المرحلة السادسة
في المقولات العشر
وهي الأجناس العالية التي إليها تنتهي أنواع الماهيات
وفيها أحد عشر فصلا
علامه در این مرحله از مقولات عشر سخن میگوید. مقولات در لغت همان گونه که در منطق آمده است به معنای محمولات است یعنی هرچیزی که بر چیزی حمل شود چه ذاتی باشد چه عرضی.
اما در اینجا معنای خاصی از آنها مراد است و آن محمولهایی است که به عنوان ذاتی بر اشیاء حمل میشوند (یعنی عرض نیستند) و با این حال، خودشان محمولی ندارند که ذاتی آنها باشد. اینها همان جنسهای عالی هستند. یعنی هر ماهیّتی که در نظر گرفته میشود مندرج تحت جنسی است و آن جنس هم تحت جنس دیگر و همین طور تا جایی که به جنسی میرسیم که از آن بالاتر دیگر جنسی وجود ندارد.
مثلا انسان تحت جنسی به نام حیوان است و حیوان تحت جنسی به نام جسم نامی و جسم نامی تحت جسم و جسم تحت جوهر است. جوهر خودش دیگر تحت جنس بالاتر نیست.
حاصل اینکه جنس عالی بر اشیاء حمل میشود و حملش به عنوان ذاتی اشیاء است (زیرا جنس و فصل از ذاتی اشیاء اند) ولی چیزی به عنوان ذاتی بر جوهر حمل نمیشود به این معنا که ذاتی آن باشد زیرا ذاتی مرکب از جنس و فصل است و جنس همان چیزی است که آن شیء و اشیاء دیگر را شامل میشود که با فصلی از اشیاء دیگر جدا میشود این در حالی است که بالاتر از جوهر چیزی نیست که شامل آن و چیزهای دیگر شود در نتیجه جوهر (و همچنین سایر مقولات) جنس ندارند و وقتی چیزی جنس نداشت فصل هم ندارد. به این امور مقوله میگویند.
البته مخفی نماند که بر مقولاتی میتوان چیزهایی را حمل کرد ولی هیچ یک از آنها ذاتی آن نیستند بلکه فقط عرضی آن میباشند.
علامه در فصل اول در مورد اولین تقسیمی بحث میکند که در مورد ماهیّت ارائه شده است که از آن تعریف، مقولات به دست میآید و آن اینکه
ماهیّت به طور کلی در تقسیم اولی به دو قسم تقسیم میشود. مراد از تقسیم اولی این است که هر یک از این اقسام میتواند تقسیماتی داشته باشد که به آن، تقسیمات ثانوی میگویند.
در تقسیم اولی، ماهیّت یا جوهر است و یا عرض. جوهر عبارت است از (ماهیة اذا وجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع مستغن عنها) یعنی جوهر، ماهیّتی است که وقتی در خارج موجود میشود، وجود پیدا میکند نه در موضوعی که آن موضوع بینیاز باشد. به سبب قید (نه در موضوع بینیاز) دو قسم جوهر به وجود میآید. مثلا اگر کسی بگوید که انسان روی صندلی سفید ننشسته است این کلام در دو صورت صادق است و دو مصداق صادق دارد: صورت اول این است که انسان اصلا روی صندلی ننشسته باشد و دوم اینکه انسانی نشسته باشد ولی روی صندلی غیر سفید نشسته باشد.
با این توضیح تعریف فوق جوهر صادق است بر دو چیز،
اول اینکه یا اصلا در موضوع وجود پیدا نمیکند و یا اینکه اگر موضوعی هست، آن موضوع بینیاز نیست. بنا بر این جوهر گاه اصلا موضوع ندارد و این مانند مجردات است که جا و محل ندارند و در چیزی حلول نمیکنند.
قسم دوم، از جوهر، ماهیّتی است که وقتی موجود میشود در جا و مکانی موجود میشود ولی آن جا مستغنی نیست بلکه جا، به حالّ نیاز دارد. این مانند صورت، در تمام موجودات عالم ماده است. سابقا هم گفتیم که تمامی موجودات عالم از ماده و صورت ترکیب شدهاند. صورتهای آنها روی ماده میآید. ماده، از صورت بینیاز نیست زیرا ماده قوهی صرف است و به خودی خود نمیتواند موجود شود و باید حتما صورتی بر آن وارد شود تا بتواند موجود شود. بنا بر این ماده، مستغنی نیست بلکه نیازمند است.
نکته: علامه در تعریف جوهر میفرماید: إذا وجدت في الخارج وجدت لا في موضوع مستغن عنها في وجوده ایشان در این تعریف به جای (لا فی محل مستغن عنها) از عبارت (لا في موضوع مستغن عنها) این در حالی است که موضوع، اصطلاحا به محل مستغنی گفته میشود. بنا بر این قید (مستغن عنها) قید توضیحی برای موضوع میشود. بر خلاف محل که هم به موضوع گفته میشود و هم به غیر موضوع.
عرض عبارت است از چیزی که موجود میشود در محلی که از آن مستغنی است و به آن نیازی ندارد. مانند قرب و بعد مثلا من به میز نزدیکم و یا دورم. نزدیکی یک واقعیت است که جسم من به آن متصف است. نزدیکی بدون وجود جسم خارجی نمیتواند به تنهایی موجود باشد. بنا بر این نزدیکی به محل و موضوع احتیاج دارد. از طرفی موضوع، هیچ احتیاجی به این صفت ندارد به این معنا که چه بدن من به میز نزدیک باشد یا نباشد در هر حال خودش به تنهایی موجود است و در وجودش نیازی به این عرض ندارد.
کسی در اینکه عرض در خارج موجود است مخالفت نکرده است. ولی اخیرا بعضی پیدا شدهاند که جوهر را منکر شدهاند و گفتهاند در خارج، جوهر وجود ندارد و در توضیح آن گفتهاند: راه شناخت اشیاء حس و است و تجربه و این به جوهر دسترسی پیدا نمیکند. ما با حواس خودمان، فقط شکل و رنگ را میبینیم نه جوهر را که واقعیت اشیاء است. همچنین با گوش صدای آن را میشنویم و با دست نرمی و یا زبری آن را احساس ممی کنیم و یا ذائقه فقط طعم آن را میفهمد و همهی اینها عرض اند.
علامه میفرماید: اگر کسی منکر جوهر شود من حیث لا یشعر، به جوهر ملتزم شده است. زیرا او عرض را قبول دارد و این در حالی است که عرض را قبول دارد بنا بر این چیزی مانند رنگ که عرض است روی چیزی نباشد بنا بر این خودش جوهر میشود، اگر هم روی چیزی باشد همان چیز، جوهر است.
بحث بعدی در تعداد اعراض است: مطابق قول مشهور که قول مشاء است نه عرض وجود دارد. (بعدا معنای آنها به شکل تفصیلی بیان میشود.)
این اعراض، جنس عالی هستند. ممکن است کسی بگوید: عرض، جنس است و این نه تا در تحت آن قرار دارند و جنس متوسط است.
علامه در جواب میگوید: مفهوم عرض، ماهیّت نیست تا بخواهد جنس باشد. عرض عبارت است از معقول ثانی یعنی چیزهایی که از صفات وجود است. همان طور که خود وجود، ماهیّت ندارد. در سابق هم گفتیم که هر چیزی که تصور میشود عبارت است از وجود و ماهیّت که وجود، هستی آن شیء است و ماهیّت نیز چیستی آن است. این وجود خود، صفاتی دارد و آن اینکه وجود گاه در موضوع است که به آن عرض میگویند. بنا بر این عرض بودن صفت وجود است و خود وجود هم ماهیّت نیست بنا بر این صفات آن هم ماهیّت نمیباشند.
کما اینکه در مورد خود کلمهی ماهیّت (مانند جوهر و این نه عرض) هم ممکن است کسی بگوید که جنس عالی این ده مورد، ماهیّت است و این ده مورد، انواع آن به حساب میآیند.
علامه میفرماید: مفهوم ماهیّت هم چیستی شیء را نشان نمیدهد، مفهوم ماهیّتی، مفهومی است که ذهن اعتبار کرده است به عنوان اینکه اسمی برای چیزهایی باشد که چیستی را نشان میدهد. بنا بر این ماهیّت برای چیزی است خودش چیستی را نشان میدهد، ولی ماهیّت بودن، خودش دیگر چیستی اشیاء نیست. به عبارت دیگر، ماهیّت یعنی حیوان ناطق و یا حیوان صاهل، ولی مفهوم ماهیّت که اسم برای این است دیگر چیستی چیزی را نشان نمیدهد به همین جهت نمیگویند که انسان عبارت است از ماهیّت. (انسان حیوان ناطق است نه ماهیّت) بنا بر این انسان به حمل شایع ماهیّت است نه به حمل اولی. یعنی مفهوم ماهیّت چیستی چیزی را نشان نمیدهد بلکه مصداق خارجی آن مانند حیوان ناطق، چیستی را نشان میدهد.
به هر حال همان گونه که گفتیم، اعراض، طبق قول مشاء نه عدد است ولی بعضی قائل شدهاند که اعراض سه تا بیشتر نیست در نتیجه با اضافهی جوهر، چهار تا میشوند. این اعراض عبارتند از کم، کیف و هفت تای دیگر همه نسبت اند. یعنی نسبت جنس آنها است و خودشان جنس عالی نیستند. مثلا وضع، ایجاد میشود از هیئت حاصله از نسبت اجزاء شیء با هم. مثلا نشستن یک وضع است که اجزاء بدن یک نسبتی با هم دارند و سپس این مجموع با خارج نسبتی دارند که با هم وضع را تشکیل میدهند.
همیچن أین عبارت است از نسبت شیء به مکان. متی عبارت است از نسبت شیء به زمان یعنی زید در این قرن و در این سال و ماه و روز موجود است.
قول دیگری هم که منسوب به شیخ اشراق است این است که میگوید که علاوه بر آن چهار مورد، قسم دیگری هم هست به نام حرکت.
علامه میفرماید: اگر بخواهیم بحث کنیم که کدام قول صحیح است و کدام قول ناصحیح. این بحث ادامه دار خواهد شد در نتیجه ما بر اساس قول مشهور سخن میگوییم.
المرحلة السادسة في المقولات العشر وهي الأجناس العالية التي إليها تنتهي أنواع الماهيات وفيها أحد عشر فصلا (مرحلهی ششم در مورد مقولات عشره است. مقوله چیزی است که به عنوان ذاتی بر اشیاء حمل میشود و چیزی به عنوان ذاتی بر آنها حمل نمیشود این مقولات همان اجناس عالیهاند که تمامی انواع ماهیّات به یکی از اینها ختم میشود. مثلا انسان به جوهر ختم میشود زیرا انسان یک نوع حیوان است و حیوان نوعی از جسم نامی است و سرآخر به جوهر ختم میشود. در این مرحله یازده فصل وجود دارد.)
الفصل الأول تعريف الجوهر والعرض - عدد المقولات (فصل او در تعریف جوهر و عرض است و تعداد مقولات است.) تنقسم الماهية - إنقساما أوليا - إلى جوهر وعرض، (ماهیّت به تقسیم اولی به جوهر و عرض تقسیم میشود. البته ماهیّت، تقسیماتی ثانوی دارد که ارتباطی به این بحث ندارد.) فإنها (زیرا ماهیت) إما أن تكون بحيث (إذا وجدت في الخارج وجدت لا في موضوع مستغن عنها في وجوده)، (زیرا ماهیّت یا این گونه است که اگر در خارج موجود شود، موجود میشود نه در موضوعی که آن موضوع از آن ماهیّت در وجودش بینیاز باشد. یعنی هنگام موجود شدن در موضوع بینیاز موجود نمیشود.) سواء وجدت لا في موضوع أصلا كالجواهر العقلية القائمة بنفسها، (خواه موجود شود ولی نه در موضوع یعنی اصلا موضوع ندارد مانند جوهرهای عقلی که موجودات مجردهای هستند که عقلند و هیچ رابطهای به ماده ندارد و به خودشان قائم اند و موضوع ندارند.) أو وجدت في موضوع لا يستغني عنها في وجوده كالصور العنصرية المنطبعة في المادة المتقومة بها، (و خواه در موضوع موجود شوند، ولی این موضوع در وجودش از این ماهیّت بینیاز نیست. مانند صور عنصریه که در ماده به وجود میآیند مانند صورت خاک، اکسیژن و موارد دیگر، البته قدماء این صور را منحصر در چهار چیز که آب و آتش و خاک و باد است میدانستند. به هر حال این عناصر در محلی موجود میشوند که به این صورت نیازمند است زیرا تا این صورت نباشد، ماده به تنهایی موجود نمیشود.) وإما أن تكون بحيث (إذا وجدت في الخارج وجدت في موضوع مستغن عنها) (یا ماهیّت به گونهای است که اگر در خارج موجود شود، در موضوع بینیاز موجود میشود) كماهية القرب والبعد بين الأجسام (مانند ماهیّت قرب و بعد در اجسام. این دو ماهیّت یک واقعیت است که در خارج موجود است ولی اینها بدون جسم، در خارج محقق نمیشوند. قرب و بعد از مقولهی اضافه است.) وكالقيام والقعود والاستقبال والاستدبار من الانسان. (همچنین است در مورد قیام و قعود، که از مقولهی وضع است و رو به چیزی بودن و یا پشت به چیزی بودن در مورد انسان) ووجود القسمين في الجملة ضروري، (وجود این دو قسم اجمالا ضروری است هرچند ممکن است کسی در بعضی از اقسامش خدشه کند مثلا کسی شاید جوهر مجرد را انکار کند و یا در مورد اعراض، بگوید که اضافه عرض نیست.) فمن أنكر وجود الجوهر لزمه جوهرية الأعراض، (بنا بر این کسی که وجود جوهر را منکر شده است او ناچار است که بگوید، اعراض جوهرند. زیرا او اعراض را قبول ندارد و میگوید که در جوهر، موجود نیست میگوییم: پس عرض باید روی پای خودش ایستاده باشد و این همان جوهر است.) فقال بوجوده من حيث لا يشعر. (پس او قائل به وجود جوهر شده است ولی خودش خبر ندارد.)
والأعراض تسعة، هي المقولات والأجناس العالية، (اعراض نه قسمند و این نه تا مقولهاند و اجناس عالیه میباشند) ومفهوم العرض عرض عام لها، (مفهوم عرض خودش مقوله نیست بلکه عرض عام است برای اینها است) لا جنس فوقها، (نه اینکه جنس فوق برای آنها باشد به این معنا که آن نه تا نه نوع برای آن باشد. زیرا مفهوم عرض از صفات وجود است و وجود ماهیّت ندارد در نتیجه صفت آن هم ماهیّت ندارد. البته این اشکال ممکن است وارد شود که جوهر هم صفت وجود است پس چرا جوهر، جنس برای پنج نوع است؟ بنا بر این مقولات باید چهارده مورد شود کما اینکه بعضی به آن قائل اند.) كما أن المفهوم من الماهية عرض عام لجميع المقولات العشر، وليس بجنس لها. (همان طور که مفهوم ماهیّت یعنی آنی که از مفهوم ماهیّت، فهمیده میشود خودش عرض عام برای تمامی مقولات ده گانه است و جنس آنها نیست. زیرا مفهوم ماهیّت چیستی نیست بلکه اسمی برای ده مورد فوق است و چیستی مصداق ماهیّت است. بنا بر این نباید گفته شود که ماهیّت جنس است که در تحت آن ده نوع قرار دارد. به همین بیان، انسان مصداق نوع است نه ماهیّت نوع و هکذا.)
والمقولات التسع العرضية هي: الكم، (مقولات نه گانهی عرضی عبارت از این مواردند. کم عبارت از مقدار شیء است یعنی این شیء دو تا است یا سه تا و یا اینکه یک متر است و یا یک متر مکعب و یا متر مربع و مانند آن، هکذا مقدار شیء یعنی این شیء یک سال عمر کرده است و هکذا خود زمان که یک مقدار است که گاه یک سال طول میکشد و گاه کمتر و بیشتر.) والكيف، (که عبارت است از چگونگیهایی که نه کم است و نه اعراض دیگر، مانند علم، که کیفی نفسانی است و یا طعم، بو، رنگ، اراده، شادی و غم) والأين، (هیئتی که حاصل میشود از نسبت شیء به مکان) ومتى، (نسبت شیء به زمان، البته خود زمان کم است ولی نسبت شیء به آن متی میشود. مثلا اینکه زید مال این قرن است) والوضع، (هیئتی که حاصل میشود از نسبت اجزاء شیء به هم و مجموع به خارج) والجدة، (هیئتی که حاصل میشود از احاطهی محیط به محاط یعنی وقتی چیزی به چیزی احاطه پیدا میکند مثلا انگشتر محیط بر بخشی از انگشت میشود و یا چادر که انسان را احاطه میکند.) والإضافة، (عبارت است از نسبت مکرر یعنی زید برادر عمرو است و عمرو برادر زید به این نسبت دو طرفه اضافه میگویند.) وأن يفعل، (حالتی که در تأثیر تدریجی یک ماده بر مادهی دیگر وجود دارد. مانند آتش که به تدریج آب را گرم میکند.) وأن ينفعل. (تأثر تدریجی مانند گرم شدن تدریجی آب بر اثر آتش) هذا ما عليه المشاؤون من عدد المقولات، (این همان است که مشائین در تعداد مقولات به آن اعتقاد دارند. همان است البته این اعراض را در یک شعر گنجاندند: به دورت بسی عاشق دلشکسته - سیه کرده جامعه به کنجی نشسته. دور یعنی در دوران تو که زمان و متی است، بسی، کم است، عاشق، اضافه است زیرا با معشوق سنجیده میشود، دلشکسته، انفعال است زیرا شاعر تصور کرده است که امری است تدریجی که در مادیات است که البته اشتباه است زیرا هم تدریجی نیست و هم دل، ماده ندارد بلکه نفس است، سیه، کیف است، سیاه کردن، فعل است و ان یفعل است، جامه هم جده میباشد. کنج، مکان است که این میباشد، نشستن هم وضع میباشد. جوهر هم عبارت است تو در عبارت دورت.) ومستندهم فيه الاستقراء. (مدرک این ده مورد استقراء است و دلیل عقلی ندارد.) وذهب بعضهم إلى أنها أربع، بجعل المقولات النسبية - وهي المقولات السبع الأخيرة - واحدة. (بعضی تعداد این مقولات را چهار مورد میدانند به این گونه که هفت مورد اخیر را تحت نسبت قرار میدهند. و نسبت را جنس عالی آنها قرار داده است.) وذهب شيخ الإشراق إلى أنها خمس، وزاد على هذه الأربعة الحركة. (شیخ اشراق قائل است که علاوه بر چهار مورد فوق یک مقولهی دیگر هم هست که حرکت نام دارد. اقوال دیگری هم در این مورد وجود دارد.) والأبحاث في هذه المقولات وانقساماتها إلى الأنواع المندرجة تحتها طويلة الذيل جدا، (بحث در مورد این مقولات و تقسیمات مقولات به انواعی که در ذیل آنها مندرج است بسیار دامنه دار است) ونحن نلخص القول على ما هو المشهور من مذهب المشائين، مع إشارات إلى غيره. (ما سخن را بر اساس قول مشهور که قول مشائین است ملخص میکنیم و البته به غیر مذهب مشائین اشارههایی نیز میکنیم.)
المرحلة السادسة
في المقولات العشر
وهي الأجناس العالية التي إليها تنتهي أنواع الماهيات
وفيها أحد عشر فصلا
الفصل الأول
[تعريف الجوهر والعرض عدد المقولات]
تنقسم الماهية انقساما أوليا إلى جوهر وعرض ، فإنها إما أن تكون بحيث إذا وجدت في الخارج ، وجدت لا في موضوع مستغن عنها في وجوده ، سواء وجدت لا في موضوع أصلا ، كالجواهر العقلية القائمة بنفسها ، أو وجدت في موضوع لا يستغني عنها في وجوده ، كالصور العنصرية المنطبعة في المادة المتقومة بها ، وإما أن تكون بحيث ، إذا وجدت في الخارج وجدت في موضوع مستغن عنها ، كماهية القرب والبعد بين الأجسام ، وكالقيام والقعود والاستقبال والاستدبار من الإنسان.
ووجود القسمين في الجملة ضروري ، فمن أنكر وجود الجوهر لزمه جوهرية الأعراض ، فقال بوجوده من حيث لا يشعر.
والأعراض تسعة هي المقولات والأجناس العالية ، ومفهوم العرض عرض عام (١) لها لا جنس فوقها ، كما أن المفهوم من الماهية (٢) عرض عام لجميع المقولات العشر ، وليس بجنس لها.
والمقولات التسع العرضية هي ، الكم والكيف والأين ومتى
__________________
(١) وإلا انحصرت المقولات في مقولتين ، والعرض قيام وجود شئ بشئ آخر يستغني عنه في وجوده ، فهو نحو الوجود. ـ منه (رحمه الله) ـ.
(٢) وهو ما يقال في جواب ما هو ـ منه (رحمه الله) ـ.
والوضع والجدة والإضافة ، وأن يفعل وأن ينفعل هذا ما عليه المشاءون ، من عدد المقولات ، ومستندهم فيه الاستقراء.
وذهب بعضهم إلى أنها أربع ، بجعل المقولات النسبية ، وهي المقولات السبع الأخيرة واحدة ، وذهب شيخ الإشراق ، إلى أنها خمس ، وزاد على هذه الأربعة الحركة(١).
والأبحاث في هذه المقولات ، وانقساماتها إلى الأنواع المندرجة تحتها ، طويلة الذيل جدا ، ونحن نلخص القول ، على ما هو المشهور من مذهب المشائين ، مع إشارات إلى غيره.
الفصل الثاني
[في أقسام الجوهر]
قسموا الجوهر تقسيما أوليا إلى خمسة أقسام ، المادة والصورة والجسم والنفس والعقل ، ومستند هذا التقسيم في الحقيقة ، استقراء ما قام على وجوده البرهان من الجواهر ، فالعقل هو الجوهر المجرد عن المادة ذاتا وفعلا ، والنفس هي الجوهر المجرد ، عن المادة ذاتا المتعلق بها فعلا ، والمادة هي الجوهر الحامل للقوة ، والصورة الجسمية هي الجوهر ، المفيد لفعلية المادة من حيث الامتدادات الثلاث ، والجسم هو الجوهر الممتد في جهاته الثلاث.
ودخول الصورة الجسمية في التقسيم دخول بالعرض ، لأن الصورة هي الفصل مأخوذا بشرط لا ، وفصول الجواهر غير مندرجة تحت مقولة الجوهر ،
__________________
(١) فالد