درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۹: انقسامات حرکت

 
۱

خطبه

۲

تقسیمات حرکت

از آنجایی که حرکت متوقف بر شش امر است به مناسبت هر یک از آنها تقسیماتی برای حرکت ایجاد می‌شود.

مثلا حرکت مبدأ و منتهی دارد و به این اعتبار تقسیماتی بر حرکت وارد می‌شود و آن اینکه اگر مبدأ در نقطه‌ای و منتهی در نقطه‌ی خاصی باشد این یک حرکت را تشکیل می‌دهد و اگر مبدأ و منتها در حرکت تغییر کند، حرکت نیز تغییر می‌کند. مثلا حرکت از قم به اصفهان یک حرکت و از مشهد به کاشان، حرکت دیگری است.

گاه حرکت به اعتبار موضوع تقسیم می‌شود یعنی گاه حرکت در موجودات طبیعی بی‌جان است مانند حرکت سنگ، گاه در گیاهان است و گاه در انسان و حیوان.

گاه حرکت به اعتبار مقوله (مسافت) تقسیم می‌شود که در نتیجه گاه حرکت در أین است و گاه در وضع و گاه در کم و هکذا. مشهور گفته‌اند که حرکت در چهار مقوله است و حق این بود که در همه‌ی مقولات واقع می‌شود.

حرکت به لحاظ زمان نیز تقسیم می‌شود مانند حرکت روزانه یا شبانه. یا حرکت در قرن نهم و حرکت در قرن دهم و هکذا.

حرکت به لحاظ فاعل و ایجاد کننده‌ی حرکت که محرک است تقسیم می‌شود به حرکت بالذات و حرکت بالعرض. حرکت بالذات آن است که محرک در درون متحرک باشد و حقیقتا آن را به حرکت در آورد مانند کشتی یا هواپیما و یا انسانی که حرکت می‌کند. حرکت بالعرض آن است که فاعل، متحرک را بالذات حرکت نمی‌دهد بلکه متحرک امر دیگری است که آن را بالذات حرکت می‌دهد و ما حرکت را بالعرض به چیز دیگری نسبت می‌دهیم. مانند کسی که در هواپیما نشسته است که می‌گویند حرکت می‌کند. در اینجا نیروی فاعله، هواپیما را حرکت می‌دهد ولی این حرکت بالعرض به سبب علاقه‌ی حال و محل به فرد نسبت داده می‌شود.

حرکت بالذات به سه قسم تقسیم می‌شود: طبیعی، قسری و ارادی.

اگر محرک، با شعور و آگاهی حرکت را انجام می‌دهد به آن ارادی می‌گویند. مانند انسانی که با آگاهی از منزل به سمت مقصدی حرکت می‌کند. این حرکت به سبب آن است که نفس، بدن را حرکت می‌دهد و نفس به کار خودش آگاه است و کار را از روی اراده انجام می‌دهد. به حرکت ارادی یا نفسانی می‌گویند.

گاه حرکت از مبدأ آگاه و با اراده بر نمی‌خیزد بلکه فاعل موجودی فاقد شعور است. این خود بر دو قسم است. گاه فاعل مزبور بر طبق طبیعت خودش آن حرکت را انجام می‌دهد مانند سنگی که از بالا به سمت پائین می‌آید و یا دود و بخار که به سمت بالا حرکت می‌کند. به این نوع حرکت، حرکت طبعی می‌گویند.

گاه فاعل مزبور آگاهی ندارد و بر خلاف طبع خودش حرکت می‌کند مانند سنگی که کسی آن را به سمت بالا پرت می‌کنند که به آن حرکت قسری می‌گویند.

حرکت در همه‌ی این سه قسم اخیر فاعل، عبارت است از همان طبیعت. یعنی در حرکت نفسانی هرچند حرکت دهنده نفس است که شعور و آگاهی دارد ولی حرکت مال بدن است یعنی طبیعت بدن است که حرکت می‌کند. هکذا در حرکت قسری و طبعی همان طبیعت سنگ است که حرکت می‌کند که گاه تحت فشار است و گاه نیست. البته طبیعت این حرکت را به سبب میل انجام می‌دهد. مثلا در حرکت طبعی، سنگ به سبب وزنی که دارد میل به حرکت به سمت پائین دارد ولی در حرکت قسری این میل در طبیعت ایجاد می‌شود هکذا در حرکت ارادی، میل را در طبیعت ایجاد می‌کند مثلا بدن در حالت طبیعی، به شکل افقی راه نمی‌رود و یا نمی‌پرد بلکه مانند سنگ میل به سمت پائین دارد.

۳

تطبیق تقسیمات حرکت

الفصل السادس عشر في انقسامات الحركة (فصل شانزدهم در تقسیمات حرکت)

تنقسم الحركة بانقسام الأمور الستة التي تتعلق بها ذاتها. (حرکت تقسیم می‌شود به اعتبار امور شش گانه‌ای که ذات حرکت متعلق به آنها است یعنی قوام حرکت به آنها است و اگر آنها نباشند حرکتی هم در کار نیست.) فانقسامها بانقسام المبدأ والمنتهى (اما انقسام حرکت به مبدأ و منتهی واضح است) كالحركة من مكان كذا إلى مكان كذا (مانند حرکت از یک مکان به مکانی دیگر) والحركة من لون كذا إلى لون كذا (و حرکت از یک رنگ به رنگی دیگر) وحركة النبات من قدر كذا إلى قدر كذا. (و حرکت گیاه از یک مقدار به مقداری دیگر در این تقسیم فقط به مبدأ و منتهی کار داریم هرچند در اینکه حرکت در کم است یا أین و یا چیزی دیگر به تقسیم دیگری مربوط می‌شوند.) وانقسامها بانقسام الموضوع كحركة النبات وحركة الحيوان وحركة الانسان. (و انقسام حرکت به لحاظ موضوع که متحرک است مانند حرکت نبات و حیوان و انسان. حتی حرکت جماد هم همین است و علامه فقط چند مورد را از باب مثال ذکر کرد.) وانقسامها بانقسام المقولة (سومین امر انقسام حرکت به لحاظ مقوله است) كالحركة في الكيف والحركة في الكم والحركة في الوضع. (مانند حرکت در کیف و کم و وضع و جوهر و مانند آن) وانقسامها بانقسام الزمان كالحركة الليلية والحركة النهارية (و انقسام حرکت به لحاظ زمان مانند حرکت شبانه و روزانه) والحركة الصيفية والحركة الشتوية. (و حرکت در تابستان و زمستان) وانقسامها بانقسام الفاعل كالحركة الطبيعية (و انقسام حرکت به انقسام فاعل حرکت مانند حرکت طبیعی که از فعل سر می‌زند به لحاظ طبیعتش بدون اینکه تحت تدبیر یا فشار چیزی قرار بگیرد.) والحركة القسرية (که در آن، فاعل طبیعت است ولی تحت فشار چیزی دیگر است.) والحركة الإرادية، (که در آن فاعل، طبیعت است ولی تحت تسخیر یک موجود با اراده‌ی دیگر است.) ويلحق بها بوجه الحركة بالعرض، (و به این حرکت اخیر، حرکت بالعرض هم به نوعی وارد می‌شود زیرا حرکت بالعرض را به چیزی نسبت می‌دهیم که آن چیز فاعل آن می‌شود. بنا بر این می‌توان این تقسیم را این گونه بیان کرد که انقسام حرکت به لحاظ فاعل یا بالذات است و یا بالعرض زیرا یا فاعل واقعا حرکت می‌کند و یا واقعا حرکت نمی‌کند بلکه چیز دیگری است که حرکت می‌کند ولی حرکت آن به دیگری نسبت داده می‌شود و آنی که به ذات است به سه قسم طبیعی، قسری و ارادی تقسیم می‌شود.) فإن الفاعل إما أن يكون ذا شعور وإرادة بالنسبة إلى فعله، أم لا، (اما تقسیم حرکت ذاتی به آن سه قسم به سبب این است که فاعل یا دارای آگاهی و اراده نسبت به کار خودش است یا نه.) والأول هو الفاعل النفساني، (اولی را فاعل نفسانی می‌نامند که موجودی است مجرد که علم و اراده دارد و نفس است و حرکت را ایجاد می‌کند.) والحركة (نفسانية) (و آن حرکت را نفسانی یا ارادی می‌نامند) كالحركات الإرادية التي للإنسان والحيوان، (مانند حرکات ارادی که در انسان و حیوان است که فاعل آنها آن را با اراده انجام می‌دهد.) والثاني إما أن تكون الحركة منبعثة عن نفسه لو خلي ونفسه، (و دومی که فاعل، آگاهی به کارش ندارد یا به گونه‌ای است که حرکت از خود او اگر خودش باشد و خودش بر می‌خیزد. یعنی طبعش آن را اقتضاء دارد) وإما أن تكون منبعثة عنه لقهر فاعل آخر إياه على الحركة، (و یا اینکه حرکت بر خواسته از آن است به سبب اینکه فاعل دیگری آن را بر حرکت وادار می‌کند. مانند سنگی که به بالا پرت می‌شود که به سبب دست من است آن را به بالا و بر خلاف طبعش پرت می‌کند.) والأول هو الفاعل الطبيعي والحركة (طبيعية)، (قسم اول را فاعل طبیعی و حرکت را در آن حرکت طبیعی می‌نامند) والثاني هو الفاعل القاسر والحركة (قسرية) كالحجر المرمى إلى فوق. (و دومی را فاعل قاسر و حرکت آن را قسری می‌نامند مانند سنگی که به بالا پرت شده است.)

قالوا: (إن الفاعل القريب للحركة في جميع هذه الحركات هو طبيعة المتحرك، (فلاسفه گفته‌اند که فاعل قریب حرکت در همه‌ی این حرکات همان طبیعت موجود متحرک است) عن تسخير نفساني، (این طبیعت که حرکت می‌کند گاه به سبب این است که تحت تسخیر نفس است بنا بر این هرچند نفس فاعل است ولی این بدن است که حرکت می‌کند.) أو اقتضاء طبيعي، (یا اینکه طبیعت خودش آن حرکت را اقتضاء دارد) أو قهر الطبيعة القاسرة لطبيعة المقسور على الحركة (یا اینکه طبیعت فشار دهنده این طبیعت مقسور را وادار به حرکت کرده. از این رو سنگی که به بالا پرت شده است در آن طبیعت سنگ است که حرکت می‌کند. البته باید توجه داشت که فرق بین تسخیر نفسانی و قهر طبیعی این است که در تسخیر نفسانی عاملی که حرکت را ایجاد می‌کند صورت خود آن موجود و داخل در طبیعت آن است. یعنی بدن بودن بدن همان نفس است و این همان است که می‌گویند که نفس، صورت برای موجودات زنده است یعنی آخرین صورتی که موجودات زنده می‌گیرند که به وسیله‌ی آن، تبدیل به آن موجود می‌شوند نفس آنها می‌باشد. ولی در فاعل قاسر، فاعل چیزی کاملا بی‌گانه است و داخل در وجود و طبیعت شیء نیست. به هر حال فاعل قریب در همه‌ی انواع حرکات همان طبیعت است.) و (المبدأ المباشر المتوسط بين الفاعل وبين الحركة هو مبدأ الميل الذي يوجده الفاعل في طبيعة المتحرك) (و عامل بدون فاصله‌ای که حرکت از آن بر می‌خیزد که آن بین فاعل و حرکت واسطه می‌شود همان میل است که فاعل حرکت آن را در طبیعت متحرک ایجاد می‌کند. بنا بر این فاعل حرکت برای اینکه حرکت را ایجاد کند باید آن میل را ایجاد کند و این میل است که بدون واسطه به حرکت می‌انجامد. حال این میل گاه در ذات طبیعت هست مانند جایی که سنگی از بالا به پائین پرت می‌شود و گاه فاعل این میل را ایجاد می‌کند مانند سنگی که به بالا پرت می‌شود و گاه این میل را وجود با شعوری به نام نفس ایجاد می‌کند.) وتفصيل الكلام فيه في الطبيعيات. (تفصیل این کلام در طبیعیات مطرح است.)

۴

خاتمه

خاتمة:

چون این مرحله در قوه و فعل است به این مناسبت علامه اطلاقاتی که قوه دارد را ذکر می‌کند و می‌فرماید: وقتی قوه گفته می‌شود به چهار چیز اطلاق می‌شود که دو اطلاق آن را قبلا خواندیم.

گاه قوه گفته می‌شود که به معنای همان امری جوهری است که همه‌ی توان‌ها و پذیرش‌ها مال آن است که همان ماده می‌باشد.

معنای دوم آن همان کیفیتی است که ماده دارد که آن را کیف استعدادی می‌نامند. یعنی هرچند ماده استعداد مطلق است ولی این استعداد همه جا یکسان نیست بلکه در هر جا یک نوع خاص از آن است. این استعداد که کیف است و امری است عرضی قوه گفته می‌شود. در ماده اصل پذیرش وجود دارد ولی پذیرشی که الآن از ان سخن می‌گوییم نوع خاصی از پذیرش می‌باشد.

معنای سوم قوه این است که به حیثیت فعل گفته می‌شود. یعنی اگر کاری انجام شد و شدید بود به آن می‌گویند که این کار قوه و شدت داشت. قوه در این معنا به معنای قدرت است.

معنای چهارم قوه این است که به مبدأ فعل اطلاق می‌شود یعنی به چیزی که فعل از آن بر می‌خیزد گفته می‌شود مانند قوه‌ی باصره یعنی نیرویی که عمل ابصار از آن نشئت می‌گیرد. فرق این با قسم اول این است که ماده که قوه است یعنی مبدأ قبول است ولی قوه در این قسم به معنای مبدأ فعل می‌باشد.

این قسم چهارم از قوه اگر با علم و اراده همراه شود به آن قدرت می‌گویند ولی اگر بدون علم نباشد قدرت به آن گفته نمی‌شود از این رو سنگی که می‌تواند کاری را انجام دهد چون آن کار را از روی علم انجام نمی‌دهد نمی‌گویند که سنگ قدرت انجام کاری را دارد.

بعد علامه به مناسبت این مطلب وارد تعریف قدرت می‌شود.

۵

تطبیق خاتمه

خاتمة: ليعلم أن (القوة) أو (ما بالقوة) (بدانید که قوه یا چیزی که دارای قوه است) كما تطلق على حيثية القبول، (کما اینکه به حیثیت پذیرش اطلاق می‌شود مانند اینکه وقتی می‌گویند هسته قوه‌ی درخت شدن را دارد یعنی می‌تواند صورت درختی را قبول کند.) كذلك تطلق على حيثية الفعل إذا كانت شديدة، (همچنین اطلاق می‌شود بر حیثیت فعل که مقابل قبول است. البته در صورتی است که حیثیت فعل، شدید باشد. مانند ضربه‌ای که شدید باشد که می‌گویند این ضربه قوه و قوت داشته است.) وكما تطلق على مبدأ القبول القائم به ذلك، (و همان گونه که اطلاق می‌شود بر مبدأ قبول که قبول به آن قائم است (مراد ماده است که مبدأ قبول همه چیز است و بجز قوه بودن هیچ حیثیتی ندارد.) كذلك تطلق على مبدأ الفعل، (همچنین اطلاق می‌شود بر مبدأ فعل یعنی چیزی که فعل از آن صادر می‌شود.) كما تطلق (القوى النفسانية) ويراد بها مبادئ الآثار النفسانية، من إبصار وسمع وتخيل وغير ذلك، (کما اینکه اطلاق می‌شود بر قوای نفسانیه که مراد از آنها مبادی ای هستند که آثار نفسانیه مانند دیدن، شنیدن و تخیل و مانند آن از آن بر می‌خیزد. بنا بر این قوه‌ی باصره یعنی چیزی که قدرت دیدن از آن بر می‌خیزد.) وكذلك القوى الطبيعية لمبادئ الآثار الطبيعية. (و همچنین است نیروهای طبیعی که آثار طبیعی از آنها بر می‌خیزد. مثلا قوه‌ی جاذبه یعنی چیزی که جذب از آن بر می‌خیزد.) وهذه القوة الفاعلة إذا قارنت العلم والمشية، سميت: (قدرة الحيوان)، (این قوه‌ی فاعله یعنی چیزی که مبدأ فعل است و فعل از آن بر می‌خیزد، اگر همراه با علم و آگاهی و مشیت و اراده باشد به آن قدرت حیوانی می‌گویند. انسان هم همین قدرت را دارد چون بخشی از حیوان است. به هر حال این قدرت در انسان علت ناقصه است مثلا من قدرت دارم بالای پشت بام روم ولی به نردبان هم احتیاج دارم و قدرت کاشتن زراعت را دارم ولی باید زمین و آب و سایر چیزها مهیا باشد به این سبب به آن علت فاعلی می‌گویند نه تامه) وهي علة فاعلة تحتاج في تمام عليتها ووجوب الفعل بها إلى أمور خارجة (و قدرت مزبور، علتی فاعلی است که برای علت تامه شدن که وقتی تامه شود فعل واجب است از آن سر زند، به اموری خارج از خودش احتیاج دارد.) كحضور المادة القابلة وصلاحية أدوات الفعل وغيرها، تصير باجتماعها علة تامة يجب معها الفعل. (مانند حضور ماده‌ی قابل باشد مثلا من توان کتابت دارم ولی چیزی باید باشد که بتوانم در آن بنویسم. همچنین ابزارهای کار باید شایسته باشد مثلا قلم، جوهر داشته باشد و یا نوکش شکسته نباشد و همچنین عوامل دیگر طبیعی باید باشد که وقتی اینها همه با هم جمع شوند علت تامه محقق می‌شود و در نتیجه واجب است که فعل که معلول است از آنها سر زند و محقق شود.)

الفصل الخامس عشر

في السكون

يطلق السكون على ، خلو الجسم من الحركة قبلها أو بعدها ، وعلى ثبات الجسم على حاله التي هو عليها ، والذي يقابل الحركة هو المعنى الأول ، والثاني لازمه وهو معنى عدمي ، بمعنى انعدام الصفة عن موضوع قابل هو الجسم ، فيكون هو عدم الحركة عما من شأنه أن يتحرك ، فالتقابل بينه وبين الحركة تقابل العدم والملكة ، ولا يكاد يخلو عن الحركة جسم أو أمر جسماني ، إلا ما كان آني الوجود ، كالوصول إلى حد المسافة ، وانفصال شيء من شيء ، وحدوث الأشكال الهندسية ونحو ذلك.

الفصل السادس عشر

في انقسامات الحركة

تنقسم الحركة ، بانقسام الأمور الستة التي تتعلق بها ذاتها.

فانقسامها بانقسام المبدإ والمنتهى ، كالحركة من مكان كذا إلى مكان كذا ، والحركة من لون كذا إلى لون كذا ، وحركة النبات من قدر كذا إلى قدر كذا.

وانقسامها بانقسام الموضوع ، كحركة النبات وحركة الحيوان وحركة الإنسان.

وانقسامها بانقسام المقولة كالحركة في الكيف ، والحركة في الكم

والحركة في الوضع.

وانقسامها بانقسام الزمان ، كالحركة الليلية والحركة النهارية ، والحركة الصيفية والحركة الشتوية.

وانقسامها بانقسام الفاعل ، كالحركة الطبيعية والحركة القسرية ، والحركة الإرادية ويلحق بها بوجه الحركة بالعرض ، فإن الفاعل إما أن يكون ذا شعور وإرادة ، بالنسبة إلى فعله أم لا ، والأول هو الفاعل النفساني والحركة نفسانية ، كالحركات الإرادية التي للإنسان والحيوان ، والثاني إما أن تكون الحركة ، منبعثة عن نفسه لو خلي ونفسه ، وإما أن تكون منبعثة عنه ، لقهر فاعل آخر إياه على الحركة ، والأول هو الفاعل الطبيعي والحركة طبيعية ، والثاني هو الفاعل القاسر والحركة قسرية ، كالحجر المرمي إلى فوق.

قالوا إن الفاعل القريب للحركة ، في جميع هذه الحركات هو طبيعة المتحرك ، عن تسخير نفساني أو اقتضاء طبيعي ، أو قهر الطبيعة القاسرة ، لطبيعة المقسور على الحركة ، والمبدإ المباشر المتوسط ، بين الفاعل وبين الحركة هو مبدأ الميل ، الذي يوجده الفاعل في طبيعة المتحرك ، وتفصيل الكلام فيه في الطبيعيات.

خاتمة

، ليعلم أن القوة أو ما بالقوة ، كما تطلق على حيثية القبول ، كذلك تطلق على حيثية الفعل إذا كانت شديدة ، وكما تطلق على مبدإ القبول القائم به ذلك ، كذلك تطلق على مبدإ الفعل ، كما تطلق القوى النفسانية ويراد بها ، مبادي الآثار النفسانية ، من إبصار وسمع وتخيل وغير ذلك ، وكذلك القوى الطبيعية لمبادي الآثار الطبيعية.

وهذه القوة الفاعلة إذا قارنت العلم والمشية ، سميت قدرة الحيوان ،

وهي علة فاعلة ، تحتاج في تمام عليتها ، ووجوب الفعل بها إلى أمور خارجة ، كحضور المادة القابلة ، وصلاحية أدوات الفعل وغيرها ، تصير باجتماعها علة تامة ، يجب معها الفعل.

ومن هنا يظهر أولا ، عدم استقامة تحديد بعضهم للقدرة بأنها ، ما يصح معه الفعل والترك ، فإن نسبة الفعل والترك إلى الفاعل ، إنما تكون بالصحة والإمكان ، إذا كان جزءا من العلة التامة ، لا يجب الفعل به وحده ، بل به وببقية الأجزاء التي تتم بها العلة التامة ، وأما الفاعل التام الفاعلية ، الذي هو وحدة علة تامة كالواجب تعالى ، فلا معنى لكون نسبة الفعل والترك إليه بالإمكان.

ولا يوجب كون فعله واجبا أن يكون موجبا ، مجبرا على الفعل غير قادر عليه ، إذ هذا الوجوب لاحق بالفعل من قبله ، وهو أثره فلا يضطره إلى الفعل ، ولا أن هناك فاعلا آخر يؤثر فيه ، بجعله مضطرا إلى الفعل.

وثانيا بطلان ما قال به قوم ، إن صحة الفعل ، متوقفة على كونه مسبوقا بالعدم الزماني ، فالفعل الذي لا يسبقه عدم زماني ممتنع ، وهو مبني على القول بأن علة الاحتياج إلى العلة ، هي الحدوث دون الإمكان ، وقد تقدم (١) إبطاله وإثبات أن علة الحاجة إلى العلة ، هو الإمكان دون الحدوث ، على أنه منقوض بنفس الزمان.

وثالثا بطلان قول من قال ، إن القدرة إنما تحدث مع الفعل ، ولا قدرة على فعل قبله ، وفيه أنهم يرون أن القدرة ، هي كون الشيء بحيث يصح منه الفعل والترك ، فلو ترك الفعل زمانا ثم فعل ، صدق عليه قبل الفعل ، أنه يصح منه الفعل والترك وهي القدرة.

__________________

(١) في الفصل الثامن من المرحلة الرابعة.