درس مکاسب - خیارات

جلسه ۴: خیار غبن ۴

 
۱

مسالة پیرامون شرایط خیار

شیخ میفرمایند دو مطلب در خیار غبن شرط است.

اول: مغبون عالم به قیمت نباشد. اگر آگاه باشد به قیمت خیار ندارد. و میفرمایند غبنی نیست چون خیار غبن در محور ضرر است و این شخص خود اقدام به ضرر کرده. این خیار غبن و امثال مشابه احکام حمایتی هستند که با اقدام به ضرر از بین میرود.

مرحوم شیخ شیش صورت تصور میکنند:

اول: نسبت به قیمت غافل بوده و تجهی نداشته. دوم: توجه داشته ولی جاهل بوده به قیمت بازار. سوم: قبلا عالم بوده و روز خرید جاهل شده است. چهارم: جهل داشته و سبق علم هم نداشته. پنجم: این جهل، جهل مرکب باشد و نمیدانسته که نمیداند. شیشم: جهل داشته و میدانسته که نمیداند.

این جهل بسیط خود سه حالت دارد: اول: یا نمیدانسته و با گمان به عدم زیاده و نقیصه و فکر میکرده که به نرخ میفروشد. دوم: جاهل است و با گمان اینکه این شخص گران میفروشد معامله میکند. سوم: به صورت مساوی احتمال میداد که این شخص به قیمت میفروشد و احتمال میداد که این شخص گران‌تر میفروشد.

مرحوم شیخ میفرماید این دو صورت اخیر را باید در صورتی بدانیم که علم داشته و عمل کرده و آن دو حالت اخیر خیار نداشته باشد.

ان قلت: قاعده نفی ضرر و اجماعات علما عموم دارد. یک مورد خارج شده و آن کسی است که با علم خرید کرده.

سوال: اگر این شخص جاهل است و می‌توانسته سوال کند ایا باز هم خیار دارد؟ (بیشتر این موارد در سیستم حقوقی انگلستان جاری است). در انگلیس خیار غبن را قبول ندارند. و میگویند خریدار باید حواس خود را جمع کند.

۲

تطبیق شرایط خیار غبن

یشترط في هذا الخيار أمران:

الأوّل:  عدم علم المغبون بالقيمة (عدم علم به قیمت) (این مطلب در ماده ۴۱۸ قانون مدنی امده است)، فلو علم بالقيمة فلا خيار، بل لا غبن (اصلا غبنی نیست) كما عرفت بلا خلافٍ (خیار ندارد) ولا إشكالٍ؛ لأنّه أقدم على الضرر.

ثم إنّ الظاهر عدم الفرق بين كونه غافلاً من القيمة بالمرّة (کلا غافل است) أو ملتفتاً إليها (توجه داشته)، ولا بين كونه مسبوقاً بالعلم وعدمه (این جهل مسبقوق به علم بوده یا نه)، ولا بين الجهل المركّب (نمیداند و نمیداند که نمیداند) والبسيط (نمیداند و میداند که نمیداند) مع الظنّ بعدم الزيادة والنقيصة أو الظنّ بهما أو الشكّ.

ويشكل في الأخيرين (در دو حالت اخیر مطلب قابل اشکال است) إذا أقدم على المعاملة بانياً على المسامحة على تقدير الزيادة أو النقيصة فهو كالعالم (در صورت اخری مثل عالم است)، بل الشاكّ في الشي‌ء إذا أقدم عليه بانياً على تحمّله فهو في حكم العالم من حيث استحقاق المدح عليه أو الذمّ، ومن حيث عدم معذوريّته لو كان ذلك الشي‌ء ممّا يعذر الغافل فيه (معذوریت ندارد)، والحاصل: أنّ الشاكّ الملتفت إلى الضرر مُقدِمٌ عليه.

(ممکن است مقدم نباشد) ومن أنّ مقتضى عموم نفي الضرر وإطلاق الإجماع المحكي ثبوته (خیار است) بمجرّد تحقّق الضرر، خرج المقدِم عليه عن علمٍ، بل مطلق الشاكّ ليس‌مُقدِماً على الضرر، بل قد يُقدِم برجاء عدمه، ومساواته للعالم في الآثار ممنوعةٌ حتّى في استحقاق المدح والذمّ لو كان المشكوك ممّا يترتّب عليه ذلك عند الإقدام عليه، ولذا قد يحصل للشاكّ بعد اطّلاعه على الغبن حالةٌ اخرى لو حصلت له قبل العقد لم يُقدم عليه. نعم، لو صرّح في العقد بالالتزام (تصریح کند در عقد که حتی اگر مغبون شده باشم عقد لازم است) به ولو على تقدير ظهور الغبن كان ذلك راجعاً إلى إسقاط الغبن.

۳

اثبات خیار برای جاهل به قیمت با اینکه توانایی بر سوال داشته باشد.

وممّا ذكرنا يظهر ثبوت الخيار للجاهل وإن كان قادراً على السؤال (از حرف‌های گذشته فهمیده میشود که خیار برای شخصی که جاهل است و توانایی سوال پرسیدن هم دارد و سوال نپرسیده اثبات میشود)، كما صرّح به في التحرير و التذكرة. (همانطور که علامه فرمودند)

۴

علم اشتباه به غبن

یک وقت شخصی میداند که دارد گران میخرد ولی میگوید ایرادی ندارد ولی بعد متوجه میشود که خیلی گران‌تر ار چیزی که تصور میکرد گران خریده. مثلا یک قالی خریده به قیمت پنج میلیون تومان و با خود میگوید پانصد هزار تومان گران خرییده ام و ایرادی ندارد و بعد کشف شد که قالی چهار میلیون تومان می‌ارزد. و این شخص تا پانصد هزار تومان گران‌تر راضی بوده و اگر آن پانصد هزار تومان که اضافه بر فرض خریدار بود به تنهایی حساب کنیم مورد مسامحه عرفی است اما یک میلیون قابل تسامح نیست.

ولو أقدم عالماً على غبنٍ يتسامح به (غبنی که مورد تسامح است) فبان أزيد (معلوم شود زیاد‌تر است) بما لا يتسامح بالمجموع منه ومن المعلوم، (اون غبنی که با اون غبن دیگر با هم جمع شود غیر قابل تسامح است) فلا يبعد الخيار. ولو أقدم على ما لا يتسامح فبان أزيد بما يتسامح به منفرداً (آن قابل تسامح است) أو بما لا يتسامح (قابل تسامح نیست)، ففي الخيار وجهٌ (خیار هست).

۵

قیمت زمان عقد معتبر است

قانون مدنی یک فرع رو مطرح کرده که سیخ هم بیان میکنند. که معیار گرانی و ارزانی زمان معامله است. چون این زیاده در ملک خودش حاصل شده است.

ان قلت: ضرر تدارک شده قبل از فسخ همانند اینکه شما جنسی را خریده باشید و بعد متوجه عیب و ایراد آن باشید و قبل از فسخ عیب بر طرف شده باشد.

علامه در تذکره میفرمایند اگه بعد از علم و قبل از رد خوب شود قابل رد و فسخ نیست پس در اینجا هم بگویید چون در هر دو جا دلیل دفع ضرر است.

۶

اشکال در معاملاتی که با قبض همراه است

از مبحث قبل مشکل‌تر آن جایی است که معاملات متوقف بر قبض باشد و غبن قبل از قبض رفع شود. در آنجا مالکیت حاصل شده بود ولی در اینجا مالکیت حاصل نشده است.

قبض در معامله شرط است یعنی انتقال متوقف بر قبض است یا یک وجوب تکلیفی است؟ (اثر قضایی دارد که اگر قبض نکرد دادگاه مجبور به اقباض کند)

مرحوم شیخ: اگر بگوییم مجرد تکلیف به وجود قبض هست اینجا خیار هست چون اینجا دارید واجب میکنید شخص جنس گرون رو قبض کنه و این ضرر است. اگر گفتیم انتقال متوقف بر قبض است در اینجا اگر قبل از انتقال غبن رفع شد اینجا ضرری نیست و خیار ثابت است. اما اگر گفتیم مساله قبض، مساله وجوب تکلیفی است در بیوع دیگر قبض هنگام عقد لازم نیست و انتقال هم از اول عقد هست اما در بیع صرف و سلم انتقال با عقد است و قبض وجوب دارد. در اینجا نمیشود گفت شما که گران خریدید واجب است قبض کنید.

۷

تطبیق قیمت زمان عقد

ثمّ إنّ المعتبر القيمة حال العقد، فلو زادت بعده ولو قبل اطّلاع المغبون على النقصان حين العقد لم ينفع؛ لأنّ الزيادة إنّما حصلت في ملكه (چون زیاده در ملک خودش واقع شده) والمعاملة وقعت على الغبن. ويحتمل عدم الخيار (احتمال عدم خیار هم هست) حينئذٍ؛ لأنّ التدارك حصل قبل الردّ (هنوز معامله بهم نخورده تدارک حاصل شده)، فلا يثبت الردّ المشروع (رد مشروع ثابت نیست) لتدارك الضرر، كما لو برئ المعيوب قبل الاطّلاع (اطلاع خریدار) على عيبه، بل في التذكرة: أنّه مهما زال العيب قبل العلم أو بعده (عیب قبل از علم یا بعد علم مرتفع شودو رد نکرده باشند حق رد و فسخ ساقط است) قبل الردّ سقط حقّ الردّ.

نعم، لو قلنا بوجوب التقابض بمجرّد العقد كما صرّح به العلاّمة في الصرف يثبت الخيار؛ لثبوت الضرر بوجوب إقباض الزائد في مقابلة الناقص. لكن ظاهر المشهور عدم وجوب التقابض. (نظر مشهور این نیست که تقابض در بیع صرف و سلم وجوب تکلیفی دارد بلکه همان اثر وضعی عدم انتقال است).

ولو ثبت الزيادة أو النقيصة بعد العقد (گرون‌تر و ارزون‌تر شود بعد از عقد)، فإنّه لا عبرة بهما إجماعاً كما في التذكرة.

۸

علم وکیل در ضمان عقد

اگر مشتری و مغبون به قیمت آگاه بود غبن نیست. حالا اگر با وکیل معامله انجام شد چه کسی باید عالم باشد تا خیار ثابت شود؟

مرحوم شیخ: در مبحث خیار مجلس ما چند وکیل فرض کردیم: اول وکیل فقط در صیغه و اجرای قرار داد. دوم: به وکیل میگوید برای من ماشین معامله کن و حسابی چونه بزن. (وکیل در معامله و مساومه) سوم: شما وکیل مطلق هستید.

در مورد اول: اگاهی خود به قیمت اثری ندارد. معیار علم خود موکل است. اما وکیل در معامله و مساومه اگر عالم باشد و موکل خیار ندارد البته اگر گفته باشیم که معامله صحیح است چون ممکن است بگوییم این وکیل خیانت کرده است. اما اگر در این وکیل مساومه علم نداشته باشد خیار هست. اگر بگوییم که موکل علم به قیمت داشته ولی وکیل علم به قیمت نداشته بازهم خیار ساقط است. در فرضی که وکیل مطلق بوده اینجا همانند ولی است.

۹

تطبیق علم وکیل

ثمّ إنّه لا عبرة بعلم الوكيل في مجرّد العقد (وکیل در عقد فقط) بل العبرة بعلم الموكّل وجهله. (در این صورت علم موکل ملاک است).

نعم، لو كان وكيلاً في المعاملة والمساومة، فمع علمه وفرض صحّة المعاملة حينئذٍ (اگر بگوییم این معامله صحیح است با خیانت وکیل). لا خيار للموكِّل. ومع جهله يثبت الخيار للموكِّل (این وکیل مساومه اگر علم نداشت موکل خیار دارد) إلاّ أن يكون (وکیل) عالماً بالقيمة و بأنّ موكِّله (میداند موکل این جنس را میخواهد ولو به قیمت بیشتر) يعقد على أزيد منها ويقرّره له وإذا ثبت الخيار في عقد الوكيل فهو للموكِّل خاصّةً (دادخواست فسخ را موکل باید بدهد مگر اینکه وکیل مطلق باشد)، إلاّ أن يكون وكيلاً مطلقاً بحيث يشمل مثل الفسخ، فإنّه كالوليّ حينئذٍ.

۱۰

جهل و علم با چه چیز اثبات میشود

مرحوم شیخ: جهل با چند چیز ثابت میشود: اول اقرار غابن. دوم: بینه بر جهل. سوم: مدعی در اینجا مغبون است و غابن منکر است (قاعده قضایی میگوید البینة للمدعی و الیمین علی من انکر) اما در اینجا مرحوم میفرماید با وجود اینکه مدعی است اگر بینه نداشت میتواند قسم بخورد. به دلیل اینکه اینجا اصل عدم علم است و اصالة عدم علم به نفع اقای مغبون است وقتی به نفع مغبون شد امکان اقامه بر جهل عسر و حرجی است و نمی‌شود اثبات کرد در اینجا شریعت سوگند را هم برای او أورده است.

اشکال: غابن قسم میخورد و دعوی تمام میشود.

جواب مرحوم شیخ: غابن قسم به درون مغبون بخورد؟ و هر گونه قسم ممتنع است.

سوال: ممکن است بگوییم اینجا اصلی دیگر هم داریم اصالة لزوم که با اصل عدم علم تعارض دارد.

مرحوم شیخ: اصالة عدم علم و اصالة لزوم اصل سببی و مسببی هستن. چرا شما نمیدانید بیع الان لازم است یا خیار دارد؟ چون نمیدانید علم دارد یا ندارد.

۱۱

تطبیق اثبات جهل و علم

ثمّ إنّ الجهل إنّما يثبت باعتراف الغابن (با اقرار غابن ثابت میشود)، وبالبيّنة إن تحقّقت (بینه اگر داشت مغبون)، وبقول مدّعيه (جهل) مع اليمين؛ لأصالة عدم العلم (و قولش موافق اصل است) الحاكمة على أصالة اللزوم (اصل عدم علم حکومت دارد بر اصل لزوم)، مع (جواب اشکال مقدر) أنّه قد يتعسّر إقامة البيّنة (بر جهل اقامة بینه سخت است) على الجهل، ولا يمكن للغابن الحلف على علمه، لجهله بالحال، فتأمّل.

۱۲

اهل خبرة در غبن

هذا كلّه إذا لم يكن المغبون من أهل الخبرة (اگر اهل خبرة بود جهل او را قبول نمیکنیم) بحيث لا يخفى عليه القيمة إلاّ لعارضٍ من غفلةٍ أو غيرها (موارد نادر است که خبر از قیمت نداشته باشد)، وإلاّ فلا يقبل (چون مدعی میشود) قوله كما في‌الجامع والمسالك.

(ممکن است است گفته شود چرا در اینجا قول خبرة را قبول نمیکنیم؟ ما جواب می‌دهیم چون ظاهر است و ظاهر بر اصل مقدم است. و هرکس که قولش خلاف ظاهر شد می‌شود مدعی و هر کس قولش موافق ظاهر شد میشود منکر و دیگر معیار اصل نیست.)

وقد يشكل بأنّ هذا إنّما يوجب (موجب میشود قول خبره را قبول نکینم از حیث اینکه ظاهر بر اصل مقدم است) عدم قبول قوله من حيث تقديم الظاهر على الأصل، فغاية الأمر أن يصير مدّعياً (مدعی می‌شود) من جهة مخالفة قوله للظاهر، لكن المدّعى لمّا تعسّر إقامة البيّنة عليه ولا يُعرف إلاّ من قِبَله (چیز‌هایی که فقط خود شخص میداندهمانند عده و.....) يُقبل قوله مع اليمين (پس اینجا هم قول مخبر را با یمین قبول کنید)، فليكن هذا من هذا القبيل.

إلاّ أن يقال: إنّ معنى تقديم الظاهر جعل مدّعيه مقبول القول بيمينه (معنی تقدیم ظاهر بر اصل این است که کسی که ادعای ظاهر میکند مقبول القول است به همراه قسم)، لا جعل مخالفه مدّعياً يجري عليه جميع أحكام المدّعى حتّى في قبول قوله إذا تعسّر عليه إقامة البيّنة، ألا ترى أنّهم (ایا نمیبینی که فقها حکم نمیکنند به مدعی فساد عقد) لم يحكموا بقبول قول مدّعي فساد العقد إذا تعسّر عليه إقامة البيّنة على سبب الفساد؟

مع أنّ عموم تلك القاعدة ثمّ اندراج المسألة فيها محلّ تأمّلٍ. (عموم این قاعده محل تامل است)

مسألة

شرائط خيار الغبن

يشترط في هذا الخيار أمران :

الأوّل : جهل المغبون بالقيمة

الأوّل : عدم علم المغبون بالقيمة ، فلو علم بالقيمة فلا خيار ، بل لا غبن كما عرفت بلا خلافٍ ولا إشكالٍ ؛ لأنّه أقدم على الضرر.

ثمّ إنّ الظاهر عدم الفرق بين كونه غافلاً من القيمة بالمرّة أو ملتفتاً إليها ، ولا بين كونه مسبوقاً بالعلم وعدمه ، ولا بين الجهل المركّب والبسيط مع الظنّ بعدم الزيادة والنقيصة أو الظنّ بهما أو الشكّ.

ويشكل في الأخيرين إذا أقدم على المعاملة بانياً على المسامحة على تقدير الزيادة أو (١) النقيصة فهو كالعالم ، بل الشاكّ في الشي‌ء إذا أقدم عليه بانياً على تحمّله فهو في حكم العالم من حيث استحقاق المدح عليه أو الذمّ ، ومن حيث عدم معذوريّته لو كان ذلك الشي‌ء ممّا يعذر الغافل فيه ، والحاصل : أنّ الشاكّ الملتفت إلى الضرر مُقدِمٌ عليه.

ومن أنّ مقتضى عموم نفي الضرر وإطلاق الإجماع المحكي ثبوته بمجرّد تحقّق الضرر ، خرج المقدِم عليه عن علمٍ ، بل مطلق الشاكّ ليس‌

__________________

(١) في «ش» : «و».

مُقدِماً على الضرر ، بل قد يُقدِم برجاء عدمه ، ومساواته للعالم في الآثار ممنوعةٌ حتّى في استحقاق المدح والذمّ لو كان المشكوك ممّا يترتّب عليه ذلك عند الإقدام عليه ، ولذا قد يحصل للشاكّ بعد اطّلاعه على الغبن حالةٌ اخرى لو حصلت له قبل العقد لم يُقدم عليه. نعم ، لو صرّح في العقد بالالتزام به ولو على تقدير ظهور الغبن كان ذلك راجعاً إلى إسقاط الغبن.

ثبوت الخيار للجاهل وإن كان قادراً على السؤال

وممّا ذكرنا يظهر ثبوت الخيار للجاهل وإن كان قادراً على السؤال ، كما صرّح به في التحرير والتذكرة (١).

ولو أقدم عالماً على غبنٍ يتسامح به فبان أزيد بما لا يتسامح بالمجموع منه ومن المعلوم ، فلا يبعد الخيار. ولو أقدم على ما لا يتسامح فبان أزيد بما يتسامح به منفرداً أو بما لا يتسامح ، ففي الخيار وجهٌ.

المعتبر القيمة حال العقد

ثمّ إنّ المعتبر القيمة حال العقد ، فلو زادت بعده ولو قبل اطّلاع المغبون على النقصان حين العقد لم ينفع ؛ لأنّ الزيادة إنّما حصلت في ملكه والمعاملة وقعت على الغبن. ويحتمل عدم الخيار حينئذٍ ؛ لأنّ التدارك حصل قبل الردّ ، فلا يثبت الردّ المشروع لتدارك الضرر ، كما لو برئ المعيوب قبل الاطّلاع على عيبه ، بل في التذكرة : أنّه مهما زال العيب قبل العلم أو بعده قبل الردّ سقط حقّ الردّ (٢).

وأشكل منه ما لو توقّف الملك على القبض فارتفع الغبن قبله ؛ لأنّ الملك قد انتقل إليه حينئذٍ من دون نقصٍ في قيمته.

__________________

(١) التحرير ١ : ١٦٦ ، والتذكرة ١ : ٥٢٣.

(٢) التذكرة ١ : ٥٤١.

نعم ، لو قلنا بوجوب التقابض بمجرّد العقد كما صرّح به العلاّمة في الصرف (١) يثبت الخيار ؛ لثبوت الضرر بوجوب إقباض الزائد في مقابلة الناقص. لكن ظاهر المشهور عدم وجوب التقابض.

ولو ثبت الزيادة أو النقيصة بعد العقد ، فإنّه لا عبرة بهما إجماعاً كما في التذكرة (٢).

عدم العبرة بعلم الوكيل في مجرّد الصيغة

ثمّ إنّه لا عبرة بعلم الوكيل في مجرّد العقد ، بل العبرة بعلم الموكّل وجهله. نعم ، لو كان وكيلاً في المعاملة والمساومة ، فمع علمه وفرض صحّة المعاملة حينئذٍ لا خيار للموكِّل ، ومع جهله يثبت الخيار للموكِّل ، إلاّ أن يكون عالماً بالقيمة وبأنّ موكِّله (٣) يعقد على أزيد منها ويقرّره له. وإذا ثبت الخيار في عقد الوكيل فهو للموكِّل خاصّةً ، إلاّ أن يكون وكيلاً مطلقاً بحيث يشمل مثل الفسخ ، فإنّه كالوليّ حينئذٍ (٤).

ثمّ إنّ الجهل إنّما يثبت باعتراف الغابن ، وبالبيّنة إن تحقّقت ، وبقول مدّعيه مع اليمين ؛ لأصالة عدم العلم الحاكمة على أصالة اللزوم ، مع أنّه قد يتعسّر إقامة البيّنة على الجهل ، ولا يمكن للغابن الحلف على علمه ، لجهله بالحال ، فتأمّل.

هذا كلّه إذا لم يكن المغبون من أهل الخبرة بحيث لا يخفى عليه القيمة إلاّ لعارضٍ من غفلةٍ أو غيرها ، وإلاّ فلا يقبل قوله كما في‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥١٠ ، والتحرير ١ : ١٧١.

(٢) التذكرة ١ : ٥٢٣.

(٣) في «ش» : «وكيله».

(٤) في «ش» زيادة : «وقد مرّ ذلك مشروحاً في خيار المجلس».

الجامع (١) والمسالك (٢).

وقد يشكل بأنّ هذا إنّما يوجب عدم قبول قوله من حيث تقديم الظاهر على الأصل ، فغاية الأمر أن يصير مدّعياً من جهة مخالفة قوله للظاهر ، لكن المدّعى لمّا تعسّر إقامة البيّنة عليه ولا يُعرف إلاّ من قِبَله يُقبل قوله مع اليمين ، فليكن هذا من هذا القبيل.

إلاّ أن يقال : إنّ معنى (٣) تقديم الظاهر جعل مدّعيه مقبول القول بيمينه ، لا جعل مخالفه مدّعياً يجري عليه جميع أحكام المدّعى حتّى في قبول قوله إذا تعسّر عليه إقامة البيّنة ، ألا ترى أنّهم لم يحكموا بقبول قول مدّعي فساد العقد إذا تعسّر عليه إقامة البيّنة على سبب الفساد؟

مع أنّ عموم تلك القاعدة ثمّ اندراج المسألة فيها محلّ تأمّلٍ.

لو اختلفا في القيمة وقت العقد

ولو اختلفا في القيمة وقت العقد أو في القيمة بعده مع تعذّر الاستعلام ، فالقول قول منكر سبب الغبن ؛ لأصالة عدم التغيّر ، وأصالة اللزوم.

ومنه يظهر حكم ما لو اتّفقا على التغيّر واختلفا في تأريخ العقد. ولو عُلم تأريخ التغيّر فالأصل وإن اقتضى تأخّر العقد الواقع على الزائد عن القيمة ، إلاّ أنّه لا يثبت به وقوع العقد على الزائد حتّى يثبت الغبن.

الشرط الثاني : كون التفاوت فاحشاً

الشرط الثاني (٤) : كون التفاوت فاحشاً ، فالواحد بل الاثنان في‌

__________________

(١) جامع المقاصد ٤ : ٢٩٤.

(٢) المسالك ٣ : ٢٠٤.

(٣) في «ش» : «إنّ مقتضى».

(٤) في «ش» : «الأمر الثاني».