درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۶: مقدمات ۶

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

گفتیم در کفایه دو تعریف برای علم اصول شده است.

۱. تعریف مشهور: علم اصول، علم به قوانینی است که برای استنباط حکم شرعی فرعی کلی آماده شده است.

۲. تعریف صاحب کفایه: علم اصولی، علمی است که به ما قواعدی و قوانینی یاد می‌دهد که یکی از این دو خصوصیت را دارا می‌باشند:

اول: ما را به حکم شرعی فرعی کلی می‌رساند.

دوم: گاهی مجتهد در مقام عمل به این قوانین پناهنده می‌شود.

بعد گفتیم بخاطر دو اشکال صاحب کفایه از تعریف اول عدول به تعریف خودشان کرده‌اند:

اشکال اول: صغری: اگر تعریف اول، تعریف علم اصول باشد، لازمه‌اش این است که مسئله حجیت الظن علی الحکومه از تعریف و مسائل علم اصول خارج باشد.

توضیح صغری: یک دلیلی به نام دلیل انسداد وجود دارد که بنا بر عقیده شیخ از ۴ مقدمه تشکیل شده است و بنا بر عقیده آخوند از ۵ مقدمه تشکیل شده است و در نتیجه این دلیل اختلاف است:

۱. بعضی می‌گویند نتیجه انسداد، حجیة الظن علی الکشف، یعنی ما کشف می‌کنیم که شارع مقدس هر ظنی را حجت کرده است. حال تعریف شامل این می‌شود. در اینجا نتیجه این می‌باشد که الظن حجة.

۲. بعضی می‌گویند نتیجه انسداد، حجیة الظن علی الحکومة، یعنی عقل حکم می‌کند ظن به هر چه پیدا کردی، حجت است. حال با این قانون، به ظن شرعی نمی‌رسیم، چون این قانون عقلی است و تعریف مشهور شاملش نمی‌شود اما در تعریف آخوند داخل است.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: و الملزوم مثله؛ و تعریف اول از مسائل علم اصول خارج شود.

۳

اشکال دوم بر تعریف مشهور

اشکال دوم: صغری: اگر تعریف اول، تعریف علم اصول باشد، لازمه‌اش این است که مسئله اصول عملیه عقلیه جاریه در شبهات حکمیه از تعریف و مسائل علم اصول خارج شود.

مثلا من شک دارم که شرب تتن حلال است یا حرام است و اگر بخواهم اصل عملیه عقلیه عقاب بدون بیان قبیح است را جاری کنم، یک قانون اجرا کردیم اما از این به حکم شرعی نمی‌رسیم چون معنایش این است که شارع شما را عقاب نمی‌کند اما جواز شرب تتن از آن برداشت نمی‌شود و داخل در تعریف مشهور نمی‌شود، در حالی که شبهه حکمیه اگرچه اصل عملیه عقلیه در آن جاری شود، داخل در علم اصول است.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: و الملزوم مثله.

توضیح بیشتر: شبهه بر دو نوع است:

۱. شبهه موضوعیه: مثلا نمی‌دانم این مایع حرام است یا حلال. حال اصولی که در شبهه موضوعیه جاری می‌شود، بر دو نوع است:

اول: عقلی: عقاب بدون بیان جاری است. این حکم ما را به حکم شرعی نمی‌رساند.

دوم: شرعی: کل شیء لک الحلال حتی تعلم انه حرام، این حکم هم ما را به حکم شرعی نمی‌رساند، چون در یک مایع این اصل جاری می‌شود و به همه سرایت نمی‌کند.

پس اصول عملیه جاری در شبهات موضوعیه مطلقا در تعریف و مسائل علم اصول داخل نمی‌شوند.

۲. حکمیه: مثلا نمی‌دانم استعمال دخانیات در زمان غیبت جایز است. حال اصولی که در شبهه حکمیه جاری می‌شود بر دو نوع است:

اول: شرعی: کل شیء لک الحلال حتی تعلم انه حرام، و استعمال دخانیات جاری است و ما را به حکم شرعی فرعی کلی می‌رساند.

دوم: عقلی: عقاب بدون بیان جایز نیست و این ما را به حکم شرعی فرعی کلی نمی‌رساند.

پس اصول عملیه عقلیه جاری در شبهات حکمیه در تعریف و مسائل علم اصول داخل نمی‌شوند

۴

تطبیق اشکالات بر تعریف مشهور

بناء على أنّ مسألة حجّيّة الظنّ على الحكومة (قید برای حجیة است) ومسائل الاصول العمليّة (عقلیه) في الشبهات الحكميّة (و شبهات موضوعیه از اصول خارج است و قاعده فقهی است) من الاصول (خبر ان)، كما هو (هر یک از این دو مسئله) كذلك (از اصول است)، ضرورة أنّه لا وجه لالتزام الاستطراد (طردا للباب مطرح کردن این دو مسئله) في مثل هذه المهمّات (دو مسئله).

۵

تعریف وضع و اقسام آن

امر دوم از مقدمات: تعریف و اقسام وضع

برای وضع، پنج تعریف شده است اما صاحب کفایه چون هیچکدام را قبول نداشته، یک تعریف خودشان ذکر کرده‌اند: یک نحو ارتباط و اختصاص لفظ به معنی و تا لفظ گفته شود، آن معنا به ذهن می‌آید. مثلا لفظ حیدری برای من وضع شده که تا گفته می‌شود حیدری، من در ذهن می‌آیم.

حال وضع در یک تقسیم به دو نوع تقسیم می‌شود:

اول: وضع تعیینی یا تخصیصی: یک واضع معین، یک لفظ را برای یک معنا قرار دهد و در واضع آن اختلاف است. مثلا یک بچه گیرش می‌آید و می‌گوید اسم بچه ام را علی گذاشته ام که این لفظ را برای فرزندش یک شخص به کار برده است.

دوم: وضع تعینی یا تخصصی: یک لفظ در یک معنا بسیار به کار برود به طوری که آن معنا با ذهن شنونده‌ها آشنا شود و تا لفظ به کار برود، آن معنا به ذهن بیاید. مثلا لفظ صلات برای نماز که بعد از رسول اکرم آن قدر این لفظ در نماز استعمال شد که تا صلات گفته می‌شود، نماز به ذهن می‌آید.

این تقسیم بنا بر منشاء وضع می‌باشد.

۶

تطبیق تعریف وضع و اقسام آن

الأمر الثاني

الوضع هو نحو اختصاص (مخصوص شدن) للّفظ بالمعنى و (عطف بر اختصاص است) ارتباط خاصّ بينهما (لفظ و معنی)، ناشئ (صفت ارتباط است) من تخصيصه (لفظ) به (معنا) تارة ومن كثرة استعماله (لفظ) فيه (معنی) اخرى؛ وبهذا المعنى (مخصوص شدن) صحّ تقسيمه (وضع) إلى التعيينيّ والتعيّنيّ، كما لا يخفى.

۷

اقسام وضع

مقدمه۱: برای کلی سه خصوصیت است که جزئی آنها را ندارد:

اول: کلی، صفت و عنوان برای افراد قرار می‌گیرد و لذا حمل بر افراد می‌شود اما جزئی اینگونه نیست.

زید جزئی است که انسان با اینکه کلی است، صفت برای زید قرار می‌گیرد که الزید انسان.

اما جزئی، صفت و عنوان برای کلی و جزئی قرار نمی‌گیرد. پس نمی‌توان گفت الانسان زید یا الزید عمر.

دوم: کلی، حاکی افراد و آیینه برای نشان دادن افراد آن است به خلاف جزئی. شما اگر بخواهید بگوئید همه ضاحک هستند لازم نیست بگوئید زید و بکر و... ضاحک هستند بلکه می‌گوئید الانسان ضاحک و آینه برای همه افراد می‌شود اما جزئی آینه برای خودش است.

سوم: اگر کسی کلی را تصور کند، تمامی افراد را اجمالا تصور کرده است بخلاف جزئی. در همه افرادی که زندگی می‌کنند، انسان بودن است و با آمدن انسان در ذهن، اجمالا تمام افراد را تصور کرده است اما اگر جزئی را تصور کند، فقط خودش تصور می‌شود.

مقدمه ۲: زمانی که واضع می‌خواهد لفظی را برای معنی وضع کند، اول لفظ و معنی را تصور می‌کند و بعد لفظ را برای معنی وضع می‌کند.

حال بعد از این دو مقدمه می‌گوئیم:

بیان اول: وضع در یک تقسیم بندی کلی بر چهار قسم است:

اول: وضع خاص موضوع له خاص؛

تعریف: واضع زمانی که می‌خواهد لفظ را برای معنایی وضع کند، یک معنای جزئی در ذهن می‌آورد و لفظ را برای آن وضع می‌کند. در اینجا وضع خاص گفته می‌شود چون معنای متصور جزئی است و موضوع له خاص است چون لفظ برای معنای جزئی وضع شده است. مثل اعلام شخصیه

دوم: وضع عام موضوع له عام

تعریف: واضع زمانی که می‌خواهد لفظ را برای معنایی وضع کند، یک معنای کلی در ذهن می‌آورد و لفظ را برای آن وضع می‌کند. مثل اسم نکره

سوم: وضع عام موضوع له خاص

تعریف: واضع زمانی که می‌خواهد لفظ را برای معنایی وضع کند، یک معنای کلی در ذهن می‌آورد و لفظ را برای افراد کلی آن وضع می‌کند.

چهارم: وضع خاص موضوع له عام

تعریف: واضع زمانی که می‌خواهد لفظ را برای معنایی وضع کند، یک معنای جزئی در ذهن می‌آورد و لفظ را برای کلی آن جزئی وضع می‌کند.

۸

تطبیق اقسام وضع

ثمّ إنّ الملحوظ (تصور شده) حال الوضع إمّا يكون (ملحوظ) معنى عامّا (کلی) فيوضع اللفظ له (عام) تارة ولأفراده (عام) ومصاديقه (عام) اخرى، وإمّا يكون (ملحوظ) معنى خاصّا لا يكاد يصحّ إلّا وضع اللفظ له (معنای خاص) دون العامّ، فتكون الأقسام ثلاثة.

[تعريف علم الاصول]

ويؤيّد ذلك تعريف [علم] الاصول بأنّه العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعيّة (١) ، وإن كان الأولى تعريفه ب «أنّه صناعة يعرف بها القواعد الّتي يمكن أن تقع في طريق استنباط الأحكام ، أو الّتي ينتهي إليها في مقام العمل» (٢) بناء على أنّ مسألة حجّيّة الظنّ على الحكومة ومسائل الاصول العمليّة في الشبهات الحكميّة من الاصول (٣) ، كما هو كذلك ، ضرورة أنّه لا وجه لالتزام الاستطراد في مثل هذه المهمّات.

__________________

(١) كما في قوانين الاصول ١ : ٥ ، والفصول الغرويّة : ٩.

(٢) والوجه في الأولويّة خلّوه عمّا في التعريف السابق من الخلل. والعمدة لزوم خروج بعض المسائل الاصوليّة من علم الاصول ، كالظنّ الانسداديّ على الحكومة حيث لا علم بالحكم في مورده ، والاصول العمليّة في الشبهات الحكميّة حيث أنّها بنفسها أحكام شرعيّة لا أنّها واسطة في استنباطها. وإن شئت تفصيل الخلل فراجع نهاية الدراية ١ : ١٧ ـ ١٨ ونهاية الأفكار ١ : ١٩ ـ ٢٠.

ولكن لا يخفي : أنّ هذا التعريف أيضا وقع مورد النقض والابرام ، فعدل عنه تلميذه المحقّق النائينيّ إلى أنّ علم الاصول عبارة عن العلم بالكبريات الّتي لو انضمّت إليها صغرياتها يستنتج منها حكم فرعيّ كلّي». وعدل عنه المحقّق العراقيّ أيضا وبعض من تأخّر ، فراجع فوائد الاصول ١ : ١٩ ، ونهاية الأفكار ١ : ١٩ ، وتهذيب الاصول ١ : ٥.

(٣) أي : من علم الاصول.

الأمر الثاني

[تعريف الوضع وأقسامه] (١)

__________________

(١) لا يخفى : أنّه يقع الكلام في الوضع من جهات :

الاولى : ما الوضع؟

الثانية : ما أقسامه؟

الثالثة : هل دلالة الألفاظ على معانيها ذاتيّة أو جعليّة؟

الرابعة : هل للألفاظ نحو مناسبة ذاتيّة توجب جعل اللفظ للمعنى أو المناسبة بينهما انّما تحصل بالجعل؟

الخامسة : هل الوضع من الامور الواقعيّة أو من الامور الاعتباريّة؟

السادسة : من الواضع؟

والمصنّف رحمه‌الله انّما تعرّض للجهتين : الاولى والثانية. وأمّا الثالثة والرابعة فأشار إليهما بقوله : «ناشئ من تخصيصه ...». وأمّا الخامسة والسادسة فلم يتعرّض لها أصلا ، بل ليس في كلامه أيّة إشارة إليهما.

أمّا الجهة الأولى : فقال المصنّف رحمه‌الله : «الوضع هو نحو اختصاص للفظ بالمعنى وارتباط خاصّ بينهما».

وأورد عليه السيّد الإمام الخمينيّ بأنّ الاختصاص والارتباط ليس وضعا ، بل أثره ، والوضع هو جعل اللفظ للمعنى وتعيينه للدلالة عليه. مناهج الوصول ١ : ٥٧.

وأمّا الجهة الثانية : فتعرّض له المصنّف رحمه‌الله حيث قال : «ثمّ إنّ الملحوظ حال الوضع ...».

وأمّا الجهة الثالثة : فربّما يقال : «إنّ دلالة الألفاظ على معانيها ذاتيّة». وهو المنسوب إلى سليمان بن عبّاد الصيمريّ. ولكنّه ـ على فرض صحّة أصل النسبة ـ متفرّد فيه ، بل المتّفق عليه أنّه ليست دلالتها ذاتيّة وإلّا يعرفها كلّ أحد. والمصنّف رحمه‌الله أشار إلى عدم ذاتيّة دلالتها ـ

[تعريف الوضع]

الوضع هو نحو اختصاص للّفظ بالمعنى وارتباط خاصّ بينهما ، ناشئ من تخصيصه به تارة ومن كثرة استعماله فيه اخرى ؛ وبهذا المعنى صحّ تقسيمه إلى التعيينيّ والتعيّنيّ ، كما لا يخفى.

[أقسام الوضع]

ثمّ إنّ الملحوظ حال الوضع إمّا يكون معنى عامّا فيوضع اللفظ له تارة ولأفراده ومصاديقه اخرى ، وإمّا يكون معنى خاصّا لا يكاد يصحّ إلّا وضع اللفظ

__________________

ـ بقوله : «ناشئ من تخصيصه ...».

وأمّا الجهة الرابعة : فأوّل من تعرّض لها بالصراحة هو المحقّق النائينيّ في فوائد الاصول ١ : ٣٠ ـ ٣١ ، فذهب إلى أنّ للألفاظ نحو مناسبة ذاتيّة لمعانيها توجب وضعها لمعانيها ، وإن كانت تلك المناسبة مجهولة.

وأنكره ـ أشدّ الإنكار ـ المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ١ : ٢٤ ـ ٢٥ ، وذهب إلى عدم وجود مناسبة ذاتيّة بينهما ، كما أنكره السيّد المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ١ : ٣٥ ـ ٣٦.

وفي كلام المصنّف رحمه‌الله : «ناشئ من تخصيصه ...» تلويح إلى أنّ العلقة والمناسبة تحصل بالوضع. واختاره السيّد الإمام الخمينيّ على ما في تنقيح الاصول ١ : ٢٩.

وأمّا الجهة الخامسة : فتعرّض له تلميذه المحقّق الاصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ٢٠ ـ ٢٢ ، فذهب إلى أنّ الوضع من الامور الاعتباريّة ، وهو أمر مباشريّ قائم بالمعتبر بالمباشرة.

وخالفه المحقّق العراقيّ وذهب إلى أنّ الوضع من الامور الواقعيّة ، بمعنى أنّ صقعها قبل وجود اللفظ في الخارج وإن لا يكون إلّا الذهن ، إلّا أنّها بنحو ينال العقل خارجيّتها عند وجود طرفيها تبعا لها بنحو القضيّة الحقيقيّة ، فلو وجد اللفظ وجد العلاقة. نهاية الأفكار ١ : ٢٦.

وأمّا الجهة السادسة : فتعرّض له المحقّق النائينيّ في فوائد الاصول ١ : ٣٠. وذهب إلى أنّ الواضع هو الله تعالى بتوسيط الوحي إلى أنبيائه أو الإلهام منه إلى البشر أو الابداع في طباعهم.

وأورد عليه السيّد الخوئيّ في المحاضرات ١ : ٣٥ ـ ٣٨ ، ثمّ اختار أنّ الواضع لا ينحصر بشخص واحد أو جماعة معيّنة.

له دون العامّ ، فتكون الأقسام ثلاثة (١). وذلك لأنّ العامّ يصلح لأن يكون آلة للحاظ أفراده ومصاديقه بما هو كذلك (٢) ، فإنّه من وجوهها ، ومعرفة وجه الشيء معرفته بوجه ؛ بخلاف الخاصّ ، فإنّه ـ بما هو خاصّ ـ لا يكون وجها للعامّ ولا لسائر الأفراد ، فلا تكون معرفته وتصوّره معرفة له ، ولا لها أصلا ، ولو بوجه.

نعم ربما يوجب تصوّره تصوّر العامّ بنفسه ، فيوضع له اللفظ (٣) ، فيكون الوضع عامّا كما كان الموضوع له عامّا (٤). وهذا بخلاف ما في الوضع العامّ والموضوع له الخاصّ ، فإنّ الموضوع له ـ وهي الأفراد ـ لا يكون متصوّرا إلّا بوجهه وعنوانه ، وهو العامّ (٥) ، وفرق واضح بين تصوّر الشيء بوجهه وتصوّره بنفسه ولو كان بسبب تصوّر أمر آخر.

ولعلّ خفاء ذلك على بعض الأعلام (٦) وعدم تمييزه بينهما كان موجبا لتوهّم إمكان ثبوت قسم رابع ، وهو أن يكون الوضع خاصّا مع كون الموضوع له عامّا. مع أنّه واضح لمن كان له أدنى تأمّل.

ثمّ إنّه لا ريب في ثبوت الوضع الخاصّ والموضوع له الخاصّ ، كوضع الأعلام (٧). وكذا الوضع العامّ والموضوع له العامّ (٨) ، كوضع أسماء الأجناس. وأمّا

__________________

(١) أي : تكون الأقسام الّتي يمكن وقوعها ثلاثة.

(٢) أي : بما هو عامّ ولا بشرط.

(٣) أي : يوضع اللفظ للعامّ المتصوّر بتصوّر الخاصّ.

(٤) أي : فيكون الملحوظ حال الوضع عامّا ويوضع اللفظ لذلك العامّ.

(٥) ولا يخفى : أنّ العامّ بما أنّه عامّ لا يمكن أن يكون مرآة للخاصّ بما هو خاصّ ، ضرورة أنّ الإنسان بما أنّه إنسان لا يحكي إلّا عن الإنسانيّة الصرفة ، نعم إذا تصوّرناه بما أنّه صادق على الأفراد يحكي عنها إجمالا.

(٦) وهو المحقّق الرشتيّ في بدائع الأفكار : ٤٠.

(٧) والسيّد الإمام الخمينيّ تأمّل في كون الوضع في الأعلام الشخصيّة من الوضع الخاصّ والموضوع له الخاصّ ، بل التزم بأنّها موضوعة للماهيّة الكلّيّة الّتي لا تنطبق إلّا على الفرد الواحد. راجع مناهج الوصول ١ : ٦٧.

(٨) وقسّمه المحقّق العراقيّ إلى قسمين : ١ ـ أن يلحظ المعنى العامّ مستقلّا ويضع اللفظ بإزائه.

٢ ـ أن يلحظ المعنى المنتزع عن الجهة المشتركة بين الأفراد الذهنيّة ويضع اللفظ بإزائه. ـ