درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۳۳: مقدمات ۳۳

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

ثمره سوم: نذر: کسی می‌گوید اگر من در امتحان قبول شدم، یک درهم به مصلی بدهم، حال فردی که نماز می‌خواند نمی‌دانیم نمازش صحیح است یا فاسد و اگر این فرد اعمی باشد، می‌تواند به این بدهد و نذر اداء می‌شود اما اگر صحیحی باشد، به نذر اداء نشده، چون باید احراز شود این مصلی شود.

صاحب کفایه: این نذری که ذکر شد، ثمره در صحیح و اعم نمی‌باشد، چون مسئله اصولی، ثمره‌اش باید یک حکم شرعی فرعی کلی باشد، و در مسئله نذر، حکم شرعی فرعی کلی منتفی است، در نتیجه نذر، ثمره برای صحیح و اعم نیست.

اولین دلیل: تبادر

موقع که می‌گویند زید یصلی، متبادر به این ذهن این است که نماز صحیح می‌خواند و تبادر هم از علائم حقیقت است.

اشکال: صاحب کفایه در ثمرات گفته‌اند اگر گرفته شود الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده باشد، الفاظ عبادات مجمل می‌شود. و خصوصیت مجمل این است که تبادری صورت نمی‌گیرد. اگر مجمل است تبادر صورت نمی‌گیرد و اگر تبادر صورت می‌گیرد، مجمل نیست.

جواب: سازگاری دارد و مراد از اجمال آنجا، اجمال مصداقی است، یعنی لفظ صلات معنایش صحیح است اما مردد است که صلات بدون سوره، مصداق صحیح است یا خیر و در معنای صلات شکی نداریم. اما در اینجا تبادر مفهومی داریم، یعنی متبادر خصوص صحیح است که معنایش را نمی‌دانیم چیست، چون صحیحی است که این آثار را دارد و آن کلی بی‌نام نشان است که جامع می‌شود.

دلیل دوم: لفظ صلات از صلات فاسده سلب می‌شود و در مقام امتثال فاسد است. به فردی که نماز فاسده می‌خوانند می‌گویند نماز نخواند و نماز از او سلب می‌شود و این علامت این است که صلات برای صحیح وضع شده است.

دلیل سوم: دو دسته از آیات و روایات هستند که دلالت دارند الفاظ برای خصوص صحیح وضع شده‌اند.

دسته اول: آیات و روایاتی که یک سلسله آثار و خواصی برای عبادت ذکر کرده‌اند، مثل الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر، به اینکه مراد از صلات، ماهیت صلات است و ما از خارج می‌دانیم این آثار تنهی بودن از فحشاء و منکر، اثر صلات صحیح است و اگر کسی نماز صحیح بخواند، نماز او را نهی از منکر و فحشاء می‌کند. پس ملوم می‌شود ماهیت صلات، صلات صحیحه است.

دسته دوم: روایاتی که می‌گویند ماهیت نماز از فاقد بعضی از اجزاء و یا شرایط نفی شده است، مثل لا صلاة الا بطهور، که ماهیت صلات از نمازی که طهارت در آن نباشد، نفی شده است. حال اگر الفاظ برای اعم وضع شده باشد، اعمی به نماز کسی که طهارت نداشته، نماز می‌گوید و ما می‌بینیم در این روایت به عبادتی که بدون طهارت باشد نماز گفته نمی‌شود و نماز از او نفی شده است. از این معلوم می‌شود که الفاظ برای صحیح وضع شده و الا نباید صلات از این شخص نفی شود.

اشکال: در دسته اول روایات، کلمه صلات در صلات صحیحه به کار رفته مجازا، پس دلیل نمی‌شود که ماهیت به کار رفته است.

در دسته دوم، کلمه صحة در نظر است و گفته لا صلاة صحیحة الا بطهور، و نفی ماهیت نشده تا گفته شود ماهیت صلات، صلات صحیحه است.

حال طبق این بحث، مراد از الفاظ عبادات، عبادات صحیحه نمی‌باشد.

جواب: هر دو مجاز است، و مجاز هم نیاز به قرینه دارد و قرینه هم نیست، در نتیجه کلامه صلات، در ماهیت به کار رفته و از الفاظ عبادات فقط در عبادات صحیحه وضع شده است.

۳

نکته

در تمامی مواردی که لای نفی جنس به کار رفته است، لا در نفی ماهیت به کار رفته است، اما ماهیت دو صورت دارد:

صورت اول: گاهی نفی ماهیت حقیقتا است، مثل در خانه مردی نیست و کسی در می‌زند و فرد می‌گوید لا رجل فی الدار. یا مثلا صحیحی می‌گوید لا صلاة الا بالطهور که در اینجا هیچ نمازی نیست مگر اینکه طهارت باشد.

صورت دوم: گاهی نفی ماهیت ادعائا است، یعنی اول یک ادعا می‌کنیم بعد نفی حقیقت یا ذات می‌کنیم. مثلا روایت می‌گوید لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد، اینجا لا در نفی ماهیت شده است اما ادعائا و حقیقتا دارد نماز می‌خواند. در اینجا اول این نماز را به منزله عدم قرار دادیم بعد نفی ماهیت کردیم.

در اینجا امام در مقام مبالغه است و این با نفی ماهیت می‌سازد اما این نفی ماهیت، نفی ماهیت ادعائی است.

۴

تطبیق نکته

واستعمال هذا التركيب (لای نفی جنس و اسم و خبرش) في نفي الصفة ممكن المنع حتّى في مثل «لا صلاة لجار المسجد إلّا في المسجد» ممّا يعلم (از قرائن خارجیه) أنّ المراد نفي الكمال، بدعوى (متعلق به ممکن المنع است و برای سببیت است) استعماله (ترکیب) في نفي الحقيقة (ماهیت) في مثله (لا صلاة....) أيضا (مثل مواردی که حقیقتا نفی ماهیت شده است) بنحو (متعلق به استعمال است) من العناية (تصرف مثل تصرف ادعاء)، لا على الحقيقة، وإلّا (اگر مراد نفی ماهیت نباشد) لما دلّ (مثل لا صلاة... و...) على المبالغة، فافهم (دسته اول روایات تمام نیست).

۵

دلیل چهارم

چهارم: سیره عقلاء؛ سیره عقلاء این است که صلات برای نماز با تمام اجزاء و شرائط وضع شده است و این سره از دو مقدمه قطعیه تشکیل شده است:

اول: روش عقلاء این است زمانی که مرکبی را اختراع می‌کنند اول اسم روی مرکب تام الاجزاء و الشرائط می‌گذارند و بعدا مجازا در ناقص به کار می‌برود. مثلا کسی که تلویزیون را اختراع کرد، این لفظ تلویزیون را برای چیزی که تمام اجزائش باشد به کار برده است و بعد در ناقص مجازا استعمال کرده است.

دوم: روش شارع هم همین است.

پس این اثبات صحیح می‌کند.

صاحب کفایه: این دو مقدمه را ما قبول نداریم.

فتامل: در واقع این دو مقدمه رعایت شده است، پس الفاظ در صحیح وضع شده است.

۶

تطبیق دلیل چهارم

رابعها (وجوه): دعوى القطع بأنّ طريقة (سیره) الواضعين (مخترعین) وديدنهم وضع الألفاظ للمركّبات التامّة (کامل الاجزاء و الشرائط) ـ كما هو (وضع الالفاظ للمرکبات التامه) قضيّة الحكمة (حکم وضع) الداعية إليه (وضع) ـ ، والحاجة وإن دعت (حاجت) أحيانا إلى استعمالها (الفاظ مرکبات) في الناقص أيضا (مثل استعمال آن در کامل) إلّا أنّه (حاجت) لا يقتضي أن يكون (استعمال الفاظ در ناقص) بنحو الحقيقة (تا اثبات اعم شود)، بل ـ ولو كان (استعمال در ناقص) ـ مسامحة (مجازا)، تنزيلا (با این جمله علاقه برای استعمال مجاز درست می‌کند که شباهت باشد) للفاقد منزلة الواجد. والظاهر أنّ الشارع غير متخطّئ عن هذه الطريقة (طریق واضعین).

ولا يخفى: أنّ هذه الدعوى (ادعای سیره عقلاء و تبعیت شارع) وإن كانت غير بعيدة إلّا أنّها (دعوا) قابلة للمنع، فتأمّل (رد بر الا أنها قابلة للمنع است).

۷

ادله قول به اعم: دلیل اول و دوم و سوم

کسانی که می‌گویند نماز برای معنایی اعم از صحیح و فاسد وضع شده است، چند دلیل دارند:

دلیل اول: تبادر

متبادر به ذهن از صلات خصوص صحیح نیست.

رد: اگر کسی می‌گوید الفاظ عبادات وضع شده برای اعم از صحیح و فاسد اول باید معنایی پیدا کند که هم شامل صلات صحیح و هم شامل صلات فاسد شود بعد ادعای تبادر کند اما چون اعمی نتوانست قدر جامع تصویر کند نمی‌تواند جامعی که اعم از صحیح و فاسد باشد را تصویر کند تا وضع بر آن تعلق بگیرد،. یعنی تبادر فرع بر جامع است.

دلیل دوم: عدم صحت سلب

سلب صلات از نمازی که صحیحه نیست، صحیح نیست و این علامت حقیقت است، پس لفظ صلات برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است.

به عبارت دیگر صلات بر نماز فاسد هم حمل می‌شود و صحت حمل هم علامت حقیقت است، پس لفظ صلات برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است.

رد: صحت حمل در اینجا وجود دارد اما منظور، صحت حمل مسامحه‌ای است نه صحت حمل مداقه‌ای و صحت حمل مداقه‌ای علامت حقیقت است.

دلیل سوم: تقسیم صلات به صحیح و فاسد

گاهی صلات به صحیح و فاسد تقسیم می‌شود و اگر صلات فقط در صحیح استعمال شده باشد، لازمه‌اش تقسیم صلات به خودش و غیر خودش است، در نیتجه در اعم به کار رفته است تا تقسیم درست شود و اصل در استعمال هم حقیقت است، پس الفاظ عبادات برای اعم وضع شده است.

رد: استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است و استعمال لفظ صلات در اعم از صحیح و فاسد، مجازی است و دلیل آن ادله‌ای است که برای وضع لفظ صلات برای صحیح بود.

۸

تطبیق ادله قول به اعم: دلیل اول و دوم و سوم

وقد استدلّ للأعمّيّ أيضا (مثل صحیحی) بوجوه:

منها: تبادر الأعمّ.

وفيه: أنّه قد عرفت الإشكالَ في تصوير الجامع الّذي لا بدّ منه (جامع)، فكيف يصحّ معه (اشکال) دعوى التبادر؟!

ومنها: عدم صحّة السلب (سلب لفظ عبادت) عن الفاسد.

وفيه: منع، لما عرفت (عدم صحت سلب مسامحه‌ای است اما با دقت صحیح است).

ومنها: صحّة التقسيم إلى الصحيح والسقيم.

وفيه: أنّه (وجه سوم) إنّما يشهد على أنّها (الفاظ) للأعمّ (به کمک اصالت حقیقة الاستعمال) لو لم تكن هناك (الفاظ عبادات) دلالة على كونها (الفاظ) موضوعة للصحيح، وقد عرفتها (دلالت را)، فلا بدّ أن يكون التقسيم بملاحظة ما (معنایی که) يستعمل فيه (معنا) اللفظ ولو بالعناية.

۹

تطبیق دلیل چهارم

ومنها: استعمال الصّلاة وغيرها (صلات) في غير واحد من الأخبار في الفاسدة، كقوله عليه‌السلام: «بني الإسلام على خمس: الصّلاة والزكاة والحجّ والصوم والولاية، ولم يناد أحد بشيء كما نودي بالولاية، فأخذ الناس بأربع وتركوا هذه؛ فلو أنّ أحدا صام نهارُه وقام ليله ومات بغير ولاية لم يقبل له صوم ولا صلاة»، 

غير ذلك ؛ أو نفي (١) ماهيّتها وطبائعها ، مثل : «لا صلاة إلّا بفاتحة الكتاب» (٢) ، ونحوه (٣) ممّا كان ظاهرا في نفي الحقيقة بمجرّد فقد ما يعتبر في الصحّة شطرا أو شرطا.

وإرادة خصوص الصحيح من الطائفة الاولى (٤) ونفي الصحّة من الثانية لشيوع استعمال هذا التركيب (٥) في نفي مثل الصحّة أو الكمال ، خلاف الظاهر (٦) ، لا يصار إليه مع عدم نصب قرينة عليه (٧).

واستعمال هذا التركيب في نفي الصفة (٨) ممكن المنع حتّى في مثل «لا صلاة لجار المسجد إلّا في المسجد» (٩) ممّا يعلم أنّ المراد نفي الكمال ، بدعوى استعماله في نفي الحقيقة في مثله أيضا بنحو من العناية (١٠) ، لا على الحقيقة ، وإلّا لما دلّ على المبالغة ، فافهم (١١).

[٤ ـ عدم تخطّي الشارع عن طريقة الواضعين]

رابعها : دعوى القطع بأنّ طريقة الواضعين وديدنهم وضع الألفاظ للمركّبات التامّة ـ كما هو قضيّة الحكمة الداعية إليه ـ ، والحاجة وإن دعت أحيانا إلى

__________________

(١) معطوف على قوله : «إثبات».

(٢) راجع مستدرك الوسائل ٤ : ١٥٨ ، الباب ١ من أبواب القراءة في الصّلاة ، الحديث ٥.

(٣) كقوله عليه‌السلام : «لا صلاة إلّا بطهور».

(٤) باعتبار ما ذكر فيها من الآثار الّتي لا يترتّب إلّا على الصحيح.

(٥) أي : لا النافية للجنس مع مدخولها.

(٦) خبر لقوله : «وإرادة».

(٧) يمكن أن يقال : ذكر الآثار المهمّة قرينة على إرادة الصحيح في الطائفة الاولى.

(٨) أي : نفي صفة الكمال. والكلمة في النسخة الأصليّة غير واضحة ، يحتمل أن يكون : «نفي الصحّة».

(٩) وسائل الشيعة ٣ : ٤٧٨ ، الباب ٢ من أبواب أحكام المسجد ، الحديث ١.

(١٠) أي : إدّعاء.

(١١) إشارة إلى أنّ الأخبار المثبتة للآثار وإن كانت ظاهرة في ذلك لمكان أصالة الحقيقة ، ولازم ذلك كون الموضوع له للأسماء هو الصحيح ، ضرورة اختصاص تلك الآثار به ، إلّا أنّه لا يثبت بأصالتها كما لا يخفى ، لإجرائها العقلاء في إثبات المراد ، لا في أنّه على نحو الحقيقة لا المجاز ، فتأمّل جيّدا. منه رحمه‌الله.

استعمالها في الناقص أيضا إلّا أنّه لا يقتضي (١) أن يكون بنحو الحقيقة ، بل ـ ولو كان ـ مسامحة ، تنزيلا للفاقد منزلة الواجد. والظاهر أنّ الشارع غير متخطّئ (٢) عن هذه الطريقة.

ولا يخفى : أنّ هذه الدعوى وإن كانت غير بعيدة إلّا أنّها قابلة للمنع (٣) ، فتأمّل.

[أدلّة القول بالأعمّ]

وقد استدلّ للأعمّيّ أيضا بوجوه :

[١ ـ التبادر]

منها : تبادر الأعمّ.

وفيه : أنّه قد عرفت الإشكال في تصوير الجامع الّذي لا بدّ منه ، فكيف يصحّ معه دعوى التبادر؟!

[٢ ـ عدم صحّة السلب]

ومنها : عدم صحّة السلب عن الفاسد.

وفيه : منع ، لما عرفت (٤).

[٣ ـ صحّة التقسيم إلى الصحيح والفاسد]

ومنها : صحّة التقسيم إلى الصحيح والسقيم.

__________________

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «إلّا أنّها لا تقتضي» ، فإنّ الضمير يرجع إلى الحاجة ويكون معنى العبارة : «إلّا أنّ الحاجة لا تقتضي أن يكون الاستعمال بنحو الحقيقة».

(٢) وفي بعض النسخ : «غير مخطئ».

(٣) إذ عدم تخطّي الشارع طريقة الواضعين غير معلوم. ومجرّد نفى البعد ليس موجبا للقطع.

مضافا إلى أنّ الشارع في المركّبات الشرعيّة يحتاج إلى تفهيم الفرد الفاسد كثيرا ، كما يحتاج إلى تفهيم الفرد الصحيح كذلك ، فالوضع للأعمّ لا ينافي الحكمة الداعية إلى الوضع.

(٤) من صحّة سلب الصّلاة عن الفاسدة.

وفيه : أنّه إنّما يشهد على أنّها للأعمّ لو لم تكن هناك دلالة على كونها موضوعة للصحيح ، وقد عرفتها (١) ، فلا بدّ أن يكون التقسيم بملاحظة ما يستعمل فيه اللفظ ولو بالعناية.

[٤ ـ الأخبار]

ومنها : استعمال الصّلاة وغيرها في غير واحد من الأخبار في الفاسدة (٢) ، كقوله عليه‌السلام : «بني الإسلام على خمس : الصّلاة والزكاة والحجّ والصوم والولاية ، ولم يناد أحد بشيء كما نودي بالولاية ، فأخذ الناس بأربع وتركوا هذه ؛ فلو أنّ أحدا صام نهاره وقام ليله ومات بغير ولاية لم يقبل له صوم ولا صلاة» (٣) ، فإنّ الأخذ بالأربع لا يكون بناء على بطلان عبادات تاركي الولاية إلّا إذا كانت أسامي للأعمّ (٤). وقوله عليه‌السلام : «دعي الصّلاة أيّام أقرائك» (٥) ، ضرورة أنّه لو لم يكن المراد منها الفاسدة لزم عدم صحّة النهي عنها ، لعدم قدرة الحائض على الصحيحة منها (٦).

وفيه : أنّ الاستعمال أعمّ من الحقيقة (٧).

مع أنّ المراد في الرواية الاولى هو خصوص الصحيح بقرينة أنّها ممّا بني عليها الإسلام (٨). ولا ينافي ذلك بطلان عبادة منكري الولاية ، إذ لعلّ أخذهم بها إنّما كان بحسب اعتقادهم ، لا حقيقة ، وذلك لا يقتضي استعمالها في الفاسد أو

__________________

(١) الضمير يرجع إلى الدلالة.

(٢) الأولى أن يقول : «فى الأعمّ».

(٣) هذا مفاد الرواية. راجع الكافي ٢ : ١٨ ، سفينة البحار ٨ : ٦٠٠.

(٤) بيان ذلك : أنّه لو كان المراد من الأربع هو الصحيح منها فكان يلزم أن يقول : «لم يأخذ الناس بالأربع» بقرينة ترك الولاية ، إذ لا صحّة بدون الولاية. وأمّا لو كان المراد من الأربع هو الأعمّ فلا محذور ويصدق عليهم أنّهم أخذوا بفاسدها ، فالمراد من الأربع هو الأعمّ.

(٥) عوالى اللآلى ٢ : ٢٠٧.

(٦) إذ الصحيحة مشروطة بالطهارة عن الحيض وهي غير مقدورة لها.

(٧) أي : غاية ما يثبت بالبيانات المذكورة إثبات استعمال ألفاظ العبادات في الفاسدة ، وهو غير مثبت للوضع للأعمّ الّذي هو المدّعى ، فإنّ الاستعمال أعمّ من الحقيقة.

(٨) إذ الإسلام إنّما بني على الصحيح ، لا الأعمّ.