فصل دوم در انقسامات علت
علامه بعد از آنکه علت را معنا کرده است و فرمود علت، چیزی است که وجود شیء بر آن متوقف است اضافه میکند: علت، تقسیماتی دارد: یکی از تقسیمات، تقسیم علت به تامه و ناقصه زیرا آن چیزی که معلول بر آن متوقف است یا همهی چیزی است که معلول به آن نیاز دارد به گونه اینکه معلول با وجود آن راهی ندارد مگر اینکه موجود شود در این صورت، به آن علت، علت تامه میگویند. یا اینکه آن چیزی که معلول بر آن متوقف است بعضی از چیزهایی است که معلول به آن احتیاج دارد. به چنین علتی ناقصه میگویند. مثلا پیدایش زید متوقف است بر پدر، مادر، سالم بودن پدر و مادر و شرایط مختلف دیگر و اینکه خداوند هم باشد تا صورت انسانی را به افاضه کند. اگر همهی اینها موجود شود زید موجود میشود بنا بر این همهی اینها با هم برای وجود زید علت تامه میشود.
خداوند متعال نسبت به معلول اول، علت تامه است زیرا غیر از خدا چیز دیگری فرض ندارد تا دخالت داشته باشد زیرا فرض بر این است که غیر از خدا هیچ موجود دیگری نیست تا سخن از دخالت داشتن او شود.
ولی علت ناقصه علتی است که نمیتواند تمام نیازهای معلول را برآورده کند مانند آب تنها برای پیدایش گیاه. یا آب و نور و یا حتی آب و نور و خاک و دانه و زارع. زیرا ارادهی خداوند هم باید باشد. زارع و به وجود آورندهی حقیقی همان خداوند است و زارع معدّ آن است و نه خالق. أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ [۱].
بعد علامه اضافه میکند: فرق بین علت ناقصه و تامه در این است که علت تامه هر جا موجود شود، معلول باید موجود شود و هرجا معدوم شود معلول هم باید معدوم باشد. وجود و عدم معلول با وجود و عدم علت ضرورت دارد و این دو با هم ملازم میباشند.
اما در علت ناقصه، ملازمه در یک طرف است و آن طرف عدم میباشد. اگر علت نباشد، معلول هم نیست ولی اگر علت بود ضرورت ندارد که معلول هم باشد زیرا معنای ناقص بودن همین است. بله گاه اگر علت ناقصه باشد معلول هم هست و این زمانی است که سایر چیزهایی که در علت دخالت دارند هم هستند و واضح است وقتی کل باشد جزء هم هست.
تقسیم دیگر علت، تقسیم آن به واحد و کثیر است. علت واحد مانند خداوند متعال برای معلول اول. علت کثیر مانند حرارت است که علتهای زیادی دارد مثلا گاه از آتش ایجاد میشود و گاه نور آفتاب و یا حرکت و اصطکاک و مانند آن.
تقسیم دیگر این است که علت گاه بسیط است و گاه مرکب.
علت بسیط بر سه قسم است زیرا بساطت دارای مراتب است:
- یک رقم بسیط چیزی است که جزء خارجی یعنی ماده و صورت ندارد. (شیء اگر ماده و صورت داشته باشد، ماده و صورت هر کدام یک جزء آن میباشند.) تمام موجودات مادی، دارای ماده و صورت اند. علت بسیط چیزی است که جزء خارجی ندارد و مادی نیست. مانند فرشته که فعلیت محض است.
- از آن بسیطتر چیزی است که نه تنها جزء خارج ندارد، جزء عقلی هم ندارد. یعنی حتی جنس و فصل هم ندارد. مانند اجناس عالیه که نه ماده و صورت دارند زیرا نوع نیستند بلکه جنس اند و نه مرکب از جنس و فصل است زیرا جنسی بالاتر از آن تصور ندارد که فصل داشته باشد تا از سایر انواع متمایز شود.
- از آن بسیطتر چیزی است که نه جزء خارجی دارد و نه عقلی و نه جزء تحلیلی تا بتواند به ماهیّت و وجود تحلیل شود. همهی موجودات عالم از لحاظ تحلیل عقلی و وقتی وارد ذهن میشوند به ماهیّت و وجود که همان چیستی و هستی است تقسیم میشوند. این قسم وجود محض است و مصداق آن یک چیز بیشتر نیست که همان خداوند متعال است که ماهیّت ندارد.
در مقابل آن مرکب نیز سه قسم میشود.
تقسیم دیگر علت، تقسیم آن به قریب و بعید است.
علت قریب آن است که بین آن و معلول فاصلهای نیست و مباشرتا معلول را ایجاد میکند. مانند حرکت دست که علت است برای حرکت انگشتر.
ولی علت بعید علتی است که با واسطه معلول را محقق میکند مانند اراده که انسان اراده میکند و بعد به دنبال آن دست حرکت میکند و بعد انگشتر حرکت میکند. حرکت انگشتر معلول اراده است ولی با واسطهی حرکت دست.
بنا بر این حرکت انگشتر دو علت دارد یکی قریب که حرکت دست است و یکی بعید که اراده است. همین گونه عالم وجود که عالم علت و ماده است و یک تشکیک طولی دارد که عبارت است از اینکه مرتبهی ما دون معلول علت ما فوق است. خداوند علت ما فوق است. هر چیزی که در عالم است ممکن است و بالاخره باید به واجب برسد هرچند ممکن است به ممکن دیگری متکی باشد ولی باید به واجب منتهی شود. به همین دلیل خداوند علة العلل میباشد و هرچیزی که علت علتها شود علت بعید میباشد.