اشکالی از ابن کَمّونه وارد شده است و آن اینکه از مرحوم محقق خوانساری نقل شده است که یکی از معجزاتی که میتوان با آن ولی عصر (عج) را شناخت این است که بتواند این مشکل را حل کند.
اشکال ابن کمونه است که میگوید: شما میگویید که دو واجب الوجود هر دو در واجب الوجود بودن مشترک اند و در نتیجه باید ما به الامتیازی از هم داشته باشند و در نتیجه مرکب میشوند و نیاز به اجزاء دارند و این نیاز با واجب الوجود بودن منافات دارد.
این در حالی است که ما میتوانیم دو واجب تصویر کنیم که در عین اینکه دو تا هستند مرکب نیستند و آن اینکه چه اشکال دارد که در عالم خارج دو وجود بسیط باشد که به تمام ماهیّت متباین باشند و هیچ اشتراکی بین آنها نباشد. برای دو تا بودن همین مقدار کافی است وقتی این دو با تمام ذات با هم مباین بودند دیگر مرکب از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز نیستند بلکه بسیط هستند. (البته مخفی نماند این که این اشکال دلیل دوم را نقد میکند نه دلیل اول که صرف بودن وجود است.)
ماهیّت این دو موجود برای ما مشخص نیست ولی بالاخره قابل تصویر هست و همین مقدار کافی است.
حال اگر کسی اشکال کند که چرا هر دو واجب الوجود هستند و همین مقدار در اینکه ما به الاشتراک داشته باشند کافی است. سپس در جواب میگوید: واجب الوجود بودن یک مفهوم است و یک شیء عینی خارجی نیست. این مفهوم اگر ذاتی این دو واجب الوجود بود یعنی جنس آنها بود موجب ما به الاشتراک میشد ولی چون ذاتی آن دو نیست بلکه عرضی آن دو است این مشکل ایجاد نمیشود زیرا واجب الوجود بودن چیزی خارج از ذات آن دو است.
علامه میفرماید: این مفهوم امکان ندارد از دو وجود متباین انتزاع شود یعنی آیا این دو موجود، واجب الوجود هستند یا اینکه نیستند و بیدلیل به آنها واجب الوجود اطلاق میشود. نظیر این قول را مشائین قائل بودند در اینکه قائل بودند وجودات متباین به تمام ذات هستند و مشکک نمیباشند و وقتی به آنها گفته میشود که چرا به همه، لفظ موجود صدق میکند در جواب میگفتند که مفهوم وجود، مفهومی عرضی است که بر همهی آنها حمل میشود.
به هر حال وقتی فرض بر این است که این دو واجب الوجود هستند و این نام گذاری به غلط انجام نشده است و آن دو واقعا واجب الوجود هستند قهرا آنها باید اشتراکی داشته باشند که به سبب آن وقتی فهمیده میشوند یک مفهوم از آنها که واجب الوجود است به ذهن میآید. اگر این دو به تمام ذات با هم مباین بودند یک مفهوم مشترک از آنها به ذهن نمیآمد. وقتی چنین شد این اشکال مرتفع میشود. زیرا هم ما به الاشتراک دارند و چون دو تا هستند ما به الامتیاز دارند و در نتیجه مرکب میباشند.
علاوه بر اینکه در اشکال ابن کمونه آمده بود که این دو واجب به تمام ماهیّت با هم اختلاف دارند و این در حالی است که واجب نمیتواند ماهیّت داشته باشد.
مضافا بر اینکه ابن کمونه گفته است که واجب الوجود بودن هر کدام به سبب ذاتش هر دو هست که همان ماهیّت باشد.
اشکال این قول این است که اگر وجوب وجود هر یک به سبب ذاتش یعنی ماهیّتش است این با اصالت الوجود و اعتباریت ماهیّت منافات دارد زیرا مطابق بیان شما علت وجوب وجود، ماهیّت است یعنی ماهیّت که امری است اعتباری سبب وجوب وجود است و ماهیّت، وجوب وجود را اقتضاء کرده است. چگونه میشود که ماهیّت که امری است اعتباری علت برای امری اصیل باشد که همان وجود است.
سپس علامه میفرماید: از این براهین که برای اثبات توحید اقامه کردیم مشخص میشود که وجود خداوند محدود به حد عدمی نیست یعنی این گونه نیست که چیزی را داشته باشد و چیزی را نداشته باشد که با این نداشتن از دیگری امتیاز داشته باشد. همچنین ثابت میشود که واجب تعالی، مرکب نیست زیرا در غیر این صورت به اجزاء احتیاج داشت.