درس اصول الفقه (۱) مباحث الفاظ وملازمات عقلیه

جلسه ۵: الحکم واقعیّ و ظاهریّ ۲

 
۱

خطبه

۲

ناقص بودن تقسیم مرحوم مظفر

چهار نکته از بحث دیروز باقی مانده است:

۱. مرحوم مظفر فرمود که حکم شرعی دو نوع است: حکم شرعی واقعی اولی، حکم شرعی ظاهری.

این تقسیم اشکال دارد. دقیق این است: حکم شرعی در یک تقسیم سه نوع است: ۱- حکم شرعی واقعی اولی. ۲- حکم شرعی واقعی ثانوی. ۳- حکم شرعی ظاهری.

به احکام اضطراریه می‌گویند حکم شرعی واقعی ثانوی: مثلا کسی که آب ندارد باید تیمم کند. شارع وجوب را روی تیمم برده ولی با قیداضطرار.

۳

دلیل نامیدن اماره به دلیل اجتهادی و اصول عملیه به دلیل فقاهی

۲. چرا به اماره (کتاب، سنت، اجماع، عقل) می‌گویند دلیل اجتهادی و چرا به اصول عملیه دلیل فقاهی می‌گویند؟ دلیلش را می‌گویم ولی درست نیست.

علما در اواخر علم اصول، اجتهاد را تعریف کرده‌اند: «الاجتهاد استفراغ الوسع من الفقیه فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی.» اجتهاد یعنی بکار بستن قدرت برای اینکه فقیه ظن به حکم شرعی پیدا کند. و چون این چهار دلیل کتاب و سنت اجماع و عقل، مفید ظن به حکم شرعی هستند به این چهار می‌گویند دلیل اجتهادی.

اما این صحیح نیست. چرا که گاهی این چهار دلیل مفید قطع به حکم شرعی هستند. مثل نص، خبر متواتر، اجماع محصل، عقل قطعی. درست این است: این یک اصطلاح است.

اما چرا به اصول عملیه (برائت، تخییر، استصحاب، احتیاط) دلیل فقاهی می‌گویند؟ علما در تعریف فقه می‌گویند: «الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیه الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه.» حالا اصول عملیه که باعث علم به حکم شرعی ظاهری می‌شوند به آن‌ها می‌گویند دلیل فقاهی.

اما این دلیل هم صحیح نیست. چرا که استصحاب مفید ظن است، نه علم. پس بهتر این است که بگوییم این هم یک اصطلاح است. (مصباح الاصول ج۲/ ۲۴۷)

۴

بیان قاعده‌ی «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» و بالعکس

۳. اصل عملی در یک تقسیم بر سه نوع است: عقلی: تخییر، شرعی: استصحاب، عقلی شرعی: برائت و احتیاط.

مرحوم مظفر دیروز گفت که حکم شرعی بر دو نوع است. بعد فرمود این حکم شرعی ظاهری می‌تواند عقلی هم باشد. اگر این حکم شرعی است پس چطور است عقلی است. این به خاطر آن است که ایشان اعتقادش این است که شرع آمده و این حکم عقل را تایید کرده است. در نتیجه ما می‌توانیم بگوییم که تمام احکامی که در دین اسلام هستند ولو عقل به آن‌ها رسیده باشد چون شرع روی آن‌ها مهر تایید زده است، شرعی هستند. از طرف دیگر می‌توان هر حکمی که در رساله آمده را حکم عقلی بدانیم. چرا؟ چون ما دو قاعده داریم: ۱. کلما حکم به العقل حکم به الشرع، ۲. کلما حکم به الشرع حکم به العقل: این دومی شرط دارد. با این شرط که عقل دلیل حکم شرعی را بفهمد.

برخی علما مثل علمای اخباری معتقدند که شرع حکم عقل را تایید نکرده است. [برای توجیه این که چرا مرحوم مظفر به حکم عقلی گفت حکم شرعی،] به آن‌ها باید این گونه جواب داد: این از باب تغلیب است. یعنی از اصول عملیه هم حکم شرعی به دست می‌آید هم عقلی. ما می‌آییم شرعی را غلبه می‌دهیم و به همه می‌گوییم شرعی. (این به معنی آن نیست که احکام شرعی بیشتر هستند.)

۵

تقدم دلیل اجتهادی بر دلیل فقاهی

۴. دلیل اجتهادی همیشه مقدم بر دلیل فقاهی است. یا از باب حکومت یا از باب ورود (؟). (مقدم است یعنی اگر مجتهد می‌خواهد حکم شرعی به دست آورد باید اول سراغ دلیل اجتهادی برود.) رسائل/۴/۹

پرونده درس دیروز بسته شد. اما درس امروز...

ب) موضوع علم اصول

۶

بیان پنج مقدمه برای فهم «موضوع علم اصول»

پنج مقدمه:

۵ تا مقدمه می‌گویم تا این پنج خط را بفهمید.

۷

مقدمه اول: دو اصطلاح برای «عرض» در منطق و فلسفه

اول: عرض دو تا اصطلاح دارد. یکی در منطق یکی در فلسفه؛ در فلسفه در مقابل جوهر است. در منطق در مقابل ذاتی است.

در فلسفه: جوهر به چه می‌گویند: «الجوهر ماهیه اذا وجدت وجدت لا فی موضوع.» مثل همه‌ی ما که این جا نشسته‌ایم. یعنی اگر بخواهد در خارج موجود شویم نیاز نداریم به موضوعی بچسبیم. «العرض ماهیه اذا وجدت وجدت فی موضوع». مثل سپیدی که اگر بخواهد در خارج موجود شود نیاز دارد موضوعی داشته باشد. مثلا موضوع آن دیوار است.

در منطق: ذاتی به کلی ای گفته می‌شود که دو ویژگی دارد: ۱. داخل در ماهیت موضوع است یا تمام ماهیت موضوع است. ۲. همچنین قابل حمل بر موضوع است. به عبارت دیگر ذاتی به نوع می‌گویند و جنس و فصل. مثلا انسان و حیوان و فصل که یا داخل در ماهیت انسان اند یا تمام ماهیت و قابل حمل بر انسان هم هستند. عرض هم به کلی ای می‌گویند که دو ویژگی داشته باشد: ۱. خارج از ماهیت موضوع باشد. ۲. قابل حمل بر موضوع باشد. مثل ضاحک و ماشی برای انسان. که یکی عرض خاص است و دیگری عرض عام.

در علم اصول هر جا که می‌گویند عرض منظور عرض در علم منطق است.

۸

مقدمه دوم: سه صورت برای عرض منطقی

دوم: عرض منطقی سه صورت دارد:

۱- گاهی بدون واسطه حمل بر موضوع می‌شود. مانند الاربعه زوج. زوج عرض اربعه است.

۲- گاهی عرض منطقی اگر بخواهد حمل بر موضوع بشود باید واسطه‌ی داخلیه داشته باشد. [یعنی این عرض اگر بخواهد حمل بر موضوع شود به واسطه نیاز دارد که آن واسطه داخل در ماهیت موضوع است.] این واسطه [داخلیه]:

  • یک بار مساوی با موضوع است: مانند الانسان متکلم. متکلم عرض است. چه باعث می‌شود که انسان تکلم کند؟ جنبه‌ی ناطقیت [فصل] انسان. این [ناطقیت] واسطه داخلی است. داخل در ماهیت انسان است. رابطه‌ی آن هم مساوی با انسان است.
  • یک مرتبه واسطه اعم از موضوع است. مانند الانسان متحرک. آن چه باعت حرکت شده جنبه‌ی حیوانیت [جنس] انسان است. این واسطه اعم از موضوع است.

(هیچ واسطه‌ی داخلیه‌ای اخص نیست. چراکه داخل در ماهیت موضوع یا جنس است یا فصل. اگر جنس بود اعم است و اگر فصل بود مساوی.)

۳- گاهی با واسطه‌ی خارجیه است. یعنی این عرض اگر بخواهد حمل بر موضوع شود به واسطه نیاز دارد که آن واسطه خارج از ماهیت موضوع است. خود این واسطه چهار صورت دارد:

  • مساوی با موضوع: مانند الانسان ضاحک، ضاحک عرض است. واسطه‌ی آن متعجب بودن است. موضوع انسان، عرض ضاحک، واسطه [متعجب] تساوی دارد با موضوع [انسان].
  • اعم از موضوع: الابیض متحیز. یعنی جا اشغال می‌کند. جا اشغال کردن خصوصیت جسم است. پس واسطه جسم است. جسم خارج از ماهیت ابیض است. ولی رابطه‌ی آن‌ها عموم و خصوص مطلق است.
  • اخص از موضوع: الحیوان ضاحک. واسطه انسانیت است و خارج از ذات حیوان است. حیوان داخل در ماهیت انسان است نه بالعکس. الحیوان جسم نامٍ حساس متحرک بالاراده. انسان اخص از حیوان است.
  • مباین با موضوع. دو مثال می‌زنم (سرّ دارد.) «الماء حارّ»، واسطه: آتش، نسبت بین آتش و آب تباین است. مثال دوم: المیزاب جار، موضوع میزاب وعرض جاری بودن است، واسطه آب است و رابطه آب و ناودان تباین است.
۹

مقدمه سوم: واسطه سه نوع است.

سوم: واسطه سه نوع است:

 ۱. واسطه در عروض: واسطه‌ای که عرض حقیقتا مال خود واسطه است. لذا اسناد عرض به موضوع می‌شود اسناد مجازی. مانند المیزاب جار. آب واسطه در عروض است. عرض جارٍ است. این جاری بودن حقیقتا مال آب است. لذا اسناد جاری به میزاب مجازی است. بهترین کسی که این را توضیح داده است آیت الله حکیم است. در این نوع هیچ وقت عرض در موضوع پیدا نمی‌شود.

 ۲. واسطه‌ی در ثبوت: واسطه‌ای که باعث می‌شود عرض حقیقتا در موضوع پیدا شود. مانند: الماء حار. آتش که باعث می‌شود گرما حقیقتا در آب پیدا شود. آتش را واسطه در ثبوت می‌نامند.

۳. واسطه در اثبات: یعنی واسطه در علم. به حد وسط قیاس می‌گویند واسطه در اثبات. اگر بگویم العالم متغیر، کل متغیر حادث --> العالم حادث. چه باعث شد که به این نتیجه برسیم؟ واسطه در اثبات. واسطه در اثبات یا به نحو برهان انی است یا به نحو برهان لمی. برهان لمی هم یا مقید است یا مطلق. بهترین کسی که توضیح داده علامه طباطبایی است. هم در نهایه، هم در حاشیه بر اسفار.

۱۰

مقدمه چهارم: معنای عرض ذاتی و عرض غریب

چهارم: سوال: از بین اقسام هفتگانه‌ی عرض منطقی، به کدامشان می‌گویند عرض ذاتی، به کدام می‌گویند عرض غریب. (غریب یعنی اجنبی، بی‌ربط.) پاسخ> دو نظر است.

یک) نظریه‌ی مشهور: به عرضی که واسطه ندارد یا واسطه‌ی آن مساوی با موضوع است، عرض ذاتی می‌گویند. پس سه قسم است: بی‌واسطه، واسطه‌ی داخلی مساوی، واسطه خارجی مساوی؛ باقی می‌شوند عرض غریب.

دو) نظریه صاحب فصول، ملاهادی سبزواری و صاحب کفایه: عرض ذاتی عرضی است که واسطه د ر عروض ندارد. یعنی یک عرض اصلا واسطه نداشته باشد، یا اگر داشت واسطه در عروض نباشد. اثبات چیزی جز ثبوت و عروض نیست. (؟) طبق این نظریه تمام اقسام هفتگانه ذاتی می‌شوند، به جز برخی از مثال‌های قسم چهارم. در مثل المیزاب جار، جاری عرض غریب است. چون واسطه در عروض دارد. قسم اول: الاربعه زوج، واسطه ندارد. قسم دوم: الانسان متکلم، واسطه در ثبوت است چون ناطق باعث می‌شود که انسان حقیقتا متکلم شود. قسم سوم: الانسان متحرک، واسطه در ثبوت است چون حیوانیت باعث می‌شود انسان حقیقتا تحرک کند. تعجب حقیقتا باعث می‌شود انسان بخندد. جسم باعث می‌شود ابیض حقیقتا متحیز بشود. انسان باعث شده که حیوان حقیقتا بخندد. همه‌ی این‌ها واسطه در ثبوت اند.

على مسألة أو أكثر من مسائل هذا العلم.

* الحكم واقعيّ وظاهريّ. والدليل اجتهاديّ وفقاهتيّ (١)

ثمّ لا يخفى أنّ الحكم الشرعيّ ـ الذي جاء ذكره في التعريف السابق ـ على نحوين :

١. أن يكون ثابتا للشيء بما هو في نفسه فعل من الأفعال (٢) ، كالمثال المتقدّم أعنى وجوب الصلاة ، فالوجوب ثابت للصلاة بما هي صلاة في نفسها ، وفعل من الأفعال مع قطع النظر عن أيّ شيء آخر ؛ ويسمّى مثل هذا الحكم : «الحكم الواقعيّ» ، والدليل الدالّ عليه : «الدليل الاجتهاديّ».

٢. أن يكون ثابتا للشىء بما أنّه مجهول حكمه الواقعيّ ، كما إذا اختلف الفقهاء في حرمة النظر إلى الأجنبيّة أو وجوب الإقامة للصلاة. فعند عدم قيام الدليل على أحد الأقوال لدى الفقيه يشكّ في الحكم الواقعيّ الأوليّ المختلف فيه ، ولأجل ألاّ يبقى في محلّ العمل (٣) متحيّرا لا بدّ له من وجود حكم آخر ولو كان عقليّا ، كوجوب الاحتياط أو البراءة أو عدم الاعتناء بالشكّ (٤) ؛ ويسمّى مثل هذا الحكم الثانويّ : «الحكم الظاهريّ» ، والدليل الدالّ عليه : «الدليل الفقاهتيّ» أو «الأصل العمليّ».

ومباحث الأصول منها ما يتكفّل للبحث عمّا تقع نتيجته في طريق استنباط الحكم الواقعيّ ، ومنها ما يقع في طريق الحكم الظاهريّ. ويجمع الكلّ «وقوعها في طريق استنباط الحكم الشرعيّ» على ما ذكرناه في التعريف.

* موضوع علم الأصول

إنّ هذا العلم غير متكفّل للبحث عن موضوع خاصّ ، بل يبحث عن موضوعات شتّى

__________________

(١) قال الشيخ الأنصاري قدس‌سره : «وهذان القيدان اصطلاحان من الوحيد البهبهانيّ لمناسبة مذكورة في تعريف الفقه والاجتهاد» راجع فرائد الأصول ١ : ٣٠٩.

(٢) أي لا بما هو فعل مشكوك حكمه الواقعيّ.

(٣) وفي «س» : مقام العمل.

(٤) أي الاستصحاب العقلي.

تشترك كلّها في غرضنا المهمّ منه ، وهو استنباط الحكم الشرعيّ ، فلا وجه لجعل موضوع هذا العلم خصوص (الأدلّة الأربعة) فقط (١) ، وهي : الكتاب ، والسنّة ، والإجماع ، والعقل ، أو بإضافة الاستصحاب ، أو بإضافة القياس والاستحسان ، كما صنع المتقدّمون (٢).

ولا حاجة إلى الالتزام بأنّ العلم لا بدّ له من موضوع يبحث عن عوارضه الذاتيّة في ذلك العلم ـ كما تسالمت عليه كلمة المنطقيّين (٣) ـ فإنّ هذا لا ملزم له ولا دليل عليه (٤).

* فائدته

إنّ كلّ متشرّع يعلم أنّه ما من فعل من أفعال الإنسان الاختياريّة إلاّ وله حكم في الشريعة الإسلاميّة المقدّسة من وجوب أو حرمة أو نحوهما من الأحكام الخمسة. ويعلم أيضا أنّ تلك الأحكام ليست كلّها معلومة لكلّ أحد بالعلم الضروريّ ، بل يحتاج أكثرها لإثباتها إلى إعمال النظر وإقامة الدليل ، أي إنّها من العلوم النظريّة.

وعلم الأصول هو العلم الوحيد المدوّن للاستعانة به على الاستدلال على إثبات الأحكام الشرعيّة ؛ ففائدته إذن الاستعانة على الاستدلال للأحكام من أدلّتها.

* تقسيم أبحاثه

تنقسم مباحث هذا العلم إلى أربعة أقسام (٥) :

__________________

(١) هو ما اختاره في قوانين الأصول ١ : ٩.

(٢) ومراده من المتقدّمين هو بعض العامّة ، فإنّ بعضهم فسّروا أصول الفقه بـ «أدلّة الفقه». والأدلّة عند بعضهم هي الكتاب والسنّة والإجماع والقياس والاستدلال كما في الإحكام (للآمدي) ١ : ٢٢٦ ـ ٢٢٧. وعند بعض آخر منهم هي الكتاب والسنّة والإجماع والقياس والاستصحاب كما في اللمع : ٦.

(٣) شرح الشمسية : ١٤ ؛ حاشية ملاّ عبد الله : ٢٠٩ ؛ الأسفار ١ : ٣٠. والتزم بذلك بعض الأصوليّين ، فراجع الفصول الغرويّة : ١٠ ؛ كفاية الأصول : ٢١.

(٤) أي لا دليل على الوجوب ولا على الوقوع.

(٥) وهذا التقسيم حديث تنبّه له شيخنا العظيم الشيخ محمّد حسين الأصفهانيّ قدس‌سره المتوفّى سنة ١٣٦١ (ه. ق) ،