جریان اصالة اللزوم در شبهات حکمیه و موضوعیه
مطلب دیگری مرحوم شیخ (ره) فرموده این است که: این اصالة اللزوم را از این عمومات استفاده کردیم، هم در شبهات حکمیه جریان دارد و هم در شبهات موضوعیه.
از این عمومات، *أَوْفُوا بِالْعُقُودِ*، *أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ* و *إِلاَّ أَنْ تَکونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکمْ*، اصلی را به نام اصالة اللزوم استفاده کردیم، که اگر موردی شبههی حکمیه باشد، که مثلاً نمیدانیم که آیا اجاره از عقود لازمه است یا نه؟ یعنی شبههی ما از حیث حکم شرعی است که نمیدانیم شارع اجاره را از عقود لازمه قرار داده یا نه؟ عاریه را از عقود لازمه قرار داده یا نه؟ هر جا که شک در حکم شرعی داریم، اصالة اللزوم جریان دارد.
همچنین در شبهات موضوعیه، مثلاً میدانیم که بیع از عقود لازمه است و هبه از عقود جائزه است، حال بین دو نفر نقل و انتقالی واقع شده، اما نمیدانیم که آیا این نقل و انتقال به عنوان بیع بوده تا لازم باشد و یا به عنوان هبه بوده تا جائز باشد؟ که در اینجا هم شبهه، شبهه موضوعیه است و مرحوم شیخ (ره) فرموده: اصالة اللزوم جریان دارد، مگر اینکه بگوییم: تمسک به عام در شبههی مصداقیه جایز نیست.
اشکال تمسک به عام در شبههی مصداقیه در شبهه موضوعیه
اگر کسی بگوید که: عمومی به نام *أَوْفُوا بِالْعُقُودِ* داریم، که این عموم به عقود جائزه، مثل هبه و عاریه تخصیص خورده است، الآن در این مورد معین خارجی، -چون شبهات موضوعیه همیشه روی یک مورد معین خارجی میآید، برخلاف شبهات حکمیه، که مثلا نمیدانیم کلی اجاره لازم است یا نه؟ اما در شبههی موضوعیه میگویید این نقل و انتقال بین زید و عمر آیا بیع بوده تا لازم باشد یا هبه بوده تا جائز باشد؟- اگر بخواهیم اصالة اللزومی را که از این عموم استفاده کردیم جاری کنیم، این تمسک به عام در شبههی مصداقیه میشود.
عموم ما *أَوْفُوا بِالْعُقُودِ* است و خاص ما عقود جائزه مثل هبه است، الآن یک فرد خارجی داریم، که مردد است بین «دخوله فی العام و دخوله فی الخاص»، در اینجا قدما گفتهاند که: تمسک به عام در شبههی مصداقیه مانعی ندارد، اما محققینی مثل خود مرحوم شیخ (ره) تمسک به عام در شبههی مصداقیه را جایز نمیداند.
حال در شبهه موضوعیه چه کنیم؟ اگر در شبههی موضوعیه نتوانستیم اصالة اللزومی را که از عمومات استفاده میکنیم جاری کنیم، آیا راه دیگری برای لزوم داریم یا نه؟ مرحوم شیخ (ره) فرموده: بله، به استصحاب پناه میبریم.
مثلا بین این دو نفر در این شکی نیست که یک نقل و انتقال و تملیک و تملکی واقع شده است، زید یک جنسی را داده به عمر تملیک کرده و عمر هم گرفته، اما نمیدانیم که آیا به عنوان بیع بوده و یا هبه؟ حال که نمیتوانیم از راه عمومات لزوم را استفاده کنیم، اثر عقد را استصحاب میکنیم، یعنی میگوییم: عقد اینها مفید تملیک بود و حال شک میکنیم آن تملیک قابل به هم زدن است یا نه؟ تملیک را استصحاب میکنیم و استصحاب أثر عقد همان عبارت اخرای لزوم است.
جریان اصالة اللزوم به شرط عدم وجود اصل موضوعی
بعد مرحوم شیخ فرمودهاند: در رسائل گفتیم که: اصل حکمی در صورتی جاری است که در آن مورد یک اصل موضوعی جاری نباشد، این مثال را هم میزدند که مثلا گوشتی در کنار جاده افتاده، شک کنیم که آیا حلال است یا حرام؟ در اینجا نمیتوانیم اصالة الحلیة را جاری کنیم، چون در اینجا یک اصل موضوعی داریم، در این گوشت شک میکنیم که آیا تذکیه شده یا نه؟ اصل عدم تذکیه است.
با وجود اصل موضوعی، دیگر نوبت به اصل حکمی نمیرسد، همان مسئلهی سببی و مسببی است، که نسبت موضوع به حکم نسبت سبب به مسبب است، نسبت علت به معلول است، یعنی به منزله علت است، لذا باید اول تکلیف را در علت درست کنیم، که اگر گفتیم: این گوشت معین خارجی تذکیه نشده است، حرام است و اگر گفتیم که: تذکیه شده است، حلال میشود، که در شک در تذکیه و عدم تذکیه، أصل عدم تذکیه جاری است.
حالا آیا اصل عدم تذکیه درست است یا نه؟ منشأش چیست؟ آن هم یک بحث مفصلی دارد، اما وقتی اصل عدم تذکیه که یک اصل موضوعی است، جریان پیدا کرد دیگر نوبت به اصالة الحلیة که یک اصل حکمی است نمیرسد.
در اینجا هم مرحوم شیخ (ره) همین را فرموده که: اصالت اللزوم یک اصل حکمی است، لزوم و جواز از أحکام شرعیه است و این اصل حکمی در جایی جاری است که اصل موضوعی نداشته باشیم، یعنی اگر یک اصل موضوعی در کار بود، که آن اصل موضوعی اثبات کند که این عقد، عقد جائر است، دیگر نوبت به این اصالة اللزوم نمیرسد.
بعد مواردی را ذکر کرده فرمودهاند: مواردی را داریم که مثلاً کسی مالی را به زید داده، بعد شک میکنیم که آیا این مالی که به زید داده، هبه کرده و یا صدقه بوده است، که اگر هبه بوده، عقد جائز است و اگر صدقه باشد، عنوان لزوم دارد، که در اینجا میگوییم: اصل جاری در موضوع داریم.
فرق بین هبه و صدقه در این است که هبه نیاز به قصد قربت ندارد، اما صدقه قصد قربت نیاز دارد، شک میکنیم که آیا دهندهی این مال به زید قصد قربت کرده یا نه؟ اصل عدم قصد قربت است، همان استصحاب عدم ازلی است، که اصل این است که قصد قربتی در کار نبوده، که نتیجهاش این میشود که این مال به عنوان هبه داده شده و هبه هم از عقود جائزه است.
لذا در چنین مواردی که اصل جاری در موضوع داریم دیگر نوبت به اصل جاریه در حکم به نام اصالة اللزوم نمیرسد.
عدم اثبات بیع بودن معامله به واسطه اصالة اللزوم
بعد مطلب دیگری بیان کرده فرمودهاند: این اصلی که در حکم جاری میشود به نام اصالة اللزوم، در جایی که اصل موضوعی نداریم، مثلا نقل و انتقالی واقع شده، حال شک میکنیم که آیا لازم است یا نه؟ اصل لزوم است و اثر عقد را استصحاب میکنیم.
اما این اصل حکمی فقط صفت لزوم را اثبات میکند، ولی اینکه معامله بیع است یا هبه را اثبات نمیکند، چون اگر بخواهد عنوان بیع یا هبه را اثبات کند، این اصل مثبت میشود، بلکه فقط میگویید که: این اثر تملیک را داشت، الان هم همان اثر را استصحاب میکنیم، که این میشود لزوم.
اما لزوم عادتاً مساوی با بیع است، یعنی لازمه عادیش این است که این معامله هبه نباشد و بیع باشد، ولی در جای خودش خواندید که استصحاب و اصول شرعیه، لوازم غیر شرعی را اثبات نمیکند، لذا دیگر اثبات نمیکند که این کاری که کرده، اسمش بیع بوده و هبه.
اگر بیع یا هبه بودن مشخص نشود، در اینجا مشکلاتی پیدا میکنیم؛ که یک مشکلش این است که این گیرندهای که این مال را گرفته، اگر این معامله در واقع بیع بوده، باید در مقابلش یک عوضی به بایع به عنوان ثمن بدهد و اگر در واقع هبه بوده، نیاز به دادن عوض ندارد، حال با اصالة اللزوم وقتی که بیع یا هبه بودن را مشخص نکردید، این مشکل را چطور حل کنیم؟
مرحوم شیخ (ره) میفرماید اینها راههای دیگری دارد، که مثلا در همین مورد شک میکنیم که آیا ذمّهی این شخص که این مال را گرفته، به عوض مشغول است یا نه؟ اصل برائت از ضمان است، اصل این است که ذمهاش به چیزی مشغول نیست.