درس بدایة الحکمة

جلسه ۳۶: تمیّز و تشخّص در ماهیّات

 
۱

خطبه

۲

معنای تمیز و تشخص

فصل هشتم: تمیز ماهیات و تشخّص آنها

علامه در این فصل که آخرین فصل از مباحث ماهیت است در مورد دو حکم از احکام ماهیات سخن می‌گوید که عبارتند از تمیز ماهیات و تشخّص آنها.

معنای تمیّز و تشخّص:

تمیّز از ماده‌ی مَیز به معنای جدا بودن یک ماهیت از ماهیت دیگر و مغایرت یک ماهیت از ماهیت است. بر این اساس انسان با حیوان تمیّزی ندارد همچنین انسان با ناطق و یا با حیوان الناطق زیرا دو گانگی بین اینها نیست چون قبلا گفتیم که جنس و یا فصل و هر دو با هم همان نوع می‌باشند. تمایز در جایی است که این دو با هم یکی نباشند مانند انسان و فرس.

تشخّص به معنای شخص بودن و یک فرد بودن ماهیت است. یعنی ماهیت شخصی خاص باشد و بر کثیرین صادق نباشد. مانند انسان بشرط شیء یعنی ماهیتی که تمام شرایط یک فرد خاص در آن اخذ شده باشد. مانند انسانی که پسر عمرو است و نام زید می‌باشد و وزن و قد و رنگ و سایر خصوصیاتش را در نظر بگیریم. چنین انسانی فقط یک فرد دارد.

از توضیح فوق مشخص می‌شود که تمیز وصفی اضافی است یعنی ماهیت باید با چیز دیگری سنجیده شود تا تمیّز و فرق ظاهر شود. مغایرت همواره بین دو چیز است و اگر یک فرد از یک چیز بیشتر وجود نداشت مغایرت معنا نداشت.

ولی تشخّص وصفی نفسی است و مربوط به خود شیء است و به غیر، احتیاج ندارد.

فرق دیگر این است که تمیّز با کلیت منافات ندارد به این معنا که یک ماهیت می‌تواند با یک ماهیت دیگر مغایر باشد ولی هر دو کلی باشند. مانند حیوان ناطق و حیوان غیر ناطق و یا حیوان صاهل. این ماهیات با هم فرق دارند و حال آنکه کلی اند. (حیوان ناطق کلی است زیرا حیوان به تنهایی کلی است و ناطق هم فی نفسه کلی است. بنا بر این حیوان ناطق متشکل از دو کلی است که کنار هم قرار گرفته‌اند و باز کلی می‌باشند فقط دایره‌ی آنها ضیق‌تر شده است. بنا بر این حیوان ناطق ابیض هم کلی است ولی دایره‌اش ضیق‌تر می‌شود و در هر حال قابل انطباق بر کثیرین است.

این در حالی است که تشخّص با کلیّت منافات دارد زیرا تشخّص به معنای شخص خاص و غیر قابل انطباق بر کثیرین بودن است.

۳

تطبیق معنای تمیز و تشخص

الفصل الثامن في تميز الماهيات وتشخصها (فصل هشتم در مورد تمیز ماهیات از یکدیگر و تشخّص آنها است.)

تميز ماهية من ماهية أخرى بينونتها منها ومغايرتها لها، بحيث لا تتصادقان، (جدا بودن یک ماهیت از ماهیت دیگر همان مباین بودن و مغایرت یک ماهیت از ماهیت دیگر است به گونه‌ای که این دو ماهیت بر هم صدق نکنند و نتوان گفت که این آن است.) كتميز الانسان من الفرس باشتماله على الناطق. (مانند این انسان از فرس جدا می‌شود به اینکه انسان مشتمل بر ناطق بودن است ولی فرس بر چیزی دیگر مانند صاهل بودن) والتشخص كون الماهية بحيث يمتنع صدقها على كثيرين، (تشخّص به معنای شخص بودن است یعنی ماهیت فقط یک فرد داشته باشد و نتواند بر کثیرین صدق کند) كتشخص الانسان الذي هو زيد. (مانند انسان به شرط اینکه زید باشد یعنی تمام خصوصیات خاص زید را داشته باشد. یعنی پسر عمرو باشد و در فلان جا نشسته باشد و مانند آن. البته در این مطلب شبهه‌ای است که در آخر بحث به آن پرداخته می‌شود و آن اینکه ماهیت کلی الانسان هرگز شخص نمی‌شود حتی اگر هزار قید به آن زده شود.)

ومن هنا يظهر: (از اینجا دو مطلب روشن می‌شود) أولا: أن التميز وصف إضافي للماهية، (فرق اول بین تمیز و تشخّص در این است که تمیّز صفتی اضافی است یعنی باید آن را با غیر در نظر گرفت تا معنا داشته باشد زیرا فرق هنگامی حاصل می‌شود که دو چیز وجود داشته باشد.) بخلاف التشخص، فإنه نفسي غير إضافي. (این بر خلاف تشخّص است که صفتی نفسی و غیر اضافی است.) وثانيا: أن التميز لا ينافي الكلية، (فرق دوم این است که تمیز و تغایر با کلیّت منافات ندارد. یعنی تمیّز هم با جزئیت می‌سازد و هم با کلیّت یعنی دو ماهیت می‌توانند غیر هم باشند و در عین حال کلی هم باشند این به سبب آن است که گاه یک ماهیت به سبب فصل‌هایش متمایز است و یا اینکه یک ماهیت نوعیه به سبب اعراضش از دیگری متمایز می‌شود.) فإن انضمام كلي إلى كلي لا يوجب الجزئية، (زیرا یکی از راه‌های تمیز این است که یک قید کلی به یک کلی دیگر ضمیمه شود مانند انضمام قید کلی ناطق به کلی انسان. البته تمیّز منحصر به این نیست که یک قید کلی به یک کلی اضافه شود ولی لا اقل این قسم، یکی از اقسام تمیّز است و همین مقدار کافی است که بگوییم که تمیّز با کلیّت جمع می‌شود هرچند گاه تمّیز با جزئیت هم جمع می‌شود.) ولا ينتهي إليها وإن تكرر، (و هرگز به جزئیت نمی‌رسد هرچند قیود کلی تکرار شود مثلا انسان ابیض با انسان اسود متمایز است و انسان ابیض طویل با انسان ابیض قصیر و همین طور با قیود بی‌شمار دیگر که هرگز موجب نمی‌شود کلی، جزئی شود. البته مخفی نماند که این در ماهیات کلیه است که با قید جزئی نمی‌شود با این حال گاه دو ماهیت از ابتدا جزئی هستند.) بخلاف التشخص. (این بر خلاف تشخّص است که فقط در ماهیات جزئیه وجود دارد زیرا کلی نمی‌تواند تشخّص داشته باشد.)

۴

اقسام تمیز

مطلب بعدی این است که دو ماهیت که با هم متمایز هستند این فرق،

  1. گاه به تمام ذات است یعنی تمام ذات این دو ماهیت با هم فرق دارد. مانند جوهر با کیف و یا جوهر با عرض. بین تمامی اجناس عالیه که بالاتر از آنها جنسی نیست همه با تمام ذات با هم فرق دارند. اجناس عالیه هیچ وجه مشترکی ندارند چون خودشان جنس عالی هستند جنسی بالاتر از آنها وجود ندارد. زیرا اگر دو چیز بخواهند مشترک باشند باید در جنس مشترک باشند نه فصل.
  2. قسم دیگر تمیّز، تمیّز به بعض ذات است. مانند انسان و فرس که انسان، حیوان الناطق است و فرس، حیوان صاهل. بنا بر این اینها در جنس شریکند و تمیّز آنها به فصل است که بعضی از ذات آنهاست.
  3. گاه تمیّز به منضمات است یعنی نه به تمام ذات است و نه به بعض ذات. یعنی ذات آنها هیچ فرقی با هم ندارد مانند زید و عمرو. فرق آنها به منضمات و اعراض آنها است یعنی زید پسر خالد است و عمرو پسر بکر.
  4. بعضی قسم چهارمی از تمیّز را ادعا کرده‌اند و آن تمیّز به شدت و ضعف است یعنی هر دو از یک ماهیت اند ولی ماهیت در یکی شدیدتر است و در دیگری ضعیف‌تر است. مثلا یکی انسان است و دیگر انسان‌تر.

علامه می‌فرماید: در ماهیات تشکیک معنا ندارد بنا بر این قسم چهارم قابل قبول نیست. زیرا یک چیز با حیوان ناطق هست یا نیست. زیرا ماهیّت مفهومی است اعتباری و جایش در ذهن است و امرش دائر بین وجود و عدم است. آنی که شدت و ضعف دارد وجود انسان است نه ماهیّت انسان.

لذا بنا بر قول به اصالت الوجود، قسم چهارم معنا ندارد و فقط قائلین به اصالت الماهیه می‌توانند به آن قائل شوند.

۵

تطبیق اقسام تمیز

ثم إن التميز بين ماهيتين، إما بتمام ذاتيهما (تمیز و تغیر بین دو ماهیّت گاه به تمام ذات آن دو است یعنی کل ذات این دو با هم متفاوت است) كالأجناس العالية البسيطة، (مانند اجناس عالیه‌ی بسیطه که دیگر مرکب از جنس و فصل نیستند بلکه بسیط می‌باشند مانند جوهر و کیف.) إذ لو كان بين جنسين عاليين مشترك ذاتي، كان جنسا لهما واقعا فوقهما، وقد فرضا جنسين عاليين، هذا خلف، (زیرا اگر قرار بود بین دو جنس عالی امر مشترکی باشد که ذاتی برای دو ماهیّت باشد آن امر مشترک می‌بایست جنس این دو باشد بنا بر این، آن امر مشترک اعم از آنها و فوق آنها می‌شد و این در حالی است که اینها خودشان جنس عالی اند یعنی جنسی فوق آنها وجود ندارد و این خلف است.) وإما ببعض الذات، (و گاه تمیز به بعضی ذات است.) وهذا فيما كان بينهما جنس مشترك، فتتمايزان بفصلين، كالإنسان والفرس، (و این در جایی است که بین دو ماهیّت جنس مشترکی باشد که این دو ماهیّت با دو فصل از هم متمایز شوند مانند انسان و فرس که هر دو در جنس حیوان بودن مشترکند ولی فصل یکی ناطق بودن است و فصل دیگر صاهل بودن) وإما بالخارج من الذات، (و گاه تمایز به چیزی است که خارج از ذات است مانند اعراض) وهذا فيما إذا اشتركتا في الماهية النوعية، (و این در جایی است که دو ماهیّت در اصل ماهیّت نوعیه شریک باشند مثلا هر دو انسان باشند.) فتتمايزان بالأعراض المفارقة، (و تمایز آنها به اعراض باشد) كالإنسان الطويل المتميز بطوله من الانسان القصير. (مانند انسان طویل که در عرضیش که قد بلند بودن است، از انسان قد کوتاه متمایز می‌باشد.)

وهاهنا قسم رابع، (قسم چهارمی از تمیز هم ادعا شده است) أثبته من جوز التشكيك في الماهية، (این قسم را کسانی که قائل به تشکیل و ذو مراتب بودن در ماهیّت را تجویز می‌کنند معتقد هستند. اینها کسانی هستند که قائل به اصالت الماهیه می‌باشند.) وهو اختلاف نوع واحد بالشدة والضعف (و این اختلاف در شدت و ضعف است یعنی دو چیز انسان اند ولی یکی انسان‌تر است و دیگر کمتر انسان است) والتقدم والتأخر (و یا اینکه یکی انسان است در رتبه‌ی مقدم و دیگری انسان است در رتبه‌ی مؤخر) وغيرها، (و غیر این فرق‌ها از اقسام تشکیک که در منطق آمده است) في عين رجوعها إلى ما به الاشتراك، (در اینکه این اختلاف به همان ما به الاشتراک آنها بر می‌گردد یعنی اختلاف آنها مثلا در انسانیت است و این در حالی است که اشتراک آنها هم در انسانیت می‌باشد یعنی هر دو انسان اند.)

والحق أن لا تشكيك إلا في حقيقة الوجود، (حق این است که تشکیک فقط در حقیقت وجود و هستی راه دارد نه در ماهیت) وفيها يجري هذا القسم من الاختلاف والتمايز. (و در حقیقت وجود است که این نوع از اختلافات و تمایزات جاری می‌شود.)

۶

اقسام تشخص

سپس علامه در مورد تشخّص می‌فرماید: تشخّص و خاص شدن یک ماهیّت به دو نحو است:

  1. در ماهیّاتی که مجرد اند تشخّص در آنها به ذات خودشان است. یعنی تشخّص آنها از لوازم خود آن نوع است. زیرا در بحث قبل گفتیم که انواع مجرده (آنهایی که ماده ندارند) در یک فرد منحصر اند زیرا اگر کثرتی قرار باشد در آنها باشد راهش منحصر در این است که ماده داشته باشد و حال آنکه فرض بر این است که آن شیء، ماده ندارد. زیرا تا چیزی ماده نداشته باشد به این معنا است که هر چه دارد همه در آن بالفعل موجود است و ماده ندارد تا استعداد داشته باشد. مجرد هر چه دارد نه کمتر می‌شود نه بیشتر و بر این اساس چیزی بر آن عارض نمی‌شود. اگر قرار بود دو چیز باشد باید تمایز بین آنها بود و این فرع آن است که چیزی بر آنها عارض شود تا موجب امتیاز شود. بر این اساس می‌گویند که در مادیات خلق شدن زید به فاعل تنها نیست بلکه باید شرایط مختلفی محقق شود یعنی زید که در نسل دهم است باید پدرش و نه نسل دیگر باشند، مادرش هم موجود باشد و شرایط محقق شود تا او دنیا بیاید. ولی در مجرد چنین نیست و ماده‌ی مساعد و شرایط و امکانات خاص ندارد و صرف وجود فاعل برای پیدایش آن کافی است. بر این اساس، مجردات همه قدیم می‌باشند یعنی این گونه نیست که یک زمانی نبودند و بعد پیدا شدند. اینها هم از ازل بودند ولی نه وجود مستقل بلکه به این معنا که از ازل مخلوق خداوند بودند. نه اینکه در عرض خداوند وجود مستقلی داشتند. اصلا نمی‌توان قائل شد که مجردات از ازل نبودند زیرا اگر خداوند در یک آن باشد و فیضی نباشد این یا به سبب آن است که یا نعوذ بالله جاهل است و بعد متوجه شد که می‌توان موجوداتی را خلق کرد. یا اینکه عالم است ولی قدرت و توانایی خلق آنها را ندارد و یا اینکه هر دو را دارد ولی بخیل است و نمی‌خواهد به کسی یا چیزی فیضی را افاضه کند. چون هر سه مورد در خداوند محال است از اول باید این فیض در او باشد.
  2. تشخّص گاه به وسیله‌ی اعراض است. مثلا ماهیّت انسان اگر بشرط تمامی خصوصیات زید باشد خاص می‌شود و غیر قابل انطباق بر کثیرین می‌شود و فقط یک فرد دارد.

اولین کسی که به این حرف اشکال کرد فارابی است که از فلاسفه‌ی اسلامی است و گفت که اگر به ماهیّت هزاران قید زده شود همه از باب انضمام کلیاتی به کلی اول است. انسان کلی است و قید زمان، یعنی انسان در این زمان، باز هم قابل انطباق بر کثیرین و هکذا اگر بگویید انسانی که در زمان خاص در فلان جا نشسته است این هم قابل انطباق بر زید، عمرو و افراد کثیر دیگر است. خلاصه اینکه سخن در مفهوم انسان است نه وجود خارجی انسان. این مفهوم هرقدر که قید بخورد باز هم قابل انطباق بر کثیرین است. کلی حتی اگر در خارج یک فرد بیشتر نداشته باشد ولی عقلا قابل انطباق بر کثیرین است. بنا بر این تشخّص فقط به وجود است. خلاصه اینکه خاصیت مفهوم عموم و کلی بودن است و خاصیت وجود تشخّص.

البته این اشکال به شق اول هم وارد است زیرا ماهیّت مجردات هم کلی است. هر چند در خارج یک وجود بیشتر نمی‌تواند داشته باشد و محال است بیش از یک فرد داشته باشد ولی این محال بودن، مفهوم را از کلیّت نمی‌اندازد.

بنا بر این تشخّص در هر دو مورد فوق به وسیله‌ی وجود است و بس.

۷

تطبیق اقسام تشخص

وأما التشخص: فهو في الأنواع المجردة من لوازم نوعيتها، (اما تشخّص در مجردات، از لوازم نوع بودنش است یعنی چون نوع مزبور مجرد است باید شخص خاص باشد) لما عرفت أن النوع المجرد منحصر في فرد، (زیرا قبلا گفتیم که نوع مجرد فقط یک فرد دارد و شخص خاص است و حال است بیش از یک فرد داشته باشد.) وهذا مرادهم بقولهم: (إنها مكتفية بالفاعل توجد بمجرد إمكانها الذاتي)، (این است مراد فلاسفه که گفته‌اند مجردات به فاعل اکتفاء می‌کنند یعنی در پیدایش آنها فقط فاعل دخالت دارد و به مجرد اینکه ذاتا ممکن هستند موجود می‌شوند. یعنی چون ذاتا پیداش آنها موجب اجتماع و یا ارتفاع نقیضین نیست موجود می‌شوند و برای موجود شدن به استعداد خاصی احتیاج ندارند زیرا ماده ندارند و استعداد و شرط و زمینه و معد همه مربوط به مادیات است.) وفي الأنواع المادية كالعنصريات، بالأعراض اللاحقة، (تشخّص در انواع مادی مانند آنهایی که از عناصر تشکیل می‌شوند (که در قدیم قائل به چهار عنصر آب و آتش و باید و خاک بودند و الآن به چیزهایی دیگر) در اینها تشخّص به اعراض است) وعمدتها: الأين، ومتى، والوضع، (عمده‌ی این اعراضی که تشخّص دهنده هستند این است که هیئتی که انتساب به مکان دارد و متی است یعنی انتساب به زمان دارد، و وضع است یعنی نشسته است.) وهي تشخص النوع (این اعراض، نوع را شخص می‌کنند) بلحوقها به في عرض عريض بين مبدأ تكونه إلى منتهاه، (یعنی تمام مکان‌هایی که مثلا زید از بدو تولد تا آخر عمرش اشغال می‌کند همه با هم مشخصه‌ی زید اند نه یک مکان خاص، هکذا در مورد زمان که از اول تا آخر هم با هم مشخصه‌ی زید است. هکذا سایر اعراض مانند کم که حجم بدنی زید است از بدو تولد تا آخر عمرش هر قدر که کم و زیاد می‌شود.) كالفرد من الانسان الواقع بين حجم كذا وحجم كذا، ومبدأ زماني كذا إلى مبدأ زماني كذا، وعلى هذا القياس. (مانند فردی از انسان واقعی که بین فلان مقدار حجم در زمان تولد و فلان مقدار حجم در آخر عمرش است و هکذا در مورد زمان و سایر موارد.) هذا هو المشهور عندهم. (این قول مشهور در میان فلاسفه است که به این دو تشخّص اشاره می‌کنند) والحق - كما ذهب إليه المعلم الثاني وتبعه صدر المتألهين - (ولی حق همان طور که فارابی و به تبع او صدر المتالهین گفته است این است که) أن التشخص بالوجود، (تشخّص فقط به وجود است) لأن انضمام الكلي إلى الكلي لا يفيد الجزئية، (زیرا انضمام یک قید کلی به یک ماهیّت کلی هرگز موجب جزء شدن آن نمی‌شود.) فما سموها أعراضا مشخصة هي من لوازم التشخص وأماراته. (پس آنچه را که مشهور به اعراض مشخصه می‌دانند همه از لوازم تشخّص است یعنی آن فرد موجود است و وقتی موجود شد زمان و مکان خاصی دارد. بنا بر این تشخّص به وجود است و آن اعراض از لوازم موجود بودن است.)

بعيد ، المحتمل أن يكون هو زيدا ، أو عمرا أو خشبة منصوبة أو غير ذلك وهو أحدها قطعا ، وكالدرهم الممسوح القابل الانطباق على دراهم مختلفة.

ويدفعه أن لازمه أن لا يصدق المفاهيم الكلية ، كالإنسان مثلا على أزيد من واحد من أفرادها حقيقة ، وأن يكذب القوانين الكلية ، المنطبقة على مواردها اللا متناهية إلا في واحد منها ، كقولنا الأربعة زوج وكل ممكن فلوجوده علة ، وصريح الوجدان يبطله ، فالحق أن الكلية والجزئية نحوان من وجود الماهيات.

الفصل الثامن

في تميز الماهيات وتشخصها

تميز ماهية من ماهية أخرى بينونتها منها ، ومغايرتها لها بحيث لا تتصادقان ، كتميز الإنسان من الفرس باشتماله على الناطق ، والتشخص كون الماهية بحيث يمتنع صدقها على كثيرين ، كتشخص الإنسان الذي هو زيد.

ومن هنا يظهر أولا أن التميز وصف إضافي للماهية ، بخلاف التشخص فإنه نفسي غير إضافي.

وثانيا أن التميز لا ينافي الكلية ، فإن انضمام كلي إلى كلي لا يوجب الجزئية ، ولا ينتهي إليها وإن تكرر بخلاف التشخص.

ثم إن التميز بين ماهيتين إما بتمام ذاتيهما ، كالأجناس العالية البسيطة ، إذ لو كان بين جنسين عاليين مشترك ذاتي ، كان جنسا لهما واقعا فوقهما ، وقد فرضا جنسين عاليين هذا خلف.

وإما ببعض الذات وهذا فيما كان بينهما جنس مشترك ، فتتمايزان

بفصلين كالإنسان والفرس.

وإما بالخارج من الذات ، وهذا فيما إذا اشتركتا في الماهية النوعية ، فتتمايزان بالأعراض المفارقة ، كالإنسان الطويل المتميز بطوله من الإنسان القصير.

وهاهنا قسم رابع أثبته من جوز التشكيك في الماهية ، وهو اختلاف نوع واحد بالشدة والضعف والتقدم والتأخر وغيرها ، في عين رجوعها إلى ما به الاشتراك ، والحق أن لا تشكيك إلا في حقيقة الوجود ، وفيها يجري هذا القسم من الاختلاف والتمايز.

أما التشخص ، فهو في الأنواع المجردة من لوازم نوعيتها ، لما عرفت أن النوع المجرد منحصر في فرد ، وهذا مرادهم بقولهم ، إنها مكتفية بالفاعل توجد بمجرد إمكانها الذاتي ، وفي الأنواع المادية ، كالعنصريات بالأعراض اللاحقة ، وعمدتها الأين ومتى والوضع ، وهي تشخص النوع ، بلحوقها به في عرض عريض ، بين مبدإ تكونه إلى منتهاه ، كالفرد من الإنسان الواقع بين حجم كذا وحجم كذا ، ومبدأ زماني كذا إلى مبدإ زماني كذا ، وعلى هذا القياس هذا هو المشهور عندهم.

والحق كما ذهب إليه المعلم الثاني ، وتبعه صدر المتألهين ، أن التشخص بالوجود ، لأن انضمام الكلي إلى الكلي لا يفيد الجزئية ، فما سموها أعراضا مشخصة ، هي من لوازم التشخص وأماراته.