درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۹: مقدمات ۹

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

گفتیم درباره کیفیت وضع حروف، سه نظریه است:

نظریه اول: مشهور: وضع عام و موضوع له خاص و مستعمل فیه خاص

نظریه دوم: تفتازانی: وضع عام و موضوع له عام و مستعمل فیه خاص

نظریه سوم: صاحب کفایه: وضع عام و موضوع له عام و مستعمل فیه عام (با انطباق)

رد نظریه اول و دوم: این دو نظریه باطل است، چون مراد از خاص در این دو نظریه، یا جزئی خارجیه است یا جزئی ذهنی و هر دو باطل است و در نتیجه نظریه اول و دوم باطل است.

توضیح رد:

مقدمه: قانون فلسفی «الشیء ما لم یتشخص لم یوجد سواء کان وجودا ذهنیا ام خارجیا»: هر چه در خارج وجود داشته باشد، وجود خارجی است و هر چه در ذهن وجود داشته باشد، وجود ذهنی است.

با حفظ این مقدمه، در اینکه مراد از خاص در این دو نظریه چیست، دو احتمال است:

اول: احتمال دارد مراد از خاص، جزئی خارجی است،

حال اگر مراد از خاص، جزئی خارجی باشد، لازمه آن کثرة المجاز (بنابر قول مشهور) و کثرت خلاف فرض (بنا بر قول تفتازانی) است و اللازم باطل و الملزوم مثله.

جواب: صاحب فصول در جواب این اشکال می‌گوید: مراد از خاص در این دو نظریه، جزئی اضافی است و جزئی اضافی هم شامل جزئی حقیقی و کلی، هر دو می‌شود.

رد: لازمه جواب صاحب فصول، ایجاد شق ثالث است و اللازم باطل و الملزوم مثله.

۳

ادامه رد نظریه اول و دوم

احتمال دوم: مراد مشهور و تفتازانی از خاص، جزئی ذهنی باشد. یعنی واضع «من» را برای شروع‌های متصور وضع کرده است. یعنی کسی که می‌خواهد کلمه «من» را استعمال کند اول معنای «من» را تصور می‌کند که جزئی ذهنی می‌شود و واضع این کلمه را برای شروع‌هایی که در ذهن آورده می‌شود (توسط مستعملین)، وضع کرده است و این جزء ذهنی می‌شود. یا طبق قول تفتازانی، مستعمل فیه در حروف، شروع‌هایی است که مستعملین در ذهن آورده‌اند.

در این احتمال، دو بحث است:

بحث اول: چگونه معنای حروف جزئی ذهنی می‌شوند؟

معنا بر دو نوع است:

۱. معنای اسمی: اگر معنا مستقلا و به عنوان طرف نسبت در ذهن آورده شود، معنای اسمی نامیده می‌شود. کلمه «من» حرف و کلمه «الابتداء» اسم است و معنی هر دو شروع است، یک بار شروع را به عنوان طرف نسبت آورده می‌شود یعنی موضوع قضیه قرار داده می‌شود و چیزی بر آن حمل می‌شود یا محمول قضیه قرار داده می‌شود و بر چیزی حمل می‌شود، مثلا شروع بهتر از پایان است یا این شروع است. که در اولی موضوع و در دومی محمول است.

۲. معنای حرفی: اگر معنا به عنوان حالت برای غیر متصور شود، مثلا شما ساعت ۷ صبح از خانه شروع به حرکت می‌کنید، در اینجا شما و حرکت و خانه هست و رابطه بین این سه چیز، شروع است، یعنی شروع به عنوان حالتی برای این سه چیز آمده است.

حال اگر تصور، جزء معنای حروف باشد، معنای حروف، جزء ذهنی می‌شوند، یعنی اگر گفته شود کلمه «من» وضع شده برای شروعی که تصور شده حالت برای غیر، برای این شروع، در ذهن وجودی در نظر گرفته شده و معنای «من» معنای ذهنی می‌شود.

بحث دوم: آیا این احتمال دوم صحیح است یا خیر؟

این احتمال دوم صحیح نیست، چون اگر تصور جزء معنای حروف باشد، معنای حروف، جزئی ذهنی می‌شود اما به سه دلیل تصور، جزء معنای حروف نیست:

دلیل اول: مقدمه: هنگام استعمال، تصور دو چیز لازم است: لفظ و معنا.

صغری: اگر تصور، جزء معنای حروف باشد، لازمه آن این است که علاوه بر تصور لفظ، دو تصور دیگر هم لازم باشد:

الف: تصوری که جزء معنا است.

ب: تصوری که مصحح استعمال است.

یعنی کسی که می‌خواهد کلمه «من» را به کار ببرد، باید کلمه «من» را تصور کند و باید شروع هم در ذهن بیاورد و بعد شروع را متصور کند تا بشود الشروع المتصور (که معنای «من» است) و بعد برای بار سوم باید الشروع المتصور را تصور کند، چون گفتیم مصحح استعمال، تصور معنا است.

کبری: و اللازم باطل عقلا و وجدانا. موقع به کار بردن «من» فقط دو تصور وجود دارد تصور: تصور لفظ و معنا.

صغری: و الملزوم مثله.

دلیل دوم: صغری: اگر تصور، جزء معنای حروف باشد، لازمه آن یکی از دو چیز است:

الف: عدم امکان امتثال تکالیف

ب: مجازیت

من به ایشان می‌گویم صر من المسجد، حال اگر معنای «من»، شروع متصور باشد، یعنی وجودی که من در ذهنم آوردم، شما آن را انجام بدهید. در اینجا شروعی که ایشان در خارج می‌آورد، شروعی است که من در ذهنم آوردم؟ در نتیجه هیچکس قادر به امتثال تکالیف نیست، چون شروعی که در ذهن من است، فقط در ذهن من است و در خارج نیست. بله اگر بگوئیم «من» در شروع متصور به کار نرفته و فقط در شروع به کار رفته است، این می‌شود مجازیت.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: و الملزوم مثله. پس معنای حروف جزئی ذهنی نمی‌باشد.

۴

تطبیق ادامه رد نظریه اول و دوم

 وإن كانت هي (خصوصیت متوهمه) الموجبة لكونه (معنا «موضوع له بنا بر عقیده مشهور و مستعمل فیه بنا بر نظریه تفتازانی») جزئيّا ذهنيّا ـ (بیان جزئی ذهنی شدن:) حيث إنّه لا يكاد يكون المعنى (مثل شروع در «من») حرفيّا إلّا إذا لوحظ (معنا «شروع») حالة لمعنى آخر (مثل من، حرکت کردن و خانه) ومن خصوصيّاته (معنای آخر) القائمة به (معنای دیگر) ويكون حاله (معنای حرف در ذهن) كحال العرض (در خارج)، فكما لا يكون [العرض] في الخارج إلّا في الموضوع، كذلك هو (معنای حرف) لا يكون في الذهن إلّا في مفهوم (معنای) آخر (من، شروع و حرکت کردن)؛ ولذا (معنای حرف نمی‌باشد در ذهن الا در مفهوم دیگر) قيل في تعريفه: بأنّه ما (شروعی که) دلّ على معنى (شروع) في غيره (معن) ـ فالمعنى (شروع) وإن كان (معنا) لا محالة يصير جزئيّا (جزئی ذهنی) بهذا اللحاظ (تصور) بحيث يباينه (معنای متصور، معنا را) إذا لوحظ (معنا) ثانيا كما لوحظ (معنا) أوّلا ولو كان اللاحظ (تصور) واحدا، إلّا (معنای حروف، وجود ذهنی نیست، به دلیل:) أنّ هذا اللحاظ لا يكاد يكون مأخوذا في المستعمل فيه، وإلّا (اگر اخذ شده در مستعمل فیه) فلا بدّ من لحاظ آخر (تصور استعمالی) متعلّق بما (معنای که) هو («ما») ملحوظ بهذا اللحاظ (تصور جزء معنی) (شروع متصور)، (علت لابد:) بداهة أنّ تصوّر المستعمل فيه ممّا لا بدّ منه في استعمال الألفاظ، وهو كما ترى.

الفحول (١) إلى جعله جزئيّا إضافيّا ، وهو كما ترى (٢). وإن كانت هي الموجبة لكونه جزئيّا ذهنيّا ـ حيث إنّه لا يكاد يكون المعنى حرفيّا إلّا إذا لوحظ حالة لمعنى آخر ومن خصوصيّاته القائمة به ويكون حاله كحال العرض (٣) ، فكما لا يكون [العرض] في الخارج إلّا في الموضوع ، كذلك هو لا يكون في الذهن إلّا في مفهوم آخر (٤) ؛ ولذا قيل (٥) في تعريفه : بأنّه ما دلّ على معنى في غيره ـ فالمعنى وإن كان لا محالة يصير جزئيّا بهذا اللحاظ بحيث يباينه إذا لوحظ ثانيا كما لوحظ أوّلا ولو كان اللاحظ واحدا ، إلّا أنّ هذا اللحاظ لا يكاد يكون مأخوذا في المستعمل فيه ، وإلّا فلا بدّ من لحاظ آخر متعلّق بما هو ملحوظ بهذا اللحاظ (٦) ، بداهة أنّ تصوّر المستعمل فيه ممّا لا بدّ منه في استعمال الألفاظ ، وهو كما ترى.

مع أنّه يلزم أن لا يصدق على الخارجيّات ، لامتناع صدق الكلّي العقليّ

__________________

(١) كالشيخ محمّد تقي في هداية المسترشدين : ٣٠ ، وصاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ١٦.

وقريب منه ما التجأ به المحقّق الاصفهانيّ من أنّها موضوعة للأخصّ من المعنى الملحوظ حال الوضع وأنّ ميزان عموم الوضع وخصوص الموضوع له ليس الوضع للجزئيّات الحقيقيّة. راجع نهاية الدراية ١ : ٣٠ ـ ٣٢.

(٢) لأنّ الجزئيّ الإضافيّ يرجع إلى الكلّيّ حيث ينطبق على الكثيرين.

(٣) لا يخفى : أنّه يكون حال المعنى الحرفيّ حال العرض في عدم الاستقلال فقط ؛ والّا فبينهما بون بعيد ، فإنّ العرض موجود في نفسه لغيره ـ أي يطرد العدم عن ماهيّته ـ ويسمّى بالوجود الرابطيّ ، والمعنى الحرفيّ موجود في غيره ـ أي لا يطرد العدم إلّا عن اتّحاد طرفيه ـ ويسمّى بالوجود الرابط ، كوجود النسبة بين الموضوع والمحمول.

وإن شئت تفصيل الفرق بين الوجودين فراجع ما علّقنا على الفصل الثالث من المرحلة الثانية من نهاية الحكمة.

(٤) لا يخفى : أنّ المعنى الحرفيّ وجود رابط ، والوجود الرابط ليس وعاؤه الذهن فقط ـ كما يتراءى من عبارة المصنّف ـ ، بل يكون نحو وجوده تبعا لوجود طرفيه ، سواء كان هذا الوعاء هو الخارج أو الذهن.

(٥) والقائل هو ابن الحاجب في الكافية ، راجع شرح الكافية ١ : ٧.

(٦) فيلزم اجتماع اللحاظين ، وهو خلاف الوجدان.