذا القسم : «الوضع عامّ والموضوع له عامّ».

٣. أن يكون المتصوّر كلّيّا ، والموضوع له أفراد الكلّيّ لا نفسه ـ أي إنّ الموضوع له جزئيّ غير متصوّر بنفسه بل بوجهه ـ ؛ ويسمّى هذا القسم : «الوضع عامّ والموضوع له خاصّ».

٤. أن يكون المتصوّر جزئيّا ، والموضوع له كلّيّا لذلك الجزئيّ ؛ ويسمّى هذا القسم : «الوضع خاصّ والموضوع له عامّ».

إذا عرفت هذه الأقسام المتصوّرة العقليّة ، فنقول : لا نزاع في إمكان الأقسام الثلاثة الأولى ، كما لا نزاع في وقوع القسمين الأوّلين. ومثال الأوّل : الأعلام الشخصيّة ، كمحمّد وعلي وجعفر ؛ ومثال الثاني : أسماء الأجناس ، كماء وسماء ونجم وإنسان وحيوان.

وإنّما النزاع وقع في أمرين : الأوّل : في إمكان القسم الرابع. والثاني : في وقوع الثالث بعد التسليم بإمكانه. والصحيح عندنا استحالة الرابع ووقوع الثالث ، ومثاله : الحروف وأسماء الإشارة والضمائر والاستفهام ونحوها على ما سيأتي (١).

٥. استحالة القسم الرابع

أمّا استحالة الرابع ـ وهو الوضع الخاصّ والموضوع له العامّ ـ فنقول في بيانها : إنّ النزاع في إمكان ذلك ناشئ من النزاع في إمكان أن يكون الخاصّ وجها وعنوانا للعامّ ، وذلك لما تقدّم أنّ المعنى الموضوع له لا بدّ من تصوّره بنفسه أو بوجهه ؛ لاستحالة الحكم على المجهول ، والمفروض في هذا القسم أنّ المعنى الموضوع له لم يكن متصوّرا ، وإنّما تصوّر الخاصّ فقط ، وإلاّ لو كان متصوّرا بنفسه ولو بسبب تصوّر الخاصّ ، كان من القسم الثاني ، وهو الوضع العامّ والموضوع له العامّ ، ولا كلام في إمكانه بل في وقوعه كما تقدّم.

فلا بدّ حينئذ للقول بإمكان القسم الرابع من أن نفرض أنّ الخاصّ يصحّ أن يكون وجها من وجوه العامّ ، وجهة من جهاته حتى يكون تصوّره كافيا عن تصوّر العامّ بنفسه ، ومغنيا عنه ؛ لأجل أن يكون تصوّرا للعامّ بوجه.

__________________

(١) يأتي في الأمر السادس من المقدّمة.

ولكنّ الصحيح ـ الواضح لكلّ مفكّر ـ أنّ الخاصّ ليس من وجوه العامّ ، بل الأمر بالعكس من ذلك ؛ فإنّ العامّ هو وجه من وجوه الخاصّ ، وجهة من جهاته. ولذا قلنا بإمكان القسم الثالث وهو «الوضع العامّ والموضوع له الخاص» ؛ لأنّا إذا تصوّرنا العامّ فقد تصوّرنا في ضمنه جميع أفراده بوجه ، فيمكن الوضع لنفس ذلك العامّ من جهة تصوّره بنفسه ، فيكون من القسم الثاني ، ويمكن الوضع لأفراده من جهة تصوّرها بوجهها ، فيكون من الثالث ، بخلاف الأمر في تصوّر الخاصّ ، فلا يمكن الوضع معه إلاّ لنفس ذلك الخاصّ ، ولا يمكن الوضع للعامّ ؛ لأنّا لم نتصوّره أصلا ، لا بنفسه بحسب الفرض ولا بوجهه ؛ إذ ليس الخاصّ وجها له (١). ويستحيل الحكم على المجهول المطلق.

٦. وقوع الوضع العامّ والموضوع له الخاصّ ، وتحقيق المعنى الحرفي

أمّا وقوع القسم الثالث : فقد قلنا : إنّ مثاله وضع الحروف ، وما يلحق بها من أسماء الإشارة والضمائر والموصولات والاستفهام ونحوها.

وقبل إثبات ذلك لا بدّ من تحقيق معنى الحرف وما يمتاز به عن الاسم ، فنقول : الأقوال في وضع الحروف وما يلحق بها من الأسماء ثلاثة :

١. إنّ الموضوع له في الحروف هو بعينه الموضوع له في الأسماء المسانخة لها في المعنى ، فمعنى «من» الابتدائيّة هو عين معنى كلمة «الابتداء» بلا فرق ، وكذا معنى «على» معنى كلمة «الاستعلاء» ، ومعنى «في» معنى كلمة «الظرفيّة» ... وهكذا.

وإنما الفرق في جهة أخرى ، وهي أنّ الحرف وضع لأجل أن يستعمل في معناه إذا لوحظ ذلك المعنى حالة وآلة لغيره ـ أي إذا لوحظ المعنى غير مستقلّ في نفسه ـ ، والاسم وضع لأجل أن يستعمل في معناه إذا لو حفظ مستقلاّ في نفسه ؛ مثلا مفهوم «الابتداء» معنى واحد وضع له لفظان : أحدهما لفظ «الابتداء» ، والثاني كلمة «من» ، لكنّ الأوّل وضع له ؛

__________________

(١) لا يخفى أنّ العامّ أيضا بما أنّه عامّ لا يمكن أن يكون مرآة للخاصّ بما أنّه خاصّ ، فإنّا إذا تصوّرنا «الإنسان» بما أنّه إنسان لا يحكي إلاّ عن الإنسانيّة الصرفة ، نعم ، إذا تصوّرناه بما أنّه صادق على الأفراد يحكي عنها بالإجمال.