درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۰۴: عالم مثال و ماده

 
۱

خطبه

۲

عالم مثال

گفتیم که جهان خلقت به سه مرتبه‌ی کلی تقسیم می‌شود که عبارتند از جهان عقل، مثال و ماده

به عالم مثال رسیده‌ایم که نام دیگر آن برزخ است زیرا برزخ به معنای وسط است و عالم مثال بین عالم عقل و ماده است. زیرا از یک سو ذاتا و فعلا از ماده مجرد است بنا بر این بالاتر از عالم ماده است و از سویی دیگر آثار ماده مانند رنگ و حجم را دارا است از این رو از عالم عقل پائین‌تر است که این آثار را نیز ندارد. بنا بر این آثار ماده بلا واسطه از عقل صادر نمی‌شود بلکه اول مثال از عقل صادر می‌شود و مثال علت برای عالم ماده است.

نام دیگر عالم مثال، خیال منفصل است زیرا خیال گاه متصل است که در انسان و حیوان هست (البته در انسان در مرتبه‌ی حیوانیت وجود دارد) یعنی وقتی انسان صوری را درک می‌کند و یا مزه‌ای یا بویی را درک می‌کند بعد از آنی که رابطه‌اش با ماده خارجی قطع شد و احساس مزبور خاتمه یافت، آنچه درک کرده است را در جایی محفوظ دارد که به آن عالم خیال می‌گویند. او با آن صور کار می‌کند و گاه بر اثر آنچه از آن صورت می‌داند صور مشابهی را خلق می‌کند مثلا انسانی را دیده و صورتی از آن را دارد و هکذا اسب را دیده و صورتی از آن دارد و بعد انسانی را خلق می‌کند که سر آن انسان است و بدنش اسب می‌باشد.

اما عالم مثال مانند خیال است در اینکه صورت‌هایی که در آنجا هست دارای اشکال و رنگ و حجم است ولی از انسان و حیوان منفصل است یعنی در درون انسان و حیوان نیست بلکه عالم مثال، جهانی است عینی که خارج از وجود انسان‌ها و حیوان‌ها می‌باشد. بلکه جهانی است که انسان‌ها در مرحله‌ای از وجودشان وارد آن می‌شوند. آن را خیال منفصل می‌نامند یعنی همان وجود خیالی است یعنی ابعاد و اشکال دارد و ماده را ندارد ولی از حیوان منفصل است.

این مرتبه از وجود که عالم مثال نام دارد عالمی است که ماده ندارد ولی آثار ماده را دارد و معلول ما فوق خودش است. این معلول طبق اختلافی که مشائیین و اشراقیین داشتند متفاوت است. مشائین قائل هستند که عالم مثال، معلول عقل فعال است یعنی مرتبه‌ی عقول آنقدر تنزل می‌یابد که به عقل دهم می‌رسد و عقل دهم در اثر کثرتی که دارد و نقصی که دارد با عالم مثال سنخیت می‌یابد و می‌تواند موجودات متکثر عالم مثال را خلق کند.

ولی اشراقیین می‌گویند که صور مثالی معلول یک موجود نیست بلکه معلول عقولی عرضیه است. یعنی انواعی که در عالم ماده است هر نوع یک فرد مجرد عقلی دارد و مجموعه‌ی انواع، مجموعه‌ای از این افراد مجرد را دارند که این افراد مجرد عقلی اولا و بالذات و بلا واسطه موجودات عالم مثال را خلق می‌کنند و به توسط موجودات عالم مثال، عالم ماده را تدبیر می‌کنند. یعنی آنها که موجودات مجرد محض هستند با عالم ماده ارتباط مستقیم ندارند بلکه فاعل بعید عالم مادی می‌باشند. مثلا در روایت است که امیر مؤمنان هنگام فوت هر کسی بر بالین آن حاضر می‌شود بنا بر این ممکن است در یک آن کسی که مؤمن است در یک طرف عالم از دنیا برود و در آن طرف عالم فرد کافر دیگری از دنیا برود و امام علیه السلام در همان لحظه بر بالین هر دو حاضر شود یکی با خوشحالی و برای دیگری با غضب. بنا بر این وجود مثالی چون احاطه بر این عالم دارد، کل این عالم را فرا گرفته است بنا بر این در همه جای عالم حضور دارد بدون اینکه وحدت دفعی او از بین برود. اینجاست که می‌گویند صور عالم مثال به شکل‌های گوناگون جلوه می‌کند بدون اینکه به وحدت آنها صدمه بخورد.

۳

تطبیق عالم مثال

الفصل الثالث عشر في المثال ويسمى: (البرزخ) (فصل سیزدهم در علیه السلام الم مثال است و آن را برزخ هم می‌نامند) لتوسطه بين العقل المجرد والجوهر المادي، (زیرا بین عقل مجرد و جوهر مادی قرار دارد. این توسیط قراردادی نیست بلکه بر اساس مرتبه‌ی وجودی خودش است یعنی جایش همین جا هست.) و (الخَيال المنفصل) (و نام دیگر آن خیال منفصل است زیرا سنخ وجودی آن خیالی است یعنی مجرد است و دارای آثار ماده از ابعاد و شکل و رنگ و مانند آن می‌باشد مانند صورتی از درخت که در ذهن ماست و این صورت خیالی چون در درون حیوان و انسان نیست و از مراتب نفس حیوان آن به شمار نمی‌آید به آن منفصل می‌گویند.) لاستقلاله عن الخيال الحيواني المتصل به. (منفصل نامیده می‌شود چون از خیال حیوانی که متصل به حیوان است جدا می‌باشد.) وهو كما تقدم مرتبة من الوجود مفارق للمادة دون آثارها، (و همان گونه که قبلا گذشت مرتبه‌ای از وجود است که از ماده و آثار ماده جدا می‌باشد.) وفيه صور جوهرية جزئية (و در عالم مثال صورت‌هایی جوهری وجود دارد و مانند کیف نفسانی نیست که قائم به نفس باشد بلکه قائم به خودش است و عینیت دارد و جزئیه است و هر کدام مشخص است و از دیگری متمایز می‌باشد.) صادرة من آخر العقول الطولية، و هو العقل الفعال عند المشائین (و این صورت‌ها از آخرین عقلی که در سلسله‌ی قعول طولیه است قرار دارند. البته این طبق نظر مشائین است که قائل هستند که عالم مثال با تمامی افراد و جزئیات و صور مثالی همه معلول یک موجود مجرد است که عقل فعال نام دارد.) أو من العقول العرضية على قول الإشراقيين، (و بر اساس نظر اشراقیین عالم مثال از عقولی عرضیه صادر شده‌اند یعنی افراد مثالی هر نوع از عقل خاص همان نوع صادر شده است.) وهي متكثرة حسب تكثر الجهات في العقل المفيض لها، (و این صور جوهریه‌ای که در عالم مثال است بر حسب تکثر ابعاد و جنبه‌هایی که در عقلی که آنها را افاضه می‌کند کثرت دارند. یعنی آن عقل آنقدر تنزل کرده است که می‌تواند آن موجودات کثیر و پراکنده را صادر کرده است و به هر اندازه که از آن عقل می‌شد صادر شود صادر شده است. آنچه از عقل صادر می‌شود بر اساس قوه و استعداد نیست یعنی این گونه نیست که در عالم مثال موجوداتی باشد که امکان داشته باشد موجود شوند ولی الآن موجود نیستند چون استعداد و شرایط وجود آنها تمام و آماده نشده است. بنا بر این هر آنچه در عالم مثال است از ابتدا بوده و تا آخر خواهد بود. البته این ازلی و ابدی بودن به واسطه‌ی ازلی و ابدی خداوند است و مستقل نیستند.) متمثلة لغيرها بهيئات مختلفة، (و این صورت‌ها برای غیر خودشان به هیئات مختلف نمودار می‌شوند کما اینکه امیر مؤمنان برای مؤمن به صورتی و برای منافق به صورتی دیگر متمثل می‌شود.) من غير أن ينثلم باختلاف الهيئات في كل واحد منها وحدته الشخصية. (بدون اینکه به سبب اختلاف هیئت‌هایی که هر یک از این صور مثالیه است رخنه و شکافی در وحدت شخصیه‌اش وارد شود. یعنی با اینکه صور مثالی گوناگون دارد وحدت شخصیه‌اش به هم نمی‌خورد. البته درک واقعی چنین وجودی برای ما مقدور نیست ولی به سبب آیات و روایات آن را قبول می‌کنیم. یعنی وجودی در آن واحد و با هیئت‌های مختلف در همه جا باشد و در عین حال واحد باشد. البته با توجه به اینکه وجود مثالی زید در عرض وجود مادی زید نیست بلکه در طول آن و محیط به عالم ماده است و علت آن می‌باشد مقداری موجب می‌شود که مسأله‌ی مزبور قابل درک شود.)

۴

عالم مادی

فصل چهاردهم: عالم ماده

عالم ماده همین عالمی است که ما با آن رابطه داریم و از نظر وجودی نازل‌ترین و پست‌ترین عوالم می‌باشد. فرق آن با عالم عقل و مثال در این است که موجودات آن همه قوه و استعداد دارند یعنی هر موجودی هر کمالی را که دارد این توان را دارد که کمال دیگری را بپذیرد. بر خلاف عالم عقل و مثال که قوه و استعداد در آن نیست و هر چه هست از اول تا آخر همان است.

در عالم ماده هر موجودی در ابتدا تمام کمالات را بالقوه دارد و به تدریج کمالات لایق خودش را کسب می‌کند. این گونه هم نیست که همه‌ی موجودات عالم ماده به تمامی کمالات خود برسند زیرا این جهان، جهانی محدود و تنگ است و دارای تزاحم بسیار می‌باشد بنا بر این اگر موجودی بخواهد به کمالی برسد با موانع دیگر برخورد می‌کند و یا مانع می‌شود که هزاران موجود دیگر به کمال خود نرسند. مثلا انسان برای رسیدن به کمال خود از چیزهای بسیار دیگر بهره برداری می‌کند و نمی‌گذارد آنها به کمال خود برسند. مثلا حیوانی، حیوان دیگر را در زمان کودکی می‌خورد تا سیر شود و نمی‌گذارد بزرگ شود. حتی کمالاتی که در یک انسان است مزاحم سایر کمالات می‌شود مثلا هوای نفس مزاحم عقل می‌شود یعنی خلقت انسان هرچند برای عبادت خداوند است و باید تمامی کارهای انسان رنگ خدایی داشته باشد ولی هوای نفس مزاحمت ایجاد می‌کند و موجب می‌شود که کارها برای خداوند نباشد. یا اینکه دچار غفلت می‌شود و کار را هرچند برای غیر خدا انجام نمی‌دهد بلکه برای خداوند هم انجام نمی‌دهد.

نکته‌ی دیگر این است که با دقت دانشمندان، چیزهای بسیاری در این جهان کشف شده است ولی ممکن است آنچه کشف نشده است بسیار بیشتر از این مقدار باشد زیرا ابزاری که انسان‌ها استفاده می‌کنند محدود است. از اینجا معلوم می‌شود که علم ما بسیار کم است. علم ما در این عالم ماده نیز بسیار اندک است چه رسد به عوالم بالاتر مانند مثال و عقل.

این عالم با تمام ارتباطی که اجزایش با هم دارند با یک حرکت جوهری متحرک هستند یعنی جوهر است که متحرک است و به دنبال آن تمامی اعراض حرکت می‌کنند و ما حرکت جوهری را سابقا اثبات کردیم. این حرکت جوهری در همه‌ی موجودات وجود دارند هرچند نوع اشیاء تغییر نکند یعنی اگر سنگ از اول تا آخر سنگ باشد، سنگ در یک آن غیر از سنگ در آن بعد است. یعنی نوع آن یکی است و فرد مزبور آنا فآنا در حال عوض شدن است.

علاوه بر حرکت فوق که جوهری و عمومی است، حرکت جوهری خاص هم هست و آن اینکه بعضی از جوهرها از حالی به حال دیگر تبدیل می‌شوند مثلا بعضی از جوهرها از حالت جمادی به نباتی و از نباتی به حیوانی و از حیوانی به انسانی تبدیل می‌شوند. این حرکت جوهری در بعضی از موجودات هست و در بعضی نیست.

البته اینکه تمامی این جهان به حرکت جوهری متحرک است و این حرکت مربوط به ذات این جهان است، ولی خالق آن که خداوند متعال و یا موجود مجرد مثالی یا آن عقل است که آن را ایجاد می‌کند و ثابت است موجب اشکال نمی‌شود زیرا او وجودی را ایجاد کرده است که ذاتش این است که متغیر باشد یعنی وجودی را ایجاد کرده است که تمام اجزائش با هم جمع نیست چرا که اگر باهم جمع بود یا وجودی مثالی می‌شد و یا عقلی. یعنی او این موجود را ایجاد می‌کند و بعد تغیّر و حرکت، در ذات خودش است و این تغیّر و حرکت به عامل دیگری احتیاج ندارد.

۵

تطبیق عالم مادی

الفصل الرابع عشر في العالم المادي وهو العالم المشهود، أنزل مراتب الوجود وأخسها، (فصل چهاردهم در عالم مادی است که عالم مشهود است که نازل‌ترین مرتبه‌ی وجود و پست‌ترین آن است که کسی که عقلش در چشمش باشد جهان را منحصر در همین می‌داند.) ويتميز من غيره بتعلق الصور الموجودة فيه بالمادة (این عالم ماده از غیر خودش که عالم مثال و عقل است تمیز می‌یابد به اینکه صوری که در این عالم ماده است متعلق و مرتبط به ماده می‌باشد) وارتباطها بالقوة والاستعداد، (و اینکه با قوه و استعداد در ارتباط می‌باشد.) فما من موجود فيه إلا وعامة كمالاته في أول وجوده بالقوة، (هیچ موجودی در این عالم نیست مگر اینکه تمام کمالات آن در اول هستی اش بالقوه می‌باشد) ثم يخرج إلى الفعلية بنوع من التدريج والحركة، (و بعد تدریجا و با حرکت از قوه به فعل خارج می‌شود.) وربما عاقه من ذلك عائق، (و چه بسا که مانعی آن موجود را از رسیدن به کمالاتش منع می‌کند. بنا بر این این گونه نیست که موجودات عالم ماده به تمامی کمالاتی که برایشان میسر است دست یابند.) فالعالم عالم التزاحم والتمانع. (چون این عالم ماده، عالم تزاحم و تمانع است.)

وقد تبين بالأبحاث الطبيعية والرياضية إلى اليوم شئ كثير من أجزاء هذا العالم (و با بحث‌های طبیعی (که موضوعش اجسام مادی است) و ریاضی (که موضوعش مقداری است که روی اجسام است) که مربوط به افلاک و هندسه‌ی عالم می‌باشد چیزهای بسیاری از اجزاء این عالم روشن شده است.) والأوضاع والنسب التي بينها (و وضع‌ها و نسبت‌هایی که بین این اجسام است.) والنظام الحاكم فيها، (و همچنین نظامی که در این اجسام حاکم است.) ولعل ما هو مجهول منها أكثر مما هو معلوم. (و شاید آنچه که از اجزاء این عالم، مجهول است بیشتر باشد از آنچه که معلوم است.) وهذا العالم، بما بين أجزائه من الارتباط الوجودي، واحد سيال في ذاته (این جهان با آنچه در بین اجزاء آن از ارتباط وجودی است که یک وجود واحدی است که در ذاتش متحرک و روان است) متحرك بجوهره، (حرکت را در جوهرش دارد) ويتبعه أعراضه، (و اعراض هم اگر حرکت می‌کنند به تبع جوهر است.) وعلى هذه الحركة العامة حركات جوهرية خاصة نباتية وحيوانية وإنسانية، (و بر روی این حرکت عمومی که همه‌ی اجزاء جهان را شامل می‌شود یک حرکت‌های جوهری ویژه هم هست که از نباتی به حیوانی و انسانی است. یعنی در نباتیت حرکت می‌کند و بعد حیوان می‌شود و مدتی در حیوانیت حرکت می‌کند و بعد انسان می‌شود و در انسانیت حرکت می‌کند تا انسان کامل شود.) والغاية التي تقف عندها هذه الحركة هي التجرد التام للمتحرك، (و نهایتی که این حرکت در آن می‌ایستد و به پایان می‌رسد، جایی است که به تجرد تام می‌رسد یعنی مجرد تام می‌شود مثلا زمین کما کان زمین است ولی مجرد می‌باشد و هکذا انسان و درخت.) كما تقدم في مرحلة القوة والفعل. (و در بحث قوت و فعل گفتیم که هر حرکتی غایتی دارد که تا وقتی که قوه هست حرکت هست ولی وقتی قوه تمام شود حرکت دیگر معنا ندارد.) ولما كان هذا العالم متحركا بجوهره سيالا في ذاته، كانت ذاته عين التجدد والتغير، (و چون این عالم، به ذات خودش حرکت می‌کند و ذات آن روان و سیال است پس ذات او عین تجدد و تغیّر است بنا بر این برای تجدد و تغیّر به فاعلی که متجدد باشد احتیاج ندارد) وبذلك صح استناده إلى العلة الثابتة، (و به سبب اینکه ذاتش عین تجدد و تغیّر است صحیح است که این عالم متحرک به علت ثابت مستند باشد.) فالجاعل الثابت جعل المتجدد، (زیرا جاعلی که ثابت است و فاعل این جهان است موجودی متجدد را به وجود آورده است یعنی جعل او بسیط است.) لا أنه جعل الشئ متجددا، (نه اینکه جعل او مرکب باشد یعنی اول شیئی را خلق کرده باشد و بعد به او حرکت داده باشد) حتى يلزم محذور استناد المتغير إلى الثابت (تا این محذور لازم بیاید که چگونه متغیر، به ثابت مستند است.) وارتباط الحادث بالقديم. (و امری حادث به قدیم مستند باشد.)

تم الكتاب والحمد لله ووقع الفراغ من تأليفه في اليوم السابع من شهر رجب من شهور سنة ألف وثلاثمائة وتسعين قمرية هجرية في العتبة المقدسة الرضوية على صاحبها أفضل السلام والتحية

الذي نعقله مثلا عقلا كليا من العقول الطولية ، عنده جميع الكمالات الأولية والثانوية ، التي للأنواع المادية ، فيصدق عليه مفهوم الإنسان مثلا ، لوجدانه كماله الوجودي ، لا لكونه فردا من أفراد الإنسان.

وبالجملة صدق مفهوم الإنسان مثلا ، على الإنسان الكلي المجرد الذي نعقله ، لا يستلزم كون معقولنا ، فردا للماهية النوعية الإنسانية ، حتى يكون مثالا عقليا للنوع الإنساني.

الفصل الثالث عشر

في المثال

ويسمى البرزخ ، لتوسطه بين العقل المجرد والجوهر المادي ، والخيال المنفصل ، لاستقلاله عن الخيال الحيواني المتصل به.

وهو كما تقدم مرتبة من الوجود ، مفارق للمادة دون آثارها ، وفيه صور جوهرية جزئية ، صادرة من آخر العقول الطولية ، وهو العقل الفعال عند المشاءين ، أو من العقول العرضية على قول الإشراقيين ، وهي متكثرة حسب تكثر الجهات في العقل المفيض لها ، متمثلة لغيرها بهيئات مختلفة ، من غير أن ينثلم باختلاف الهيئات ، في كل واحد منها وحدته الشخصية.

الفصل الرابع عشر

في العالم المادي

وهو العالم المشهود ، أنزل مراتب الوجود وأخسها ، ويتميز من غيره بتعلق

الصور الموجودة فيه ، بالمادة وارتباطها بالقوة والاستعداد ، فما من موجود فيه إلا وعامة كمالاته ، في أول وجود بالقوة ، ثم يخرج إلى الفعلية بنوع من التدريج والحركة ، وربما عامة من ذلك عائق ، فالعالم عالم التزاحم والتمانع.

وقد تبين بالأبحاث الطبيعية والرياضية ، إلى اليوم شيء كثير من أجزاء هذا العالم ، والأوضاع والنسب التي بينها ، والنظام الحاكم فيها ، ولعل ما هو مجهول منها أكثر مما هو معلوم.

وهذا العالم ، بما بين أجزائه من الارتباط الوجودي ، واحد سيال في ذاته متحرك بجوهره ويتبعه أعراضه ، وعلى هذه الحركة العامة حركات جوهرية ، خاصة نباتية وحيوانية وإنسانية ، والغاية التي تقف عندها هذه الحركة ، هي التجرد التام للمتحرك ، كما تقدم (١) في مرحلة القوة والفعل.

ولما كان هذا العالم ، متحركا بجوهره سيالا في ذاته ، كانت ذاته عين التجدد والتغير ، وبذلك صح استناده إلى العلة الثابتة ، فالجاعل الثابت جعل المتجدد ، لا أنه جعل الشيء متجددا ، حتى يلزم محذور استناد ، المتغير إلى الثابت وارتباط الحادث بالقديم.

تم الكتاب والحمد لله ، ووقع الفراغ من تأليفه ، في اليوم السابع

من شهر رجب ، من شهور سنة ألف وثلاث مائة

وتسعين ، قمرية هجرية في العتبة

المقدسة الرضوية ، على صاحبها

أفضل السلام والتحية.

__________________

(١) في الفصل الحادي عشر.