درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۱: علم حضوری و اثبات وجود واجب

 
۱

خطبه

۲

علم حضوری

این فصل در مورد این است که آیا علم حضوری انواع مختلفی دارد یا اینکه منحصر است به همان یک نوعی که در فصل گذشته گفتیم و آن اینکه هر مجردی علم حضوری به خودش دارد زیرا خودش از خودش غائب نیست و فعلیت به تمام معنا دارد و علم به معنای حضور است. این حضور چون مربوط به وجود است نه حضور مفهوم و ماهیّت به آن علم حضوری می‌گویند.

بنا بر این آیا فقط علم مجرد به خودش علم حضوری است یا اینکه علم حضوری انواع دیگری هم دارد؟

دو نوع دیگر از علم حضوری هم وجود دارد:

یکی از آنها علم علت مجرد به معلول مجرد است.

دیگری عبارت است از علم معلول مجرد به علت مجردش.

مشائین قائلند که علم حضوری فقط عبارت است از علم مجرد به خودش است ولی این دو قسم جزء علم حضوری نیست ولی اشراقیین قائلند که دو نوع اخیر هم علم حضوری است.

حق با اشراقیین است در نتیجه سه نوع علم حضوری داریم.

اما علم حضوری علت مجرد به معلول مجرد به این دلیل است که وجود معلول، جدای از علت نیست. معلول وجودی رابط است یعنی قوامش به علت است و اصل هستی اش نیاز و وابستگی به علت است از این رو امکان ندارد که چیزی وابسته به چیز دیگر باشد ولی برای آن حاضر نباشد. مخصوصا که هر دو مجرد هستند و مانعی هم وجود ندارد. نتیجه اینکه در ما نحن فیه هم اقتضاء هست که همان معلول بودن شیء مجرد است که این اقتضاء را دارد که برای علت حاضر باشد و هم مانعی در کار نیست در نتیجه مشکلی در حضوری بودن علم فوق باقی نمی‌ماند. بنا بر این اصل وجود معلول برای علت حاضر است و این همان علم حضوری است.

از همین بیان واضح می‌شود که معلول هم به علت علم دارد زیرا اگر معلول جدای از علت نیست، علت هم نمی‌تواند جدای از معلول باشد. فرقی که بین این دو هست در این است که چون وجود معلول اقوی است و محیط به معلول است به کنه معلول و کل هستی آن علم دارد ولی چون معلول وجودی اضعف دارد، به کل هستی علت احاطه ندارد بلکه به مقدار وجود خودش علت را درک می‌کند. بنا بر این علم حضوری از ناحیه‌ی معلول ضعیف است ولی از ناحیه‌ی علت در اوج شدت می‌باشد.

۳

تطبیق علم حضوری

الفصل الثاني عشر في العلم الحضوري وأنه لا يختص بعلم الشئ بنفسه (فصل دوازدهم در علم حضوری است و اینکه این علم اختصاص به علم شیء به خودش ندارد بلکه انواع دیگری از علم حضوری هم وجود دارد.)

قد تقدم أن الجواهر المجردة لتمامها وفعليتها حاضرة في نفسها لنفسها، (در فصل گذشته گفتیم که جواهر مجرد چون مجردند یعنی تام و بالفعل هستند و هر چه باید داشته باشند را بالفعل دارند در نتیجه ذاتشان برای خودشان حاضر است. زیرا حضور به معنای وجود است و این وجود به تمام وجودش برای خودش هست و وجود ناقصی نیست که بعد بخواهد وجود پیدا کند و کامل شود و الآن نباشد.) فهي عالمة بنفسها علما حضوريا، (بنا بر این وجود مجرده علم به خودش دارند و این علم حضوری است.) فهل يختص العلم الحضوري بعلم الشئ بنفسه، (حال آیا علم حضوری اختصاص به همین یک قسم دارد عبارت باشد از علم شیء به خودش؟) أو يعمه وعلم العلة بمعلولها إذا كانا مجردين، وبالعكس؟ (یا اینکه علم حضوری عام است که همین این را شامل می‌شود و هم دو علم دیگر را که عبارتند از علم علت مجرد به معلول مجرد و عکس آن یعنی علم معلول مجرد به علت مجرد؟) المشاؤون على الأول، والإشراقيون على الثاني، وهو الحق. (مشائیون قائلند که علم حضوری فقط یک قسم است ولی اشراقییون قائلند که سه قسم است و حق هم با آنها است.) وذلك لأن وجود المعلول - كما تقدم - رابط لوجود العلة قائم به غير مستقل عنه، (دلیل آن این است که وجود معلول کما اینکه در بحث علیت گذشت وجود رابط برای وجود علت است یعنی وجودی است که تمام هستی اش وابسته به علت است و جدای از وجود علت نیست. بنا بر این این گونه نیست که معلول، وجودی داشته باشد و ارتباطی بلکه وجودش با ارتباطش یکی است.) فهو إذا كانا مجردين (بنا بر این وقتی معلول در جایی که هم خودش و هم علتش مجرد است یعنی چون ماده است مانعی هم در کار نیست زیرا مادی نمی‌تواند نزد مادی حضور داشته باشد ولی این دو مجرد می‌باشد.) حاضر بتمام وجوده عند علته، (این معلول با تمام وجودش نزد علت حاضر است.) لا حائل بينهما، (و هیچ مانع و فاصلی بین علت و معلول نیست تا این دو را از هم غائب کند.) فهو بنفس وجوده معلوم لها علما حضوريا. (بنا بر این معلول به خود وجودش و نه به مفهوم و صورتش نزد علت حاضر است و این علم حضوری است. تا اینجا در مورد علم علت به معلول بود.) وكذلك العلة حاضرة بوجودها لمعلولها القائم بها المستقل باستقلالها، إذا كانا مجردين، (به همین گونه اگر معلول برای علت حاضر است، علت هم با وجودش و نه با مفهوم و ماهیتش نزد معلول که قائلم به علت است حاضر است. زیرا استقلال و هستی معلول وابسته به علت است. البته در جایی که علت و معلول مجرد باشند.) من غير حائل يحول بينهما، (بدون اینکه حائل و فاصله‌ای بین علت و معلول باشد) فهي معلومة لمعلولها علما حضوريا، وهو المطلوب. (در نتیجه علت برای معلولش به شکل علم حضوری معلوم است و حضور به معنای علم است. و مطلوب ما هم همین است.)

۴

دلیل اول اثبات واجب الوجود

مرحله‌ی دوازدهم در مباحث واجب تعالی

اولین بحثی که مطرح است اثبات واجب الوجود است.

دلیل اول: بعد از اینکه قول کسانی که می‌گویند چیزی در عالم وجود ندارد نفی شده است و ثابت شده است که هستی و عینیت خارجی وجود دارد می‌گوییم: این هستی اصیل است و ماهیّتی که عبارت است از مفهومی که در ذهن هنگام درک اشیاء حاصل می‌شود اصیل نیست.

مقدمه‌ی دیگر اینکه این حقیقت وجود که اصیل است ثانی و غیر ندارد. این را در احکام سلبی وجود اثبات کردیم و گفتی که هستی که کل هستی را شامل می‌شود که همان صرف هستی است (نه خصوص هستی زید و یا آسمان) دومی ندارد و با چیزی هم مخلوط نیست بلکه صرف است زیرا غیر هستی چیز دیگری نیست و غیر هستی نیستی است که پوچ است و نمی‌تواند با هستی مخلوط شود. بنا بر این حقیقت وجود همان هستی است و هستی برای وجود ضروری است و سلب شیء از نفس محال است. بنا بر این وجود برای هستی واجب است و حقیقت هستی واجب الوجود است یعنی این گونه نیست که بتواند موجود شود و نشود.

مخصوصا که مقدمه‌ی دیگری هم داشتیم که هر چیزی که موجود است واجب است زیرا الشیء ما لم یجب لم یوجد حتی اگر ممکن باشد. بله این وجوب گاه بالغیر است یعنی به وسیله‌ی علتی واجب شده‌اند. ولی گفته نشود که حقیقت وجود که بالضرورة موجود است وجوب وجودش بالذات نیست بلکه ممکن است بالغیر باشد و وجوب مطلق اعم است از بالذات و بالغیر و بالقیاس. زیرا در جواب می‌گوییم که حقیقت وجود، غیر ندارد از این رو نمی‌تواند واجب بالغیر باشد و در احکام سلبی وجود گفتیم که حقیقت وجود نه ثانی دارد و نه غیر بنا بر این حقیقت هستی، واجب الوجود بالذات است. البته همه‌ی هستی واجب الوجود نیست بلکه معنای آن این است که این هستی به غیر تکیه ندارد ولی این گونه هم نیست که تمامی مصادیق هستی واجب الوجود بالذات باشد. بنا بر این در هستی یک واجب الوجود بالذات است که از همه‌ی وجودها اقوی است و ما بقی وجودها که مراتب دیگر آن حقیقت واحده هستند عین ربط به آن و تجلیات آن هستند. این برهان نه به دور کار دارد و نه به تسلسل بلکه با نظر به خود هستی ثابت می‌شود.

۵

تطبیق دلیل اول اثبات واجب الوجود

المرحلة الثانية عشرة فيما يتعلق بالواجب تعالى من إثبات ذاته وصفاته وأفعاله وفيها أربعة عشر فصلا (مرحله‌ی دوازدهم در آنچه وابسه است به واجب تعالی که به آن الهیات بالمعنی الاخص می‌گویند که بحث می‌کند از ذات خداوند و صفات او افعال و کارهایی که او انجام می‌دهد و در این مرحله چهارده فصل وجود دارد.)

الفصل الأول في إثبات ذاته تعالى (فصل اول در اثبات باری تعالی)

حقيقة الوجود - التي هي أصيلة لا أصيل دونها، (حقیقت هستی که اصیل است و تحقق بالذات دارد و غیر او هیچ چیز اصیل نیست زیرا غیر وجود یا ماهیّت است که وجودش اعتباری است و یا عدم است که اصلا وجود ندارد.) وصرفة لا يخالطها غيرها، (و صرف است یعنی با چیزی دیگر مانند ماهیّت ترکیب نشده است. زیرا صرف یعنی یک چیز، و یک چیز چگونه می‌تواند مرکب باشد.) لبطلان الغير، (زیرا هر چه هست فقط یک چیزی است که وجود است و غیر او عدم است که نیستی و بطلان می‌باشد.) فلا ثاني لها، (بنا بر این، وجود نمی‌تواند دومی داشته باشد زیرا دومی داشتن متوقف بر امتیاز است و این متوقف بر این است که هر یک چیزی داشته باشد که دیگری نداشته باشد تا بتواند از او ممتاز شود و این یعنی شیء، مرکب باشد و صرف نباشد و حال آنکه وجود، مرکب نیست.) كما تقدم في المرحلة الأولى - (کما اینکه این را در مرحله‌ی اولی بیان کردیم.) واجبة الوجود، (بنا بر این حقیقت وجود واجبة الوجود هم باید باشد.) لضرورة ثبوت الشئ لنفسه، (برای اینکه واجب است شیء برای خودش ثابت باشد و نمی‌شود شیء را از خودش سلب کرد و گفت، وجود موجود نیست. بنا بر این اگر موضوع عبارت است از حقیقة الوجود، محمول هم باید بالضرورة باید موجود باشد.) وامتناع صدق نقيضه - وهو العدم - عليه، (و ممتنع است صدق نقیض شیء که همان عدم است بر شیء حمل شود. بنا بر این قضیه‌ی حقیقة الوجود معدوم یعنی وجود در عین اینکه موجود است وجود ندارد و این همان اجتماع نقیضین است. این برهان همان برهان صدیقین است یعنی اگر کسی به خود وجود دقت کند به وجود خداوند پی می‌برد. یعنی اگر کسی ایدآلیست نشد و واقع گرا شد هیچ چاره‌ای ندارد مگر اینکه قائل به واجب الوجود شود.) ووجوبها إما بالذات أو بالغير، (و وجوب وجود یا بالذات است یا بالغیر و شق ثالث ندارد.) لكن كون وجوبها بالغير خلف، (ولی اینکه وجوبش بالغیر باشد خلف است) إذ لا غير هناك، ولا ثاني لها، (زیرا در حقیقت وجود دیگر، غیر و دومی وجود ندارد زیرا گفتیم که حقیقت وجود فقط یکی است و اگر غیر باشد آن هم داخل در همان وجود است.) فهي واجبة الوجود بالذات. (بنا بر این حقیقت وجود، واجبة الوجود بالذات است یعنی به ذات خودش وجود دارد و متکی به غیر نیست. بعد این را اضافه می‌کنیم که این هستی متکی به غیر نیست و حال آنکه در میان آنها ممکناتی وجود دارند از این رو می‌گوییم کل این هستی غیر ندارد ولی در خودش دارای مراتب است و یک مرتبه‌ی اعلی دارد که واجب الوجود است و سابقه‌ی مراحل شؤون و معلول‌های او هستند. بنا بر این کل هستی متکی به غیر نیست و در خودش واجب الوجود را دارا است.)

۶

دلیل دوم اثبات واجب الوجود

دلیل دوم: این دلیل در کتب کلامیه مانند باب حادی عشر و غیره آمده است و آن اینکه موجودات ممکن، معلول هستند و معلول احتیاج به علت دارند. موجودات ممکن یعنی چیزهایی که نسبتشان به وجود و عدم مساوی است و به وسیله‌ی غیر وجوب وجود پیدا کرده است. آن غیر که به آن وجوب وجود داده است قهرا باید موجود باشد. حال یا وجودش بالغیر است یا بالذات. اگر بالغیر است باید علتی داشته باشد و این سلسله باید جایی ختم شود که علت در آن واجب الوجود بالذات باشد. از آنجا که دور و تسلسل در علت و معلول محال است باید به جایی ختم شود که دیگر معلول نیست بلکه واجب الوجود بالذات است.

۷

تطبیق دلیل دوم اثبات واجب الوجود

حجة أخرى: (برهان دیگر که همان دلیل مشهوری است که در کتب کلامی آمده است و آن این است که) الماهيات الممكنة المعلولة موجودة، (ماهیّاتی که ممکن هستند و در نتیجه معلول و احتیاج به علت دارند همه موجود هستند.) فهي واجبة الوجود، (بنا بر این این ماهیّات واجب الوجود هستند) لأن الشئ ما لم يجب لم يوجد، (زیرا شیء تا واجب نشود موجود نمی‌شود.) ووجوبها بالغير، (ولی وجوبشان بالغیر است.) إذ لو كان بالذات لم يحتج إلى علة، (زیرا اگر وجوبشان بالذات بود احتیاج به علت نداشتند و حال آنکه فرض این است که معلول هستند و علت دارند بنا بر این وجوبشان بالغیر است.) والعلة - التي بها يجب وجودها - موجودة واجبة، (و علتی که آنها به وسیله‌ی آنها وجوبشان واجب می‌شود باید موجود باشد زیرا چیزی که معدوم است نمی‌تواند تأثیرگزار باشد.) ووجوبها إما بالذات، أو بالغير وينتهي إلى الواجب بالذات، (و وجوب آن علت یا ذاتی است یا بالغیر است اگر ذاتی باشد واجب تعالی اثبات می‌شدود و اگر بالغیر باشد بالاخره باید به واجب بالذات منتهی شود.) لاستحالة الدور والتسلسل. (زیرا دور و تسلسل محال است یعنی اگر بخواهد تا بی‌نهایت ادامه یابد تسلسل است و اگر بخواهد برگردد یعنی همانی که علت است معلول برای معلول خود باشد دور لازم می‌آید.)

فإن قلت مقتضى ما ذكر ، كون النفس الإنسانية عاقلة لكل معقول ، لتجردها وهو خلاف الضرورة.

قلت هو كذلك ، لكن النفس مجردة ذاتا لا فعلا ، فهي لتجردها ذاتا تعقل ذاتها بالفعل ، لكن تعلقها فعلا ، يوجب خروجها من القوة إلى الفعل تدريجا ، بحسب الاستعدادات المختلفة ، فإذا تجردت تجردا تاما ، ولم يشغلها تدبير البدن ، حصلت لها جميع العلوم حصولا بالعقل الإجمالي ، وتصير عقلا مستفادا بالفعل.

وغير خفي أن هذا البرهان ، إنما يجري في الذوات المجردة الجوهرية ، التي وجودها لنفسها ، وأما أعراضها التي وجودها لغيرها ، فلا بل العاقل لها موضوعاتها.

الفصل الثاني عشر

في العلم الحضوري وأنه لا يختص بعلم الشيء بنفسه

قد تقدم أن الجواهر المجردة ، لتمامها وفعليتها حاضرة في نفسها لنفسها ، فهي عالمة بنفسها علما حضوريا ، فهل يختص العلم الحضوري بعلم الشيء بنفسه ، أو يعمه وعلم العلة بمعلولها إذا كانا مجردين ، وبالعكس المشاءون ، على الأول ، والإشراقيون ، على الثاني وهو الحق.

وذلك لأن وجود المعلول كما تقدم (١) ، رابط لوجود العلة قائم به غير مستقل عنه ، فهو إذا كانا مجردين ، حاضر بتمام وجوده عند علته لا حائل بينهما ، فهو بنفس وجوده معلوم لها علما حضوريا.

وكذلك العلة حاضرة بوجودها ، لمعلولها القائم بها المستقل باستقلالها ، إذا كانا مجردين من غير حائل يحول بينهما ، فهي معلومة لمعلولها علما حضوريا ، وهو المطلوب.

__________________

(١) في الفصل الثالث من المرحلة السابعة.

المرحلة الثانية عشر

فيما يتعلق بالواجب تعالى

من إثبات ذاته وصفاته وأفعاله

وفيها أربعة عشر فصلا

الفصل الأول

في إثبات ذاته تعالى

حقيقة الوجود التي هي أصيلة لا أصيل دونها ، وصرفة لا يخالطها غيرها ، لبطلان الغير فلا ثاني لها ، كما تقدم في المرحلة الأولى (١) واجبة الوجود ، لضرورة ثبوت الشيء لنفسه ، وامتناع صدق نقيضه وهو العدم عليه ، ووجوبها إما بالذات أو بالغير ، لكن كون وجوبها بالغير خلف ، إذ لا غير هناك ولا ثاني لها ، فهي واجبة الوجود بالذات.

حجة أخرى

الماهيات الممكنة المعلولة موجودة ، فهي واجبة الوجود ، لأن الشيء ما لم يجب لم يوجد ووجوبها بالغير ، إذ لو كان بالذات لم يحتج إلى علة ، والعلة التي بها يجب وجودها موجودة واجبة ، ووجوبها إما بالذات ، أو بالغير وينتهي إلى الواجب بالذات ، لاستحالة الدور والتسلسل.

__________________

(١) في الفصل الرابع والفصل السابع.