درس بدایة الحکمة

جلسه ۶۶: حدوث و قدم ذاتی و دهری و قوه و فعل

 
۱

خطبه

۲

حدوث ذاتی

بعد از آنکه گفتیم قدیم و حادث در عرف به چه چیزی گفته می‌شود گفتیم که حکماء این دو لفظ را تعمیم دارند از این باب که عدمی که در حدوث و در قدم ماخوذ است و می‌گوییم: حادث چیزی است که مسبوق به عدم در زمانی خاص است و قدیم چیزی است که مسبوق به عدم در زمان خاصی نبود، آنها آن عدم را مطلق گرفتند و آن از قیودی که داشتند رها کردند. یعنی آن را از قید زمان و قید خاص رها کردند. وقتی عدم را مطلق فرض کردیم، هم شامل عدم مقابل می‌شود و هم شامل عدم مجامع. حادث یعنی چیزی که وجودش مسبوق به عدم است اعم از اینکه عدم در آن مقابل باشد یا مجامع. در عدم مقابل، حادث زمانی به دست می‌آید که یکی از اقسام حدوث است. بنا بر این حدوث زمانی در جایی است که وجود شیء مسبوق به عدم مقابل باشد یعنی شیء در زمانی وجود دارد و این وجودش مسبوق به نبودش در زمان دیگری. همان طور که عدم، شامل چنین عدمی می‌شود و حدوث هم شامل چنین حدوث زمانی، قسم دومی برای حدوث پیدا می‌شود که حدوث ذاتی نام دارد.

این حدوث عبارت است از اینکه وجود شیء مسبوق به عدم است ولی نه عدم زمانی بلکه مسبوق است به عدم در حد ذات خودش. یعنی شیء ذاتی دارد که در آن ذات، وجود نیست یعنی فی حد ذاته وجود ندارد و وقتی ذاتش را در نظر می‌گیریم وجود در آن خوابیده نیست و الآن که موجود است به سبب علت خارجی است که به آن وجود بخشیده است. این وجود، از ناحیه‌ی علت است نه از ناحیه‌ی ذات خودش.

البته در بحث علیت هم مطرح شده که علت که وجود را به معلول می‌دهد مانند این نیست که ما به فقیری پول می‌دهیم که از در نتیجه‌ی پول ما کمتر شود. کار علت، افاضه و ایجاد است نه دادن و مایه گذاشتن از آنچه خودش دارد تا در نتیجه وقتی معلول به وجود می‌آید چیزی از علت کم شده باشد. معلول، تجلی و جلوه‌ی علت است یعنی علت سر جای خود باقی است و نه چیزی از آن کم می‌شود و نه با خلق معلول چیزی به آن اضافه نمی‌شود.

بنا بر این شیئی که این گونه است که خودش فی حد ذاته وجود ندارد و وجود را از ناحیه‌ی علت می‌گیرد، در همان حالی که موجود است، وجودش مسبوق به عدم است زیرا وجودش دارای ذاتی است به نام ماهیّت که در آن وجود خوابیده نیست کما اینکه هیچ کمال دیگری هم ندارد زیرا الماهیة من حیث هی لیست الا هی. ماهیّت حتی زمانی که موجود نبود، وجود در آن نبود و الآن هم که موجود شده است، وجود جزء ماهیّت آن نیست. اگر چیزی که در ذاتش وجود باشد معنا ندارد که در یک آن معدوم باشد و از آنجا که انقلاب در اشیاء محال است یعنی محال است که ذات یک شیء تغییر کند ماهیّت که در ذاتش وجود نبود الآن هم وجود جزء ذاتش نیست. بنا بر این ماهیّت که الآن موجود شده است از یک لحاظ موجود است و از یک لحاظ معدوم. از آن جهت که علت، آن را موجود کرده است وجود دارد و از یک لحاظ که وجود جزء ذات آن نیست، وجود ندارد و معدوم است. بنا بر این وجود آن با عدم در همین حال جمع است. یعنی وجودی از ناحیه‌ی غیر با عدمی که جزء ذاتش است با هم جمع شده است. از این رو به این عدم، عدم مجامع می‌گویند یعنی عدمی که با وجود جمع است. (بر خلاف عدم زمانی که عدم مال زمانی و وجود مال زمانی دیگر باشد که با هم جمع نبودند.)

با این حال، در حدوث این مقدار کافی نیست بلکه باید وجود شیء مسبوق به عدم باشد. بنا بر این اگر وجود با عدم شود، این موجب حدوث نمی‌شود بله تقدم به عدم هم احتیاج است. همان گونه که میرداماد در قبسات گفته است آن عدم چون ذاتی است و این وجود چون غیری است و ذاتی بر غیری تقدم دارد پس عدم بر وجود تقدم دارد. بنا بر این عدم تقدم رتبی بر وجود دارد.

ان قلت: در اول بحث ماهیّت گفته شده است که الماهیة من حیث هی لیست الا هی و گفته شده است که معنای آن این است که نه وجود در ماهیّت هست و نه عدم. این در حالی است که الآن گفتید که ماهیّت فی حد ذاته معدوم است. بنا بر این هرچند ماهیّت وجود ندارد ولی این دلیل نمی‌شود که عدم هم داشته باشد.

قلت: شبیه این اشکال قبلا هم مطرح شده بود و جواب آن این است که آنجا که گفتیم: الماهیة من حیث هی لیست الا هی؛ لا موجودة و لا معدومة کلامی است صحیح. یعنی وقتی ماهیّت را در ذات خودش ملاحظه می‌کنیم می‌بینیم که نه وجود و نه عدم جزء ذاتی آن نیست. ماهیّت انسان فقط حیوان ناطق است نه حیوان ناطق موجود و نه حیوان ناطق معدوم. به این معنا که وجود و معدوم جزء جنس و فصل انسان نیست همان طور که سفید پوستی و یا سیاه پوستی جزء ذاتی آن نیست.

ولی اینکه اینجا می‌گوییم این است که همین ماهیّت که من حیث هی هی نه در آن وجود است و نه عدم، در خارج اگر خودش باشد و خودش معدوم است یعنی هرچند عدم داخل در ذاتش نیست ولی صفت عدم را دارد و با عدم متحد می‌شود همان گونه که موضوع و محمول در حمل شایع با هم متحد اند یعنی ماهیّت هم مصداق ماهیّت است و هم مصداق معدوم.

به عبارت دیگر، وجود و عدم به حمل اولی (که مربوط به حمل ذات و ذاتیات شیء است) از ماهیّت سلب می‌شود ولی به حمل شایع حمل می‌شود.

۳

تطبیق حدوث ذاتی

ومن الحدوث الحدوث الذاتي، (و از اقسام حدوث، حدوث ذاتی است.) وهو مسبوقية وجود الشئ بالعدم في ذاته، (که عبارت است از اینکه وجود شیء مسبوق باشد به عدمی که در ذاتش است.) كجميع الموجودات الممكنة التي لها الوجود بعلة خارجة من ذاتها، (مانند تمامی موجودات ممکنه که برای آنها وجود هست و موجود می‌باشند ولی این وجود به سبب علتی است که خارج از ذات آنها می‌باشد.) وليس لها في ماهيتها وحد ذاتها إلا العدم. (ولی اگر خودشان را لحاظ کنیم در ماهیتشان و حد ذاتشان فقط عدم وجود دارد یعنی همواره معدوم می‌باشند.)

فإن قلت: (اگر اشکال شود که) الماهية ليس لها في حد ذاتها إلا الإمكان، (در مبحث ماهیّت گفته شده است که ماهیّت در حد ذاتش فقط امکان دارد) ولازمه تساوي نسبتها إلى الوجود والعدم (یعنی نسبتش با وجود و عدم مساوی است) وخلو الذات عن الوجود والعدم جميعا (بنا بر این ذات آن هم باید از وجود خالی باشد و هم از عدم) دون التلبس بالعدم، كما قيل. (نه اینکه متلبس به عدم باشد کما اینکه شما این گونه گفته‌اید.)

قلت: (جواب این است که) الماهية وإن كانت في حد ذاتها خالية عن الوجود والعدم، (ماهیّت هرچند در حد ذاتش از وجود و عدم خالی است و این کلام هم کلام صحیحی است.) مفتقرة في تلبسها بأحدهما إلى مرجح، (در عین حال، برای اینکه موجود و یا معدوم شود به مرجحی احتیاج دارد.) لكن عدم مرجح الوجود وعلته كاف في كونها معدومة، (با این حال، عدم وجود مرجح و عدم وجود علتش کافی است که ماهیّت، معدوم شود زیرا عدم، احتیاج به علت ندارد و اگر می‌گوییم که عدم احتیاج به علت دارد این از باب مسامحه است زیرا در اعدام علیتی نیست بنا بر این آنی که علت می‌خواهد همان وجود است که اگر علت وجود نباشد کافی است که شیء معدوم باشد.) وبعبارة أخرى: (به عبارت دیگر) خلوها في حد ذاتها عن الوجود والعدم وسلبهما عنها إنما هو بحسب الحمل الأولي، (خالی بودن ماهیّت در حد ذاتش از وجود و عدم و اینکه وجود و عدم از آن سلب می‌شود این بر حساب حمل اولی است که ذاتیات شیء را بیان می‌کند. بنا بر این وجود و عدم نه جنس ماهیّت است و نه فصل آن.) وهو لا ينافي اتصافها بالعدم حينئذ بحسب الحمل الشائع. (و این منافات ندارد که ماهیّت در عین همین حال به حمل شایع متصف به عدم شود. زیرا واضح است وجود و عدم نقیضین هستند و ارتفاع هر دو با هم محال است بنا بر این اگر موجود نباشد چون علتش نیست، حتما باید معدوم باشد.)

۴

قدیم ذاتی

قدیم ذاتی: قدیم ذاتی منحصر است به وجودی که در حد ذات خودش وجود دارد یعنی به گونه‌ای نیست که در حد ذات خودش معدوم باشد. این موجود یک مصداق بیشتر ندارد که همان خداوند است. علت آن این است که خداوند، ماهیّت ندارد و الا همه‌ی آنچه در مورد ممکن گفتیم در مورد او هم صادق بود. اگر ماهیت داشت، چون حکم ماهیّت این است که الماهیة من حیث هی لیست الا هی، وجود و عدم نمی‌بایست ذاتی آن باشد. بنا بر این فی حد ذاته ممکن می‌بود و هر ممکنی اگر علتش موجود نباشد معدوم خواهد بود. بنا بر این اگر خداوند ماهیّت داشت حتما حادث ذاتی بود. این است که می‌گویند خداوند ذاتش عین وجودش است یعنی ذاتی ندارد که وجود جدای از آن باشد. بنا بر این هستی در خداوند مسبوق به عدم ذاتی نیست زیرا ذاتی که با عدم سازگار باشد در او نیست. وقتی خداوند چنین است یعنی عدم مجامع ندارد ولی وقتی عدم مجامع نداشت حادث ذاتی هم در او محقق نمی‌شود.

۵

تطبیق قدم ذاتی

ويقابل الحدوث بهذا المعنى القدم الذاتي، (مقابل حدوث ذاتی، قدم ذاتی است.) وهو عدم مسبوقية الشئ بالعدم في حد ذاته، (یعنی شیء در حد ذاتش مسبوق به عدم نباشد) وإنما يكون فيما كانت الذات عين حقيقة الوجود الطارد للعدم بذاته، (و قدم ذاتی فقط می‌باشد در چیزی که ذاتش عین حقیقت وجود باشد که عدم را به ذاتش طرد می‌کند.) وهو الوجود الواجبي الذي ماهيته إنيته. (و این همان وجود واجب است که ماهیّت ندارد و اگر هم برایش ماهیّتی بالمعنی الاعم در نظر گرفته شود یعنی آنی که شیئیت شیء به آن است این ماهیّت همان وجودش است و الا ماهیّت بالمعنی الاخص که همان جنس و فصل است در خداوند نیست.)

۶

حدوث دهری

حدوث دهری:

حدوث و قدم زمانی و ذاتی از قدیم بوده است. با این حال یک قسم دیگر از حدوق و قدم است که میرداماد اضافه کرده است و بخش قابل توجهی از کتاب قبسات را به آن اختصاص داده است که عبارت است از حدوث دهری.

مراد از حدوث دهری این است که شیء وجودش مسبوق باشد به عدم در مرتبه‌ای بالاتر. یعنی همینی که الآن موجود است در مرحله‌ی بالاتر نیست و معدوم است. اینکه می‌گویند وجود مراتب طولی دارد که از لا یتناهی که خداوند است شروع می‌شود و به حدود عدم که هیولی است ختم می‌شود لازمه‌اش این است که وجود دارای تشکیک و ذو مراتب باشد که هر مرتبه‌ای که به خداوند نزدیک‌تر است از مرحله‌ی بعدی قوی‌تر است و هر مرتبه‌ای که قوی‌تر است علت برای مرتبه‌ی نازله می‌باشد. واضح است که وجودی که در مرتبه‌ی پائین‌تر است دیگر در مرتبه‌ی بالاتر وجود ندارد. این را حدوث دهری می‌گویند یعنی مسبوق است به نبودش در مرحله‌ی بالاتر. از این رو آنی که بالاتر است قدیم دهری می‌شود.

بر این اساس عالم مثال بالاتر از عالم ماده است از این رو عالم ماده حادث دهری و عالم مثال قدیم دهری می‌شود. عدم در اینجا، عدم غیر مجامع است زیرا وجود در این مرتبه هست و عدم در مرحله‌ی دیگر متصور می‌شود. این عدم غیر مجامع، زمانی هم نیست زیرا وجود بالاتر همان زمانی که وجود پائین‌تر هست وجود دارد.

۷

تطبیق حدوث دهری

ومن الحدوث الحدوث الدهري، الذي ذكره السيد المحقق الداماد (رحمه الله)، (از اقسام حدوث، حدوث دهری است که محقق داماد آن را ذکر کرده است.) وهو مسبوقية وجود مرتبة من مراتب الوجود بعدمه المتقرر في مرتبة هي فوقها في السلسلة الطولية، (که عبارت است از مسبوق بودن وجود داشتن مرتبه‌ای از مراتب تشکیکی وجود به نبودش؛ همان نیستی که مقرر است در مرتبه‌ای که آن مرتبه فوق مرتبه‌ی این شیء است. این را حدوث دهری می‌نامند.) وهو عدم غير مجامع، (این عدم، غیر مجامع است زیرا وجود مربوط به یک مرتبه و عدم مربوط به مرتبه‌ی دیگر است.) لكنه غير زماني، (ولی این عدم در عین اینکه مقابل است ولی غیر زمانی است. بنا بر این تصور نشود که هرجا که سخن از عدم مقابل است باید زمانی هم باشد.) كمسبوقية عالم المادة بعدمه المتقرر في عالم المثال، (مانند مسبوق بودن عالم ماده به عدمش که در عالم مثال است. زیرا جای عالم ماده در همین مرتبه‌ی نازله است و نمی‌تواند در مرتبه‌ی بالاتر که عالم مثال است موجود باشد.) ويقابله القدم الدهري، وهو ظاهر. (و مقابل آن قدم دهری است یعنی اگر عالم ماده حادث شد، عالم مثال قدیم می‌باشد. عالم مثال هم نسبت به عالم عقل حادث می‌باشد و عالم عقل قدیم می‌باشد. این نشان می‌دهد که قدم و حدوث دهری امری است نسبی.)

۸

قوه و فعل

مرحله‌ی دهم در قوه و فعل.

اگر وجود شیء به گونه‌ای باشد که آثاری که از آن انتظار می‌رود همین الآن بر آن بار باشد به آن وجود بالفعل می‌گویند. مثلا درخت بالفعل درختی است که الآن ریشه دارد و در قالب درخت می‌باشد. این درخت، بالفعل است زیرا آثاری که از درخت انتظار می‌رود را الآن دارد.

در مقابل آن، وجود بالقوه است که آثاری که می‌تواند داشته باشد را الآن ندارد ولی می‌تواند بعدا آنها را دارا شود. مانند هسته که الان درخت نیست ولی درخت بالقوه می‌باشد.

چیزی که الآن بالقوه است مانند آبی که هنوز بخار نشده است بعد که آن خاصیت را بالفعل دارا شد مثلا بخار شد، فعلیت الآن آن که آب است تبدی به بالقوه می‌شود یعنی می‌تواند دوباره بگردد و تبدیل به آب شود. یا مثلا خاک تبدیل به میوه می‌شود و بعد از میوه شدن روی زمین می‌افتد و می‌پوسد و تبدیل به خاک می‌شود و این مثال‌ها در عالم ماده بسیار است.

۹

تطبیق قوه و فعل

المرحلة العاشرة في القوة والفعل وفيها ستة عشر فصلا (مرحله‌ی دهم در قول و فعل است و در آن شانزده فصل وجود دارد.)

وجود الشئ في الأعيان - بحيث تترتب عليه آثاره المطلوبة منه - يسمى: (فعلا)، (وجود شیء در عالم خارج به طوری که آثاری که مطلوب از آن است و از شیء انتظار می‌رود بر آن مترتب شود را فعل می‌نامند) ويقال: (إن وجوده بالفعل)، (و می‌گویند وجود آن شیء بالفعل است.) وإمكانه الذي قبل تحققه يسمى: (قوة)، (و آن امکانی که برای آن وجود قبل از تحقق وجود است را قوه می‌نامند.) ويقال: (إن وجوده بالقوة بعد)، (و می‌گویند وجود این شیء بالقوه است و هنوز به مرحله‌ی فعلیت نرسیده است. مثلا می‌گویند این فرزند، مجتهد بالقوه است.) وذلك كالماء يمكن أن يتبدل هواء، (مانند آب که می‌تواند تبدیل به بخار شود) فإنه ما دام ماء ماء بالفعل وهواء بالقوة، (که مادامی که آب است، بالفعل همان آب است و بالقوة بخار می‌باشد.) فإذا تبدل هواء صار هواء بالفعل وبطلت القوة، (ولی وقتی که بخار می‌شود بالفعل بخار شده است و آنی که بالفعل بوده است از بین می‌رود) فمن الوجود ما هو بالفعل، ومنه ما هو بالقوة. (نتیجه اینکه بعضی از موجودات بالفعل و بعضی بالقوه می‌باشند.) والقسمان هما المبحوث عنهما في هذه المرحلة. (و ما در این مرحله این دو قسم را مورد بحث قرار می‌دهیم که حاوی شانزده فصل است.)

زمان وجود الآخر ، فكان الأكثر زمانا هو القديم ، والأقل زمانا هو الحادث والحديث ، وهما وصفان إضافيان ، أي إن الشيء الواحد ، يكون حادثا بالنسبة إلى شيء ، وقديما بالنسبة إلى آخر ، فكان المحصل من مفهوم الحدوث هو ، مسبوقية الشيء بالعدم في زمان ، ومن مفهوم القدم عدم كونه مسبوقا بذلك.

ثم عمموا مفهومي اللفظين ، بأخذ العدم مطلقا يعم العدم المقابل ، وهو العدم الزماني الذي لا يجامع الوجود ، والعدم المجامع الذي هو عدم الشيء في حد ذاته ، المجامع لوجوده بعد استناده إلى العلة.

فكان مفهوم الحدوث مسبوقية الوجود بالعدم ، ومفهوم القدم عدم مسبوقيته بالعدم ، والمعنيان من الأعراض الذاتية لمطلق الوجود ، فإن الموجود بما هو موجود ، إما مسبوق بالعدم وإما ليس بمسبوق به ، وعند ذلك صح البحث عنهما في الفلسفة.

فمن الحدوث الحدوث الزماني ، وهو مسبوقية وجود الشيء بالعدم الزماني ، كمسبوقية اليوم بالعدم في أمس ، ومسبوقية حوادث اليوم بالعدم في أمس ، ويقابله القدم الزماني ، وهو عدم مسبوقية الشيء بالعدم الزماني ، كمطلق الزمان الذي لا يتقدمه زمان ولا زماني ، وإلا ثبت الزمان من حيث انتفى هذا خلف.

ومن الحدوث الحدوث الذاتي ، وهو مسبوقية وجود الشيء بالعدم في ذاته ، كجميع الموجودات الممكنة ، التي لها الوجود بعلة خارجة من ذاتها ، وليس لها في ماهيتها وحد ذاتها إلا العدم.

فإن قلت الماهية ليس لها في حد ذاتها إلا الإمكان ، ولازمه تساوي نسبتها إلى الوجود والعدم ، وخلو الذات عن الوجود والعدم جميعا ، دون التلبس بالعدم كما قيل.

قلت الماهية وإن كانت في ذاتها ، خالية عن الوجود والعدم ، مفتقرة في

تلبسها بأحدهما إلى مرجح ، لكن عدم مرجح الوجود وعلته كاف في كونها معدومة ، وبعبارة أخرى خلوها في حد ذاتها ، عن الوجود والعدم وسلبهما عنها ، إنما هو بحسب الحمل الأولى ، وهو لا ينافي اتصافها بالعدم حينئذ بحسب الحمل الشائع.

ويقابل الحدوث بهذا المعنى القدم الذاتي ، وهو عدم مسبوقية الشيء بالعدم في حد ذاته ، وإنما يكون فيما كانت الذات ، عين حقيقة الوجود الطارد للعدم بذاته ، وهو الوجود الواجبي الذي ماهيته إنيته.

ومن الحدوث الحدوث الدهري ، الذي ذكره السيد المحقق الداماد ، ره ، وهو مسبوقية وجود مرتبة من مراتب الوجود ، بعدمه المتقرر في مرتبة ، هي فوقها في السلسلة الطولية ، وهو عدم غير مجامع ، لكنه غير زماني ، كمسبوقية عالم المادة بعدمه المتقرر في عالم المثال ، ويقابله القدم الدهري وهو ظاهر.

المرحلة العاشرة

في القوة والفعل

وفيها ستة عشر فصلا

المرحلة العاشرة في القوة والفعل وجود الشيء في الأعيان ، بحيث يترتب عليه آثاره المطلوبة منه يسمى فعلا ، ويقال إن وجوده بالفعل ، وإمكانه الذي قبل تحققه يسمى قوة ، ويقال إن وجوده بالقوة بعد ، وذلك كالماء يمكن أن يتبدل هواء ، فإنه ما دام ماء ماء بالفعل وهواء بالقوة ، فإذا تبدل هواء صار هواء بالفعل وبطلت القوة ، فمن الوجود ما هو بالفعل ومنه ما هو بالقوة ، والقسمان هما المبحوث عنهما في هذه المرحلة ، وفيها ستة عشر فصلا

الفصل الأول

كل حادث زماني مسبوق بقوة الوجود

كل حادث زماني فإنه مسبوق بقوة الوجود ، لأنه قبل تحقق وجوده ، يجب أن يكون ممكن الوجود ، يجوز أن يتصف بالوجود كما يجوز أن لا يوجد ، إذ لو كان ممتنع الوجود استحال تحققه ، كما أنه لو كان واجبا لم يتخلف عن الوجود ، لكنه ربما لم يوجد ، وإمكانه هذا غير قدرة الفاعل عليه ، لأن إمكان وجوده وصف له بالقياس إلى وجوده ، لا بالقياس إلى شيء آخر كالفاعل.