مرحلهی یازدهم: علم و عالم و معلوم
سابقا گفتیم که موجود گاه بالقوة است و گاه بالفعل. موجود بالفعل تمامی آثار و کمالاتی که میتواند داشته باشد را دارا است و همه را بالفعل دارد بر خلاف موجود بالقوة.
موجود بالقوة مانند ماده است که میتواند صورت نباتی داشته باشد و یا حیوانی و یا انسانی ولی ماده فی نفسه هیچ کدام را ندارد. مادیات که موجودات خارجه هستند، به تمامه میتواند کمالی را داشته باشند زیرا مادامی که موجودی مادی است قابل تغیّر میباشد و میتواند کمالی را داشته باشد که الآن ندارد. بنا بر این مادیات هر چند یک سری کمالات را بالفعل دارند ولی همهی کمالاتی که میتوانند داشته باشند را الآن ندارند و از این رو بالقوهاند. در مقابل آن موجود بالفعل است که همهی کمالاتی که برایش ممکن است را بالفعل دارد.
بنا بر این موجود، تقسیم میشود به ماده و مادیات و مجردات. ماده نسبت به همهی کمالات بالقوه است، مادیات نسبت به بعضی از کمالات بالقوهاند و مجردات همه را بالفعل دارند.
بنا بر این از خصوصیات مجرد این است که هر موجود مجردی خودش هم علم است و عالم است و هم خودش معلوم میباشد.
بنا بر این این مبحث را باید در فلسفه مطرح کنیم زیرا وجود است که تقسیم به مادی و مجرد میشود.
بعد علامه در فصل اول میفرماید: آیا علم وجود دارد یا نه و اگر هست تعریفش چیست؟
وجود علم از بدیهیات است زیرا هر کس در خودش آن را مییابد. مفهوم آن یعنی اینکه علم چیست آن هم بدیهی است و کسی نمیتواند شناخت و علم را تعریف کند زیرا تعریف علم به این هدف است که شناخت حاصل شود و حاصل شدن شناخت برای این است که از قبل آن را میشناسم و الآن به دنبال آن هستم زیرا قبلا گفتیم که علت غایی تصورا بر خود فعل مقدم است و وجودا از آن مؤخر از این رو کسی که به دنبال تعریف علم است از قبل میداند که اگر تعریف شود چه میشود و این خود نوعی علم است. بنا بر این اصل فهمیدن را فرد میتواند تصور کند و این دیگر قابل تعریف نیست.
در بحث وجود ذهنی نیز گفتیم که اگر ما به خارج علم داریم به این معنا است که ماهیّات خارجی موجودات وارد ذهن میشود و الا وجود خارجی آنها نمیتواند وارد ذهن شود. این علم که علم به ماهیّات اشیاء است علم حصولی نام دارد.
یک نوع علم دیگر هم وجود دارد که به جای ماهیّت معلوم، وجود آن وارد ذهن میشود یکی از آنها علم ما به خود ماست ما مفهوم من را کاملا میفهمیم. به بیانی دیگر ما چیزی را در ذهن خود میفهمیم و بعد با کلمهی من به آن اشاره میکنیم.
البته اشتباه نشود چیزی که کلمهی من به آن رجوع میکند مفهومی است کلی که هر فردی آن را در مورد خودش به کار میبرد. این مفهوم ارتباطی به بحث ما ندارد زیرا کلی است و علم به آن حصولی است بحث ما در مورد مصداق من است یعنی چیزی که مفهوم من از آن حکایت میکند. علامه میفرماید: من چیزی است که هیچ گاه از انسان غائب نمیشود. اگر انسان بیدار است خود را کاملا آگاه از خودش میداند و در نتیجه به دنبال کمالات و تأمین منافع خودش است. اگر در حال خواب است باز هم کارهایی را انجام میدهد، مثلا دچار ترس میشود و یا کارهایی را انجام میدهد.
این من که مفهوم برای ماست به این معنا نیست که ماهیّتی از من باشد که نزد من حاضر است زیرا اگر مفهوم و ماهیّت بود قابل انطباق بر کثیرین بود و حال آنکه این چیزی که من مییابم قابل انطباق بر خود من است نه دیگران. بنا بر این چون تشخّص دارد و جزئی است، وجود خود من است که من به آن علم دارم نه ماهیّت.
این حالت نه تنها در خود من بلکه در آثاری که از من نشئت میگیرد هم جاری است. مثلا اگر مفهومی از درخت در نزد من حاضر است. این مفهوم به این اعتبار که علم است کیفی است نفسانی که نزد من حاضر است. علم من به آن مفهوم، این گونه نیست که من باز به آن مفهوم علم داشته باشم بلکه این مفهوم بوجوده نزد من حاضر است. به بیانی دیگر از درخت خارجی صورتی داریم که نزد من حاضر است ولی از آنچه از آن صورت حاضر است دیگر صورتی نداریم که آن نزد ما حاضر باشد بلکه به همان وجود صورت علم داریم.
بنا بر این تقسیم علم به حصولی و حضوری تقسیمی است حصری یعنی هر چیزی که تصور میشود یا ماهیتش نزد ما میآید یا وجودش و چیزی نداریم که نه وجود باش و نه ماهیّت. اگر ماهیّت نزد ما حاضر شد به آن علم حصولی میگویند و اگر وجودش حاضر شد به آن علم حضوری میگویند.