گفتیم: ماهیّت تقسیم میشود به جوهر و نه مقوله از عرض.
اکنون علامه در توضیح اقسام جوهر میفرماید: جوهر در تقسیم اولیه به پنج نوع تقسیم میشود. البته جوهر تقسیمات دیگری هم دارد که به عنوان تقسیم ثانویه به حساب میآیند.
این پنج نوع عبارتند از: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل
حصر جوهر در این پنج نوع عقلی نیست بلکه اینها از طریق استقراء به دست آمده است. فلاسفه، تمام برهانهایی در مورد انواع جوهر اقامه شده است را جمع کردهاند و به همین پنج مورد رسیدهاند. بنا بر این کسی ممکن است در بعضی از این برهانها خدشه کند و تعداد آنها را کمتر کند و یا اینکه برای نوع دیگری نیز برهان اقامه کند و به آن پنج مورد اضافه کند. به هر حال، مشهور به همان پنج نوع قائلند که برای هر کدام دلیل عقلی و برهان اقامه شده است که آنها وجود دارند و یا اینکه ضرورت، بر وجود اینها دلالت میکند.
ابتدا به سراغ عقل میرویم: عقل امری است جوهری (که مانند همهی جواهر در موضوع نیست) و مجرد است هم ذاتا و هم فعلا. مجرد است یعنی مادی نیست نه ذاتا یعنی در ذاتش مادهای وجود ندارد و نه فعلا یعنی در مقام انجام کارها نیز به ماده احتیاج ندارد.
این عقل، در اصطلاح فلسفه که یکی از اقسام جوهر است غیر از عقلی است که یکی از مراتب نفس میباشد که همان عقل انسان است. از عقل، در زبان وحی به ملک تعبیر میشود.
البته عقل، در لسان فلسفه با اصطلاح عرفی فرق دارد. در عرف عقل را مرادف درک و شعور میدانند ولی در فلسفه درک را به حضوری و حصولی تقسیم میکنند و به حضوری عقل نمیگویند. حصولی هم اقسامی دارد که عبارتند از حسی، خیالی و عقلی. قسم اخیر از مراتب علم حصول، تعقل و قوهای که آن را درک میکند عقل نامیده میشود.
بنا بر این عقل، یکی از قوای ادراکی نفس است یعنی روح انسان، دو قوهی مستقل از هم دارد: یکی نیروی درک کننده است و یکی نیروی عمل کننده (نیروی عالمه و نیروی عامله) عقل انسانی یکی از اقسام نیروی درک کننده است. به هر حال این عقل با عقلی که جوهر است و از آن بحث میکنیم متفاوت است.
دومین نوع از جوهر، نفس است: نفس همان روح است که موجودی است که ذاتا مجرد است یعنی در اصل ذاتش امری مادی دخالت ندارد ولی فعلا به ماده وابسته است یعنی در مقام عمل، به ماده وابسته است یعنی کارهای ادراکی و تحریکی آن بوسیلهی ابزار بدن است. مثلا در دیدن، همان نفس است که میبیند ولی این کار را به واسطهی چشم میبینم. چشم خودش نمیبیند مانند دوربین است که خودش چیزی نمیبیند ولی کسی که پشت دوربین است از طریق آن چیزی را میبیند.
همچنین است در مورد شنیدن که روح به وسیلهی گوش میشنوند و هکذا در مورد سایر حواس در مورد لذتها و ناراحتیها که همه بر روح بار میشود. هکذا دست خودش حرکت نمیکند بلکه روح است که آن را حرکت میدهد. به همین دلیل اگر روح از آن جدا شود، به شکل موجودی بیجان و بیحرکت میافتد.
بعد اثبات میکنیم که نفس یا همان روح چرا ذاتا مجرد است.
سومین و چهارمین نوع از جوهر عبارت از ماده و صورت است. ماده عبارت است از جوهر مبهمی که قابلیت اشیاء میباشد یعنی قوت اشیاء است و توان پذیرش صورتهای نوعیه و اعراض را دارد. وقتی ماده توانست صورتی را بپذیرد در نتیجه تمام اعراض آن صورت را نیز میپذیرد. یعنی وقتی صورت نوعیهی سیب روی مادهی خاک آمد، در نتیجه اعراض آن مانند طعم و بو و رنگ را نیز میپذیرد.
ماده قوه و توان است و باید به وسیلهی چیزی فعلیت پیدا کند که هما صورت است. فعلیت است در دو جهت است یعنی گاه در طول و عرض و عمق است. یعنی صورت به ماده حجم میدهد. به این صورت که حجم دهنده است صورت جسمیه میگویند. و صورت گاه ماده را نوع خاصی از موجودات مادی میکند که به آن صورت نوعیه میگویند. مثلا صورت خاک، ماده را خاک میکند که یک نوع از موجودات این عالم است. هکذا صورت آهن که ماده را آهن میکند.
پنجمین نوع از جوهر جسم است که ترکیبی است که از اتحاد ماده و صورت شکل میپذیرد. جسم امری است واحد ولی مرتکب از دو جزء فوق میباشد. این ترکیب اتحادی است نه انضمامی یعنی آن دو جزء با هم متحد میشوند نه اینکه صرفا در کنار هم قرار گیرند.
بعد علامه اضافه میکند که اگر گفتیم صورت و یا نفس از اقسام جوهر است این از باب تسامح است زیرا اگر چیزی بخواهد از انواع جوهر باشد یعنی جوهر جنس است و آنها انواع آن خواهند بود. این در حالی است که اگر صورت بخواهد جنس داشته باشد باید در نتیجه فصل داشته باشد تا از بقیهی انواع هم عرض خود جدا شود. این در حالی است که قبلا گفتیم، صورت همان فصل است در نتیجه لازمهاش این است که فصل باید فصل داشته باشد و حال آنکه قبلا ثابت کردیم که فصل نمیتواند فصل داشته باشد. نتیجه اینکه صورت نباید نوعی از انواع جوهر باشد. بنابراین صورت به حمل اولی جوهر نیست بلکه به حمل شایع جوهر میباشد یعنی جوهر، جنس صورت نیست تا بتوان گفت، صورت به حمل اولی جوهر است بلکه جوهر امری است عارضی و به حمل شایع بر صورت حمل میشود.
در مورد نفس هم همین کلام را تکرار میکنیم. نفس، همان صورت بدن است یعنی ماده، صورتهای مختلفی به خود میگیرد یعنی اول صورتی غذایی است یعنی موجودی جماد و بیجان که خورده میشود و بعد صورت نطفه که جان دار است و بعد جنین میشود و بعد صورت روح را به خود میگیرد. بعد این صورت و ماده به ترکیب اتحادی، موجود واحدی به نام انسان را تشکیل میدهند. بنا بر این وقتی نفس، صورت انسان است همان کلامی که در مورد صورت گفتیم در مورد نفس هم جاری میشود و نفس، فصل انسان میشود و خودش نمیتواند فصل داشته باشد بنا بر این نمیتواند نوعی از جوهر باشد