«مسألة الظاهر ثبوت خیار الغبن فی كلّ معاوضةٍ مالیةٍ»، ظاهر ثبوت خیار غبن در هر معاوضهی مالیهای مثل بیع، إجاره و... است، «بناءً على الاستناد فی ثبوته فی البیع إلى نفی الضرر.»، بنا بر اینکه دلیل در خیار غبن لاضرر باشد، که توضیحش را دادیم، که اگر لاضرر بود، دیگر لاضرر اختصاصی به بیع ندارد و هر جایی که غبن موجب ضرر باشد، در آنجا جریان دارد.
«نعم، لو استُند إلى الإجماعات المنقولة أمكن الرجوع فی غیر البیع إلى أصالة اللزوم.»، بله اگر به إجماعات منقول را مستند قرار دهیم، إمکان دارد که در غیر بیع به اصالة اللزوم رجوع کنیم، که مرحوم شیخ (ره) در اول خیارات پایهگذاری کردهاند، که هر جا شک کردیم که آیا معاملهای متزلزل است یا لازم؟ گفتیم که: اصل اولی در معاملات لزوم است.
«و ممّن حكی عنه التصریح بالعموم فخر الدین قدّس سرّه فی شرح الإرشاد و صاحب التنقیح و صاحب إیضاح النافع»، و از کسانی که تصریح به عموم کردهاند، فخر المحققین (ره) در شرح إرشاد و صاحب تنقیح و صاحب إیضاح النافع (قدس سرهما) است.
«و عن إجارة جامع المقاصد: جریانه فیها»، این «واو» استینافیه است که در بحث اجارهی جامع المقاصد گفتهاند که: خیار غبن در اجاره هم جریان دارد، «مستنداً إلى أنّه من توابع المعاوضات.»، در حالیکه مرحوم محقق ثانی (ره) استناد کرده که خیار غبن از توابع معاوضات است.
در اینجا این نکته را دقت کنید که فقیهی مثل مرحوم محقق ثانی (ره) یک استفادهی کلی نسبت به خیار غبن کرده، که ولو ادله انسان را در وادی خیار غبن در بیع میکشاند، اما ایشان استظهاری کرده که خیار غبن از خصوصیات بیع به ما هو بیع نیست، بلکه از توابع معاوضه است، یعنی هر جا معاوضهی مالی برقرار شد و غبنی در کار بود، از خصوصیاتش این است که خیار غبن در آنجا جریان دارد.
«نعم، حكی عن المهذّب البارع عدم جریانه فی الصلح.»، بله در مهذب البارع گفتهاند: خیار غبن در صلح جریان ندارد.
شیخ (ره) فرموده: «و لعلّه لكون الغرض الأصلی فیه قطع المنازعة»، شاید برای این بوده است که حکمت و قرض اساسی در صلح قطع منازعه است، لذا اگر بگوییم که: در صلح هم خیار غبن جریان دارد، این خیار غبن طریق و روزنهای میشود برای اینکه دوباره منازعه محقق شود، «فلا یشرع فیه الفسخ.»، لذا فسخ در صلح مشروع نیست، اما شیخ (ره) فرموده: «و فیه ما لا یخفى.»، این دلیل خیلی باطل است، برای اینکه دو نوع صلح داریم؛ بله بعضی از مصالحهها برای قطع منازعه است، اما مصالحهای هم داریم که برای تسهیل امر است، مثلاً در جایی که بارهای زیادی وجود دارد، اگر بخواهند آنها را دانه دانه وزن کنند، خیلی وقت میگیرد و کار مشکلی است، لذا بایع و مشتری بر سر آن صلح میکنند، که در اینجا هم صلح واقع میشود، اما صلحی نیست که برای قطع منازعه باشد.
«و فی غایة المرام: التفصیل بین الصلح الواقع على وجه المعاوضة فیجری فیه»، در غایة المرام تفصیل داده بین صلحی که بر وجه معاوضه واقع میشود، مثل صلحی که به عنوان بیعی است، خیار الغبن در آن جاری است، «و بین الواقع على إسقاط دعوى قبل ثبوتها ثمّ ظهر حقّیة ما یدّعیه و كان مغبوناً فیما صالح به»، و بین جایی که مدعی ادعا کرده که مثلا از تو هزار تومان میخواهم و کسی که متشاکی و مدعی علیه است میگوید: قبل از اینکه اقامهی دعوا کنی، بیا سر پانصد تومان با هم مصالحه کنیم، سپس حقیت مدعی روشن میشود که مثلا هزار تومان هم واقعاً طلب دارد و در این مصالحه مغبون شده است.
«و الواقع على ما فی الذمم و كان مجهولًا ثمّ ظهر بعد عقد الصلح و ظهر غبن أحدهما على تأمّلٍ.»، این واقع عطف به آن واقع قبلی است، یعنی صلحی که بر ما فی الذمّه مجهول واقع میشود، مثلا میدانم که چیزی از عمر میخواهم و عمر میگوید: هزار تومان است و من میگویم: دو هزار تومان است، حال نسبت به آن ما فی الذمّه مصالحه میکنیم، اما بعد از عقد صلح ظاهر میشود که ما فی الذمّه چقدر بوده و یکی از دو طرف مغبون شدهاند.
«علی تأمل»، یعنی بین این دو موردی که بیان کردیم، در اینکه صلحی که در معاوضات است، در این دو مورد هم بیاید تأمل وجود دارد.
«و لعلّه للإقدام فی هذین على رفع الید عمّا صالح عنه كائناً ما كان»، شاید این وجه تأمل باشد، که چرا صاحب غایة المرام (ره) در این دو مورد تامل کرده، شاید برای این است که در این دو مورد، بر رفع ید از آنچه که مصالحه کرده، هر مقداری که میخواهد باشد إقدام کرده، «فقد أقدم على الضرر.»، پس در این دو مورد بر اسقاط واقع اقدام کرده و در جایی که کسی اقدام بر ضرر کرده، قاعدهی لاضرر جریان ندارد و لذا خیار غبن وجود ندارد.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین